محسن سلگی، دانش آموخته دکتری علوم سیاسی دانشگاه علامه طباطبایی: پیشتر طی یادداشتی با عنوان «نقد لوازم یک تحول لازم» کتاب «تحول در ریاضیات، لازمه تحول در علوم انسانی» نوشته سیدمرتضی حسینیالهاشمی در روزنامه «فرهیختگان» مورد نقد قرار گرفته بود. یادداشت مذکور سبب شد طی گفتوگویی، از سر لطف، جناب حسینیالهاشمی به نقد مطرحشده در «فرهیختگان» پاسخ دهند. مضمون اصلی نقد کتاب این بود که جناب حسینیالهاشمی در کتاب خود دچار شیءانگاری انسان و جامعه شده و بنابراین گرفتار نگاه مهندسی هستند که در تضاد با مدعای ایشان درخصوص مختار دانستن و بهویژه فاعلانگاری انسان است. همچنین تلاش شده بود حتیالمقدور و بقدر فهم، تعارضات مدعیات نویسنده درخصوص علیت، جبرگرایی، تقدم علم بر فلسفه و عدماتکای کافی این نظر به فلسفه نشان داده شود. در ادامه گفتوگوی ما با جناب حسینیالهاشمی را از نظر میگذرانید.
شما در جایی فرمودید که پذیرفتهاید حکومت در دوران مدرن (برخلاف سنت) نمیتواند بینیاز از علوم انسانی باشد و برای مدیریت جمعیت و تحصیل اهداف، ناچار از برنامهریزی است. برای برنامهریزی و مدیریت نیاز به محاسبه است تا پدیدهها کنترل شوند، بنابراین محاسبه ریاضی گریزناپذیر است. درعینحال از ضرورت محاسبه در علوم اجتماعی نمیتوان نتیجه گرفت که رفتار انسان را باید به محاسبه دقیق و حتی خطاناپذیر درآورد. ریاضیات جدید نمیتواند انسان مختار را توضیح دهد. اما شما از یک ریاضیات جدید یا «ریاضیات اختیار» سخن به میان آوردهاید که البته هنوز تحقق نیافته است. اما درصورت تحقق این ریاضیات میتوان گفت «اختیار» انسان علاوهبر «آزادی» او مخدوش میشود و حکومتهای مدرن و مجهز به تکنولوژی پیشرفته بیش از پیش، انسان و حریم خصوصی او را مدیریت و تهدید کرده و توان قالبدهی و جهتدهی او را به نحو زائدالوصفی به دست میآورند. از این جهت میتوان گفت پروژهای که در پی آنید تکمیل مقاصدی است که امروز دولتهای مدرن از قِبَلِ علومشناختی بهدنبال آنند؟
ابتدا باید عرض کنم اندیشه اسلامی و اندیشه غربی هردو این امکان را دارند که اختیار انسان را سلب کنند. اما طبق اندیشه اسلامی اگر اختیار انسان از او سلب شود دیگر نمیتوان از «معاد» سخن گفت! زمانی میتوان از معاد گفت که انسان دارای اختیار باشد. تمدن و اندیشه غرب برای این موضوع چه میکند؟ تمدن و اندیشه غرب با برنامهریزیهای توسعه و تحول علوم انسانی قرن اخیر، حیطه اختیار انسان را بسیار ضیق و محدود کرده است. نه اینکه آن را کاملا از بین برده باشند، نه. با برنامهریزی آن را محدودتر کرده است. مثلا با مدلی که از سبک زندگی ارائه و در جامعه نهادینه کرده است بهطور طبیعی تخلف از آن (تخلف از عرف و سنت اجتماعی و تاریخی جامعه) برای انسان غیرممکن میشود. البته این غیرممکن در حیطه عملی است نه در حیطه عقلی. این مخالفت به لحاظ عقلی کاملا ممکن است و احیانا کسی هم ممکن است در این میان کمر همت ببندد و مخالفت کند اما بهصورت عرف جامعه امکان مخالفت با آن از بین میرود. لذا اختیار انسان محدود میشود. اگر اختیار انسان کلا از بین برود (مانند کشتهشدن انسان) امکان و اختیار تصرف او در عالم خارج از بین میرود اما ممکن است شرایط اینگونه نباشد و انسان در اتاق یا خانه یا حتی یک شهر محدود شود لذا آن حد از تصرفی که قبلا در اختیار او بود دیگر وجود ندارد. تازه این مثال تنازلی و تشابهی است نه تطابقی. به این معنا که در زندان انفرادی عقلا متصور نیست که بخواهید عملی انجام دهید. چون در یک سلول انفرادیِ دربسته، اختیار انسان در محدوده همان اتاق خلاصه میشود و نه بیشتر. اما در بستر اجتماعی انسان دارای اختیار است و حتی میتواند خلاف عرف جامعه نیز عمل کند منتها انگشتنما میشود و به لحاظ اجتماعی به سختی میافتد اما بههرحال میتواند آن را انجام دهد.
