دبیر مجمع عالی علوم انسانی _ اسلامی در گفت‌وگوی تفصیلی با «فرهیختگان» :

دانشگاه‌های علوم انسانی نیاز به تغییرات جدی در سرفصل‌های آموزشی‌شان دارند. باید یک‌دور آشنایی با معارف متنی و آموزه‌های قرآنی و روایی ناظر بر علوم انسانی را برای آنها لحاظ کنیم.

  • ۱۴۰۰-۰۸-۲۵ - ۰۱:۴۸
  • 00
دبیر مجمع عالی علوم انسانی _ اسلامی در گفت‌وگوی تفصیلی با «فرهیختگان» :

مشکل اصلی در تحقق علوم انسانی-اسلامی نرم‌افزاری است

مشکل اصلی در تحقق علوم انسانی-اسلامی نرم‌افزاری است
زهرا رمضانیزهرا رمضانیخبرنگار

زهرا رمضانی، روزنامه‌نگار: اسلامی‌سازی علوم انسانی و انتظار از ارائه راهکارهای علمی و عملی برای حل معضلات اجتماعی، اخلاقی و حتی سیاسی توسط متخصصان این حوزه موضوعی نیست که مربوط به امروز و دیروز باشد بلکه همیشه این انتقاد به متخصصان این حوزه مطرح بوده که بعد از گذشت بیش از 40 سال از انقلاب اسلامی، هنوز این حوزه از علم ما اسلامی نیست و مبانی اسلامی در آن جایی ندارد. از طرف دیگر اهمیت تحقق این ایده موضوعی نیست که بر کسی پوشیده باشد، مساله‌ای که باعث شد تا معاونت علوم انسانی دانشگاه آزاد اسلامی نیز وارد میدان شد. برگزاری همایش ملی علوم انسانی و حکمت اسلامی نیز در همین راستا و با هدف ترویج گفتمان «علوم انسانی حکمی» و تبیین مبانی هستی‌شناختی، معرفت‌شناختی، دین‌شناختی و در نهایت تولید علم نافع درحال انجام است. در این گزارش، مصاحبه تفصیلی داشتیم با حجت‌الاسلام احمدحسین شریفی، دبیر مجمع عالی علوم انسانی- اسلامی و استادتمام فلسفه موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره) درباره چرایی عدم تحقق ایده علوم انسانی - اسلامی، چالش‌ها و ظرفیت‌های این حوزه که در ادامه می‌خوانید.

همیشه این ادعا وجود داشته که بین فلسفه اسلامی و غربی، فلسفه‌های غربی در حوزه امتداد در اجتماع موفق‌تر بوده‌اند، این ادعا تا چه حد قابل دفاع است و چرا این اتفاق افتاده است؟

این ادعا را قبول دارم که فلسفه‌های غربی از لحاظ امتداد اجتماعی نسبت به برخی از دوران فلسفه‌های اسلامی موفق‌تر بوده‌اند. دست‌کم نسبت به دو سه سده اخیر فلسفه اسلامی، ‌فلسفه‌های غربی به مراتب در جهت امتدادبخشی به ایده‌ها و مباحث انتزاعی فلسفی موفق‌تر بوده‌اند. هرکدام از فلسفه‌های غرب، حتی یونان باستان را تا امروز مورد مطالعه قرار دهیم، این فضا را می‌بینیم که حقیقتا فلسفه را با توجه به بعد اجتماعی‌اش دنبال می‌کردند. اساسا فلسفه را به‌عنوان یک مبنای مهم برای زیست انسان می‌دانستند. بزرگ‌ترین فیلسوفان یونان باستان مانند افلاطون و ارسطو را مدنظر قرار دهید، می‌بینید که آثار برجای مانده از آنها این ادعا را تایید می‌کند. آنها به همان میزان که در حوزه فلسفه محض یا مباحث محض هستی‌شناسی و فلسفه اولی اندیشه و نظریه‌پردازی می‌کردند به همان میزان در حوزه مسائل اجتماعی، سیاسی و اخلاقی دغدغه داشتند و با تکیه بر بنیان‌های هستی‌شناسی و معرفت‌شناسی خود، تلاش می‌کردند تا نظام‌های سیاسی و اخلاقی موردپسند خودشان را نیز طراحی کنند.

