صادق امامی، دبیرگروه بینالملل: در ترافیک ظهر پنجشنبه تهران گیر افتادهام. باید ساعت 2 بعدازظهر خودم را به فرودگاه مهرآباد میرساندم، اما چند دقیقهای از ساعت 2 گذشته و من هنوز میدان آزادی را هم ندیدهام. آنقدر از جاماندنم مطئن هستم که با موبایل، به دنبال پیدا کردن ساعت پرواز هوایی بعدی به اردبیل هستم. خبری از هیچ پروازی نیست. ساعت موبایل را نگاه میکنم؛ 2 و 10 دقیقه شده. سراغ سایتهای فروش بلیت اتوبوس میروم. به مقصد اردبیل اتوبوس فراوان هست و آخر شب میرسم، اما با آبروریزیاش چه کنم؟ ساعت 2 و 15 دقیقه به پیام شبیه تلکسی که برایم آمده، نگاه میکنم: «روز پنجشنبه در فرودگاه مهرآباد ساعت 14 ترمینال 2 پرواز ایران ایر ۴۹۷» چقدر ناامیدکننده است که از اولین سفر استانی با رئیسجمهور جا بمانم. نه میتوانم به راننده چیزی بگویم که به جای آزادگان از مسیر ترمینال جنوب به سمت فرودگاه رفت و من را در ترافیک گیر انداخت و نه به نهاد ریاستجمهوری که آخر ساعت 2 ظهر پنجشنبه، ساعت سفر است؟ فقط با خودم کلنجار میروم. اگر رئیسجمهور در پرواز باشد و من به آن نرسم، تا شب تمام برنامهها را از دست میدهم. تنها کاری که از دستم برمیآید، دعا کردن و خواندن آیتالکرسی است تا هر طور شده به این پرواز برسم. ساعت 2 و 20 دقیقه به فرودگاه میرسم. برای فرار از ترافیک داخل فرودگاه، چند ده متر قبلتر از ترمینال 2 از تاکسی پیاده میشوم و با سرعت به سمت ترمینال میروم. مانیتور بالای هر کانتر را یک به یک نگاه میکنم تا پرواز اردبیل را پیدا کنم. خدا را شکر پیدا میکنم. بلندگوی ترمینال از «مسافران محترم» پرواز 497 میخواهد که سریعتر به خروجی شماره 14 مراجعه کنند. تعلل مامور پشت کانتر، بیش از اندازه اعصاب خوردکن است. یک گیری در کار نفر جلوییام میافتد و نوبت به من میرسد. کارت ملیام را میدهم و میگویم همراه دولت هستم. از مامور میپرسم: «آقای رئیسجمهور آمده؟» میگوید «نه!» کمی خیالم راحت میشود. با خودم میگویم «مگر برای رئیسجمهور هم بلیت صادر میکنند؟» بلندگوی ترمینال برای آخرینبار از مسافرین محترم پرواز 497 میخواهد که به خروجی 14 مراجعه کنند. بلیتم را میگیرم و سریع به سمت گیت بازرسی میروم تا از پرواز جا نمانم. کارت پروازم را نگاه میکنم. ساعت پرواز 15 است. دواندوان به خروجی میرسم. بلیتم را به مامور فرودگاه میدهم:
-آقای رئیسجمهور سوار هواپیما شده؟
- مگه قراره رئیسجمهور هم بیاد؟
- بله
بلیت را از محل موردنظر دو تکه میکند. وارد رمپ میشوم و کمی بعد سوار اتوبوس میشوم. ساعت 2 و 35 دقیقه است. اتوبوس عجلهای برای رفتن پای پرواز ندارد. از اتوبوس پیاده میشوم و از یکی از ماموران فرودگاه میپرسم:
- منتظر رئیسجمهور هستید؟
- رئیسجمهور نه؛ منتظر وزیریم.
به اتوبوس برمیگردم. وزیر هم در ترافیک گیر افتاده است. حوالی ساعت 15 اتوبوس بدون وزیر، به پای پرواز حرکت میکند. یک هواپیمای کوچک در انتظارمان است. از انتها وارد هواپیما میشوم. به نظرم هواپیما کمتر از 20 ردیف صندلی دارد. عرض هواپیما به اندازهای است که در هر ردیف 4 صندلی تعبیه شده است. در تلاش برای نشستن روی صندلی هستم که صدای خلبان در محیط هواپیما پخش میشود: «مسافرین محترم با توجه به اینکه ارتفاع ابر در فرودگاه اردبیل پایین آمده و امکان دیدن باند فرود وجود ندارد، هواپیما با نیمساعت تاخیر میپرد.» هنوز آقای وزیر نرسیده و من احساس میکنم ارتفاع پایین ابرها بهانهای است تا وزیر هم برسد. ساعت 3 و 7 دقیقه رستم قاسمی میرسد. او در آخرین صندلی هواپیما مینشیند. کنارم خانمی نشسته و نمیتوانم آزادانه به عقب برگردم و او را ببینم. حدود 3 یا 4 ردیف صندلی بینمان فاصله افتاده است. بعد از پرواز یکی از خبرنگارانی که در صندلی جلوی وزیر نشسته تعریف میکرد که وزیر راه با موبایل به کسی زنگ زده و گفته که ارتفاع ابر پایین اومده دیگه چیه؛ مجوز پرواز رو صادر کنید.
