نسبت مدرنیته با زنان
بسیاری از منتقدان بحران‌های مدرنیته را مولود خودبنیادی سوژه دکارتی می‌دانند تا جایی که می‌گویند سوژه دکارتی نه‌تنها فلسفه بلکه بشریت را نیز منحرف کرده است.
  • ۱۴۰۰-۰۸-۱۷ - ۰۱:۱۶
  • 00
نسبت مدرنیته با زنان
مدرنیته عقلانیت را مردانه تعریف می‌کند
مدرنیته عقلانیت را مردانه تعریف می‌کند

مریم طیبی، دانشجوی دکتری فلسفه تطبیقی دانشگاه قم: در عصر جدید نسبت انسان و هستی تغییر می‌کند و به تبع آن تعریف انسان از مفاهیمی مثل عقلانیت، خداوند، جامعه و ارزش‌ها دگرگون می‌شود. انسان اومانیستی عقلش ابزاری شده و تمدنی را پدید می‌آورد مختص به ویژگی‌های خود؛ مدرنیته زاییده تفکر اندیشمندان عصر جدید است، کسانی که مدرنیته را برای بشر، در حکم یک اتوپیا و آرزو می‌دانستند، مدینه فاضله‌ای که بدون فقر و جامع جمیع کمالات است؛ این نگرش همراه با خودآگاهی مدرنیته‌ای و با خودباوری اعلالی انسان به خودش همراه بود. اولین و مهم‌ترین شاخص مدرنیته، اومانیسم است. ویژگی دوم اعتقاد به اصل پیشرفت یا اندیشه ترقی و سومین ویژگی، ظهور علوم و فناوری جدید است. تکنولوژی – فن‌آوری- اصلی‌ترین شاخصی است که موجب برتری تمدن مدرن بر سایر تمدن‌ها شده است. ویژگی چهارم عصر مدرن، نهلیسم یا نیست انگاری است. ویژگی پنجم، دموکراسی به‌عنوان صورت تفکر سیاسی و ویژگی ششم، سکولاریسم است که جزء لاینفک تفکر مدرن به‌شمار می‌رود. کاپیتالیسم یا سرمایه‌سالاری نیز آخرین ویژگی عصر مدرن به حساب می‌آید.

اما اکنون که بشریت کمابیش با بهشت زمینی موعود مدرنیته آشناست و می‌داند که چنین تصوراتی از مدرنیته بیش ازیک خیالی خوش برای آینده بشریت نبوده است اندیشمندان به بررسی و آسیب‌شناسی مدرنیته و نمودهای آن در فرهنگ، اقتصاد علم و...  می‌پردازند. اما آنچه در این یادداشت مورد توجه نگارنده است، نسبت تمدن مدرنیته با زنان است. جنینی که با عقل مذکر دکارتی متولد شد و در مسیر رشد خود تمدنی مردانه را به وجود آورد، تمدنی که نمود‌های آن فضا را برای زیستن زنانه در جامعه از بین برده است. این یادداشت به بررسی‌های ریشه این پدیده در مبانی فلسفی مدرنیته می‌پردازد.

  مدرنیته چگونه شکل گرفت؟

اصول مدرنیته طی 300 سال از قرن چهاردهم تا قرن هفدهم شکل گرفته و مبتنی‌بر یک سلسله اصول مادر است. البته مدرنیته تفکر فلسفی صرف نبوده و هرگز نباید تصور کردکه عده‌ای از فیلسوفان ابتدا به تفکر پرداخته و سپس محصول تفکر خود را در اختیار مردم گذاشته و پس از آن مدرنیته محقق شده باشد. بلکه اتفاقات سیاسی، کشف آمریکا، در دوره رنسانس و انقلاب علمی کوپرنیکی، اکتشافات نیوتن انقلاب صنعتی بریتانیا و... همه در ایجاد مدرنیته نقش داشته‌اند اما اصول مدرنیته به صورت فلسفی ایجاد شده است.