  ابعاد اجتماعی مباحث فلسفی در عالم اسلام کمرنگ شده است

در دوران جدید نیز به وضوح می‌بینیم که حتی فلسفه‌های تجربه‌گرا و عقل‌گرا، از فلسفه دکارت گرفته تا فلسفه کانت، نه‌تنها دیگران به دنبال فلسفه‌های زیستی، فلسفه‌های آنها بودند بلکه حتی خود آنها نیز همین مسیر را دنبال می‌کردند. اما متاسفانه در دوران اخیر در عالم اسلام کمتر شاهد این مساله هستیم، البته نمی‌گویم به‌طور کلی غفلت شده، ‌اما در دو سه سده اخیر ابعاد اجتماعی مباحث فلسفی‌مان کمرنگ‌تر شده است. حتی حکمت عملی که یک مبنای مهم برای علوم انسانی است که به اعتقاد بنده همان فلسفه عملی محسوب می‌شود نیز کمرنگ‌تر شده است. به‌عنوان نمونه کتاب منظومه مرحوم حاج ملاهادی سبزواری و شرح منظومه آن را ملاحظه کنید، می‌بینید که چند صفحه ولو به اصطلاح بی‌رنگ و رو درباره فلسفه حکمت عملی، ‌اخلاق و سیاست و اجتماع بیان می‌کنند و همین باعث کمرنگی این فضا و نادیده گرفتن امتدادبخشی فلسفه در اجتماع در فلسفه اسلامی شده است.

در دوران جدید نیز کتاب‌های بدایه الحکمه و نهایه الحکمه علامه طباطبایی که متن درسی هم بودند، به همین فضایی که فلسفه، ‌فلسفه است و با اجتماع و مباحث اجتماعی هم نباید کاری داشته باشد یا علی‌القاعده نباید از آن حل مسائل اجتماعی را انتظار داشته باشیم، دامن زده است. حتی علم‌النفس و انسان‌شناسی فلسفی هم در این دو اثر وجود ندارد. ممکن است بگوییم غربی‌ها در شرایطی وجود داشتند که باعث شد تا فکر امتدادبخشی اندیشه‌ها در اجتماع را داشته باشند. یعنی دست آنها از دیگر منابع معرفت‌شناسی که ناظر بر مباحث اخلاقی، سیاسی، زیستی باشد، کوتاه بود و در مقایسه با اسلام آنها متن دینی معتبر و پربسامد در اخلاق، اجتماع، سیاست و... مانند قرآن و متون و جوامع روایی را درا ختیار نداشتند، درحالی که ما در اسلام علم اخلاق و علم فقه را داشتیم؛ ‌البته این مسائل باعث شد که ما یا غفلت کرده یا بدون توجه به برنامه، بحث امتدادبخشی فلسفه در جامعه را دنبال نکنیم. غربی‌ها اساسا فلسفه را برای زندگی می‌خواسته و می‌خواهند.

 آموزش فلسفه مبتنی‌بر مسائل جامعه و تعلیم و تعلم این حوزه در سده‌های اخیر کمرنگ شده است

شما به آثار ملاهادی سبزواری و علامه طباطبایی اشاره کردید، ما در متفکران غربی هم می‌بینیم که اثری که به معرفت‌شناسی آنها می‌پردازد با اثری که به حوزه اجتماع می‌پردازد، متفاوت است، ‌علامه طباطبایی نیز در کتاب تفسیرالمیزان مباحث پررنگ اجتماعی را دنبال می‌کند یا ملاهادی نیز آثاری از این دست دارد، اما آثار متفکران مسلمان در حوزه اجتماعی اصلا خوانده نشده، این از کجا نشأت می‌گیرد؟