پشت پرده سفرهای استانی
برخلاف تصورم در این سفر، قرار نیست رئیسجمهور همراه ما باشد. من اطلاعی از جزئیات سفر ندارم و مسئولان نهاد ریاستجمهوری هم احتمالا بهدلایل امنیتی نمیخواهند سین کامل برنامه را به خبرنگاران بدهند. با این حال برای آشنایی بیشتر با مکانیسم سفرهای استانی، تیم رسانهای دولت، روز سهشنبه زمینه حضورم در جلسه فراهم شد. البته آن روز نمیدانستم قرار است به چه جلسه مهمی بروم. مسعود فروغی، سردبیر روزنامه شمارهای را برایم ارسال کرده بود تا هماهنگیهای سفر را انجام بدهم. به محض تماس، فرد آنسوی خط گفت فورا به ساختمان کوثر نهاد ریاستجمهوری بروم. تصورم این بود جلسه برای هماهنگی خبرنگاران است، اما اینطور نبود.
به آرامی وارد سالن میشوم. در انتهای سالن، محمد مخبر، معاون اول رئیسجمهور را میبینم که ریاست جلسه را برعهده دارد. جلسه هماهنگی خبرنگاران با حضور معاون اول رئیس جمهور! باورکردنی نیست. چهره هیچیک از حضار به خبرنگار نمیخورد. هنوز کیفم را روی صندلی نگذاشتهام که یکی از نیروهای نهاد ریاستجمهوری به سراغم میآید. میگوید باید بیرون باشم تا هماهنگی صورت بگیرد. از جلسه با این سوال خارج میشوم که چطور هماهنگیها صورت نگرفته که در گیت ورودی مشخصاتم برای حضور در جلسه ثبت شده اما در جلسه، چنین هماهنگیای صورت نگرفته است. چند دقیقه بعد با هماهنگی وارد جلسه میشوم، اما هنوز چند ثانیهای نگذشته که دوباره به بیرون هدایت میشوم. با گلایه با نفری که من را به بیرون مشایعت میکند، صحبت میکنم تا بلکه قبل از دعوت هماهنگیها را صورت بدهند. 2 دقیقه بعد، برای سومینبار وارد جلسه میشوم. در یک گوشه مینشینم و مباحث را دنبال میکنم. در سمت راست محمد مخبر، سیدصولت مرتضوی معاون اجرایی رئیسجمهور و در سمت چپ او، «سیدحامد عاملی» استاندار اردبیل نشسته است. مشخص است ساعتی از جلسه گذشته که سیدعزتا... ضرغامی وزیر میراث فرهنگی، گردشگری و صنایع دستی زیر میز میزند و از جای خود بلند میشود تا به جلسه بعدی برسد. وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی هم بهدلیل اینکه میخواهد به جلسه شورای عالی انقلاب فرهنگی برسد، زودتر از زمان خودش موضوعاتش را مطرح میکند و میرود. علاوهبر این دو وزیر، 6 وزیر دیگر هم در جلسه هستند. کمی بعد متوجه میشوم که این جلسه هماهنگی و توافق دستگاههای اجرایی و بانکهای عامل برای اجرای طرحهای اولویتدار استان اردبیل است. ریاست جلسه با مخبر است، اما به نظرم مدیریت جلسه با سیدصولت مرتضوی است. مرتضوی از روی برگهای که روبهرویش قرار دارد، از اختصاص مبالغی برای پروژههای مختلف توسط وزارتخانهها و دستگاههای دولتی و بانکها میگوید. اینکه این محاسبات در کجا انجام شده و بر چه اساسی مبالغ چند میلیاردی که در مواردی به چند صد میلیارد نیز میرسد به پروژهها اختصاص پیدا میکند، مشخص نیست اما در جلسه برای هر پروژه چند دقیقهای بحث میشود. گاهی بحثها جدیتر میشود. با وجود اعداد و ارقامی که برای پروژهها اختصاص پیدا کرده، اما ارقام قطعی نیست و امکان افزایش آن وجود دارد. بهعنوان نمونه، با درخواست استاندار اردبیل برای افزایش بودجه برای یک پروژه که باعث اشتغال 10 هزار نفر میشود، موافقت میشود و نمایندگان بانکها همکاری لازم را میکنند. در جلسه تکمیل بخشی از پروژهها، برعهده نهادهای حمایتی همچون بنیاد مستضعفان، کمیته امداد و بنیاد مسکن انقلاب اسلامی و... گذاشته میشود. یکساعتونیم بعد، جلسه به پایان میرسد.
