میلاد جلیلزاده، روزنامهنگار: جشنواره فجر سیوهشتم دو فیلم داشت که به زبان ترکی و با زیرنویس فارسی نمایش داده شدند؛ آتابای و پوست. آتابای در بعضی قسمتها فارسی بود، اما پوست نهتنها یک کلمه فارسی هم نداشت، بلکه حتی موضوع آن کهنالگوهای اسطورهای و افسانههای فولکلور آذربایجان بود. مدتی پیش از نمایش فیلم در جشنواره، تبلیغاتی برای آن در فضای رسانهای و فضای مجازی پیچیده بود که آن را اثری درباره داستان اجنه معرفی میکرد. مدل دروغین اینچنین تبلیغات هیجانانگیزی در همان دوره از جشنواره و البته دورههای قبل بیسابقه نبود و همین ممکن بود به پوست صدمه بزند. مثلا شنای پروانه طوری معرفی شد که بهنظر رسید فیلمی درمورد وحید مرادی، یکی از گندهلاتهای کشتهشده تهران است، اما اصل ماجرا این نبود، هرچند آن فیلم خودش جذابیتهای دیگری داشت. درمورد داستان جن و پری این بدگمانی بیشتر هم میشد، چون تابهحال بارها در تبلیغات فیلمهای سینمایی وانمود شده که اثری درباره اجنه است، اما وقتی مخاطبان خود فیلم را دیدهاند، یأس و سرخوردگی سراغشان آمده، چون آن فیلم چنانکه در تبلیغات ادعا میکرد، بیپروا سراغ چنین موضوعی نرفته بود. خوابگاه دختران در سال 1383، یک نمونه مشهور در این زمینه است.
آنچه در تبلیغات پوست نشان داده شد که یک موجود دوپا با پاهایی که سم داشت راه میرفت، دقیقا مطابق روایتهای عامه مردم از جن است که صدها سال سینهبهسینه نقل شده و چندین نسل از ایرانیان باورش کردهاند. شاید خیلیها منتظر بودند وقتی فیلم به این صحنه برسد، معلوم شود که نمایی از خواب و رویا یا توهم یک شخصیت داستان راجعبه جن، بهعنوان یکی از بخشهای اصلی کار در تبلیغاتش گنجانده شده؛ اما چنین نبود و جن برادران ارک، واقعا جن بود. این فیلم به افسانههای فولکلور مردم آذربایجان توجه داشت و البته از بیرون به آنها نگاه نمیکرد، بلکه داخلشان رفته بود و با موضعی باورمندانه، روایتی چنین را پیشرو میگذاشت. حیرتانگیز بود که فیلمی کاملا بدون استفاده از زبان فارسی، نسبتبه بسیاری از فیلمهای دیگر همان سال و بهطور کل سالهای اخیر سینمای ایران که کاملا فارسی ساخته شده بودند، ایرانیتر از آب درآمده بود. این راه جدیدی بود که مدتها میشد خیلیها منتظر گشوده شدنش بودند و توسط یک جفت برادر دوقلو در تبریز شروع شد. درباره اینکه چنین مسیری آیا ادامه پیدا خواهد کرد و اگر ادامه پیدا کند با چه کیفیتی خواهد بود، هنوز زود است که قضاوت کنیم، اما تا اینجای کار آنچه مهم بهنظر میرسد، خلق اولین نمونه از رئالیسم جادویی در سینمای ایران است. گابریل گارسیا مارکز که پیشوا و پدیدآورنده رئالیسم جادویی بود، میگفت افسانههای واردشده در قصههایش را هر راننده تاکسی یا کارگری در شهر گابایا باور دارد و به مخاطبانش توصیه میکرد که اگر دین ندارند، لااقل مقداری خرافاتی باشند. او انگار داشت با التماس از جامعه مدرن میخواست تا بفهمد همه حقیقت جهان در علوم تجربی و آزمایشگاهی نیست. بحث اینجاست که چنین چیزهایی شاید برای مخاطبانی خارج از آن قومیت، قصه و افسانه باشند، اما ته دل مردم همان مناطق، حتی پزشکها و اساتید فلسفه در دانشگاه یا هر آدم تحصیلکرده و مدرن دیگری، به این چیزها باوری غیرارادی وجود دارد.
تابهحال بهنظر میرسید حساسیتهای دستوپاگیر مذهبی جلوی ساخته شدن فیلمهایی راجعبه جن را در سینمای ایران گرفتهاند، اما وقتی پوست بدون هیچ دردسری اکران شد، وقت تجدیدنظر در چنین تلقی و نگاهی هم فرارسید. راستش انگار اینطور بود که خود سینماگران ایران تمایل نداشتند باور به چنین مواردی را اعتراف کنند.
یک حجاب مدرنیستی، پردهای مقابل چشم سینماگران ایرانی قرار داده بود و شرم از خوابیدن با لالایی مادربزرگها و غرق شدن در رویاهای که به آن قصهها میپیوست، نمیگذاشت افراد به آغاز زمین نزدیک شوند. خودتحقیری یکی از کلیدواژههای مهم در فهم مناسبات فکری امروز ایران است و ایبسا چنین حالتی در بسیاری از اوقات بهصورت ناخودآگاه برای ما اتفاق افتاده باشد. اگر از فرهنگ تهران کمی فاصله بگیریم و درباره نزدیک شدن به اصالت سایر شهرهای ایران کمی اعتمادبهنفس داشته باشیم، بهراحتی خواهیم دید بهجای قرصهای آرامبخش فیلافکن که بشر مدرن از اتمسفر جهان مدرن قرض میگیرد تا اضطرابهای مدرنیستیاش را چاره کند، چه خواب شیرین و آرامی در پس لالایی مادربزرگهای سرزمینمان به ما دست خواهد داد.
از تهران فاصله بگیریم و خود را به تمدن واقعیمان برسانیم؛ به شهرهایی که هر کدامشان از مجموع تاریخ کشورهای مدرن، تاریخ کهنتر و باشکوهتری دارند؛ به شیراز و همدان و یزد و اصفهان برویم، به نیشابور و توس و زاهدان و رشت، و البته به شهر دیوارهای سرخ و آسمان سبز؛ به تبریز. خسته نشدیم از اینهمه اضطراب وارداتی و شوم؟ بگذاریم بوی حنای موی مادربزرگها مشمام ما را پر کند و حریر دامنشان صورتمان را بنوازد و قصههای لالاییشان آراممان کند. ما را از خودمان، از خود واقعیمان دور کردهاند و همین مضطربمان میکند. پوست از این جهت مهم و باشکوه بود که آوای لالایی مادربزرگها را به یاد میآورد؛ شیر تعزیه، جن، عشقهای سوزناک قدیمی و عاشیقخوانی.