انتظار این سوال را داشتم؛ ‌چراکه منظورم این نبود که فیلسوفان مسلمان به مباحث اجتماعی نپرداختند، ‌بلکه هدفم این بود که در منابع رسمی و کلاسیک آموزش فلسفه و تعلیم و تعلم فلسفه این مباحث در سده‌های اخیر کمرنگ شد. درحالی که در غرب کتاب‌های کلاسیک آموزشی و تربیتی به این شکل وجود نداشت. شما جان لاک را نگاه کنید، وقتی این فیلسوف کتاب معرفت‌شناسی فلسفی‌اش را می‌نویسد از حس‌گرایی شروع و به اندیشه سیاسی در همان کتاب می‌رسد‌. نمونه بارز و برجسته این حوزه کتاب لویاتان هابز است، این فیلسوف در اثرش از این جمله که معرفت ما با حس شروع می‌شود تا اندیشه سیاسی و حقوقی و بندهای حقوق بشر را ذکر می‌کند و مبنای معرفت‌شناسی، انسان‌شناسی وهستی‌شناسی را می‌چیند و عنوان می‌کند که بنا به این مبناها، نظام سیاسی و حقوقی باید این‌گونه شکل بگیرد، درحالی که ما کمتر کتابی را داریم که چنین پرداختی داشته باشد. گذشتگانی مانند فارابی به مراتب بهتر از جان لاک و هابز این کار را کرده‌اند، به‌طوری که کتاب آرای اهل مدینه فاضله فارابی را ببینید، ‌متوجه می‌شوید که نعل به نعل براساس مبنای هستی‌شناسی و معرفت‌شناسی نظام سیاسی و اجتماعی مدنظر خودش را طراحی و ارائه می‌کند. حتی ملاصدرا هم همین کار را دنبال می‌کند.

متاسفانه ابعاد اجتماعی فیلسوفان کمتر برجسته شده است که دلایل زیادی را می‌توان برای آن برشمرد ازجمله اینکه احساس نیازی به این کار نمی‌شد. فیلسوفان مهجور بوده و به آنها ارجاع داده نمی‌شد و آنها برای سیاستمداران و حاکمان در جهان اسلام مرجع قرار نمی‌گرفتند. از سوی دیگر فیلسوفان نیز این امکان را نداشتند که بتوانند ایده‌هایشان را عملیاتی کنند. ‌طبیعتا چنین فضایی یک یأس علمی هم ایجاد می‌کرد و وقتی فضای امیدوارکننده‌ای وجود نداشته باشد، فکرها نیز برانگیخته نخواهد شد. با این حال باید به این مساله هم اشاره کنم که فیلسوفان ما افکار اجتماعی داشتند، هر چند جدا از نظام فلسفی‌شان بود، اما بدان معنی نیست که این افکار کلا با نظام فلسفی آنها بی‌ارتباط بوده و باید این مباحث پررنگ شود. معتقدم در دوران اخیر ما دست‌کم در دپارتمان‌های فلسفی‌مان به‌شدت نیازمند احیای حکمت و فلسفه عملی هستیم و همچنین باید امتدادبخشی به فلسفه نظری را هم دنبال کنیم.

جامعه فلسفی و علوم انسانی ما نباید نسبت به یکدیگر احساس جدایی داشته باشند و این مهم در جوامع غربی هم دنبال می‌شد و باید این مساله در کشور ما نیز دنبال شود.