بعد از پایان جلسه کاوه اشتهاردی، دستیار معاون اول رئیسجمهور را میبینم. میگوید که حضورم در این جلسه برای آشنایی با سازوکار سفرهای استانی صورت گرفته است. او میگوید که برای هر سفر استانی، یک جلسه با حضور کارشناسان در روز شنبه برگزار میشود و در آن کارشناسان درباره پروژهها و اینکه آیا اختصاص بودجه به یک پروژه ضرورت دارد یا خیر بحث و بررسی میشود. در جلسات روز سهشنبه هم این ملاحظات مبنا قرار میگیرد و درباره آن تصمیمگیری میشود. در جلسه روز سهشنبه وزرا نیز باید حضور داشته باشند. اگر وزیری در جلسه حضور پیدا نکند، باید تمام مصوباتی که برعهده وزارتخانهاش گذاشته میشود، را انجام دهد. به همین دلیل هم تمام وزرا سعی میکنند در جلسه حاضر باشند تا بتوانند درباره طرحهای مختلف، دیدگاههایشان را مطرح کنند. اشتهاردی با این توضیحات میگوید: «کشور هم به کار کارشناسی نیاز دارد و هم به قوت تصمیمگیری.»
هنوز نمیدانم بر چه اساسی طرحها در جلسات کارشناسی بررسی و در جلسات روز یکشنبه مصوب و با حضور رئیسجمهور نهایی میشود.
ساعت 3 و 20 دقیقه موتورهای هواپیما روشن میشود. نمیدانم ارتفاع ابرها در آسمان اردبیل افزایش پیدا کرده یا تلفن وزیر، باعث پروازمان شده است. خانمی که کنارم نشسته، استرس زیادی دارد. دانشجوی دکتری است و با این حال امکان اخذ 2 واحد برای تدریس در دانشگاههای استان اردبیل و یا حتی استان آذربایجانشرقی را ندارد. رزومهاش را به من نشان میدهد و یک نامه که میگوید او در ایام انتخابات ریاستجمهوری سیدابراهیم رئیسی، رئیس یکی از کمیتهها بوده است. رزومهاش را به من میدهد تا به دکتر محمدمهدی طهرانچی، رئیس دانشگاه آزاد بدهم. میگویم در گزارشم این موضوع را مینویسم. میگوید چون شهر ما کوچک است اگر بنویسی چه رشتهای خواندهام و چند فرزند دارم و همسرم چه شغلی دارد، بهراحتی من را میشناسند. نگران است که گزارشم هویتش را افشا کند. همین باعث میشود تا در آخرین دقایق پرواز، رزومهاش را بگیرد و بگوید فایلش را تا ساعتی بعد در واتساپ برایم میفرستد. البته تا لحظه نگارش این گزارش چنین نکرده است.
ساعت چهارونیم هواپیما در فرودگاه اردبیل بر زمین مینشیند. هوا بسیار سردتر از تهران است. وزیر راه سوار همان اتوبوسی میشود که سایر مسافران برای رسیدن به ساختمان فرودگاه، سوار میشوند. هیاتی برای استقبال رستم قاسمی به فرودگاه آمده است. وزیر که می رود، من و سایر خبرنگاران هم سوار یک اتوبوس میشویم تا به محل اسکان حرکت کنیم. هوا به اندازهای سرد است که راننده اتوبوس بخاری را روشن کرده است. محل اسکان مان مهمانسرای دانشگاه پیام نور است.
4 ساعت برای مسیر 160 کیلومتری
به محض رسیدن به محل، کارتهای خبرنگاریمان را تحویل میگیریم. قرار میشود یک تیم خبرنگاران به «پارسآباد» برود و تیم دیگر در اردبیل بماند. من هم به پارسآباد میروم. از روی اپلیکیشن مسافت اردبیل تا پارسآباد را نگاهی میاندازم. 160 کیلومتری میشود. ساعت 6 به همراه خبرنگاران واحد مرکزی خبر، شبکه خبر و ایسنا و ایلنا و ایرنا سوار یک مینیبوس متعلق به هلالاحمر میشویم. صندلیهای سخت و زمخت مینی بوس، جادههای بیکیفیت، اینترنت بدتر از آن و گرسنگی بهدلیل نخوردن ناهار، دست به دست هم دادند تا یکی از سختترین مسیرها را تجربه کنیم. حوالی ساعت 9 و 30 دقیقه به پارسآباد رسیدیم. 160 کیلومتر در 3 ساعت و نیم یعنی هر ساعت 45 کیلومتر. تقریبا فاجعه است.
اداره آب پارسآباد محل اسکانمان است. وسایلمان را برمیداریم و به طبقه دوم اداره میرویم. اتاقها قدیمی و تختها تقریبا ویران شده هستند. برای سر کردن یک شب، قابل تحمل هستند. من با مهرآور خبرنگار ایلنا و فرامرزی خبرنگار ایسنا هم اتاق میشویم. کمی درباره کار و مسائل مختلف صحبت میکنیم که شام هم میرسد. غذایی نسبتا سرد و بیکیفیت. این هم برای یک شب، قابل تحمل است. مشغول خوردن شام، یکی از نیروهای نهاد ریاستجمهوری که از جزئیات برنامهها خبر دارد، میرسد و میگوید که صبح ساعت 5 و نیم باید بیدار شویم و سریع به سمت فرودگاه پارسآباد برویم تا قبل از فرود هواپیمای رئیسجمهور آنجا باشیم.
