انتشار کتاب «زندانالرشید» یک اتفاق متفاوت در ادبیات پایداری محسوب میشود که لبریز از خاطرات بکر و ناشنیده از واقعه سقوط قرارگاه مقدم سپاه ششم در جزیره مجنون از زبان یکی از سرداران رشید سپاه اسلام؛ علیاصغر گرجیزاده است که وی در ادامه ماجرای اسارت خود به دست دشمن و لحظههای تلخ اسارت در زندانالرشید را بازگو میکند. این کتاب از آن جهت اهمیت زیادی دارد که بسیاری از رزمندگان دوران دفاع مقدس، سردار علیاصغر گرجیزاده را خوب میشناسند. چه آنهایی که سال 1358 در سپاه اندیمشک بودند و آن موقع گرجیزاده جانشین واحد تحقیقات سپاه اندیمشک بود، چه آنهایی که دو سال بعد، یعنی در سال 1360 جمعی گروهان اعزامی به خرمشهر (کوت شیخ) بودند و علیاصغر گرجیزاده فرمانده این گروهان بود. رزمندگان لشکر 7 ولیعصر (عج) هم در سال 1362 گرجیزاده را میدیدند، چراکه در آن زمان وی رئیس حفاظت اطلاعات این لشکر بود. سال بعد، 1363 بود که گرجیزاده جانشینی فرماندهی سپاه شهرستان ایذه را به عهده گرفت و با رزمندگان این شهر هم انس و الفت بیشتری پیدا کرد. در آن زمان دیگر بسیاری از رزمندگان خوزستان این فرمانده رشید سپاه اسلام را به خوبی میشناختند. رشادتهایش در صحنههای نبرد به اثبات رسیده بود و کمتر کسی بود خاطرهای از پایمردیهای این سردار بیادعا را نشنیده باشد. در چنین شرایطی بود که وی در سال 1364 رئیس ستاد سپاه خوزستان شد. رزمندگان سپاه خوزستان بیش از پیش با اخلاق نیکو و عمل شجاعانه او در مسائل نظامی آشنا شدند. او بود که عملیاتهای بزرگ را پایهریزی و با کمک سایر رزمندگان به مرحله اجرا میرساند. با چنین تجارب ارزشمندی بود که در سال 1365 رئیس ستاد سپاه ششم امامجعفرصادق(ع) نیروی زمینی سپاه شد. دو سال بیوقفه در این سمت سخت کار کرد اما سرانجام در سال 1367 و در جریان سقوط قرارگاه مقدم سپاه ششم در جزیره مجنون به اسارت دشمن درآمد. دو سال اسارت در زندانهای دشمن را تجربه کرد و در سال 1369 آزاد شد و به میهن بازگشت. علیاصغر گرجیزاده در زمان جنگ تحمیلی از همرزمان شهید علی هاشمی بود که در روزهای آخر جنگ یعنی چهار تیر سال ۶۷ در جزیره مجنون به اسارت بعثیهای عراق درمیآید. ماجرای این اسارت هم خواندنی است. در جریان سقوط قرارگاه مقدم سپاه ششم در جزیره مجنون، سردار علیاصغر گرجیزاده به همراه سردار علی هاشمی موفق میشوند به نیزارهای جزیره مجنون بگریزند، ولی کمی بعد علی هاشمی شهید میشود و سردار گرجیزاده هم پس از 30 ساعت مخفی شدن، به اسارت عراقیها درمیآید. گرجیزاده به مدت چهارماه فرماندهی خود بر قرارگاه سپاه ششم را از عراقیها مخفی میکند ولی بعد از چهارماه لو میرود. وی بعد از لو رفتن، مورد بدترین شکنجهها قرار میگیرد. او را به زندانالرشید که مخوفترین زندان عراقیها بوده منتقل میکنند و بقیه دوران اسارت خود را در این زندان به سر میبرد. شکی نیست اگر عراقیها همان ابتدا میفهمیدند که گرجیزاده فرمانده سپاه ششم بوده، صددرصد او را اعدام میکردند و تنها به دلیل پایان یافتن جنگ و قبول قطعنامه از اعدام او منصرف میشوند. ولی او شکنجههای زیادی را متحمل میشود که در این کتاب بازگو شده است. گرجیزاده در زندانالرشید با مرحوم ابوترابی آشنا میشود و با ژنرالهای زیادی از عراق ارتباط برقرار میکند. شروع خاطرات این کتاب همزمان با سقوط قرارگاه سپاه ششم است که با محوریت حوادث زندانالرشید ادامه مییابد و همزمان با روز آزادی سردار گرجیزاده به پایان میرسد. همچنین مخاطب از دل خاطراتی که راوی در درون خود مرور میکند، با تولد و حیات گذشته او آشنا میشود.