قطعا همین‌طور است و ما نیاز به آموزش‌هایی داریم که بنیادهای عقلی و حکمی‌مان به دانشجویان علوم‌انسانی منتقل شود، همچنین آموزش علوم انسانی به دانشجویان فلسفه را هم باید دنبال کنیم؛ چراکه امروز عده‌ای فیلسوف داریم که از مباحث اجتماعی اطلاع ندارند و در مقابل نیز متخصصان علوم انسانی را داریم که از بنیان‌های فکری و فلسفی آگاهی ندارند و این ضعف بسیار بزرگی در نظام آموزش کشور ما چه در حوزه و چه در دانشگاه است. قطعا این مشکل باید اصلاح شود، به خصوص اگر می‌خواهیم از آثار و برکات اندیشه‌های حکمی و فلسفی‌مان در مسائل اجتماعی و انسانی استفاده کنیم، چاره‌ای جز این کار نداریم؛ در غیر این صورت به مثابه جزیره‌های پراکنده عمل می‌کنیم. فیلسوفان فلسفه‌ورزی کرده و عالمان علوم انسانی نیز به دنبال مسائل خاص به خودشان هستند، ‌بدون اینکه احساس نیاز به آن مبانی داشته و حتی اینکه اصلا اطلاعی از اینکه باید احساس نیاز داشته یا نداشته باشند، نیز ندارند.  فعالان این حوزه باید بدانند که علوم انسانی غربی و اندیشه سیاسی و اجتماعی و حتی نظریه شخصیتی که می‌خوانند متکی بر یک‌سری بنیان‌های هستی‌شناسی و معرفت‌شناسی و انسان‌شناسی است، ‌قطعا اگر نوع نگاه به مبانی عوض شد دیگر آن نظریات مورد قبول قرار نمی‌گیرد، همچنین این نظریات هم لزوما سازگار با مبانی درست هستی‌شناسی و حکمی نیستند و این نگاه انتقادی نسبت به علم انسانی موجود و آشنایی با مباحث فلسفی توسط متخصصان علوم انسانی و آشنایی با علوم انسانی از سوی فیلسوفان باید تقویت شود.
 
 3 الگو برای آشنایی متخصصان علوم انسانی با مبانی فلسفی و ورود اندیشمندان فلسفه به مباحث اجتماعی وجود دارد

ما دو اردوگاه داریم، ‌یکی اهالی فلسفه که باید الگوهایی را به آنها ارائه دهیم که بتوانند از مبانی خود در مسائل اجتماعی استفاده کنند و همچنین اردوگاه پژوهشگران علوم انسانی را داریم و نیاز است آنها با مباحث فلسفی آشنا شده و بتوانند از آنها در فعالیت‌هایشان استفاده کنند، چه الگوهایی را می‌توانیم برای این دو اردوگاه ارائه دهیم؟

سوال بسیار مهمی است و جا دارد جلسات متعدد و پنل‌های اختصاصی در همایش علوم انسانی و حکمت اسلامی به این مهم اختصاص پیدا کند. به‌صورت اجمالی 3 الگو را مطرح می‌کنم. یکی از راه‌ها فلسفه‌های مضاف به علوم انسانی است، یعنی ما می‌توانیم بگوییم و این هم امر واقعی است که همه علوم چه علوم انسانی و چه علوم طبیعی مبتنی‌بر یک فلسفه هستند، ‌یعنی ما فلسفه ریاضی و فیزیک و فلسفه جامعه‌شناسی و روانشناسی و... را داریم. فلسفه‌های مضاف درحقیقت صورت انضمامی‌شده فلسفه محض هستند. خود علوم انسانی نیز انضمامی‌ترین علوم بشری است و ما از راه تولید فلسفه‌های مضاف مبتنی‌بر فلسفه‌های اصیل، یعنی هستی‌شناسی، معرفت‌شناسی و... می‌توانیم آنها را دنبال کنیم و این کار نیز باید انجام شود. همچنین به تعداد تک‌تک علوم و حتی گرایش‌های علوم ما نیاز به فلسفه مضاف داریم. غربی‌ها فلسفه‌ای مانند فلسفه فوتبال دارند، یعنی بحث‌های انتزاعی و مباحث انسان‌شناسی و مباحث ناظر بر اجتماع و هدف انسانی و ارزش‌ها را در فلسفه فوتبال نشان می‌دهند. قبل از فلسفه فوتبال، فلسفه ورزش و قبل از آن فلسفه تربیت‌بدنی را دارند. معتقدم فلسفه‌های غربی در حوزه‌های مختلف عموما مبتنی‌بر انسان‌شناسی داروینیستی است، همچنین مبتنی‌بر هستی‌شناسی و معرفت‌شناسی تجربی و مادی است، ولو هستی‌شناسی الهی را منکر هم نباشند، اما در مقام عمل، لابه شرط از خدا هستند؛ یکی از راه‌های امتدادبخشی فلسفه اسلامی به اجتماع هم همان راهی است که آنها طی کرده‌اند که این کار فیلسوفانی است که دغدغه‌های اجتماعی در آنها زنده می‌شود.