ساعت 12 میخوابم، ولی از استرس برنامه صبح، 2 باری از خواب بیدار میشوم. ساعت 5 و نیم سومینباری است که از خواب بیدار میشوم. نمازم را میخوانم. میز صبحانه چیده شده است. در طول عمرم بدتر از صبحانههای دوره آموزشی سربازی که یک تکه نان و یک کره کوچک و مربای هویج است، به چشم ندیده بودم. در پارسآباد اما دیدم. صبحانه 20 گرم پنیر و یک تکه نان بود. چای هم بود اما لیوان نبود. صبحانه را که میخوریم، تازه تخممرغ آبپز و لیوان یکبارمصرف هم میرسد. تخم مرغ ها را هم میخوریم و سریع آماده رفتن میشویم.
بستن مسیر با تراکتور
فردی که مسئول انتقال ما به فرودگاه است، از راننده میخواهد که برای زوتر رسیدن حتی چراغ قرمزها را رد کند. البته در مسیر تنها یک چراغ قرمز بود که راننده پشت آن هم توقف کرد. شهر آرام و خلوت است. دمای هوا از اردبیل معتدلتر است. به سمت فرودگاه میرویم. یک مسیر را پلیس با خودرو مسدود کرده است. مجوز را که نشان میدهند، اجازه عبور میگیریم. کمی جلوتر، با یک تراکتور سبز رنگ زیبا جاده را بستهاند. تراکتور برای هر خودرویی که مجوز عبور دارد، جاده را باز میکند و بعد دوباره به صورت عمود بر جاده، راه را میبندد. به فرودگاه که میرسیم، هواپیمای رئیسجمهور روی زمین مینشیند. میخواهیم فورا بهسمت هواپیما برویم اما ماموران فرودگاه بدون بازرسی دقیق وسایل با دستگاه ایکس ری و بازرسی بدنی، اجازه این کار را نمیدهند. ماموران بازرسی یکی از خبرنگاران را که فکر میکند بهدلیل شناخته شده بودن، میتواند سریعتر و آسانتر از بازرسیها عبور کند، با دقت بیشتری بازرسی میکنند و حتی از او میخواهند که کتش را هم در بیاورد تا از دستگاه عبور بدهند.
موبایلها و دوربین کوچک همراهم را از دستگاه ایکس ری عبور میدهم و فورا به سمت باند میروم. ساعت 7 و 10 دقیقه صبح است و هواپیما هنوز موتورهایش را خاموش نکرده است. روی باند هیچ تشریفات خاصی یا به عبارت بهتر تشریفاتی وجود ندارد. نه خبری از فرش قرمز است و نه طراحی خاص و چیز دیگری. تنها یک نقطه را مشخص کردهاند که خبرنگاران آنجا بایستند. اسرا فخیمی، نوه یکی از جانبازان پرافتخار دفاع مقدس با چادر سفید و یک دسته گل مشغول تمرین متنی است که قرار است مقابل رئیسجمهور قرائت شود. به جز این، بلندگویی هم فعال است و خبرنگار بهصورت زنده مراسم را پوشش میدهد.
حجتالاسلام سیدحسن عاملی نماینده ولی فقیه در استان اردبیل، سیدحامد عاملی استاندار، علی نیکزاد نایبرئیس مجلس شورای اسلامی و چند نفر از نمایندگان و مسئولان استان برای استقبال از رئیسجمهور در فرودگاه هستند.
در هواپیما باز میشود و چند نفری از آن پیاده میشوند. نوبت به سیدابراهیم رئیسی میرسد. این اولینباری است که رئیسجمهور را از نزدیک میبینم. او با همراهی نماینده ولی فقیه و استاندار از هواپیما پیاده میشود و مقابل اسرا فخیمی میایستد. اسرا با دسته گلی که در دست دارد، از روی متنی که دارد، میخواند و به رئیسجمهور خوشامد میگوید. بعد از پایان متنش، دستهگل کوچک را تقدیم رئیسجمهور میکند. آقای رئیسی هم به گمانم انگشتری را به او هدیه میدهد. رئیسجمهور سپس پشت تریبون قرار میگیرد و به یکی از سوالات پاسخ میدهد. او از مردم استان بهخاطر اینکه امکان دیدار و گفتوگو با آنها را بهدلیل مساله کرونا ندارد، عذرخواهی کرد.
کشت و صنعت پس از آزادی
بدون توقف، خودروی رئیسجمهور از فرودگاه بهسمت مکان نامشخصی حرکت کرد. خبرنگاران هم به سرعت سوار خودرو شدند تا از برنامهها جا نمانند. شرکت کشت و صنعت و دامپروری مغان، نخستین نقطهای بود که رئیسجمهور از آن بازدید کرد. نه در شهر و نه در طول مسیر اثری از بنرهای خوشامدگویی به رئیسجمهور و هیات همراه وجود ندارد. حتی در فرودگاه هم بنر خوشامدگویی وجود نداشت. مشخص است که پیش از سفر، به اطلاع مقامات استانی رسیده است که از تبلیغات اینچنینی خودداری کنند. در گذشته کمی دور، با سفر مقامات، شهرها پر از بنرهای خوشامدگویی میشد و در گذشته دورتر نیز، دو هزار تراکتور میآوردند و با آن جمله خوشامدگویی میساختند تا رئیسجمهور از ارتفاعات بتواند آن جمله را ببیند و «تحسینشان» کند.
در پارسآباد سیدصولت مرتضوی و سیدجواد ساداتینژاد وزیر جهاد کشاورزی رئیسی را همراهی میکنند.
