میلاد جلیلزاده، روزنامهنگار: شاید خیلیها در وادی ادبیات بهعبارت «شبح نویسنده» یا «نویسنده در سایه» بر خورده باشند. بسیار پیش میآید که کسانی به دلیل نیاز مالی حاضر میشوند برای یک فرد ثروتمند و به نام او رمان یا حتی مجموعهشعری را منتشر کنند و این راز را که نویسنده واقعی درحقیقت خودشان هستند تا ابد در سینه نگه دارند. رومن پولانسکی هم براساس کتاب «شبح پرفروش»، اثر رابرت هریس با همین موضوع سال 2010 یک فیلم سینمایی ساخت به نام The Ghost Writer)) و لوک ماتنی هم سال 2019 سریالی در همینباره به نام (Ghostwriter) برای +Apple TV ساخت که بازسازی مجموعهای به همین نام بین سالهای 1992 تا 1995 بود. ظاهرا برای همه زندگی و هویت واقعی آن نویسندهای که مجبور است بهعنوان شبح زندگی کند، جذابتر است اما اگر بخواهیم کاربردی به قضیه نگاه کنیم، باید به مداقه در شخصیت نمایشی و خودنمایی کسی بپردازیم که پول میپردازد تا اعتباری را که خودش هم میداند آن را ندارد، به شکل جعلی به دست بیاورد.
آن شخص سفارشدهنده، برای نویسندهای که سراغ سوژهای مثل سایهنویسی میرود، کاراکتری بینمک و بیمایه است که نهایتا با پوزخند یا تحقیر از کنارش رد میشود اما در عالم واقعیت، همین اشخاص هستند که در به ابتذالکشیده شدن وادی فرهنگ و هنر نقش موثرتری دارند. بهعلاوه، روحیه دغلکاری که به آنها اجازه میدهد چنین سفارشی بدهند و با سوءاستفاده از نیاز مالی نخبگان، عنوان و مهارتی که آنها با رنج بهدست آوردهاند را خریداری کنند، باید شناخته و افشا شود. هرکس هم نداند، آن سفارشدهنده خودش آگاه است که این کتاب را ننوشته اما چطور او میتواند سرش را بالا بگیرد و به چیزی بنازد که میداند برای خودش نیست؟ این افراد بهشدت رازی که پشت نگارش چنین کتابهایی وجود دارد را در برابر هر نوع افشاگری محافظت میکنند؛ چون میدانند شاید کمتر چیزی برای مخاطبان، از این خودنمایی سراسر فریب، چندشآورتر باشد.
حالا اما مسالهای که امروز سینمای ما به آن دچار شده، وجود پدیدهای است که میتوان عنوان آن را «شبح کارگردان» گذاشت؛ کسانی که از ابتداییترین خلاقیتهای هنری هم برخوردار نیستند اما پول میدهند تا دیگران به جایشان فیلمی را کارگردانی کنند و خودشان هم آگاهند که این فیلمها را نساختهاند اما سرشان را بالا میگیرند و به چیزی مینازند که برای خودشان نیست. پدیده شبح نویسنده اگرچه تا بهحال کتابهای نسبتا خوبی را به وادی ادبیات معرفی کرده اما هیچکدام از شاهکارها در این قالب تولید نشدهاند. با این حال با توجه به ساختارهای متفاوت سینما و ادبیات و بهعبارتی ساختار جمعی تولید یک فیلم، چنین پدیدهای در سینما از اساس اجازه نمیدهد حتی یک کار متوسط رو به پایین تولید شود و سینمایی که در آن شبح کارگردان به وفور یافت شود، از لحاظ سطح کیفی، کفشهای سراسر قهقرا پوشیده است.