 علم‌شناسی در کشور ما ضعیف است

راه دیگر که هم کار فیلسوفان اما بیشتر کار عالمان و محققان علوم انسانی است اینکه از طریق تمرکز بر ارکان علم، کارها را انجام دهند. متاسفانه علم‌شناسی در بین ما ضعیف است و با قاطعیت می‌توان گفت که بسیاری از دانشجویان علوم انسانی و سایر علوم، تعریف مشخص و شفافی از علم ندارند و نمی‌توانند رویکردشان را از علم بگویند، درحالی که نیاز به واحدهای آموزشی علم‌شناسی داریم. قطعا از طریق تمرکز بر ارکان علم که 4 رکن اصلی دارد، می‌توانیم بحث امتدادبخشی را دنبال کنیم. موضوع، مسائل، ‌روش و غایت، همان 4 رکن اصلی است که باید براساس آن دانشجو را تحریک ذهنی کنیم تا از این طریق به‌دنبال این مقوله بروند که مثلا در موضوع اقتصاد، ‌بحث مبانی هستی‌شناسی و انسان‌شناسی اثری دارد یا خیر؟ از این طریق می‌توان تاثیر فلسفه و علوم فلسفی را در ارکان علوم انسانی نشان داد و متخصص علوم انسانی را به اینکه بنیان‌های فلسفی خود را تحکیم کند، نیازمند کرد.

تفاوت مدل دوم با اول چیست؟

 در مدل اول کارها از بالا به پایین است، اما در مدل دوم این روند برعکس است. یعنی می‌خواهیم امتداد اجتماعی نظام‌های فلسفی را بیان کنیم، اما در مدل اول، از بالا به‌سمت میدان حرکت می‌کنیم، اما در مدل دوم، از میدان به‌سمت بنیان حرکت می‌کنیم.  مدل دوم برای کسانی که در میدان علوم انسانی هستند، عملیاتی‌تر خواهد بود و باید آنها را از مساله به بنیان سوق دهیم و حتی می‌توان از تک‌مساله‌ها هم به‌عنوان کارورزی بهره ببریم. قطعا می‌توان نظریه‌های مختلف را در رشته‌های مختلف ردیابی کرده و به‌سمت ریشه‌ها برویم، قطعا در چنین شرایطی می‌توان برای همه علوم به سراغ فلسفه برویم.

مدل سوم چگونه است؟

در مدل سوم که شبیه مدل دوم است، از طریق کارکردهای علوم انسانی است. یعنی به دانشجوی علوم انسانی در هر یک از رشته‌های این حوزه مثلا در جامعه‌شناسی بگوییم، اصلا یک جامعه‌شناس به‌دنبال چیست و چه کارهایی انجام می‌دهد؟ کارکردهای این رشته چیست؟ گذشتگان ما می‌گفتند چیستی، هستی و چرایی را در علوم دنبال می‌کنیم، دیگرانی مانند نرمن بلیکی 4 کارکرد را معرفی می‌کند، اما بنده معتقدم که ما 7 کارکرد را دنبال می‌کنیم، البته در گذشتگان برخی هم بودند که 9 کارکرد را ذکر می‌کردند، اما کارکردها را به اصلی و فرعی تقسیم می‌کردند، درحالی که معتقدم کلا 7 کارکرد اصلی در هر یک از علوم انسانی وجود دارد، این کارکردها عبارتند از تعریف، توصیف، تفسیر، تبیین، پیش‌بینی، ارزشیابی و کنترل، البته می‌توان بحث‌های زیادی پیرامون این کارکردها صورت داد. البته منظورم الان تعداد کارکردها نیست.