همچون سفرهای پیشین و با توجه به اینکه رئیسجمهور نمیتواند به تمام شهرستانهای یک استان سفر کند، تقسیمکاری بین کابینه انجام گرفته است. آنطور که استاندار اردبیل گفته، رستم قاسمی وزیر راه و شهرسازی در جلسات شورای اداری اردبیل و نمین، سیدعزتالله ضرغامی وزیر میراث فرهنگی در سرعین و نیر، محمدمهدی اسماعیلی وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی در اصلاندوز، سیداحسان خاندوزی وزیر اقتصاد و دارایی در بیلهسوار، حجتالله عبدالملکی وزیر تعاون، کار و رفاه اجتماعی در گرمی و انگوت، علیاکبر محرابیان وزیر نیرو نیز در خلخال و کوثر و معاون توسعه روستایی رئیسجمهور نیز در مشگینشهر حضور پیدا میکنند.
کشت و صنعت و دامپروری مغان همان مجموعه عظیمی است که به قیمت ناچیز و با تخلفاتی عجیب به سرمایهگذار بخش خصوصی واگذار شده بود. این شکل از واگذاری در مجموعهای که بار بخشی از امنیت غذایی را برعهده دارد، باعث اعتراضات مردم استان شده بود. سیدابراهیم رئیسی سال گذشته در پاسخ به درخواست عمومی و بهخصوص طومار 20 هزار امضایی اهالی منطقه مغان، به اردبیل سفر کرد و ضمن بررسی موضوع واگذاری این شرکت به بخش خصوصی، دستور ۶ مادهای صادر کرد تا موضوع واگذاری این مجتمع به صورت دقیق بررسی شود.
دستور رئیسی به دادگستری استان اردبیل برای پیگیری این موضوع، باعث شد تا درنهایت شعبه ۲۱ دادگاه عمومی و حقوقی مجتمع قضایی شهید بهشتی تهران در ۲۱ آبانماه سال ۱۳۹۹ حکم به ابطال خصوصیسازی این مجموعه بدهد. حالا این مجموعه عظیم که به گزارش ایرنا، شرکت کشت و صنعت و دامپروری مغان که با داشتن اراضی وسیع زراعی، ۲ هزار و ۶۰۰ هکتار باغات مدرن میوه، مجتمع بزرگ دامپروری، کارخانههای قند، لبنیات، فرآوری میوه و چند واحد تولیدی دیگر از شرکتهای منحصربهفرد کشور محسوب میشود، بار دیگر به دامان دولت بازگشته است.
در ورودی این شرکت، بنری نصب شده است تا یکی از مدیران از وضعیت و طرحهای توسعهای آن گزارشی به رئیسجمهور بدهد. اجتماع بیش از حد مدیران استانی کار خبرنگاران را بهشدت سخت کرده است. هیچ سیستم صوتیای وجود ندارد تا بتوانم صحبتهای رئیسجمهور را بشنوم. حتی یک بلندگوی دستی هم کارگشا نیست اما کسی فکری برای حل این مشکل نکرده است. چند دقیقه بعد یک بلندگو میرسد. در کنار رئیسجمهور علی نیکزاد، نایبرئیس مجلس شورای اسلامی را میبینم. رئیسی در پاسخ به مقاماتی که از وضعیت بلاتکلیف واگذاری شرکت سخن میگفتند تاکید میکند: «فعلا که این شرکت در اختیار دولت است و ما موظفیم تا جایی که امکانات اجازه میدهد نسبت به توسعه این مجموعه همت کنیم. فعلا وجهی برای توقف با کند کردن کار وجود ندارد. اینکه ما نمیدانیم در آینده چه میشود، ]قابل قبول نیست. الان که وضعش مشخص است و دولت برای آبادنی اینجا باید تمام تلاشش را بکند.» او از این مجموعه عظیم خواست تا «بخشی از ظرفیتها و درآمدهای خود را برای انجام مسئولیتهای اجتماعی در قبال استان و بهبود وضعیت مردم منطقه استفاده کند.»
پس از توقف حدود 15 دقیقهای، به سمت دومین محلی میرویم که رئیسجمهور قصد بازدید از آن را دارد. با وجود فصل پاییز، استان اردبیل دارای سرسبزی چشمنوازی است. در طول مسیر گلههای چند صد راسی گوسفندان، نشان میدهد در چه منطقه بینظیری حضور داریم. اطلاعی از محلهایی که رئیسجمهور در آن توقف میکند را نداریم. بازدید از پروژه احداث باند دوم پارسآباد - اردبیل دومین نقطهای است که رئیسجمهور از آن بازدید میکند. اینجا هم ازدحام مدیران همچنان آزاردهنده است. تلاش میکنم تا از بنری که مقابل رئیسجمهور نصب شده و او درحال شنیدن توضیحات کارشناسان است، عکس بیندازم. یکی از محافظان رئیسجمهور میآید و آرام کنار گوشم میگوید: «آخه از پشت سر عکس میگیرن؟»
در یک بلندی مشرف بر محیط ایستادهام. حرفهای رئیسی را به سختی میشنوم. او از پیشرفت 32 درصدی این پروژه پس از 7 سال و تلفات روزانه جاده اردبیل- پارسآباد گلایه میکند و از تخصیص اعتبارات لازم و همت مضاعف برای تکمیل پروژه در کمترین زمان ممکن و با کیفیت مناسب سخن میگوید: «مهمترین مزیت این طرح، صیانت از جان مردم و جلوگیری از تصادفات جادهای است و سرعت بخشیدن به تکمیل این پروژه، در حقیقت صیانت از جان مردم است.»
