مریم طیبی، کارشناس ارشد روانشناسی: «استانداردهای من برای زندگی بسیار بالاست»، «من همیشه باید بهترین و عالیترین باشم»، «من از تمام لحظاتم به بهترین شکل استفاده میکنم... .»
چنین جملاتی را حتما شما هم شنیدهاید، جملاتی زیبا و تحسینبرانگیز اما صرفا برای شنونده... گویندگان این جملات بهعنوان تیپهای شخصیتی کاملگرا شناخته میشوند، در ظاهر اسم زیبایی است، اما در واقعیت یکی از شخصیتهای پراسترس به شمار میروند. طیف و تیپ شخصیتی که افراد به جای پذیرش خود و تواناییهای خود بهدنبال متفاوت بودن، برتر بودن، عالیتر شدن، بهترین و بینقصترین بودن حرکت میکنند. افرادی که گاه با نام اختلال شخصیتی وسواسی_جبریه شناخته میشوند. برای آنان نتیجه و هدف چنان مهم است که روند طبیعی و لحظههای زندگی را از دست میدهند. برای اینکه به هدفی دست یابند بهطور افراطی به خودشان سخت میگیرند و بسیاری از تجربهها و لحظات زندگی را از دست میدهند.
متاسفانه در عصر حاضر این اختلال یکی از اختلالهای شایع در جوامع است که باعث نارضایتی درونی افراد از خود، شرایط و زندگی میشود؛ به احتمال زیاد مخاطب عزیز با کمالگرایی آشناست یا حداقل با یک سرچ کوتاه در اینترنت به محتواهایی شبیه هم درباره این اختلال میرسد اما آنچه نگارنده درصدد بیان آن است ریشهیابی این پدیده و نسبت آن با سبک فرزندپروری است، ازاینرو در نوشته حاضر به بررسی این مساله با رویکرد رفتاری شناختی(mbct) میپردازیم.
تعریف کاملگرایی (کمالگرایی منفی) و کمالگرایی (کمالگرایی مثبت)
در کتاب DSM با عنوان Rigid perfectionism یاد شده است: «تلاش پیوسته و انعطافناپذیر برای اینکه همهچیز بدون ایراد باشد و هیچ مشکل و خطایی وجود نداشته باشد و بهکارگیری این قضاوت سختگیرانه درمورد خود و دیگران. قربانی کردن بهموقع بودن به نفع کامل و بینقص بودن. باور به اینکه فقط یک راه درست برای انجام هرکاری وجود دارد. سرسختی تغییر دیدگاههای خود و توجه افراطی به جزئیات و نظم و ساختار.»
پارکر، محقق دانشگاه جان هاپکینز، تعریف سادهای از کاملگرایی دارد. او میگوید: «انسانهای کاملگرا، فشار دائمی برای حرکت بهسمت هدفهای غیرقابل دستیابی در درون خود احساس میکنند. آنها ارزش خود را با کارایی خود و دستاوردهایشان میسنجند.»
درواقع کاملگرایی (کمالگرایی منفی) باوری غیرمنطقی است که اشخاص درباره خود و اطرافشان دارند. به عقیده این افراد خود و اطرافشان باید در تمامی امور و موضوعات کامل باشند و هرگونه تلاشی در زندگی باید بدون اشتباه و خطا صورت گیرد و همهچیز باید کامل و بدون نقص باشد. اینگونه افراد نگاه صفر و صدی به مسائل دارند و با سختگیری برای رسیدن به موفقیت گام برمیدارند. درمقابل کمالگراها (کمالگرایی مثبت) تیپ شخصیتیای هستند که بهدنبال موفقیت و رشد و توسعهاند اما نگاه صفر و صدی به مسائل ندارند و با انعطاف و آرامش برای رسیدن به موفقیت تلاش میکنند.