قطعا اگر به دانشجو نشان دهیم که یکی از کارهایی که در علوم انسانی انجام می‌دهید، توصیف وضع موجود، ‌دومی تفسیر و پی بردن به مقاصد کنشگران است، دیگری تبیین و کشف چرایی است. قطعا توصیف، ‌تفسیر و تبیین متکی بر مبانی است یا خیر؟ ما باید این اتکا را نشان دهیم. از طرف دیگر باید بگوییم ما روش‌شناسی و هستی‌شناسی و انسان‌شناسی کامل‌تر و واقع‌بینانه‌تری نسبت به دیگر دیدگاه‌های موجود می‌توانیم ارائه کنیم. این مهم هم برای دانشجویان علوم انسانی ملموس‌تر است و هم عملیاتی‌تر خواهد بود.

 بحث نرم‌افزاری و متخصصان بزرگ‌ترین مشکل اجرایی شدن ایده علوم انسانی–‌اسلامی است

شما در برهه‌ای مدیریت آموزشی موسسه امام خمینی‌(ره) را برعهده داشتید و امروز نیز چند سالی است که در مجمع عالی علوم انسانی–اسلامی حضور دارید، از نگاه شما وقتی چنین مدل‌هایی می‌خواهد به مرحله اجرا برسد، با چه مشکلاتی روبه‌رو می‌شود و راهکارتان چیست؟

بزرگ‌ترین مشکل اجرایی شدن این مدل‌ها و به‌طور کلی ایده علوم انسانی–اسلامی یا علوم انسانی حکمت‌بنیان مشکل نرم‌افزاری و متخصصان است. عملیاتی شدن این ایده در کنار آگاهی‌های عمیق و تخصصی از علوم انسانی یا یک رشته خاص از این علوم، نیازمند آگاهی‌های دقیق از اسلام و علوم انسانی و حکمت فلسفی است، درحالی که بیشتر اندیشمندان اسلامی یا حکیمان مسلمان، متاسفانه آگاهی به‌روز و قابل‌قبولی از علوم انسانی ندارند. به‌عنوان مثال در حوزه‌های علمیه که مهد تفکر اسلامی است و انتظار داریم در آن نظریه‌پردازی اسلامی انجام شود، اما بیش از 90 درصد افراد آگاهی قابل‌قبول و به‌روزی از علوم انسانی ندارند، هرچند اسلام را به‌خوبی می‌شناسند اما چون از این آگاهی برخوردار نیستند، طبیعتا انتظار اسلامی‌سازی علوم انسانی یا امتدادبخشی به حکمت در مسائل علوم انسانی را نمی‌توان داشت. از طرفی هم اکثر متخصصان علوم انسانی، آگاهی از اسلام و معارف حکمی ما ندارند، حتی از آموزه‌های فلسفی غربی هم آگاهی چندانی ندارند.

