نخستین گردهمایی رتبههای برتر آزمون سراسری با عنوان آینده روشن 28 مهرماه در تالار قدس حرم مطهر رضوی در مشهد برگزار شد. در این گردهمایی که با حضور بیش از 500 نفر از رتبههای برتر کنکور بعد از زیارت حرم مطهر امامرضا(ع) برگزار شد، حجتالاسلام رضا غلامی به نکاتی در ارتباط با اهمیت علوم انسانی اشاره کرد. در ادامه متن سخنرانی او را میخوانیم.
بسم الله الرحمن الرحیم، الحمدلله رب العالمین، الصلاة والسلام علی رسولالله و علی آله الطیبین الطاهرین و لعنة الله علی أعدائهم أجمعین.
سلام عرض میکنم خدمت شما برادران و خواهران گرامی و جا دارد از ابتکار نهاد نمایندگی مقاممعظمرهبری در دانشگاهها بهخاطر برپایی این دورهها سپاسگزاری کنم. همچنین از جناب حجتالاسلام والمسلمین دکتر رستمی، ریاست محترم نهاد که فرصت حضور در این مراسم را برای حقیر فراهم کردند متشکرم.
دوستان عزیز! در کشور ما درک عمیقی از علوم انسانی و کارکردهای ارزشمند آن وجود ندارد. بعضی علوم انسانی را اساسا علم بهمعنای مصطلح نمیدانند و در ردیف امور فرهنگی در دانشگاهها قلمداد میکنند. بعضی آن را در حد مجموعهای از مباحث انتزاعی یا محفوظات غیرکاربردی میشناسند که استفاده از نسخههای آن وقت تلفکردن است و بعضی دیگر آن را در حد راهی برای گرفتن مدرک و کسب عنوانی دهان پرکن تقلیل میدهند؛ این درحالی است که علوم انسانی مغزافزار مدیریت جوامع محسوب میشود و هرچند این علوم از زیرساختهای فلسفی مهم و تعیینکننده برخوردار است اما عمده مباحث علوم انسانی ناظر به جامعهپردازی یا حل مسائل مبتلابه اجتماعی است. درواقع هیچ جامعهای ساخته نمیشود و در مسیر رشد قرار نمیگیرد مگر اینکه یک علوم انسانی قوی از مدیریت و راهبری اجتماعی حمایت کند. به همین دلیل است که امروز در کشورهای پیشرفتهتر، علوم انسانی از قدر و منزلت بسیار بالایی برخوردار است. در این کشورها، هم دولت و بخش خصوصی سرمایهگذاری در علوم انسانی را مهم میشمرد و هم به نحوی ریلگذاری میشود که باهوشترین و بااستعدادترین افراد به سمت تحصیلات عالی در علوم انسانی سوق پیدا کنند. حتی در بعضی کشورها در رشتههای بسیار مهم علوم انسانی دانشجوی خارجی کمتر جذب میکنند و ترجیح میدهند از شهروندان خودشان در این رشتهها تحصیل کنند.
پس پیشرفت و تمدنسازی بدون وجود یک علوم انسانی قوی و کارآمد بیمعناست و ما که از تحول بنیادین در علوم انسانی صحبت میکنیم، هم به ماهیت و کارکرد علوم انسانی توجه داریم و هم موضوع پیشرفت و تمدنسازی را کاملا جدی تلقی میکنیم. یعنی پیشرفت را به مساله خودمان تبدیل کردهایم. اگر پیشرفت به مساله اصلی تبدیل نشود، صحبت از تحول بنیادین در علوم انسانی از حد شعار تجاوز نخواهد کرد.
امروز ممکن است درباره معنا و شیوه تحول علوم انسانی اختلافنظر وجود داشته باشد اما درباره اصل تحول و ضرورت تحول اختلافنظر چندانی نیست. علوم انسانی ما نیازمند تحول بنیادی است؛ چراکه نهتنها تناسبی با جامعه دینی و عقاید و ارزشهای حاکم بر جامعه دینی ندارد بلکه با اقتضائات زیستبومی ما ایرانیها نیز تا حد زیادی بیگانه است. به بیان دیگر ما عالم خودمان را داریم و نمیتوانیم از علوم انسانیای که تعلقی به عالم ما ندارد و برای عالم دیگری خلق شده است، استفاده کنیم. البته ما معمولا میگوییم علوم انسانی فعلی ما غربی است اما من معتقدم علوم انسانی فعلی نسبت به علوم انسانی غربی نیز از جهت روزآمدی، عمق و تنوع فرسنگها فاصله دارد.
