«همایش ملی علومانسانی و حکمت اسلامی» برای اولینبار در معاونت انسانی و هنر دانشگاه آزاد اسلامی طراحی شد و پنلهای تخصصی 13گانه آن، بستری برای بررسی دستاوردهای علمی و معرفتی اندیشمندان، استادان و فرهیختگان در زمینه نسبت علومانسانی و حکمت اسلامی بوده است. در این نوشتار، خلاصهای از مباحث ارائهشده توسط عبدالحسین خسروپناه، معاون علومانسانی این دانشگاه در پنلهای تخصصی همایش علومانسانی و حکمت اسلامی در باب نسبت حکمت اسلامی و تعالی علومانسانی و هنر آورده شده که در ادامه میخوانید.
کمیسیونهای همایش علومانسانی و حکمت اسلامی در دو دسته تنظیم شدهاند: یک دسته علممحور و یک دسته موضوعمحور. کمیسیونهایی که به حوزه روانشناسی، جامعهشناسی مدیریت و اقتصاد علومسیاسی و... تعلق دارد، علممحور هستند. بعضی کمیسیونها موضوعمحور هستند، مثل کمیسیون خانواده و فضای مجازی و کمیسیون فرهنگ و تمدن اسلامی که قرار است پیوند با حکمت را بیان کند و جزء کمیسیونهای موضوعمحور است.
اما سوال اصلی این کمیسیون چیست؟ سوال این است که چه نسبتی بین حکمت و فرهنگ و تمدن وجود دارد؟ خوب طبعا اول باید ببینیم حکمت چیست؟ فرهنگ و تمدن چیست؟ فرهنگ و تمدن گاهی مترادف هم ذکر میشوند و بهجای هم به کار برده میشوند. یعنی اینکه درواقع هر دو به سه ساحت بینش و منش و کنش انسان مربوط میشوند و وقتی میگویند فرهنگ و تمدن یعنی باورها، ارزشها، هنرها، فناوریها و نهادهای اجتماعی. همه اینها جزء فرهنگ و تمدن است. گاهیاوقات ساحت دستاوردهای نرمافزاری بشر را فرهنگ میدانند و ساحت ابزاری را تمدن میدانند. تفاوتهای دیگری هم ذکر کردهاند که من نمیخواهم زیاد وقتتان را بگیرم و وقت دوستان را روی واژهها و تعاریف بگذرانم. لذا میشود گفت سنتها، آداب، اخلاق و رفتارها را براساس تعریف دوم فرهنگ و صنایع معماری، توسعه و شهرسازی را تمدن یا الحضاره نامید. درواقع در تمدن معنی شهرنشینی یا مدنیت به کار رفته است، معادل انگلیسی آن هم دقیقا به همین معناست. در معنای دوم، تمدن حاصل فرهنگ میشود. یعنی تعالی فرهنگ باعث تعالی تمدن میشود. طبیعتا باید حکمیسازی فرهنگ را شناخت تا منجر به حکمیسازی تمدن بشود. اما حکمت چیست؟ و چگونه میخواهد پیوند بین فرهنگ و تمدن را برقرار کند؟ تا آنجایی که بنده از نصوص دین فهمیدهام، واژه حکمت کاملا بومی اسلامی است، یعنی واژه حکمت را نه شما معادل انگلیسی برایش دارید نه معادل فرانسوی و نه معادل آلمانی. بعضی ریزن گرفتند، بعضی رسانتیه گرفتند، اما هیچکدام از اینها حکمت نیست. حکمت معادلش در انگلیسی حکمت است، چون مفهوم قرآنی است. بعضی از عزیزانی که مسلط به زبان یونانی هستند فیلاسوفی یا فیلاسوفا یا فیلاسوفیا که در آثار یونانی به کار رفته است، را حکمت معنا کردهاند. نه، حکمت غیر از فلسفه است، نباید فلسفه و حکمت را مترادف دانست. تعبیر زیبایی که فرمودند اگر فیلسوفی طوری حرف بزند که هیچکس نفهمد، این حکیم نیست. واقعا همینطور است. یعنی حکمت پیوند با عقلانیت دارد، چون واژه قرآنی است. و از قرآن باید استفاده کرد تا معنای حکمت خوب فهمیده شود. در سوره بقره میفرماید: «یؤتی الحکمه من یشاء ومن یؤتی الحکمه فقد اوتی خیراً کثیرأ و ما یذکر الا اولوالالباب». خداوند سبحان میفرماید: «حکمت را به هرکسی بخواهد میدهد. بعد هم میگوید به چه کسانی میدهد. حکمت را پیوند میزند با خیر کثیر، یعنی کارکردش و خروجیاش خیر کثیر است. منشأ آن چیست؟ و مایذکر الا اولوالالباب، یعنی حکمتش از اولوالالباب نشأت میگیرد. «لباب» جمع لب است، لب به چه معناست؟ یعنی حکمت زاییده لب است و خیر کثیر زاییده حکمت است. لب چی هست؟ لب را ترجمه کردهاند خرد، عقل. لب یعنی خرد ناب، به عبارت دیگر ما هم طبق نصوص دینی و فلسفی چهار عقل داریم، چهار کارکرد عقل داریم. عقل نظری که هست و نیستها را درک میکند، عقل عملی که بایدها و نبایدها را درک میکند (مثلا عدالت باید باشد ظلم نباید باشد). عقل معاش داریم که وبر از آن تعریف میکند یعنی عقلانیت ابزاری، عقلانیت تدبیرگری. روایت ما از عقل معاش یعنی عقل برنامهریز، مثل این همایش که برنامهای دارد و طبق برنامه پیش میرود. عقل معاد که در جهان مدرن متاسفانه از آن غفلت کردهاند، عقل آخرتاندیش که اگر این چهار عقل در یک انسان جمع بشود، یعنی انسان عاقلی که عقل نظری، عقل عملی، عقل معاش و عقل معاد داشته باشد او صاحب لب یا عقل خالص است، خرد ناب دارد. تنها اولوالالباب متذکر حکمت میشوند، یعنی حکمت زاییده لب است و خیر کثیر زاییده حکمت است. لب همان جمع عقول است، یعنی وقتی عقول اربعه جمع شدند، عقل نظری، عقل عملی و عقل معاد، معرفت محکمی نصیب انسان میشود. معرفت جامعی نصیب انسان میشود که هم به معیشت انسان مربوط میشود و هم به معاد انسان. هم هست و نیستها را دارد و هم بایدها و نبایدها را دارد، محکم و تحکیمبخش است، لذا حکمت، معرفت متقن نافعی است که در بعد نرمافزاری اگر معرفی شود، فرهنگ و در ساحت سختافزار میشود تمدن. بنابر تعریف دومی که عرض کردم حتما باید این فرهنگ و تمدن، بینشهایش، منشهایش، کنشهایش سختافزارش و نرمافزارش مبنیبر علم نافع علم حکمی باشد. آن موقع میتوان گفت فرهنگ حکمی است، تمدن حکمی است. حضرت امیر(ع) در نامهای به امام مجتبی میفرماید خیری در علم غیرنافع نیست، خیر کثیر در علم نافع است. حکمت با عقلانیت و علم نافع پیوند دارد و ادامه میدهد، حضرت فرمود: علمی که سودمند نباشد، دانشی که سزاوار یادگیری نیست، سودی ندارد. حالا با این کلام امیرالمومنین(ع) بیاییم رشتههای درسی و گرایشها را بررسی کنیم و ببینیم علم نافعه و غیرنافعه کدام است؟ کدام علم است که سزاوار این نیست که به یادگیری آن بپردازیم؟ پس حکمت نظری و حکمت عملی حاصل لب است که اولوالالباب است. آن وقت توجه داشته باشیم که این حکمتی که اولو الالباب دنبال آن هستند، اعتقادات توحیدی دارد، سنتهای تعالیبخش دارد، اخلاقیات عادلانه دارد، معنویتهای مقتدرانه دارد. لطفا به این اوصاف دقت فرمایید: اعتقادات توحیدی، سنتهای تعالیبخش، اخلاقیات عادلانه و معنویتهای عاقلانه، نه سنتی که با تحجر همراه است و نه عرفانی که با بیعقلی همراه است. امروزه شما عرفانهای نوپدید را ببینید، همه بدون استثناء یا عقل ستیزند یا عقل گریزند، این یعنی معنویت غیرعاقلانه. اگر اعتقادات توحیدی، سنتهای تعالیبخش، اخلاقیات عادلانه و معنویتهای عاقلانه موجود شد، عقل حکمی میشود. فرهنگ حکمی، علم حکمی میسازد. فیزیک حکمی، زیستشناسی حکمی، علومانسانی حکمی، علوم مهندسی حکمی، علوم پزشکی حکمی، هنر حکمی و معماری حکمی میسازد. یعنی علوم و فنون حکمی مبتنیبر عقول اربعه است. مبتنیبر لب است و بهدنبال مقاصد انسانی و ارزشی است. حال بنگرید فرهنگ و تمدن در جهان (حتی در ایران) به چه سمتی میرود؟ به پزشکی نگاه کنید. با همه خدمات ارزشی و انسانیای که دارد، متاسفانه برای عدهای تجارتخانه شده است. مافیای دارو بشریت را دارد نابود میکند. صفت حکیمانه گاهی وصف پزشکی و گاهی وصف پزشک است. ممکن است علم پزشکی حکمی باشد، ولی پزشک حکیم نباشد. متاسفانه گرفتار شبهات کفرآلود باشد. به صنعت نگاه میکنید بشرسوز و نابودکننده محیطزیست است. آنگاه که علم فرهنگ و تمدن با حکمت همراه باشد، انسانساز است. آنگاه که با حکمت همراه نباشد، انسانسوز است. نتیجه سخنم این است که بشر امروز بیش از آنکه به تولید علم و رشد فرهنگ نیاز داشته باشد، به پیوند فرهنگ و تمدن با حکمت نیاز دارد. دنیای امروز این را نیاز دارد. واژه تمدن نوین اسلامی دقیقا معنایش همین است. وقتی گفتم تمدن اسلامی معنایش نفی تمدنها نیست، نفی دستاوردهای تمدن مدرن نیست، نفی دستاوردهای تمدن اسلامی در دوره شکوفایی تمدن اسلامی نیست، بلکه استفاده از این دستاوردهای مثبت است و پیوند فرهنگ و تمدن با حکمت است. این تبیین را، که از قرآن و فرمایشهای امیرالمومنین و ائمه علیمالسلام و پیامبراعظم استفاده میشود، به دنیا عرضه کنیم و در مجلات ISI و Q1 منتشر کنیم، اینگونه مباحث در دنیای امروز که عقلانیت مورد توجه قرار گرفته، مهم و کلیدی است.