مقدمتا باید عنوان شود برنامهریزی [برای زیست آدمی] میتواند در دوجهت باشد:
1.میتواند بستر خداپرستی را بهگونهای تسهیل و تسریع کند که شخص دیندار بهراحتی در مسیر تقرب الهی و بالعکس انسان دنیاپرست به سختی در مسیر غیرالهی بتواند زیست و زندگی کند.
2. میتواند بستر دنیاپرستی را تسهیل و تسریع و عرصه را برای زیست مومنانه ضیق و محدود کند.
در صورت نیاز برای تسهیل یک زندگی مومنانه، وظیفه ریاضیات اسلامی است که بتواند برنامهای برای پیشرفت جامعه تهیه کند تا مسیر دنیاپرستان را ضیق و مسیر مومنان را وسعت دهد و این جز با تغییر سبک زندگی و عرف و سنت جامعه ممکن نیست. کمااینکه در شرایط معکوس (تسهیل زندگی غیرمومنانه) نیز، مسیر آن از مجرای تغییر سبک زندگی و عرفیات جامعه میگذرد. غرب انسان را با دست بسته به سمت دنیاپرستی نمیبرد بلکه نوعی از سبک زندگی به او ارائه (تحمیل) میکند و شرایطی را برای او رقم میزند که عرف اجتماعی و سنت تاریخی جامعه به انسان اجازه عملی برخلاف آن را نمیدهد. هرچند این اختیار بهرغم ضیق و تنگی آن عقلا غیرممکن نیست و میتوان به آن عمل کرد. چنانچه پیشتر عنوان شد نقش «عرف اجتماعی» و «سنت تاریخی» برای افراد جامعه به منزله نقش «عادت» در فرد است. وقتی کسی به انجام عملی عادت کرد به سختی قادر به ترک آن خواهد بود. در مطالب خود فرمودید: «این مطلب ادامه پروژه غربیهاست که روی علوم شناختی کار میکنند.» پاسخ ما ارائه دو راهحل است:
1. اولا انسانشناسی ما با آنها متفاوت است و ما انسان را آنگونه که آنها تصور میکنند، نمیشناسیم. آنها به لحاظ مبنایی انسان را «مجبور» میدانند و ما طبق اندیشه دینی انسان را «مختار» میدانیم.
2. ثانیا معادلات تصمیم و تغییرِ تصمیم و تثبیتِ تغییر در اندیشه دینی دقیقا برخلاف رویکرد آنهاست.
ممکن است بگویید پس آنها هم میتوانند همین مسیر را در جامعه خود پیاده کنند. اگر آنها بخواهند به این شیوه عمل کنند به معنی آن است که تعریف ما را از انسان بپذیرند و این ممکن نیست. بنابراین عمل ما به معنی ادامه کار آنها نیست. هردو طرف انسان را مورد شناخت خود قرار میدهند اما چگونه؟ آنها چه راهکاری برای معادلات تغییر و تثبیت تغییرات پیشنهاد میکنند و ما چه راهکاری؟
به ضیقشدن اختیار آدمی اشاره کردید. آیا در مسیر اسلامی هم اختیار انسان ضیق میشود؟
بله. در مسیر الهی نیز اختیار دنیاپرستان محدودتر میشود. مثلا اگر کسی بخواهد در جامعه اسلامی شراب بخورد حتما میترسد و باید آن را پنهانی بخورد. کمااینکه انسان الهی نیز در جامعه کفار با تنگیها و محدودیتهای اجتماعی روبهروست. همانطور که مومنان در دستگاه غیرالهی برای دینداری به لطمات و صدماتی دچارند کافران هم باید در دستگاه الهی ضیق و محدودیت داشته باشند. حکومت اسلامی باید جرات ارتکاب و اشاعه علنی معصیت را از خاطی بگیرد. طبیعی است که اختیار انسان عاصی ضیق شود و باید بشود. اما این محدودیت نه مذموم که ممدوح است.