تفاوت کمالگرایی با کاملگرایی در چیست؟
شاید بتوان مهمترین تفاوت این دو نوع شخصیت را در کیفیت خودپندارهشان دانست:
کمالگراها تصویری درست و مطابق با واقعیت از خود دارند، نقاط ضعف و قوت خود را شناخته و با پذیرش آنها بهدنبال موفقیت و رشد فردی میروند. فرد کمالگرا سعی میکند بین من آرمانی و من واقعی خود تعادل ایجاد کند و از ایجاد شکافی عمیق میان آن دو میپرهیزد. کاملگرا از لحاظ شخصیتی دارای دو من است: اول خود واقعی که دارای محدودیت، امکانات و استعدادهایی ضعیف است و دوم خود ایدهآل و آرمانی در این حالت، شخص در رویاها، آرزوها، خیالبافیها و تصورات بلندپروازانهاش خود را دهها یا صدها برابر برتر میبیند. آنها بهدلیل رویاپردازی و تصورات اشتباه از پذیرش و رودررویی با واقعیت میپرهیزند ازاینرو بین خود واقعی و آرمانیشان یک شکاف عمیقی به وجود میآید و بهدنبال آن احساس نارضایتی از خود دارند که با رفتارهای عصبی و بیان احساسات غیرمتعارف خود درپی پرکردن این شکاف هستند.
تفاوت بعدی این دو تیپ شخصیت در خطاهای شناختی آنان است، هر فردی در مواجهه با عالم خارج و تفسیر پدیدهها، مجموعهای از باورها را دارد که طبق آن، مسائل را بررسی و تفسیر میکند. میتوان خطاهای
شناختی (باورهای اشتباه) افراد کاملگرا را حداقل در چهار خطای اصلی خلاصه کرد:
تفکر هیچ یا همهچیز: همهچیز را سفید و درغیر اینصورت سیاه میبینند. هرچیز کمتر از کامل، شکست بیچون و چراست.
فیلتر ذهنی: تحتتاثیر یک حادثه منفی همه واقعیتها را تار میبیند. به جزئی از یک حادثه منفی توجه کرده و بقیه را فراموش میکند، اساسا نگاه بدبینانه به مسائل و افراد دارد.
بایدها: انتظار دارند اوضاع آنطور که میخواهند، باشد. این افراد بایدها و چارچوبهای بسیار سختگیرانهای برای خود تعریف میکنند و اگر پدیدهها مطابق این چارچوبها نباشد یا حتی فاصله کمی با آن داشته باشند، مورد پذیرش آنان قرار نمیگیرد.
شخصیسازی و سرزنش: خود را بیجهت مسئول حوادثی میدانند که به هیچوجه امکان کنترل آن را ندارند. شخصیسازی منجر به احساس گناه، خجالت و ناشایسته بودن میشود.
و درنهایت میتوان با توجه به نکات ذکرشده تفاوت دیگر این دو تیپ را در سبک زندگی آنها دید. کمالگراها با مشخص کردن اهداف و مسیر موفقیت برای آن برنامهریزی کرده و با درنظر گرفتن احتمال شکست با خونسردی و عقلانیت در این مسیر گام برمیدارند. اما کاملگراها هدف اصلیشان رسیدن به بالاترین و عالیترین موقعیتهاست و نرسیدن به قله برای آنها بحران و فاجعه است. شکست را قسمتی از واقعیت نمیدانند، ازاینرو با رفتارهایی سختگیرانه و حالتهای عصبی برای رسیدن به موفقیت تلاش میکنند.
ریشههای کاملگرایی با رویکرد شناختی-رفتاری
همانطور که بیان شد، کاملگرایی را با توجه به رویکرد رفتار درمانی شناختی مورد بررسی قرار خواهیم داد. درمان شناختی- رفتاری (CBT) که از آن تحتعنوان رفتار درمانی شناختی هم نام برده میشود، نوعی رواندرمانی است که به بیماران کمک میکند افکار و احساساتی که رفتارهایشان را تحتتاثیر قرار میدهد، درک کنند. مفهوم اصلی پشتِ درمان شناختی- رفتاری این است که افکار و احساسات ما نقش تعیینکنندهای در رفتار ما ایفا میکنند. هدف از درمان شناختی- رفتاری این است که به مخاطب آموزش داده شود با اینکه نمیتواند تمام جوانب دنیای پیرامون خود را کنترل کند، اما میتواند نحوه تفسیر و برخورد با چیزهایی که در محیط آنها وجود دارد، کنترل کند. یکی از اهداف اصلی درمان شناختی- رفتاری، تغییر افکار منفی خودکار است. این افکار منفی خودبهخود گسترش یافته، توسط فرد بهعنوان حقیقت پذیرفته میشوند و بر وضع روانی بیمار تاثیر منفی میگذارند. در رویکرد شناختی- رفتاری به سه سطح از شناخت اشاره شده است:
باورهای بنیادین، باورهای میانجی و افکار خودآیند منفی و علاوهبر این سه سطح، خطاهای شناختی نیز از اجزای مهم شناختی رویکرد cbt محسوب میشوند. که در بالا درباره آن صحبت شد.