بسیاری از منتقدان بحران‌های مدرنیته را مولود خودبنیادی سوژه دکارتی می‌دانند تا جایی که می‌گویند سوژه دکارتی نه‌تنها فلسفه بلکه بشریت را نیز منحرف کرده است. دکارت با تعریف ماهیت انسان به‌عنوان موجودی که می‌اندیشد صراحتا انسان را فاعل شناسا معرفی می‌کند و در ادامه به جهت دغدغه‌های عمیق معرفت شناختی‌اش این نظریه را ارائه می‌کندکه باید قوانین فیزیکی و بنیادینی وجود داشته باشد. قوانینی چنان عام و کلی که همه چیز را تبیین کند و در عین حال چنان انتزاعی که نتیجه تامل پیشینی باشند نه حاصل آزمایش و تجربه؛ مطرح کردن چنین گزاره‌هایی در فضای فکری جامعه به معنای ارائه تقریری از عقلانیت است که انتزاعی و پیشینی باشد و این عقلانیت را دکارت اساسا هویت ذهن اندیشنده انسان می‌داند. از نظر دکارت این عقلانیت مشترک است و همه انسان‌ها از آن بهره‌مندند و از طرفی همین عقلانیت ملاکی است برای تشخیص درست و نادرست. دکارت اعلام می‌کند: «حقانیت امور، مشروط و موکول به فهم ماست» که این خود مخالفت است با فرهنگ سنتی که مرجعیت سنتی معیار و ملاک تفکر بود، یعنی صدق و کذب مسائل را مستند می‌کردند به مرجعیت. دکارت با مطرح کردن مساله فهم به جای مرجعیت یا اتوریته، درصدد بیان این نکته بود که ما در درک مسائل باید فهم شخصی خودمان را به کار بیندازیم. نکته دیگری که در فلسفه دکارت پیدا شد عبارت بود از ریاضی کردن تفکر، دکارت با بیان این نکته که اگر تفکر براساس شیوه درست خود پیش رود اشتباه نمی‌کند و در توضیح روش تفکر به تجزیه و تحلیل اشاره کرده است، همان‌طور که هابز معتقد بود اصولًا تفکر به معنی محاسبه است و محاسبه به اصطلاح ریاضیدان‌ها در جمع و تفریق خلاصه می‌شود و این جمع و تفریق، همان است که به زبان فلسفی می‌گوییم: ترکیب و تحلیل یا تجزیه که بارزترین مصداقش صنعت و تکنولوژی است به عبارتی این دیدگاه ریاضی‌وار، صنایع امروزی را به وجود آورده است.

این دو مساله نفی اتوریته و جایگزین کردن آزادی فهم، منتهی شد به آنچه که بعدا کانت اسم آن را گذاشت خودبنیادی انسان. دغدغه اصلی کانت حل کردن بحران مابعدالطبیعه زمان خود بود که باعث شد همت خود را صرف تحقیق و نقد قوای شناخت کند. در ادامه کانت با بررسی ماهیت شناخت و ذهن انسان تعریفی از عینیت ارائه داد که به انقلاب کوپرنیکی کانت معروف شد. طبق نظر کانت عینیت امور یعنی انطباق خارج با ذهن انسان. او معتقد است که زمان و مکان و مقولات 12گانه از پیش در ذهن وجود دارند و اشیا برای شناخته شدن باید در قالب آنها ریخته شوند و به تعبیری با آنها مطابقت یابند.

معرفت از طریق تالیف و ترکیب مفهوم و تجربه حاصل می‌شود، بنابراین معرفت نتیجه فرآیند است. در سیر ادراک، مشاهده تجربی به وسیله صورت‌های پیشین حس که در ذهن موجود است به تصویر تبدیل شده و در ادامه با ترکیب شدن با مقولات فاهمه معرفت شکل می‌گیرد.

از نظرکانت قوای شناختی انسان از بخش حس فاهمه و عقل تشکیل می‌شود، آنچه در بحث پیش‌رو حائز اهمیت است نگاه کانت به عقل است. کانت عقل را به دو بخش عملی و نظری تقسیم می‌کند.

عقل نظری: «راهنمای باور است و اگر درست به کار رود یعنی در کارکرد تنظیمی خود به فاهمه کمک می‌کند اما اگر درست به کارگرفته نشود می‌شود عقل محض و تعارضات و مغالطات را رقم می‌زند.»

 عقل عملی: «راهنمای درستی است، امر و تکلیف می‌کند که می‌توان طبق آن رفتار کرد ولی نمی‌توان آن را صادق یا کاذب دانست.»

 کانت با این تعریف از سیر ادراک، مشاهده تجربی را به جای انتزاعیات نشاند و برخلاف دکارت که از ریاضیات به فلسفه رفت او از ریاضیات به طبیعیات رفت. خود کانت نیز به این نتیجه می‌رسد که: «روش صحیح متافیزیک، اساسا همان روشی است که نیوتن در علوم طبیعی به کار برده...» همان‌طور که ژیلسون در توصیف این نگاه کانت می‌گوید: «کانت در همان روز و همان دقیقه‌ای که این عبارات ساده را می‌نوشت از خط مرگی عبور می‌کرد که در ورای آن بیابان خشک و بایر بود و هیچ مابعدالطبیعه‌ای نمی‌توانست در آن زیست کند.»