آیا میتوان گفت در این صورت آزادی فرد محدود شده است؟
چون بین اختیار و آزادی و جبر و تفویض تمایز قائل شدهاید. شما نه به جبر معتقدید نه به آزادی مطلق. این را چگونه توضیح میدهید؟ آنچه در غرب فعلی وجود دارد به معنای تفویض است و نه به منزله اختیار. باید دید تعریف آزادی چیست. آیا آزادی در مقابل خداوند هم آزادی است یا بردگی شیطان است؟ پس آزادی محدود نمیشود و جامعه مومنین در حیطهای که خداوند و نه انسانها تعریف میکند، آزادند. آزادی به منزله رهایی [مطلق] وجود ندارد. اگر بنا باشد انسان آزاد باشد و هرچه میخواهد انجام بدهد جامعه انسانی با جنگل چه تفاوتی دارد؟ آیا چنین آزادی برای جامعه انسانی پسندیده است؟ آیا این آزادی برای انسان مدنظر است یا آزادیای که خداوند حدود و ثغور آن را مشخص کرده است؟ حد این آزادی چیست و مرز بین ظلم و عدالت در آن کجاست؟ آیا انسان میتواند به تنهایی مرز آن را تشخیص دهد؟ ما معتقدیم تشخیص این مرز به عهده خداوند است. چرا؟ چون «عَدل» با «عِدل» متفاوت است. عِدل یعنی مساوات. یعنی همه در یک ردیف قرار بگیرند اما عَدل یعنی وَضع کُل شیء فی موضعه. یعنی هر چیز در جای سزاوار خود قرار بگیرد. خب چه کسی میتواند هر چیز را در موضع درست و حقیقی خود قرار دهد؟ این امری است که خداوند باید معین کند. لذا یکی از ادله بعثت انبیا برقراری حدود عدل و ظلم اجتماعی است و خداوند با ارسال رسل و انزال کتب مردم را به این حدود آگاه میکند والا هرکس با سلیقه خود به تعریفی از عدل و ظلم خواهد رسید و کسی هم التزامی به پذیرش تعریف دیگری نخواهد داشت. پس نیاز به داوری است که مافوق همگان بوده و تعریف او از عدل و ظلم مورد پذیرش همگان باشد.
در جایی اذعان کردید غرب در پی جبر است و این با نکتهای که فرمودید غرب بهدنبال تفویض است در تعارض است. این دو چگونه قابل جمع شدن هستند؟
نگاه دنیای غرب به انسان، طبق ضوابط علمی اوست. بنابراین انسان مانند هوش مصنوعی که به ربات داده میشود تحت یک جبر علمی و محیطی مجبور است برخی کارها را انجام دهد. بنابراین حتی اگر ریاضیات اختیار هم بنویسد ریاضیات او ریاضیات انتخاب است. همان کاری که کامپیوتر هم انجام میدهد. اما اینکه درصدد تفویض است از آنروست که میخواهد انسان را محور قرار دهد پس نباید هیچ قاعدهای را ولو از سوی خداوند بپذیرد. او باید قواعدی را که خودش وضع میکند، بپذیرد و اینکه بخواهد حد و حدودی برای آزادی انسان وضع کند موردقبول نیست. خب سوال اینجاست که انسانهای دیگر بر چه مبنایی باید قواعدی را که نوشته یک انسان است، بپذیرند؟ به چه دلیل این تعریف از آزادی باید برای همگان محور قرار بگیرد؟ بنابراین آنچه در غرب وجود دارد نه خودِ آزادی که ادعای آن است. آنها با برنامهریزی میخواهند اختیار انسان را تحتعنوان جبر علمی هدایت کنند.
