حمیدرضا ندیری: این روزها همهجا صحبت از سریال بازی مرکب است. خیلی از مخاطبان ایرانی با مشاهده حجم عظیم واکنشها و استقبال گسترده از یک سریال کرهای 9 قسمتی که محصول نتفلیکس و ساخته هوانگ دونگهیوک است، احیانا با دیدن سکانسهای عجیب و غریبی از آن در فضای مجازی، ترغیب شدند تا تماشایش کنند. فیلمنامه فصل اول به قدری زیبا نوشته شده که دارای لایههای روانشناختی و فلسفی فراوانی است. به گفته خود نویسنده و کارگردان مجموعه، همین فیلمنامه محبوب را به مدت 10سال کسی برای ساخته شدن قبول نمیکرد. با این حال میبینیم که بعد از گذشت 10 سال، این فیلمنامه عجیب، با حمایت و تبلیغات نتفلیکس، مردم جهان را برای چند روزی، شاید هم مدتهای طولانی، درگیر خودش کرده است. در این سریال شخصیتهایی وجود دارند که با مشکلات مالی سختی دست و پنجه نرم میکنند. بعضی از آنها به حدی مشکلات مالی زیادی دارند که حل نشدن این مشکلات میتواند به قیمت جان و سلامتی خود و خانوادهشان تمام شوند. تمامی این اشخاص، با گروهی آشنا میشوند که طی آن، در ازای شرکت در یکسری بازی هیجانانگیز و برنده شدن در هر مرحله، به شرکتکنندگان پول هنگفتی بهعنوان جایزه تعلق میگیرد. البته در آخر تنها یک برنده باقی خواهد ماند و همین قضیه، این سلسلهبازیها را به یک نبرد گلادیاتوری شبیه میکند؛ چون بازیکنان بازنده، کشته میشوند. آنها بعد از شرکت در بازی و گذراندن مرحله اول، ابتدا منصرف میشوند و بازی را لغو میکنند. شاید کشتهشدن به ضرب گلوله، روش فجیعی محسوب نشود، اما مرگ به دلیل باختن در یک بازی بچگانه، روش فجیعی برای هیجانانگیز کردن یک بازی محسوب میشود. این افراد بعد از آنکه به زندگی عادی باز میگردند، با یک جهنم مواجه میشوند. میبینند که چارهای ندارند و این بازی یک فرصت برایشان محسوب میشود. با وجود تمام ترس و بیمنطقی در بازی، اما اکثر بازیکنانی که زنده مانده بودند، به بازی برمیگردند. تا آخر سریال ما شاهد 6 دور بازی هستیم که شرکتکنندگان آن در صورت باختن با مرگ فجیعی مواجه میشدند و چون گرفتاریهای مالی تودرتو، آنها را محاصره کرده است، به آن تن دادهاند. مرگی که بیخود و بیهدف است و جان ارزشمند انسان را مفت و رایگان به هدر میدهد. در روند روایت، حس بقا و ترس از مرگ به قدری خوب و طبیعی به نمایش گذاشته شده که قلب بیشتر تماشاگران را به تپش میاندازد. گریه، ضجه و ناله و گاهی التماس برای زنده ماندن، نمونههایی از تلاش شخصیتها و بازی خوب بازیگران بود. اما قوانین از قبل مشخص شده و محیط سریال به جای وحشتناکی تبدیل شده است. انواع فقر و مشکلاتی که از قسمت اول با آن روبهرو میشویم، باعث کشش داستانی و همذاتپنداری ما با شخصیتها میشود. آمار منتشرشده از استقبالی که نسبت به این سریال وجود داشت، در حدی است که احتمال داده میشود بهزودی به پربینندهترین سریال نتفلیکس تبدیل شود. شاید دلیل این همه استقبال را میتوان ژانر بقای آن دانست. از زمانی که شخصیت اول و دیگر شخصیتها تصمیم به بازی میگیرند، حس ترس و ترشح آدرنالین در مخاطب شدت میگیرد. با اینکه اصولا چیز ترسناکی در فیلم وجود ندارد، اما همین حس فرار از مرگ بیهوده و راحت از دست دادن زندگی، کار خود را به خوبی انجام میدهد. موازی بودن سردرگمی مخاطبان و شخصیتهای داخل فیلم نیز یکیدیگر از دلایل کشش داستان و