بنده نزدیک به 10 سال، یعنی از سال 80 تا 90‌، هفته‌ای یک روز مصاحبه علمی ورودی برخی از متقاضیان تدریس در دانشگاه‌ها را در برخی رشته‌ها انجام می‌دادم و با کمال تاسف می‌گویم که بسیاری از دانشگاهیان ما حتی روخوانی قرآن را بلد نبودند، چه برسد به اینکه بخواهند آن را ترجمه کنند، ‌بسیاری از حوزویان ما نیز که متقاضیان تدریس در همان رشته‌ها بودند وقتی به مصاحبه می‌آمدند ابتدایی‌ترین ادبیات آن رشته را هم نمی‌دانستند، البته بدون تعارف آنها را رد می‌کردیم و اجازه ورود نمی‌دادیم، اما با چنین معضلی روبه‌رو هستیم. قطعا برای حل این مشکل نیازمند ایجاد تغییرات جدی و بنیادین در نظام درسی و آموزشی حوزه‌های علمیه و دانشگاه‌های علوم انسانی هستیم، ‌بحث‌های علوم انسانی باید به نظام درسی و آموزش حوزه‌های ما وارد شوند، درحالی که الان حتی 2 واحد درسی مرتبط با علوم انسانی را برای طلبه‌هایمان نداریم.

دانشگاه‌های علوم انسانی نیز نیاز به تغییرات جدی در سرفصل‌های آموزشی‌شان دارند. باید یک‌دور آشنایی با معارف متنی و آموزه‌های قرآنی و روایی ناظر بر علوم انسانی را برای آنها لحاظ کنیم. به‌طور مثال بحث انسان در قرآن، تعلیم و تربیت در قرآن، اقتصاد در قرآن و... را به آنها آموزش داد، همچنین باید به‌صورت کلیات، آموزه‌های عقلانی اسلامی را نیز به دانشجویان آموزش دهیم. اگر بنده مسئول بودم دو سال اول ورود به دانشگاه‌ها را به این مباحث اختصاص می‌دادم.

یکی دیگر از مشکلات ما در حوزه علوم انسانی این است که رشته‌های این حوزه، کاملا ادبیات مختلفی نسبت به یکدیگر دارند و هیچ درس مشترکی بین آنها وجود ندارد.

بله، این هم یکی دیگر از ضعف‌ها است و دلیل عمده آن هم این است که اصلا اطلاعی از بقیه رشته‌ها ندارند. یعنی دانشجویی که در رشته حقوق وارد می‌شود، حتی دو واحد هم درباره اقتصاد نمی‌خواند و یا یک روانشناس دو واحد درس حقوق نمی‌خواند، درحالی که رشته‌های علوم انسانی به یکدیگر پیوسته هستند.

 از ظرفیت عظیم پایان‌نامه و رساله‌های دکتری علوم انسانی غفلت شده است

ما تعداد زیادی موسسه و مرکز آموزشی و پژوهشی در کشور داریم که در ماموریت‌هایشان این مباحث ذکر شده است، اما در عمل دچار کاستی‌هایی هستند، راهکارتان برای حل مشکلات این موسسات چیست؟

معتقدم مهم‌ترین کاستی در این حوزه نداشتن یک برنامه عملیاتی جامع توسط همین مراکزی است که با همین رسالت شکل گرفته‌اند. مراکزی که لااقل این مهر بر پیشانی‌شان زده شده که متصدی تحقق ایده علوم انسانی اسلامی هستند را نگاه کنید، برنامه‌هایشان در راستای تحقق این ایده نیست. به‌طوری که نه‌تنها بود و نبود آنها فرقی نمی‌کند، ‌بلکه اگر یک روزی تعطیل شوند هم خللی در کشور ایجاد نمی‌شود. مدیران این مجموعه‌ها و طراحان برنامه‌های پژوهشی و آموزشی اصلا یک برنامه جامعی ندارند که نه‌تنها وضعیت موجود را رصد کنند، بلکه مشخص کنند در 5 سال آینده باید کجا باشیم. پایان‌نامه‌های ارشد و رساله‌های دکتری یک فرصت بزرگی است که روی آنها سرمایه‌گذاری نکرده‌ایم، با توجه به اینکه سالانه ده‌ها هزار و هزاران رساله دکتری در حوزه علوم انسانی داریم، اگر بتوانیم آنها را به‌سمت نیازهای اصلی جامعه ساماندهی کنیم، حتما اتفاقات خوبی رخ خواهد داد.

مطالب پیشنهادی
نظرات کاربران