اگر این مطلب خواسته برآیند جمعی جامعه باشد چه؟ اگر مطلوب جامعه باشد و همه آن را بپذیرند چه؟
عقل جمعی چگونه میتواند عدل و ظلم را تعریف کند؟ خب الان با شانتاژهای ژورنالیستی میتوان رای اکثریت جامعه را تحتتاثیر قرار داد آیا این دلیل بر حقانیت جامعه و انتخاب آن است؟! به شرایط فعلی جامعه خودمان نگاه کنید. کمتر از هشت سال قبل جامعه مطلبی را درست تشخیص داد و به آن رای داد و کسی را بر مسند قدرت نشاند و الان به این نتیجه رسیده که اشتباه کرده است!
خب این اتفاق در حوزه مردمسالاری دینی افتاده و ممکن است باز هم تکرار شود.
باید دید ملاک رای دادن چیست؟ رای مردم در اثر ژورنالیست بازی و شعارهای انتخاباتی یا از سر فهم و شعور و مشاوره با خبرگان فن انجام شده است؟
این اشتباه را چطور توجیه میکنید؟
اگر ملاک و شاخصهای وجود داشته باشد و تطبیق آن ملاک و شاخصه نیز شفاف باشد امکان اشتباه از بین میرود و البته عکس آن هم وجود دارد. مردم میتوانند خلاف روند حق، باطل را انتخاب کنند. باید در برنامه پیشرفتی که برای جامعه مینویسید امکان هدایتگری زعمای دین بر جامعه بیشتر و موثرتر باشد.
این نگاه به ثواب نزدیکتر است اما نمیتوان به آن قطعیت داد.
اگر بخواهید به آن قطعیت بدهید باید اختیار مردم را از آنها سلب کنید. بنابراین قطعیتی وجود ندارد. ما معتقدیم انسان همواره میتواند خلاف آن را انجام دهد اما باید سیستم آنقدر باز و شفاف عمل کند که جامعه نتواند [و نخواهد] علیه مسیر حق طغیان کند.
آیا میتوان گفت تفاوت عقلای این دسته و مسیر مخالف آن نسبی است و اشتباهات این مسیر (الهی) کمتر و اشتباهات آنها (غیرالهی) فاحشتر است؟ چون آنها هم انسان هستند و امکان اشتباه در اینجا هم وجود دارد. منتها این اشتباه به حداقل میرسد اما در آنجا این اشتباهات حداکثری است، زیرا شاخصههایی که آنها را انتخاب کرده، شاخصههای مطلوب همان جامعه است.
میتوان گفت آنها دچار ضیق هستند و ما دچار سعه پس تفاوت نسبی است و نه قطعی. چون به مجرد اینکه بخواهید آن را قطعی کنید باید اختیار را از انسان سلب کنید.
درمورد انتخابات که به آن اشاره داشتید برخی بر نظریه انتخاب بهینه پافشاری میکنند و معتقدند انسان موجودی عقلانی است که آزادانه انتخاب میکند. این نظریه اقتصاد لیبرالی است.
انتخاب بهینه حتما به جبر علمی میانجامد. شما معادلهای میدهید و میگویید طبق این معادله این انتخاب بهتر از آن یکی است. اما اگر بتوانید نشان دهید که انسان براساس ملکات روحی خود تصمیم میگیرد پس باید دید ملکات روحی جامعه را چطور میتوان و باید تغییر داد تا جامعه بتواند درست تصمیم بگیرد.
این ملکات روحی اعم از شاکله است؟ آیا منظور از ملکه همان فطرت اولیه است بهعلاوه کنش و دانش انسان؟
شاکله یعنی شکلگرفتگی روح که به آن ملکه هم میگوییم. و نه فقط دانش و کنش که دانش و کنشِ مکرر که به معنی «عادت» است. قرآن میفرماید: «خداوند گناهانتان را میبخشد مادامیکه به آن اصرار نورزید.» چرا؟ چون تکرار گناه و اصرار بر آن، عادت بههمراه میآورد. وقتی انسان به عملی عادت کرد روح او شکل میگیرد و شاکله ایجاد میشود. انسان یک معادله تصمیم دارد و یک معادله تغییر که چگونه تصمیمش را تغییر دهد و یک معادله تثبیتِ تغییر که چگونه آن تصمیم را ملکه روح کند که از او جدا نشود. بنابراین در گام اول باید بدانید قرار است انسان و نظام تصمیمگیری او را چگونه تعریف کنید.