همان‌طور که گذشت، هر دو فیلسوف تاثیر‌گذار در شکل‌گیری تمدن مدرنیته تفسیری از عقل و عقلانیت ارائه دادند که مبتنی‌بر ریاضیات بوده است و دایره عقلانیت را محدود به کاربرد ابزاری آن کردند. به عبارتی در مدرنتیه عقلانیت مترادف مردانگی تعریف شـد. عقلانیتی که برمحور سوژه و ابژه تعریف می‌شود. مدرنیته گفتمانی را به وجود آورد که در آن سوژه توانایی وحق کنترل بر ابژه را دارد و اساسا جهان را طبق سوژه عقلانی تفسیر می‌شود. سوژه موجودی است که خود را مرکز عالم تصور می‌کند و سایر پدیده‌ها و طبیعت در برابر او اُبژه هستند. وقتی چنین ارتباطی بین من و اطراف من برقرار شود، ناگریز، به صورت رابطه ابزاری در می‌آید و به دنبال تسخیر طبیعت می‌رود. بنابراین در این گفتمان علومی نظیر فیزیک، ریاضیات و... که امکان قدرتمند شدن سوژه و اساسا سوژه شدن سوژه را فراهم می‌کنند محور علوم و پایه‌های تمدن‌سازی قرار می‌گیرند.

  مدرنیته عقلانیت را مردانه تعریف می‌کند

مدل طبیعی معرفت در مدرنیته مردمحور است مدلی که تولیدکننده «علوم مردانه» تحصل‌گرایانه‌ای اسـت کـه ابـژه انسانی را به یک ابژه فیزیکی، روانشناسانه، رفتارگرایانه، جامعه‌شناسانه به‌گونه‌ای آماری و نیز یک ابژه تاریخ‌نگارانه تقلیل می‌دهد. آدورنو می‌گوید:  «فیلسـوف مـدرن تـاریخ فلسـفی را براساس عقل ابزاری و در تقابل با عقل ارسطویی شکل داده اسـت؛ زیـرا در فلسـفه مـدرن غایت عقل ابزاری حسابگری است، برخلاف عقل جوهری که آزادی را در جست‌وجـوی عدالت و برابری تعریف می‌کند. بنابراین تناقض مدرنیته از آنجا آغاز می‌شود که نظریه‌پرداز فلسفی با عقل ابزاری هم به دنبال آزادی و هم به دنبال تسلط بر طبیعت است، درحالی که عقل جوهری، در جست‌وجوی آزادی محض، طبیعت را انکار می‌کند و همه ایـن امـور فلسـفی به علت سوژه مرکز بودن‌شان فقط به مردان تعلق دارند.

در فلسفه دکارت، با تمایز میان ذهن - بدن(ماده) و اصالت دادن به ذهن؛ همچنین در الگوی معرفتی ارائه شده توسط کانت مبتنی‌بر ترکیب بین ماده ادراکی که به وسیله احساس وارد قوای ادراکی می‌شود و با ترکیب با صورت‌های پیشین در فاهمه درنهایت معرفت ساخته می‌شود. معرفت و آگاهی با تکیه بر صور موجود در ذهن به وجود می‌آید. بـر ایـن اساس ذهن شأنی برتر و جسم شأنی فروتر دارد و باتوجه به ترادف زنانگی و ماده جسمانی و در مقابل ترادف مردانگی و معنای روحانی، که از اسطوره‌ها و فلسفه یونان باستان بـه ارث رسیده بود و در فلسفه دوره نوزایی غرب نیز استمرار یافته بود، فلسفه پس از رنسانس نیـز تحقیر ماده جسمانی را به صورت تحقیر زنانگی و تعظیم معنای روحانی را به صورت تعظیم مردانگی نمایش داده است. از این‌رو نظام اجتماعی مـدرن مـردان را اصلی و زنان را فرعی ترسیم کرده است. در این رویکرد ماده و جسـمانیت از ورود بـه حوزه معنا و صورت منع شده است و راه ورود کثرات بـه حـوزه وحـدت مسـدود اسـت. می‌توان بحران روش‌شناسانه عقل مدرن را معلـول شـکاف میـان ذهـن و جسـم دانست، این دوگانگی به ناتوانی معرفت تجربی از درک فرآیندهای مادی انجامیـده است. در این طرز تلقی نقش جسم در تولید معرفت نادیده گرفته شده است، درحالی که اگـر جسمانیت شرط معرفت باشد، نقش ویژگی‌های جنسـی نیـز بایـد در معرفـت لحـاظ شـود.