جناب آقای رئیس جمهور
نمیدانم چگونه ولی توقف در یک نقطه که کمی طولانی میشود، مردم هم خود را برای دیدار و گفتوگو با رئیسجمهور میرسانند و کسی سد راهشان نمیشود. از فاصله چندمتری پیرمردی که صورتش را هنوز نمیتوانم ببینم دوبار با صدای بلند «جناب آقای رئیسجمهور» میگوید و قصد دارد خودش را به آقای رئیسی برساند. نزدیکتر میشود، صورتش را هم میبینم. پیرمردی است با قد متوسط و موهای سپید. از معدود افرادی است که ماسک دارد. برخی میخواهند مانعش شوند اما باز رئیسجمهور را محترمانه صدا میکند: «جناب آقای رئیسجمهور... یک لحظه فقط.» محافظان ممانعت میکنند اما حسینی بای میرود دستش را میگیرد تا بیاوردش جلو. جالب است محافظان هم مانعش نمیشوند. در میان ازدحام پیش از او مردی خودش را به رئیسجمهور میرساند. ماسک ندارد و با این حال فاصلهاش با رئیسی کمتر از 40 سانتیمتر است. میگوید پسر رزمنده است. 20 سال در شرکتی کار کرده و حالا حق بیمهاش را خوردهاند. بدون استفاده از افعال جمع به رئیسی میگوید: «میخوام چیزی بنویسی که درست شود دیگر.» در آن همهمه نمیشنوم رئیسی به او چه میگوید که در جواب میگوید «قربونت برم.» رئیسی باز هم چیزی به او میگوید. آنقدر خوشحال میشود که اول میگوید «به حرمت... امام زمان... سلامتی آقا و امام زمان صلوات.» جمعیت صلوات میفرستند.
پیرمردی که «جناب آقای رئیسجمهور» میگفت در حلقه دوم گیر افتاده. انگشت اشارهاش را دراز میکند به سمت رئیسجمهور اما باز هم نوبت به او نمیرسد. پیرمرد لاغراندام ترکهای از همانهایی که از سر بیپولی دندانهایش را کشیده و صورتش فرورفته به رئیسجمهور میرسد. ماسک ندارد. اولش ترکی صحبت میکند. نیکزاد بهش میگوید فارسی بگوید. او ترکیاش را ادامه میدهد. فقط از کلماتش «جناب آقای فرماندار و جناب عاملی امامجمعه» را میفهمم. رئیسی اما از میان کلماتش «عشایر» را میفهمد و چیزی به استاندار دراینباره میگوید. نیکزاد به پیرمرد میگوید آقای رئیسجمهور ترکی نمیفهمد تا شاید بتواند فارسی منظورش را برساند اما آنقدر فارسی برایش سخت است که با همان زبان ترکی ادامه میدهد. از جملاتش چیزی دستگیرم نمیشود اما همین که میبینم حین توضیحاتش، نهتنها لکنتی ندارد که با دست به سمت راست سینه نیکزاد میزند، کیف میکنم. البته مشکل او به نیکزاد ارتباط چندانی نداشت اما نیکزاد طرف صحبتش بود و از همین رو چنین کرد.
پیرمردی که تلاش میکرد حرفش را به رئیسجمهور بزند، بالاخره به رئیسجمهور میرسد. چقدر از این اتفاق خوشحالم. او بیش از بقیه بالوپر میزد تا حرفش را به رئیسجمهور بگوید. نمیخواهم شعاری بنویسم ولی دیدن رئیسجمهور در چنین نقطهای آن هم بدون بازرسی بدنی و هیچ محدودیتی، اگر محال نباشد، تقریبا ناممکن است. به رئیسی میگوید: «فدای شما من برم.» این جمله حتی از «فدای شما بشم» هم زیباتر است. با حرارت حرف میزند. نیکزاد میپرسد که مشکل شما چیست؟ میگوید: «مشکل این است که از طرف 120 رزمنده، جانباز و خانواده شهید، حرف میزنم. احمدینژاد به ما زمین داده است. این رزمندهها چه گناهی کردند. ما چه گناهی کردیم. ما خاک کشور را از عراق گرفتیم و خاک خودمان را جرات نداریم بگیریم؟» نیکزاد دوباره میپرسد مشکلت چیست؟ میگوید: «مشکل این است که زمین تمام شده. من به وزیر جهاد کشاورزی هزار تا واتساپ زدم و به دنبال شما از هزاران راه آمدم اما با شما ارتباط پیدا نکردم.»