جذابیت آن بود. مخاطبان هم مثل شخصیتهای قصه از مراحل بازی خبر ندارند و این حس سردرگمی، کنجکاوی و ترس، باعث همراهی آنها با روند قصه میشود. حتی مخاطب مثل بازیکنان داخل فیلم، نمیتواند دست از سر بازی و دنبال کردن آن بردارد. اگر بخواهیم کمی روانشناسانه به قضیه نگاه کنیم، اصولا زجر کشیدن و کشته شدن بیهوده دیگران اصلا قشنگ نیست؛ اما با این حال کنجکاوی و تمایل انسان به دانستن نتیجه این بازی، باعث تماشای آن میشود. مخصوصا زمانی که جایزه بزرگی در میان باشد، تماشای این اتفاقات جذابتر هم میشود. از دیگر دلایلی که میتوان برای جذابیت سریال در نظر گرفت، مبلغ زیاد جایزه نهایی فیلم است. مخاطب دوست دارد تا ببیند درنهایت شخص برنده با پول چه خواهد کرد. مبلغ پول به قدری زیاد است که میتواند مشکلات تمامی شرکتکنندگان را برطرف کند؛ اما نهایتا تنها به یک نفر تعلق خواهد گرفت. محتوای سریال را در فصل اول نمیتوان به وضوح از این لحاظ تشخیص داد که مدافع سرمایهداری است یا ضد آن؛ اما یک تم پوچگرایی و آنارشیستی در پسزمینهاش قابلتشخیص است. بازی مرکب، سرمایهداران را موجودات کثیفی به تصویر کشیده که به دلیل خستهکننده شدن از دنیا، دست به دامن لذتها و تجربههای جدید به وسیله داراییهای خود میشوند. یعنی تمامی آن سیستم بازی که در سریال شاهدش بودیم، حاصل یک سرمایه عظیم بود. سرمایهداران بهخاطر سر رفتن حوصلهشان دست به چنین جنایاتی میزدند تا لذت ببرند یا یک گزاره ضدانسانی را با چنین آزمایش غیرانسانی و خشنی ثابت کنند. ما به وضوح شاهد توضیح این مطالب در قسمت آخر هستیم که سرکرده تمام این سیستم آن را به شخصیت اول توضیح میدهد. از آن طرف، فقرا و کسانی که دچار مشکل مالی هستند، به خاطر حفظ جان خود و به دست آوردن پول، اشخاصی وحشی و غیرانسانی نشان داده میشوند. انسانها، بهخاطر حفظ جان خود و به دست آوردن پول، کسانی نشان داده میشوند که حاضرند دست به هر کاری نظیر تقلب و حتی قتل بزنند تا به سود خودشان برسند. درواقع سریال به دنبال نشان دادن بدبودن دنیاست. دنیا را هم برای سرمایهداران و پولداران و هم برای فقرا جای بدی ترسیم میکند. در دیالوگ مهمی در قسمت آخر، پیرمرد به شخصیت اول داستان میگوید: بین پولدارها و فقرا نقطه اشتراکی وجود دارد. فرقی نمیکند که خیلی پول داشته باشی یا فقیر باشی، در آن صورت دنیا برای آدم هیچ لذتی ندارد و برای هردوی این گروهها خستهکننده است. جدای از اینکه میتوان این دیالوگ را یک دیالوگ دوستداشتنی برای طبقه متوسط جامعه دید؛ اما این پوچگرایی و لذتجویی، نشأتگرفته از یک دیدگاه غیرالهی است که آن شخصیت مجموعه یا فیلمنامهنویس دارای آن هستند. مطابق این دیدگاه، چون که دنیا دیگر لذتی ندارد، ما اجازه پیدا میکنیم دست به هر کثافتکاری بزنیم و لذت ببریم. اگر انسان در زندگی خود هدف والایی نداشته باشد، طبق این منطق، اگر فقیر باشد باید به دنبال امکانات برود و اگر پولدار باشد نیز میداند از پول خود چگونه استفاده کند. با وجود سکانسی که در قسمت آخر میبینیم، حرف پیرمرد درنهایت اشتباه از آب در میآید و مشاهده میکنیم هنوز هم در انسانها خوبی وجود دارد. سریال بهنوعی با خودش درحال رقابت است. نه سرمایهداران را خوب نشان میدهد و نه فقرا را. یکی از دلایل انتظار مردم برای فصل دوم را میتوان همین موضوع دانست.