سینمای ایران چندسالی است بهطور مطلق، منطق اقتصادیاش را از دست داده اما روند تولید فیلمها همچنان ادامه دارد. سال ۹۸ که سال قبل از کرونا و بهعبارتی سال قبل از بهانههای جورشده برای فیلمهای نفروش سینمای ایران بود، تنها سه فیلم توانستند هزینههای ساخته شدنشان را برگردانند و از این میان فقط یکیشان به مقدار کمی سود کرد. این درحالی است که اکثریت قاطع فیلمها ادعای تولیدشدن در بخش خصوصی را دارند. تناقضی تا این حد آشکار، باعث نشده که اهالی سینمای ایران به یک تجدیدنظر اساسی در نگرشهای کلی خودشان راجعبه ساختار این سینما دست بزنند و هر روز روشهای جدیدتری برای پول درآوردن از راههای غیرمتعارف پیدا میشوند که این ساختار را ویرانتر میکنند.
300 فیلم در دپوی اکران سینمای ایران ماندهاند و بین آنهایی که اکران شدهاند هم طی سالهای اخیر تعداد خیلی کمیشان توانستهاند هزینههای اولیه ساختهشدن را برگردانند و با این حال هنوز فیلم است که پشت فیلم قبلی ساخته میشود؛ اما چرا؟ طبیعتا اگر هم تجارتی در این سینما جریان داشته باشد و پولی بتوان از آن درآورد، مربوط به قبل از نمایش فیلم است نه بعد از آن. یعنی تهیهکننده قبل از اینکه فیلم نمایش داده شود، به پولش رسیده است. حالا اگر این فیلم ذرهای هم نفروشد، مشکل چندانی وجود ندارد.
این تهیهکنندهها فقط ممکن است از فروش فیلم، اعتبار آن را بخواهند نه وجه نقد آن را؛ تا به این وسیله بتوانند پروژههای بعدی را هم انجام بدهند. وقتی فروش واقعی را نخواهید اما بخواهید چنین به نظر برسد که خوب فروختهاید، به جای مخاطب واقعی، با آمارسازی هم کارتان راه میافتد. بهعبارتی باید گفت از بین 300 فیلمی که در دپوی اکران ماندهاند، تقریبا تهیهکننده هیچکدامشان ورشکست نشده است اما آنها بدشان نمیآید که فیلمشان اکران شود و چنین جا بیفتد که فروش خوبی هم کرده است تا بتوانند پروژههای بعدی را براساس همین اعتبار، راحتتر و پرملاتتر جلو ببرند.
در چنین شرایطی، مسلم است که خوبان سینمای ایران، آنهایی که بهجای مهارت در این بازیهای پیچیده، صرفا مهارتهای حرفهای دارند، حاشیهنشین شوند و میدانداران اصلی صحنه کسانی دیگر باشند. اما سینمای ایران چطور یک تهیهکننده را قبل از ساختهشدن فیلمش به سود میرساند؟ بخشی از این قضیه را ورود پولهای آلوده به سینمای ایران توضیح میدهد که کم و بیش همه از ماجرای آن خبر دارند؛ هرچند عدهای از خود سینماییها هنوز حاضر نیستند اساسا موثر بودن چنین جریانی را بپذیرند و البته عده دیگری هم هستند که میگویند «بدون پول کثیف نمیشود فیلم تمیز ساخت!» جالب اینجاست که درمقابل سرمایهگذاری دولتی روی سینما، گارد غیرقابلنفوذی وجود دارد؛ حال آنکه لااقل پول دولتی را میتوان مورد حسابرسی قرار داد و مطبوعات و سایر فعالان سینمایی میتوانند درباره خروجی آن مطالبه کنند اما وقتی کسی با پول آلوده وارد کار هنری شده، تا قبل از اینکه دادگاه محکومش کند، با گردن افراشته میگوید پول خودم است و هرطور دلم خواست خرج میکنم.
اما بخش دیگری از قضیه را میتوان با پدیده شبح کارگردان توضیح داد؛ بچهپولدارهایی که دلشان میخواهد ژست کارگردانی بگیرند و این عنوان را با پول میخرند. البته در بازیگری هم چنین پدیدهای داریم اما شاید شبح کارگردان پدیدهای باشد که در هیچ جای دنیا به جز ایران سابقه نداشته است. همه دنیا میدانند که این بخش بهخصوص را اگر به فروش بگذارند، چیزی از ذات سینما باقی نمیماند؛ امـــــــا در سینمای ایران، خصوصا طی سالهای اخیر، موریانهها درحال جویدن آخر شاهنامه هستند.