بنابراین شما انسان را مانند یک ربات یا موجود مکانیکی سراسر ریاضیات به معنای جبری آن نمیدانید.
بله. ریاضیات انسان ریاضیات جبری نیست. ریاضیاتی که تعریف میکنیم اختیار را به معنایی که در روایات آمده است اینچنین تعریف میکند که لا جبر و لا تفویض بل امر بینالامرین. اینکه امر بینالامرین چیست و هم جبر است هم تفویض، یا نه جبر است و نه تفویض باید روشن شود. اصولا اختیار قابل تعریف نیست الا به ولایت و تبری. مقداری جبر است مقداری تفویض اما این مقدار چگونه تعریف میشود. راهی وجود ندارد الا اینکه اختیار را با ولایت و تبری تعریف کنیم. با هریک از مبانی علمی دیگر که بخواهید آن را تعریف کنید رابطه بین اختیار و آگاهی به جبر علمی کشیده میشود و نمیتوان از میان آنها یکی را برگزید. چون علیت باید بر اختیار حاکم باشد و این یعنی جبر علمی. یعنی اگر انسان آگاه باشد این شربت را میخورد و اگر آگاه باشد که سم است آن را نمیخورد پس جبر علمی بر او حاکم است اما این مربوط به مبانی فلسفی نظام غیرولایی است. در نظام ولایی میگوییم اولا انسان تحتتاثیر کدام میدان جاذبه است؟ جاذبه ائمه نور یا جاذبه ائمه نار؟ هر عملی تحت ولایتی است و هر ولایتی یا الهی است یا شیطانی. و البته این ولایت الهی است که به مومنان اختیار حداکثری عطا میکند. ولایت کفار ولایت شیطانی است و آنها هم به پیروان خود اختیار حداکثری میدهند و این رویارویی جبهه حق و باطل الی یَومَ یُبعَثون ادامه دارد. پس از ظهور، بساط شیطان محدودتر و عرصه برای او ضیقتر و تنگتر میشود. کمااینکه بعثت و میلاد پیامبر نیز آن را بیش از قبل محدود کرد. البته الان ولایت شیطان در زمین بیش از ولایت الهی است، زیرا اولیای طاغوت در زمین بیشتر از اولیای الهیاند. و البته به هر میزان که به ولایت الهی تولای بیشتری پیدا کنند قدرت بیشتری مییابند و به هر میزان که نسبت به آن غفلت کنند قدرت کمتری خواهند داشت. نسبت این معنا با ربوبیت چگونه است؟ ربوبیت به معنای سرپرستی است و برای خداوند عام است. شما در نماز خدایی را حمد میکنید که «رب» عالمین است. اما «الله» ولی کسانی است که ایمان آوردند. ولی چه میکند؟ ولی آنها را از ظلمات و گمراهی به سمت نور خارج میکند. اما این شامل ربالعالمین نمیشود. ربوبیت پرورش است. این از تاریکی به سمت نور ماهیتی ذومراتب و فازی دارد و انسان در هر مرحلهای که باشد نسبت به مرحله بعد، ظلمت و نسبت به مرحله قبل، نور است. کمااینکه حضرت در مناجات شعبانیه میفرماید: «... حَتَّی تَخرِقَ اَبصارُ القُلوبِ حُجُبَ النّورِ فَتَصِلَ اِلی مَعدِنِ العَظَمَه...» مرا تا آنجا جلو ببر که بتوانم حجابهای نور را بشکنم. یعنی خود نور هم میتواند حجاب باشد.