البته بنده ابایی از بیان این مطلب ندارم که در کشور ما هنوز فهم صحیح و فراگیر و همچنین ایده کانونیای برای تحول در علوم انسانی شکل پیدا نکرده است و بهرغم تلاشهایی که به ویژه طی سالهای گذشته صورت گرفته، هنوز اقدامات از یک تفکر روشن و واحد تبعیت نمیکند.
درواقع امروز چند تفکر درباره تحول در علوم انسانی خودنمایی میکند:
یکم. روزآمدسازی و ارتقای همین علوم انسانی بدون تحول زیربنایی و بهتبع آن، روبنایی. از این تفکر جریان روشنفکری سکولار تبعیت میکند. یعنی روشنفکرانی که قائل به تحول هستند، منظورشان از تحول، چنین تحولی است.
دوم. بومیسازی علوم انسانی و انطباق آن با شرایط زیستبومی ایران که البته در این شرایط به طور طبیعی دین و مذهب هم به صورت حداقلی مدنظر قرار میگیرد. البته در این نگاه، پیکره غربی علوم انسانی تغییر نمیکند.
سوم. پالایشگری علوم انسانی با نگاه اسلام حداقلی و با نگاه سیاسی. در این نگاه، سرفصلها و متون علوم انسانی به نحوی پالایش میشوند که مبادا تعارض ظاهریای با عقاید و باورهای دینی یا خطوط قرمز سیاسی داشته باشند. در این رویکرد نیز پیکره غربی علوم انسانی محفوظ میماند.
چهارم. اتصال یا چسباندن برخی متون دینی یا سیاسی به پیکره غربی علوم انسانی فعلی به اسم تحول که بخش دیگری از تحولی که طی ۴۲ سال گذشته در علوم انسانی صورت گرفته از این جنس بوده است. مثلا اضافه کردن مباحثی از قرآن و نهجالبلاغه به دروس یا اضافه کردن دیدگاههای امام(ره) به دروس و... .
پنجم. اسلامیسازی علوم انسانی و پیوند زدن میان دینِ اجتماعی و اسلام حداکثری و علوم انسانی
درباره خود علوم انسانی اسلامی هم یک اندیشه یا یک تفسیر واحد وجود ندارد؛ درواقع درحال حاضر پنج تلقی و تفسیر عمده درباره علوم انسانی اسلامی وجود دارد:
یک: اسلامیسازی به معنای یکی کردن تعالیم عمدتا نقلیِ دین در ساحت اجتماعی با علوم انسانی که طرفداران زیادی ندارد و روشن است معمولا کسانی این معنا را دنبال میکنند که از درک صحیحی از علوم انسانی و تفاوت آن با علوم اسلامیِ مصطلح بهرهمند نیستند.
دو: کنار هم قراردادن علوم انسانی سکولار در کنار معارف اسلامی بدون ایجاد یک پیوند معنادار تحتعنوان علوم انسانی و معارف اسلامی که نمونه آن را سالیان متمادی در مجموعههایی نظیر دانشگاه امام صادق(ع) شاهد بودیم.
سه: برخوردار کردن علوم انسانی از بنیادهای دینی یا باز کردن چتر جهانبینی اسلامی بالای سر آن. در این اندیشه فقط هسته سخت علوم انسانی متأثر از اسلام است، هرچند تاثیرپذیری هسته سخت علوم انسانی از اسلام روی روبنا هم بیتاثیر نخواهد بود. بعضی از این اندیشه، به علوم انسانی حکمتمحور نیز تعبیر میکنند.
چهار: تقسیم هر دانش به مکتب، نظام و علم و ورود حداکثری دین در عرصه مکتب و نظام و واگذاری عرصه علم به عرف عقلا که بیشتر در میان صاحبنظران اقتصاد اسلامی مطرح است. البته علم از مکتب و نظام بیتاثیر نیست اما در اینجا علم از جهت ماهیت، همان science تلقی میشود.
پنج: منطقهبندی علوم انسانی و همچنین تعالیم دینی و ایجاد پیوند ارگانیک میان مناطق علوم انسانی با مناطق دین بر حسب جایگاه و کارکرد هر منطقه. در این اندیشه که بنده طرح کننده آن هستم، اولا عقل در معارف دینی و در فرآیند اجتهاد نقش محوری دارد و عقل و دین در طول همفرض می شوند. ثانیا، دین علم را معارض یا رقیب خودش تلقی نمیکند و از قابلیتهای آن در علوم انسانی حداکثر استفاده را میکند.
همین امر یعنی بهرهگیری علوم انسانی اسلامی از تمامی منابع معرفتی و به تبع آن، تمامی متدولوژیها، قدرت علوم انسانی را به خصوص در حل مساله در قیاس با علوم انسانی غربی به مراتب بالاتر میبرد.
