
فرهیختگان: غلامحسین دهقان در مجموعه «عکس سلفی با مرده» هم مانند مجموعه قبلیاش نشان داد که توانایی خاصی در کشف موقعیتهای ویژه دارد. آدمهای داستانهای او همیشه در مسیری قرار میگیرند که چیزی را از دست میدهند و اغلب رویداد ویرانکنندهای در داستان است که عیش آنها را تباه میکند و آنها در برابر این رویداد، واکنشهایی ساده، بیهوده و ویرانگر دارند که طنز تلخ ماجرا هم از همین جا شکل میگیرد.
مرگ نشسته بر صندلی چرخدار

مهدی جعفری
نکته دیگر توانایی او در نوشتن داستانهایی است که کیفیت بصری و روایی بسیار خوبی دارند؛ اما نوعی محافظهکاری در نگاه و سبک او دیده میشود که به گمان من از تبلور تمام پتانسیل داستانهای او جلوگیری میکند و طنزهای تلخ اما نرم داستانهایش همیشه در مرز پارودی یا گروتسک باقی میمانند. البته شاید این انتخابی آگاهانه باشد؛ انتخابی که باعث میشود خواننده احساس نزدیکی بیشتری با شخصیتها کند. دهقان تن به تجربه نمیدهد؛ ترجیح میدهد در راههای مطمئن و هموار گذشته دورتر داستان مدرن گام بردارد و خوانندهاش را آزار ندهد و در این اجرا هم اغلب موفق است. نثرش پاکیزه، ساده، سرراست و کارآمد است و در ساختن صحنه و مکان رویدادها دقت قابل توجهی دارد؛ چیزی که فضای داستانهای او را ملموس میکند؛ اما در به کارگیری نظرگاه وسواس چندانی نشان نمیدهد. شاید این مورد از دید بعضی چندان مهم نباشد؛ اما به گمان من این عدم دقت در داستانهایی که از منظر سوم شخص بیان میشود از طرفی او را مجبور به، بهکارگیری عبارتهای غیرضروری و مخل میکند، مانند «احساس کرد»، «پیش خودش فکر کرد» و ... و از سویی دیگر ما گاه با توصیفها و برداشتهایی مواجهیم که به شکل طبیعی و خودکار نمیتواند برآمده از ذهنیت شخصیت داستان باشد؛ اما راوی تمام تلاشش را میکند که آنها را برآمده از ذهن شخصیتها نشان دهد و در نهایت نوعی سردرگمی در کانون روایت دیده میشود. همچنین این عدم دقت باعث ناکامی او در به کارگیری شیوه تکگویی هم میشود.
داستان «عکس سلفی با مرده» موقعیتی بغرنج و طنزآلود دارد. در روز عروسی، پدر بزرگ خانواده میمیرد. خانواده باید تمهیدی بیندیشد و چنین است که مرگ نشسته بر صندلی چرخدار وارد کتاب میشود و تا انتهای کتاب داستانها را یکی یکی طی میکند تا به پایان راهش برسد.
«کلاغ» داستان مردی است که جز قطعهای ساده و قابل تعویض در سازوکار اداری نیست. تمام وجود و شأن انسانی او به حضور کلاغی وابسته است. اما کلاغ کارکردی دوگانه دارد؛ هم هستی انسانی او به کلاغ وابسته است و هم پایان سرنوشت محتومش.
«لذتهای نارس» تکگویی کودکی فقیر است که تا حدی یادآور کودکان داستانهای چوبک است؛ اما فاقد آن جسارت، توان و زبان موثر. در کل تکگویی کودک چندان موفق نیست.
«اسکلت کاغذی» روایت وسواسهای مردی میانسال است؛ مردی در بحران گذار به پیری و ترس از مرگ.
«سایه باز» روایت دیگری از مرگ است. نقاش به سمت آینده میرود، به سمت مرگ و پیرمرد به گذشته؛ شاید به زندگی. نکته قابل توجه و بنیادی این است که عنصر اساسی در هر دو روایت یکی است: «پدر؛ اما با جایگاهی متفاوت.»
«مجسمه گچی» روایت شوخی سادهای است که در طنزی تلخ به فاجعه میرسد. مانند داستان «کلاغ» این بار هم شخصیت داستان در پی بازیابی جایگاه انسانی از کف رفتهاش میرود؛ اما با مرگ نمیشود شوخی کرد.
«فهرست مجنون» داستان موفقی نیست؛ شفافیتی که در پرداختن به راوی غیرقابل اعتماد به کار رفته از ابتدا هر ابهام و تردیدی را کنار میزند. همه چیز روشن و بدیهی است و جانمایه داستان از دست میرود.
«این سنگ قبر ندارد»، روایت پیرمردی است که پیش از مرگ سنگ قبرش را میخرد؛ اما در انتها و در این داستان، دیگر در شخصیتمحوری از اضطراب داستانهای قبلی خبری نیست. پایان آخرین شخصیت داستانهای مجموعه، پایان محتوم زندگی است و پذیرش آن، که زیبا و تاثیرگذار ترسیم شده است، پایان پایان است. جز دو داستان «فهرست مجنون» و «توتهای نارس» (و شاید تا حدی اسکلت کاغذی که از بهکارگیری بد نظرگاه آسیبدیده) باقی داستانها از آثار موفق سالهای اخیر داستان فارسی است. دو مضمون تکرارشونده در داستانها وجود دارد. اولی پدر است (گاهی پدربزرگ) که در چهار داستان تکرار شده. و بعدی که مهمتر است، مرگ است که جز داستان «توتهای نارس» در هفت داستان دیگر تکرار میشود. شاید بهتر بود که داستان «توتهای نارس» از مجموعه حذف شود، آنگاه عدد هفت کارکردی نمادین هم داشت به خصوص که در داستان پایانی گویی اثر طی مسیرش در جاده مرگ به پایان قطعی خود هم رسیده است.
