به گزارش «فرهیختگان»، در بخشی از گزارش امروز روزنامه «فرهیختگان» در همراهی با سفر استانی رئیسی به اردبیل به قلم صادق امامی آمده است:
نمیدانم چگونه ولی توقف در یک نقطه که کمی طولانی میشود، مردم هم خود را برای دیدار و گفتوگو با رئیسجمهور میرسانند و کسی سد راهشان نمیشود. از فاصله چندمتری پیرمردی که صورتش را هنوز نمیتوانم ببینم دوبار با صدای بلند «جناب آقای رئیسجمهور» میگوید و قصد دارد خودش را به آقای رئیسی برساند. نزدیکتر میشود، صورتش را هم میبینم. پیرمردی است با قد متوسط و موهای سپید. از معدود افرادی است که ماسک دارد. برخی میخواهند مانعش شوند اما باز رئیسجمهور را محترمانه صدا میکند: «جناب آقای رئیسجمهور... یک لحظه فقط.» محافظان ممانعت میکنند اما حسینی بای میرود دستش را میگیرد تا بیاوردش جلو. جالب است محافظان هم مانعش نمیشوند.
در میان ازدحام پیش از او مردی خودش را به رئیسجمهور میرساند. ماسک ندارد و با این حال فاصلهاش با رئیسی کمتر از 40 سانتیمتر است. میگوید پسر رزمنده است. 20 سال در شرکتی کار کرده و حالا حق بیمهاش را خوردهاند. بدون استفاده از افعال جمع به رئیسی میگوید: «میخوام چیزی بنویسی که درست شود دیگر.» در آن همهمه نمیشنوم رئیسی به او چه میگوید که در جواب میگوید «قربونت برم.» رئیسی باز هم چیزی به او میگوید. آنقدر خوشحال میشود که اول میگوید «به حرمت... امام زمان... سلامتی آقا و امام زمان صلوات.» جمعیت صلوات میفرستند.
پیرمردی که «جناب آقای رئیسجمهور» میگفت در حلقه دوم گیر افتاده. انگشت اشارهاش را دراز میکند به سمت رئیسجمهور اما باز هم نوبت به او نمیرسد. پیرمرد لاغراندام ترکهای از همانهایی که از سر بیپولی دندانهایش را کشیده و صورتش فرورفته به رئیسجمهور میرسد. ماسک ندارد. اولش ترکی صحبت میکند. نیکزاد بهش میگوید فارسی بگوید. او ترکیاش را ادامه میدهد. فقط از کلماتش «جناب آقای فرماندار و جناب عاملی امامجمعه» را میفهمم. رئیسی اما از میان کلماتش «عشایر» را میفهمد و چیزی به استاندار دراینباره میگوید. نیکزاد به پیرمرد میگوید آقای رئیسجمهور ترکی نمیفهمد تا شاید بتواند فارسی منظورش را برساند اما آنقدر فارسی برایش سخت است که با همان زبان ترکی ادامه میدهد. از جملاتش چیزی دستگیرم نمیشود اما همین که میبینم حین توضیحاتش، نهتنها لکنتی ندارد که با دست به سمت راست سینه نیکزاد میزند، کیف میکنم. البته مشکل او به نیکزاد ارتباط چندانی نداشت اما نیکزاد طرف صحبتش بود و از همین رو چنین کرد.
پیرمردی که تلاش میکرد حرفش را به رئیسجمهور بزند، بالاخره به رئیسجمهور میرسد. چقدر از این اتفاق خوشحالم. او بیش از بقیه بالوپر میزد تا حرفش را به رئیسجمهور بگوید. نمیخواهم شعاری بنویسم ولی دیدن رئیسجمهور در چنین نقطهای آن هم بدون بازرسی بدنی و هیچ محدودیتی، اگر محال نباشد، تقریبا ناممکن است. به رئیسی میگوید: «فدای شما من برم.» این جمله حتی از «فدای شما بشم» هم زیباتر است. با حرارت حرف میزند. نیکزاد میپرسد که مشکل شما چیست؟ میگوید: «مشکل این است که از طرف 120 رزمنده، جانباز و خانواده شهید، حرف میزنم. احمدینژاد به ما زمین داده است. این رزمندهها چه گناهی کردند. ما چه گناهی کردیم. ما خاک کشور را از عراق گرفتیم و خاک خودمان را جرات نداریم بگیریم؟» نیکزاد دوباره میپرسد مشکلت چیست؟ میگوید: «مشکل این است که زمین تمام شده. من به وزیر جهاد کشاورزی هزار تا واتساپ زدم و به دنبال شما از هزاران راه آمدم اما با شما ارتباط پیدا نکردم.»
رئیسی را قسمی میدهد که گمان نمیکنم هیچ کس تا به امروز او را چنین قسمی داده باشد: «تو را به اشک چشمانت که بر سردار سلیمانی ریخته؛ به شاه غریب خراسان... همین الان به استاندار دستور بده مشکل زمین ما حل شود. رندی هم میکند: «این خودکار؛ این شما و این استاندار.» خودکار و کاغذ را جلوی سینه رئیسجمهور میگیرد. رئیسجمهور قول پیگیری میدهد و به استاندار هم موضوعی را میگوید. این بار نوبت به یک جوان میرسد. او به رئیسجمهور نکاتی را میگوید. محتوای گفتوگو را نمیشنوم اما ساداتینژاد لازم میبیند همانجا توضیحاتی به رئیسجمهور بدهد.
ساعت9 بهسمت طرح شبکه آبیاری و زهکشی خداآفرین، میرویم. بعد از بازدید از این طرح، رئیسجمهور سوار خودرو میشود اما حضور مردم باعث میشود او دقایق بیشتری در منطقه بماند و از نزدیک با مشکلات مردم آشنا شود. عمده مشکلات مردم درباره پروانه چرایی است که اکنون ابطال شده است. یکی از جوانان از رئیسجمهور میخواهد که مشکلش را حل کند. او میگوید: «برخی تخلف کردند؛ گناه ما چیست؟ اگر در خانوادهای یک نفر مجرم باشد، باید همه را دستگیر کنند؟
مشروح گزارش «فرهیختگان» را «اینجا» بخوانید.