از تاریکی به سمت نور بردن قابل توجیه است اما از نور به تاریکی بردن چه وجهی دارد؟
خداوند کسی را به سمت تاریکی نمیبرد. اولیای طاغوت آنها را به سوی تاریکی میبرند و اینجا هم همان ماهیت تدریجی و ذومراتب وجود دارد. بنابراین ولایت و اختیار تعارضی با یکدیگر ندارند و جز در نظام ولایی نمیتوان به تعریفی از اختیار رسید که نه با علیت و نه با جبر و تفویض تعارضی نداشته باشد. اولیای هریک از دو جبهه نور و ظلمت بر پیروان خود ولایت دارند. الله و ائمه بر مومنان و ائمه طاغوت و کفر بر پیروان خود.
منظور شما از نگرش درختی-که در جایی به آن اشاره داشتهاید- همان طبقهبندی علوم است؟ این مطلب از قدیم هم رایج بوده و مختص مدرنیته و دکارت نیست که فلسفه را مادر علوم دانستهاند. هر فیلسوف برمبنای فلسفی خود به نوعی از طبقهبندی علوم قائل است. اما مدعای شما چیست؟
آیا شما میگویید ریاضیات مبدا تمام علوم است یا تقدمی که بر آن متصورید از جنس تقدم منطق بر یک استدلال نظری است؟ میدانیم که برای داشتن یک استدلال نظری درست باید مقدمتا منطق وقواعد آن را بدانید. ما میگوییم همانطور که «منطق کِیف» برای استدلال نظری، لازم بلکه مقدم است، «منطق کمّ» نیز در صحنه عمل لازم است و این منطق کمّ همان ریاضیات است؛ چرا؟ چون در عالم ذهن میتوان از کمیت بدون کیفیت سخن گفت اما برای برنامهریزی در عالم خارج و رسیدن برنامه به هدف مطلوب نیاز به منطق کم داریم چون در عالم خارج از ذهن هیچ کیفی بدون کم وجود ندارد و اگر بخواهید در عالم خارج از ذهن از مرحلهای به مرحله دیگر تغییر ایجاد کنید ناگزیر از آنید که منطق کم و کیف شما با هم عمل کند و این هر دو باید بر یک مبنای واحد باشد تا بتواند هماهنگ عمل کند. بنابراین اگر میگوییم تحول در ریاضیات لازمه تحول در علوم انسانی است آیا منظور از آن تحقق نظریِ علوم انسانی است؟ نه. این موضوع زمانی لازم است که علوم انسانی را نوشتهاید و بخواهید آن را محقق کنید. زمانی که بخواهید علوم انسانی شما کارآمدی عینی برای جامعه داشته باشد. اینجا میگوییم باید در ریاضیات تحولی ایجاد کنید تا بتواند معادلاتی را که موردنیاز علوم انسانی است، ارائه کند. باید مثلا بتواند تعریف کند ضرب در دستگاهی که عوامل موثره آن انسانی است چه نوع ضربی است و چگونه عمل میکند. متناظرا نشان دادیم که با جمع و ضرب اسکالر نمیتوان جمع و ضرب برداری را انجام داد و باید ضرب و جمع دیگری برای آن لحاظ کرد. چون در اینجا علاوهبر مولفه مقدارِ موضوع، نیرو و حرکت نیز وجود دارد و در آن، راستا و جهت اصل است. بنابراین تا ریاضیات برداری را نسازید نمیتوانید پاسخگو باشید و متغیرهایی مانند نیرو و اشیای متحرکه شتابدار را که بردارند، ببینید. پس زمانی که عوامل شما عوامل انسانی است و میخواهید محاسبات جامعه انسانی را انجام دهید باید برای برنامهریزی و تحقق عینی آن، ریاضیات نیز تحول یافته باشد و اگر چنین ریاضیاتی محقق نباشد چنان علومی نیز محقق نشده و محدود به حیطه نظر و قفسه کتابخانه باقی خواهد ماند. اما تحول کارآمد و کارآمدآفرین علوم انسانی مستلزم وجود ابزار و ریاضیات متناسب با آن است. این ریاضیات ابزار تحقق عینی آن علوم انسانی است و استدلال ما این است که در عالم خارج هیچ کیف بدون کمی وجود ندارد و برای تغییر وضعیت از مرحلهای به مرحله دیگر باید کمیت آن را نیز موردتوجه قرار داد. بالاترین علم نظری، عرفان است. مثلا میخواهید انسان خوبی باشید و تغییر کنید. عارفی به شما نگاه میکند و میبیند که گرفتار رذیله حسادتید. به شما میگوید برای رفع حسادت مثلا ذکر لا حول و لا قوه الا بالله را بخوان. خب آن فرد این ذکر را میگوید و هیچ اثری نمیکند. چرا؟ چون طب داروسازی و طب نسخهنویسی دو مقوله جدا هستند. مثلا فلان دارو صفرابُر است اما این فقط طب داروسازی است. برای نسخه نوشتن شما باید نبض و علائم دیگر او را بدانید تا بتوانید برای او با دوز مشخصی دارو تجویز کنید. در عرفان هم دقیقا همینگونه است. اگر بخواهید دقیقا در یک بازه زمانی معین یک بیماری اخلاقی را برطرف کنید باید طبیب بداند که بیمار در کدام مرحله بیماری (رذیله اخلاقی) قرار دارد تا بگوید مثلا فلان ذکر را تا فلان روز به فلان تعداد بگوید. این معادله تغییر است. و الا دلبخواهی و همینطوری بیماری برطرف نمیشود. این معنای یک برنامهریزی دقیق است و الا برنامهریزی فلهای تاثیری ندارد. البته قطعا تاثیر غیردقیق دارد اما اگر بخواهید طی یک بازه زمانی معین تغییری را از یک مرحله به مرحله دیگر به انجام برسانید جز با یک برنامهریزی دقیق ممکن نیست. مثلا بهطورکلی بگوییم صنعت حملونقل ریلی صنعت خوبی است، بروید در کشور اجرا کنید. خب سوال میکنید سالی چند کیلومتر به آن اضافه کنم؟ معادله لازم دارد. باید نسبت آن را با کمیات دیگر مثل صنعت هوایی، صنایع فولاد، لوکوموتیوسازی و... بسنجید تا بدانید چه میزان قدرت تحقق دارد. بنابراین تحقق عینی آن نیاز به برنامه تغییر دارد. برنامهای که بتواند معادلات تغییر را مشخص کند و دقیقا در پایان یک بازه زمانی معین نشان دهد که در چه وضعیتی قرار داشته و الان به چه وضعیتی رسیده است. پس برای برنامهریزی دقیق در تمام علوم در حیطه نظر میتوانیم از کیف بدون کم صحبت کنیم اما در حیطه عمل و تغییر در عالم خارج نیاز به ریاضیات داریم و این ریاضیات باید متناسب با عوامل آن باشد. اگر در موضوعات اسکالر صحبت میکند، ریاضیات قدیم و اگر درباره ریاضیات برداری سخن میگوید ریاضیات جدید و اگر درباره ریاضیات انسانی سخن میگوید ریاضیات مطلوب مناسب است. بنابراین مبنا نه ریاضیات که فلسفی است و این مبنای فلسفی را نیز در جای خود معنا میکنیم و میگوییم مبنا باید براساس اصول غیرقابل انکار باشد. در علم منطق و فلسفه پایه کار بر بدیهیات است اما همین بدیهیات نیز قابل مناقشهاند. کمااینکه بسیاری بر همین بدیهیات مناقشه کردند. اما اصول غیرقابل انکار، قابلیت انکار و مناقشه ندارد. اولین اصل غیرقابل انکار «تغایر فیالجمله» است. کسی در عالم نمیتواند منکر تغایر فیالجمله شود. این اصول سنگ زیربنای محکمی است که میتوان آجرهای بعدی را روی آن قرار داد. اصول غیرقابل انکار، سلبی هستند و نمیتوان آنها را انکار کرد و با بدیهیات که ایجابی هستند بسیار متفاوتند. بدیهیات الزامآور نیستند اما مخاطب از انکار اصول غیرقابل انکار عاجز است. پایه اصولی مانند امتناع نقیضین و عدم ارتفاع نقیضین مبتنیبر بداهت هستند و در جای خود میتوانند زیر سوال بروند که بعدا درباره آن سخن خواهیم گفت.