رئیسی را قسمی میدهد که گمان نمیکنم هیچ کس تا به امروز او را چنین قسمی داده باشد: «تو را به اشک چشمانت که بر سردار سلیمانی ریخته؛ به شاه غریب خراسان... همین الان به استاندار دستور بده مشکل زمین ما حل شود.» رندی هم میکند: «این خودکار؛ این شما و این استاندار.» خودکار و کاغذ را جلوی سینه رئیسجمهور میگیرد. رئیسجمهور قول پیگیری میدهد و به استاندار هم موضوعی را میگوید. این بار نوبت به یک جوان میرسد. او به رئیسجمهور نکاتی را میگوید. محتوای گفتوگو را نمیشنوم اما ساداتینژاد لازم میبیند همانجا توضیحاتی به رئیسجمهور بدهد.
ساعت9 بهسمت طرح شبکه آبیاری و زهکشی خداآفرین که رئیسجمهور قصد بازدید از آن را دارد، میرویم. بخشی از مسیر خاکی است با این حال باید از یک کوه بالا برویم. یک تکه از مسیر سربالایی، پیچ خطرناکی دارد. یکی از خبرنگاران میگوید باید با خودروهای آفرود این مسیر را برویم. همین خطرناکی مسیر باعث شده یک آمبولانس هلالاحمر در منطقه مستقر شود. آنطور که کارشناس حاضر در منطقه برای رئیسجمهور توضیح میدهد این طرح تا بهامروز 79درصد پیشرفت فیزیکی داشته اما از 2سال پیش به حال خود رها شده و این رهاشدگی باعث فرسودگی برخی تاسیسات شده است. یکی از پروژههایی که با توضیحات استاندار، مبلغ اختصاص یافته برای آن در جلسه روز سهشنبه به ریاست معاون اول رئیسجمهور در بازه زمانی کوتاهتر افزایش پیدا کرد، تکمیل این طرح بود. آنطور که شنیده بودم، استاندار از ایجاد 10هزار شغل با تکمیل این طرح سخن گفته بود. کارشناس حاضر در منطقه هم میگوید اگر این طرح تکمیل شود یکمیلیون تن محصولات کشاورزی در سه کشت افزایش پیدا میکند، درآمد سالانه بیش از 10هزار میلیارد تومانی خواهد داشت و فرصتهای اشتغال در منطقه ایجاد میشود. در بازدید از این طرح، محرابیان وزیر نیرو نیز همراه رئیسجمهور بود. رئیسی با اشاره به گزارش ارائهشده درباره عوارض تاخیر تکمیل این پروژه، از مسئولان میخواهد همه امکانات و تلاش خود را بهکار ببندند تا این طرح با تامین اعتبار، هرچه زودتر به بهرهبرداری برسد و کشاورزان و باغداران از آن استفاده کنند.
بعد از بازدید از این طرح، رئیسجمهور سوار خودرو میشود اما حضور مردم باعث میشود او دقایق بیشتری در منطقه بماند و از نزدیک با مشکلات مردم آشنا شود. عمده مشکلات مردم درباره پروانه چرایی است که اکنون ابطال شده است. یکی از جوانان از رئیسجمهور میخواهد که مشکلش را حل کند. او میگوید: «برخی تخلف کردند؛ گناه ما چیست؟ اگر در خانوادهای یک نفر مجرم باشد، باید همه را دستگیر کنند؟»
ساعت9 و 40دقیقه بازدید به پایان میرسد و بهسمت نقطهای میرویم که مزرعه بادامزمینی و پنبه است. روی زمین یک مشما پهن کردهاند و روی آن چند تن بادامزمینی پهن شده است. محافظان راه را باز میکنند تا صاحب محصول هم بتواند با رئیسجمهور صحبت کند. مرد میانسالی با موهای حناییرنگ و کمی فر جلو میآید. دستانش دستکش دارد. دستکش دست راست را درآورده و در دست چپ گرفته.
دستش را بهسمت رئیسجمهور دراز میکند. تقریبا هیچ تیم حفاظتی اجازه نمیدهد که مردم به مقامات در این سطح نزدیک شوند چراکه اگر اتفاقی برای مقامهای ردهبالا بیفتد، آنها باید پاسخگو باشند. با این حال در پارسآباد تیم حفاظت رئیسی نمیتواند مانع درد و دل و گفتوگوی نزدیک رئیسجمهور با مردم شود. خیلی دوست دارم حسوحال سرتیم حفاظت رئیسجمهور را در این سفرها بدانم. مطمئنم خون خونش را میخورد و از خدا میخواهد که هر سفر هرچه زودتر به پایان برسد. رئیسی با مرد کشاورز دست میدهد. آن مرد میخواهد دست رئیسجمهور را ببوسد اما رئیسی مانع میشود.
صولت مرتضوی، معاون اجرایی رئیسجمهور از رئیسی فاصله میگیرد. یکی از جوانان بهسراغش میرود و با او صحبت میکند. او یک گیاه خودرو را نشان میدهد و میگوید از ترکیه میآیند و محصول این گیاه را کیلویی 40هزار تومان میخرند و با آن ترشی درست میکنند.