1. باورهای بنیادین در رویکرد شناختی- رفتاری
این باورها عمیقترین سطح شناختها را در رویکرد شناختی- رفتاری تشکیل میدهند. برای توصیف این سطح از واژه «طرحواره» نیز استفاده میشود. طرحواره یک ساختار در نظام پردازش اطلاعات است و باورهای بنیادین محتوای این ساختار محسوب میشوند. طرحواره، قالب، چارچوب یا یک مفهوم شناختی است که باعث افزایش سازماندهی و تفسیر اطلاعات میشود.
ویلیامز و همکاران طرحواره را بهعنوان مجموعه اطلاعات ذخیرهشدهای معرفی میکنند که با اطلاعات وارده به سیستم پردازش اطلاعات در تعامل بوده و توجه انتخابی و جستوجو در حافظه را تحتتاثیر قرار میدهند. این اطلاعات از تجارب گذشته فرد حاصل شدهاند.
2. باورهای میانجی در رویکرد شناختی- رفتاری
این باورها دومین سطح از شناختها را تشکیل میدهند و کمتر عینی هستند. باورهای میانجی شامل فرضهای مشروط، بایدها و قواعد هستند. اینها همان نتیجهگیریهایی هستند که پیامد هر چیزی را با توجه به باور بنیادینی که از آن نشأت میگیرند، مشخص میکنند. فرضهای مشروط بهصورت اگر…، آنگاه… هستند.
هدف از درمان شناختی- رفتاری کوچک کردن حیطه نفوذ قواعد است.
3. افکار خودآیند منفی در رویکرد شناختی- رفتاری
این افکار سطحیترین لایه شناختها هستند. افکار خودآیند منفی در تمام افراد اعم از بیمار یا غیربیمار وجود دارند، ولی نوع آنها متفاوت است.
همانطور که گذشت، طبق این رویکرد برای درمان هر اختلالی باید به افکار محرک آن پرداخت، افکار و گزارههای شناختی نیز دارای سه سطح است که برای درمان باید به لایه زیرین و باور مرکزی پرداخت. در اختلال شخصیتی کاملگرا غالبا باور مرکزی نقص و شرم وجود دارد. به این معنا که فرد در تجارب اولیه کودکی خود به باور و گزارهای شبیه این رسیده که «من نقص دارم» و سپس در برابر این گزاره سبک مقابلهای معیارهای سختگیرانه را برگزیده و با کاملگرایی بهدنبال جبران افراطی این احساس نقص است. بنابراین فرد دچار این اختلال باید زیرنظر درمانگر به متعادل کردن این باور و طرحواره خود بپردازد.
اما سوال اصلی اینجاست: این باور و جمله از کجا و چطور در ذهن افراد نقش میبندد؟
وراثت یا محیط؟ سوالی که همیشه برای محققان مطرح است. در بررسی عوامل شکلگیری طرحواره نیز این موضوع موردتوجه بوده است. جفری یانگ، خلقوخو را که هر فرد با آن متولد میشود عامل وراثتی درنظر گرفته است. خلقوخو در شکلگیری طرحواره اولین نقش را ایفا میکند. خلقوخو عامل تفاوت فرزندانی است که در یک خانواده متولد میشوند و در یک محیط رشد مییابند. خلقوخو دارای ابعاد گوناگونی است. خجالتی، اجتماعی، منفعل، پرخاشگر، بیاحساس یا احساساتی، نگران، جسور، حساس و آسیبپذیر ابعاد مختلف خلقوخو را شامل میشوند.