بیتعارفش این است که با یک بحث طبقاتی طرف هستیم. در سینمای ما نهتنها با مخاطب برخورد طبقاتی شده و بخش عمدهای از جامعه ایران، از دایره رصد سینمای ایران خارج شدهاند و نه مضامین این فیلمها به جهان آنها و عادتوارههای فرهنگیشان ربط دارد، نه سالن سینما در دسترسشان است، بلکه در جانب عوامل تولید هم این وضعیت طبقاتی وجود دارد.
انجمن سینمای جوان که خلف «سینمای آزاد» در قبل از انقلاب بود و دریچه نفوذ مستضعفین به وادی سینمای ایران محسوب میشد، حالا جایش را به کارگاههای گرانقیمت فیلمسازی داده است که چهرههای مشهور، متولی آنها هستند و کسی را در آنها راهی نیست جز آنانکه جایگاه اجتماعیشان از یک طبقه اقتصادی بهخصوص بالاتر باشد.
خب اینها که بااستعدادترینهای جامعه ما نیستند؛ بلکه صرفا پولدارترینهای جامعه هستند و از اینجا به بعد هم میخواهند کارشان را با پول جلو ببرند و وقتی نتوانند، ما با پدیده شبح کارگردان مواجه میشویم. بحث درباره اینکه پدیده شبح کارگردان چقدر بد است و چرا بد است، به نظر خیلی احتیاج به واکاوی ندارد چون این چیزها را همه قبول دارند و آن آقا یا خانم سفارشدهنده هم اگر بد بودن قضیه را قبول نداشتند، پنهانش نمیکردند اما در این پرونده شبح کارگردان را بررسی کردهایم نه برای اثبات بدیهیات، بلکه برای افشای آنها. برای اینکه نرمنرمک از پوسته اعتدال بیرون بیاییم و به وضعی که تدریجا میراث هنری ارزشمند سینمای ایران را میمیراند، اعتراض کرده باشیم.
پنهانکاری پدیدهای است که با افشاشدن و با شفافشدن مسائل، خودبهخود میمیرد؛ مثل تاریکی که در طلوع، خواهد مرد. شاید بتوانیم کار را برای خودنماهای فریبکار مشکل کنیم که همین غنیمت است. در این رابطه با سه نفر از کسانی گفتوگو کردهایم که در سینمای ایران سوابقی طولانی بهعنوان دستیار کارگردان داشتهاند. سهیل برخورداری، دستیار کارگردان و برنامهریز سینمای ایران و البته از قدیمیهای تئاتر، یکی از این افراد است. شبنم عرفینژاد که یکبار تجربه نشستن روی صندلی کارگردانی را هم با فیلم «پشت در خبری نیست» در سال ۱۳۸۸ داشت، شخص دیگری است که با او در اینباره صحبت کردهایم و شاهرخ دستورتبار، یکی از قدیمیهای سینمای ایران که در امر تهیهکنندگی هم دستی بر آتش دارد، مصاحبهشونده دیگر ما بوده است. از ریشهشناسی وضعی که ما را به پدیده شبح کارگردان رسانده تا عوامل موثر در این زمینه، مثل آموزشگاههای سینمایی گرفته تا دلالهای پشتپرده و تهیهکنندههای سودجو و مسائل متعدد دیگری از این دست، خیلی چیزها در این گفتوگوها مطرح شدهاند و هرکدام از این سه نفر، تجربیات خودشان از چنین پدیدهای را شرح میدهند.
در همین رابطه مطالب زیر را بخوانید:
شبنم عرفینژاد، فیلمساز و دستیار کارگردان: خیلیها مجبورند که شبح باشند، چون برای زندگی نیاز به پول دارند (لینک)