خب، بر این اساس، علوم انسانی اسلامی در اندیشه پنجم، عبارت است از علومی که نهفقط سراسر آن مبتنیبر جهانبینی اسلامی است، بلکه در لایههای گوناگون، براساس جایگاه و کارکرد منابع معرفتی و متدولوژیهای مختلف یا از دین بهرهمند می شوند یا زیرچتر جهانبینی الهی قرار دارند. به بیان دیگر، در این تعریف، منطقه الفراغ نیز به دلیل ابتنای بر جهانبینی الهی، دینی محسوب میشود حتی اگر درونمایه آن صددرصد عقلی و علمی باشد.
خب در اینجا چند نکته کلیدی وجود دارد که توجه شما را به آنها جلب میکنم:
نکته کلیدی نخست این است که تقریبا در تمامی رویکردهای پنجگانه به علوم انسانی اسلامی، این علوم نمیتواند بیمبنا و کاملا نسبی فرض شود. علوم انسانی دارای بنیادهای عقلی و فلسفی است (نهفقط زبانشناختی) و همین امر موجب میشود علوم انسانی بتواند به نتایج مستحکم و قابلاتکایی در ساحت امور انسانی و اجتماعی برسد و بشر را از سردرگمی نجات دهد.
نکته کلیدی دوم این است که جامعه در ساخت علوم انسانی به عقاید خودش پشت نمیکند. علوم انسانی قرار است در خدمت رشد جامعه باشد و کارآمدی علوم انسانی در گرو توجه به عقاید و ارزشهای معقول و رایج در جامعه است.
نکته کلیدی سوم این است که قلمروی دین اقتضای ورود در ساحت علوم انسانی را دارد. یعنی ورود دین در میدان علوم انسانی و حتی فراتر از این حرف، تولد علوم انسانی از بطن معارف دین، کاملا با رسالت بعثت انبیای الهی(ص) و همچنین هدف از نزول کتب آسمانی انطباق دارد. بر همین اساس است که بنده معتقدم ما چیزی به نام ریاضیات اسلامی، فیزیک اسلامی، شیمی اسلامی یا طب اسلامی نداریم (با اینکه ممکن است اسلام رهنمودهایی در این عرصهها داشته باشد) چراکه نه نسبتی میان رسالت دین با تولید این علوم قابلدرک است و نه اراده دین به تولید این علوم تعلق گرفته است؛ بنابراین این علوم به صورت کاملا عرفی (البته منظور عرف عقلا) چنانچه در ذیل چتر جهانبینی الهی قرار داشته باشند مورد تایید اسلام و حتی به تعبیر حضرت آیتالله جوادی آملی حفظهاللهتعالی، اسلامی هستند.
نکته کلیدی چهارم این است که ورود دین به عرصه علوم انسانی به منزله کنار گذاشتن علوم تجربی یا تحلیلی- تفسیری نیست. در اندیشه پنجم در باب علوم انسانیِ اسلامی که من نام آن را نظریه «منطقهبندی علوم انسانی» گذاشتهام، علوم تجربی و علوم تفسیری در لایه خودشان و برحسب جایگاه و کارکردی که دارند، نقش مهمی در علوم انسانی اسلامی بازی خواهند کرد.
نکته کلیدی پنجم این است که علوم انسانی اسلامی میتواند با انطباق بخش متغیر خود با زمان و مکان، به نیازهای زیستبومی نیز حداکثر توجه را داشته باشد. در این صورت لایه نرم علوم انسانی اسلامی در هر کشوری به نحوی متفاوت بروز و ظهور خواهد داشت.
نکته کلیدی ششم این است که علوم انسانی اسلامی مانند خود اسلام، با آزاداندیشی پیوند عمیقی خورده است. بنابراین این علوم اولا، کاملا از جهت عقلی (منظور عقل برهانی) اثباتپذیر است؛ ثانیا، ادعایی در خصوص قطعی بودن آموزههای خود مگر در لایه سخت این علوم ندارد. ثالثا، نه رنگ تقدس به خود میگیرد و نه به تبع رسم مقدسمآبی، باب نقد خود را میبندد و رابعا گرایشی به تحمیل خود ندارد. لذا بنده بارها عرض کردهام علوم انسانیِ اسلامی قصد ندارد خود را به دانشگاهها تحمیل کند بلکه در یک فرآیند آزاداندیشانه و طبیعی وارد دانشگاهها میشود و به میزانی که در برابر نقدها از خود مقاومت نشان دهد، نفوذ بیشتری در محافل علمی خواهد داشت.
نکته کلیدی هفتم این است که وجود اختلافنظر درباره ماهیت، مولفهها و قلمروی علومانسانی اسلامی کاملا طبیعی است و نباید انتظار داشت در این زمینه فقط یک رای یا یک اندیشه وجود داشته باشد. اصولا در مباحث علمی و اجتماعی، نظرات، متنوع و متکثر است و آن نظریههایی در ساحت عمل بر سایر نظریهها پیشی میگیرند که از قوت بیشتری برای دفاع از خود برخوردار باشند.