دومین عامل شکلگیری طرحواره محیط است. خانواده اولین محیطی که فرد در آن رشد میکند، تاثیر بسیار زیادی در شکلگیری طرحواره دارد. محیط خانواده میتواند یک محیط پویا یا مخرب و آسیبرسان باشد. یک محیط پویا میتواند یک فرد به لحاظ روانشناختی سالم را پرورش دهد. یک محیط مخرب و آسیبرسان منجر به شکلگیری تله در زندگی میشود. رابطه خلقوخو و محیط یک رابطه دوسویه است. خلقوخوی کودک میتواند سبب شود والدین از سبک فرزندپروری خاصی پیروی کنند. سبک فرزندپروری والدین محیط را شکل میدهد. همچنین مدل پاسخگویی والدین به نیازهای بنیادین کودک در این امر تاثیرگذار است. جفری یانگ نیز در طرحواره درمانی 6 نیاز بنیادین را مطرح میکند. از نظر یانگ برای اینکه یک کودک به بزرگسالی سالم و سازگار تبدیل شود، ارضای این 6 نیاز ضروری است. 6 نیاز به شرح زیر است:
امنیت بنیادین: رشد کودک در محیطی که این نیاز در آن برآورده نشود در دو طرحواره رهاشدگی و بیاعتمادی-بدرفتاری شکل میگیرد. این کودکان همیشه نگران هستند از سوی افراد مهم زندگی تنها گذاشته شوند.
ارتباط سالم با دیگران: اگر نیازهای عاطفی کودک از سوی والدین ارضا نشود، دو طرحواره محرومیت هیجانی و طرد اجتماعی شکل میگیرد. در فرد دو باور مهم نبودن برای دیگران و درک نشدن احساسات از سوی دیگران ایجاد میشود.
خودمختاری: منجر به شکلگیری استقلال در فرد میشود. اگر این ویژگی از سوی والدین با محدودیت و کنترل مواجه شود، دو طرحواره وابستگی و آسیبپذیری شکل میگیرد.
نیاز عزتنفس: ارضای این نیاز در فرد احساس مفید بودن ایجاد میکند. ارضا نشدن این نیاز تلههای نقص، شرم و شکست را در فرد ایجاد میکند.
نیاز خودابرازگری: به فرد اجازه میدهد بدون احساس ترس و خجالت نیازها و علایق خود را مطرح کند. درصورت ارضا نشدن، اطاعت و معیارهای سختگیرانه شکل میگیرد.
پذیرش محدودیت: هنگامی که از سوی والدین هیچگونه محدودیتی برای کودک درنظر گرفته نشود، طرحواره استحقاق ایجاد میشود. با شکلگیری این تله شخصیت خودشیفته به وجود میآید.
بنابراین در جواب سوال مطرحشده میتوان گفت، والدین با سبک فرزندپروری خود و مدل پاسخگوییشان به نیازهای اصلی فرزندان، باورهایی از خود و پیرامون خود به دست میآورند و در ادامه زندگی خود طبق همین باورها دنیا را تفسیر خواهند کرد.
اشتباهات موثر والدین در ایجاد اختلال کاملگرایی
-والدین عشق و محبت خود را مشروط به کودکان دادهاند، اگر کودک طبق معیارهای آنان عمل کند، آنگاه مورد نوازش و محبت قرار خواهد گرفت.
-والدین یا یکی از آنها معیارهای بلندپروازانه و نامتعادل داشتهاند.
بنابراین مخاطب عزیز، اگر با توجه به توضیحات دادهشده خود را نزدیک به شخصیت کاملگرا میبینید، بهترین توصیه مراجعه به رواندرمانگر و تحت درمان روانشناختی قرار گرفتن است اما اگر مخاطب والدین هستند باید در تعاملات خود با کودک و نوجوانشان دقت لازم را داشته باشند و با رعایت دو مورد ذکرشده در قسمت اشتباهات، سعی در ایجاد فضایی سالم در روابط خود و کودکانشان داشته باشند. اگر والدین برای فرزندان خود محیط همراه با آرامش و احساس امنیت فراهم کنند، نیازهای اساسی کودک بهدرستی و کافی ارضا میشوند، بهصورتی که کودک پیروزی و شکست را تجربه میکند. یک کودک درصورت لزوم اگر بتواند خواستههای خود را بیان کند در آینده فردی دارای سلامت روان است.