همان جوانی که در طرح شبکه آبیاری با رئیسجمهور درباره ابطال پروانه چرا صحبت کرده بود، با موتور خودش را به این نطقه رسانده. اینبار بهسراغ ساداتینژاد، وزیر جهاد کشاورزی میرود تا از ندادن نهادههای دامی گلایه کند. ساداتینژاد پاسخش را میدهد: «از هفته قبل توزیع نهادههای دامی آغاز شده است.» جوان میگوید: «جوی آزاد را کیلویی 6هزار و 400میخریم.» ساداتینژاد آمار هم میدهد: «250هزار تن نهادههای دامی دادهایم و دارد توزیع میشود.» جوان میگوید: «تورم روی همهچیز اثر گذاشته اما گوشت 40هزار تومان 2سال پیش هنوز 40هزار تومان است.»
این آخرین نقطهای بود که طبق برنامه رئیسجمهور باید از آن بازدید میکرد. طبق برنامه، رئیسجمهور باید به اردبیل سفر میکرد و در آنجا دیدارهایش را ادامه میداد اما با این حال رئیسی به نخستین روستا درکنار محل توقفمان یعنی روستای «قشلاق فتحعلی» نیز رفت و با مردم گفتوگو کرد.
بعد از این دیدار، رئیسجمهور به فرودگاه پارسآباد رفت تا هرچه زودتر به اردبیل برسد. از تیم خبرنگارانی که این سفر را پوشش میدادند، تنها تیم صداوسیما آنهم نه همهشان که خبرنگار و تصویربردار اجازه همراهی با رئیسجمهور را پیدا میکنند. ما با تصور اینکه ظرفیت هواپیما تکمیل شده، مخالفتی نکردیم اما دقایقی بعد یکی از خبرنگاران صداوسیما میگوید تقریبا اکثر صندلیهای هواپیما خالی است. ساعت11ونیم بهناچار سوار همان مینیبوس دیشب میشویم و بهسمت اردبیل حرکت میکنیم. ساعت2ونیم از میان جادههای زیبا و دلنواز استان اردبیل به مرکز استان میرسیم. بدون اینکه ناهار بخورم، خودم را به جلسه سیدصولت مرتضوی با فعالان فرهنگی استان اردبیل که در دانشکده فنی دانشگاه آزاد اسلامی اردبیل برگزار شد، میرسانم. در جلسه مطالب قابلتاملی گفته شد و صولت مرتضوی نیز ناگفتههایی را برای جمع بهصورت خصوصی بیان کرد اما بهدلیل تاکید او بر خودمانیبودن مباحث، امکان انتشار مباحث مطرحشده وجود ندارد.
بعد از اذان مغرب به مجتمع ولایت میروم که آخرین برنامه سفر استانی یعنی شورای اداری استان در آن برگزار میشود. علاوهبر رئیسجمهور و نماینده ولیفقیه و استاندار، وزرای کابینه و نمایندگان و مدیران ارشد استانی نیز در این جلسه حضور دارند. جلسه حوالی ساعت7ونیم شب آغاز شد. در فاصله بین نماز مغرب تا ساعت7ونیم، سیدابراهیم رئیسی بدون اطلاع هیچیک از مقامات استان، به آرامگاه شیخصفیالدین اردبیلی رفت. او در سفر به استان فارس نیز چنین کرده بود و از تیم حفاظت خواسته بود او را به یکی از زیارتگاههای شیراز ببرند. بین جلسه شورای اداری میتوانیم شاممان را بهصورت سرپایی بخوریم. ساعت9وربع، تیم رسانهای دولت میخواهد که سریعتر بهسمت فرودگاه برویم تا آخرین برنامه رئیسجمهور یعنی گفتوگوی زنده تلویزیونی را از دست ندهیم. حوالی ساعت11 شب رئیسجمهور به سالن نشست میرسد. او به 2سوال خبرنگاران پاسخ میدهد. حوالی ساعت11 به فرودگاه میرسد و به نشست خبری میآید. ساعت11 و 40دقیقه هم نشست به پایان میرسد و رئیسجمهور بلافاصله بهسمت تهران حرکت میکند.
در جریان این سفر، رئیسی حاضر نشد کلنگ هیچ پروژهای را به زمین بزند. او و دولتش تمام همت خود را برای تکمیل پروژههای نیمهتمامی گذاشتهاند که در دولتهای پیشین مصوب شده و اگر تکمیل نشوند، دچار خسارت خواهند شد. بیش از اینکه رئیسی چه پروژهای را افتتاح و با چه کسانی دیدار میکند، برای من شناخت رئیسی مهم بود. حالا میتوانم بنویسم او از بیآلایشترین شخصیتهای سیاسی در ایران است. رئیسی همان است که هست. او اگر برای مردم با دستش «بوس» میفرستد، اگر با مردم ساده روستایی همکلام میشود و حرف آنها را میشنود، اگر اسم کودکی را فراموش میکند، اگر «کمصحبت» است و اگر هرچیز دیگر، خود واقعیاش است. رئیسی نیازی نمیبیند برای جلب توجه پوپولیست باشد که اگر اینطور بود در همین سفر میتوانست مثل بسیاری دیگر، کلنگ چندصد پروژه را در اردبیل بزند و مثل دولتهای سابق اجرای آن را به دولت بعدی حواله دهد.
هواپیمای من و بقیه خبرنگاران ساعت یکو 50دقیقه بامداد پرواز میکند. ساعت3 و 20دقیقه به فرودگاه مهرآباد میرسیم.
همه مان به تنها چیزی که فکر می کنیم، رسیدن به خانه و 10 ساعت خواب است.