  مدرنیته نرینگی گسترده

 فیلسوفان زنانه‌نگر معتقدند شأن تبعی زنان در چنین گفتمـانی موجـب شـده است تا آزادی‌های مدنی در تمدن‌سازی مدرن فقط حقوق شهروندی مردان را لحاظ کند و از حقوق زنان غفلت کند. و در آثار خود به نقد آن می‌پردازند اما آنچه به نظر نگارنده می‌رسد آن است که تاثیرات چنین نگرش مردسالارانه بیشتر از آزادی‌های اجتماعی است، مدرنیته و به تبع آن علم و تکنولوژی و دموکراسی باعث تعییر در تعاریفی همچون موفقیت، زندگی، سعادتمندی و حتی زن شده است. زنان تحت تاثیر این گفتمان حتی تعاریف‌شان از خود و جنسیت‌شان دگرگون شده و تحت تاثیر همان نگاه مردانه است: خصوصیت‌های مردانه فضیلت می‌شود، موفقیت مردانه خوشبختی به حساب می‌آید... و درنهایت خودآگاهی زنان نسبت به خود و جنسیت‌شان از بین می‌رود. به عبارتی مدرنیته هویت زنان را از آنان گرفته است، زن موفق زنی است در قامت یک مردانگی موفق. این گفتمان بدون توجه به زنان، جنسیت و ویژگی‌هایشان شروع به ساختن آرمان‌شهری مردانه کرده که در آن زنان فضایی برای زیستن ندارند از معماری گرفته تا تعاریف موفقیت... . حتی زمانی که زنان زبان به اعتراض می‌گشایند بازهم اعتراض‌شان رنگ و بوی مردانه دارد و باز هم مردانگی خط‌کش احقاق حقوق می‌شود و این چیزی جز از خودبیگانگی زنان نیست. زنانی که در عصر حاضر با توجه به تغییر سبک زندگی‌شان و افزایش رفاه و آزادی در آن اما باز هم احساس خوشبختی نمی‌کنند. سوزان فالودی روزنامه‌نگار انگلیسی در کتاب واکنش می‌گوید:

«ممکن‌ است‌ زنان‌ امروزه‌ به‌ آزادی‌ و برابری‌ رسیده‌ باشند ولیکن‌ هیچ‌گاه‌ به‌ این‌ فلاکت‌ و بدبختی‌ نبوده‌اند.»

واقعیت شرایط زیسته زنان این است که تمدنی که حاکم بر جوامع است و ذیل آن سیاست، هنر، علم و ... تعریف می‌شود اساسا بر یک پایه اشتباه بنا شده است آن هم نادیده گرفتن زن و عقل زنانه در ایجاد تمدن است که دغدغه‌هایی نظیر: امنیت‌ اجتماعی‌ زنان‌- جرایم‌ و زنان‌ زندانی‌-زنان‌ و طلاق‌- زنان‌ سالمند و بی‌سرپرست‌- اغفال‌ و خشونت‌های‌ جنسی‌-خشونت‌ جسمی‌ و ضرب‌ و شتم‌ زنان‌- امنیت‌ روانی‌ زنان‌- امنیت‌ شغلی‌ را برای زنان به ارمغان آورده است.

بنابراین برای دستیابی به نظام اجتماعی متناسب با زنان باید مبانی تفکری و فلسفی مدرنیته مورد بازخوانی قرار بگیرد؛ معرفت‌ها، چشم‌اندازها، و دیدگاه‌های زن با مرد تفاوت دارد، از این‌رو نمی‌توان معرفت‌های متنوع را به یک مدل معرفـت‌شناسـی واحد تقلیل داد، مدل واحدی که ویژگی‌های زنانـه هـیچ جایگـاهی در تـدوین آن نـدارد؛ درحالی که پذیرش یک گروه نامتجانس تاثیرات برای تولید معرفت واقعی ضروری است. از این‌رو ضروری است باز تعریفی از عقلانیت که جامع عقلانیت مردانه و زنانه باشد ارائه شود، آنگاه است که شئون این تمدن هماهنگی بیشتری با زنان دارد.

مطالب پیشنهادی
نظرات کاربران
تعداد نظرات کاربران : ۲