

شهاب نادری
روایت اوج و افول آدمهاست در ساختاری مقید به تشریح تاریخی با چاشنی سیاست و قدرت. عدم مواجهه با روایت منفعل ذهنی که دچار ارجاعات فراتاریخی میشود نتیجه منطقی این نوع نگاه داستانی است. آدمهای «بیست زخم کاری» هویت دارند، ما به ازای بیرونی دارند، اهل مجادلهاند، بنابراین تأویلپذیرند.
روابط مغشوش آدمها که درگیر دو کلان روایت مرگ و زندگی هستند، در چارچوبی فکر شده روی میدهد. نویسنده مات داستانش نشده که جاهایی مغفول بماند از ماجرا بنابراین جزئیات را با دقت بیان میکند. من داستان در مقابل با دیگری است مقابلهای که جا به جا حریفاش قدرت_سیاست است، بنابراین گاهی معادله وارونه میشود. دیگری در برابر من. من که برای دیگری سرنوشت محتومی را تعریف میکند لاجرم دچار خودخواهی ذهنیاش میشود و این شدنها لحظه به لحظه منتج به از خود بیگانگی میشود. فساد و قدرت در من ویرانگری که با پیشروی داستان بزرگتر میشود دیگری را غیرضروری میداند و البته مزاحم پس محکوم به مرگ_کشتن میشود. نویسنده داستانش را با وسواس روایت کرده است. کلمات را بیخودی خرج نکرده است. موجز نوشته است. شرح صحنه گفته بیحرافی. قابهای تصویری ناب ساخته بیحرافی. اندیشهورزی کرده بیحرافی. هر جا فکر کرده ریتم داستان تند است بازی لحن راه انداخته پای زبان را وسط کشیده و برجستهاش کرده است. رمان را فصلبندی نکرده اما پاساژبندیهای متنوعی تدارک دیده است.
لابهلای پاساژها دلش خواسته زبان داستانی را آرشیو کند و فضای شاعرانه بسازد چه بسا در حد سطر. «بیست زخم کاری» حسینی زاد خواندنی است. تمام نکاتی که اشاره شد وقتی در جایی کوچک تجمع میکنند غلظت نوشته را بالا میبرند.
و این البته لطمه میزند به کار. زیرساخت قصه «بیست زخم کاری» هرگز غلظت بالا لازم ندارم روان است و پیش میرود اگر نویسنده به عمد یا سهوا غلیظش کرده باشد راه نمیرود که در جاهایی هم نرفته است. اما کلیت داستان به قدری پذیراست که میشود از این ناگهانهای داستان به راحتی عبور کرد.