نکته کلیدی هشتم این است که ورود علوم انسانی اسلامی در دانشگاهها به منزله کنار گذاشتن آموزش نظریههای غیراسلامی ازجمله نظریههای غربی نیست. ما قصد نداریم به اسم اسلامیسازی علوم، باب آشنایی روزآمد از نظریات گوناگون در عرصه علوم انسانی را روی خودمان ببندیم و به طریق اولی قصد نداریم خودمان را از نقاط قوت و مزیتهای نظریات دیگران محروم کنیم. دأب تمدن اسلامی همواره این بوده که با تمدنهای دیگر تعامل و همافزایی داشته باشد و در علوم انسانی هم اینگونه خواهد بود. بنابراین تنها ملاحظه ما در زمینه آموزش نظریات غیراسلامی به ویژه نظریههای غربی در دانشگاهها، این است که آموزش نظریهها توام با نقد باشد و کسی از نظریههای غربی تابوسازی و بتسازی نکند.
نکته کلیدی نهم این است که این حرف که اول جامعه اسلامی را درست کنید و سپس از علوم انسانیِ اسلامی سخن بگویید حرف بیبنیهای است. چرا بیبنیه است؟ برای اینکه اولا ما اکنون در جامعه غیراسلامی زیست نمیکنیم. جامعه ما، تا حدی و به طور نسبی جامعه اسلامی است. ثانیا خود علوم انسانی اسلامی در ساخت جامعه اسلامی مطلوب نقشآفرین است. شما نمیتوانید به جامعه متعالی تقرب پیدا کنید مگر اینکه علوم انسانی اسلامی داشته باشید. البته روشن است که زمانی علوم انسانی اسلامی به اوج میرسد که در بستر جامعه اسلامی مطلوب قرار گرفته باشد و موانع از مقابل آن برداشته شود. همچنین زمانی میتواند اثر خودش را حداکثری کند که در اتمسفر جامعه اسلامیِ مطلوب تنفس کند؛ لکن این به مفهوم آن نیست که علوم انسانی اسلامی باید بعد از شکلگیری جامعه کاملا اسلامی متولد شود.
و نکته آخر یعنی نکته دهم این است که شاید تصور بفرمایید علوم انسانی اسلامی هنوز در مرحله یک ایده اولیه است و چه از حیث تئوریک و چه از بُعد کاربردی پیشرفتی نداشته است. باید خدمتتان عرض کنم که خیر، ایده علم دینی بیش از ۵۰ سال عمر دارد و مختص ایران هم نیست و در این نیمقرن با پیشرفتهایی روبهرو بوده است. یعنی بحث علم دینی از سابق در جهان اسلام مطرح بوده و هست و لذا ما امروز شاهد پیشرفتهای خوبی در بعضی رشتهها مانند اقتصاد اسلامی، حقوق اسلامی، مدیریت اسلامی، جامعهشناسی اسلامی، روانشناسی اسلامی، تعلیم و تربیت اسلامی یا علوم سیاسی اسلامی در جهان اسلام و خصوصا ایران هستیم. حتی میتوان گفت پیشرفت علوم انسانی اسلامی محدود به عرصه نظری نبوده و چه در گذشته و چه امروز (که به برکت انقلاب شاهد رشد مضاعف علوم انسانی اسلامی هستیم)، این علوم میتواند در ساحت عمل هم وارد گرهگشایی بشوند. برای مثال، امروز شاهد پیشنهادهای اساتید اقتصاد اسلامی به رئیسجمهور محترم برای حل گرههای اقتصادی یا حل گرههای پولی و بانکی در کشور هستیم یا شاهد پیشنهادهای پژوهشگران حوزه جامعهشناسی و روانشناسی اسلامی به دولت سیزدهم برای مواجهه با آسیبهای اجتماعی هستیم. من معتقدم، هر میزان دولتها به علوم انسانی اسلامی میدان بروز و ظهور بدهند و هر میزان این علوم با میدان وسیعتری برای آزمون و خطا مواجه شوند، با رشد بیشتری هم روبهرو خواهند شد؛ و من در اینجا لازم میدانم از حضرت آیتالله رئیسی، رئیسجمهور محترم که این میدان را برای علوم انسانی اسلامی باز کردهاند و از نظرات و پیشنهادهای تقدیمی اساتید علوم انسانی اسلامی استفاده میکنند به طور ویژه سپاسگزاری کنم و از ایشان تقاضا کنم فرصتهای بیشتری را برای بروز و ظهور علوم انسانی اسلامی در اداره امور کشور فراهم کنند.
والسلام علیکم و رحمهالله و برکاته