حنانه جان محمدی: اقتباس در همه دنیا یک روش متداول برای ساخت فیلم و سریال است اما این را هم شنیدهایم که بین نویسنده و کارگردانی که قرار است کتاب را منبع الهام فیلمش قرار دهد، بحثهایی رخ میدهد. شاید فکر کنید که بحثها فقط بسته به اقتضای متنی کتاب و عالم تصویری فیلم باشد و اینکه نویسنده کتاب بخواهد عینبهعین داستانش، تصویری شود و کارگردان به جبر سینما نتواند متن را تصویری کند؛ اما واقعیت محدود به این جنس مجادلهها نیست. کتاب با کتاب و نویسنده با نویسنده خلقیات متفاوتی دارند و بهطور طبیعی همه آنها هم نسبت به تصویری شدن داستانهایشان نظر مشابهی ندارند. در گزارش امروز سراغ فیلمهایی رفتیم که اقتباسیاند اما نکته مهم درمورد آنها این است که نویسنده کتاب راضی به ساختن فیلم از داستانش نبوده و درنهایت حتی با وجود موفق بودن فیلم، باز هم نارضایتی خودش از این ساخت را اعلام کرده است.
پرواز بر فراز آشیانه فاخته
کتاب «پرواز بر فراز آشیانه فاخته»، رمانی روانشناسانه نوشته کن کیسی است که بهعنوان یکی از تاثیرگذارترین رمانهای عصر کنونی شناخته میشود. این رمان که با هنرمندی تمام، تعریف جدیدی را از سلامت عقل و دیوانگی ارائه کرد، به داستان فراموشنشدنی یک آسایشگاه روانی و ساکنان آن میپردازد. مردی جنجالطلب و عاشق خوشگذرانی به نام راندل پاتریک مکمورفی تازه به این آسایشگاه آمده و نمیتواند با اوامر پرستاری بدخلق و مستبد به نام خانم راچد کنار بیاید. راوی داستان، بیماری سرخپوست و دورگه است که شاهد تلاشهای قهرمانانه مکمورفی برای مقابله با کسانی است که همه بیماران را در این آسایشگاه زندانی کردهاند. فیلم این کتاب هم ساخته شده است و به قول برخی منتقدان، فیلم از کتاب جذابتر شده است اما کن کیسی، نویسنده کتاب در گفتوگویی که با یکی از مجلات انگلیسی داشته، از اینکه کتابش منبع الهام فیلم شود، ابراز نارضایتی کرده و گفته است: «هیچوقت دوست نداشته و ندارم این اتفاق بیفتد، چون مدیوم فیلم و کتاب با هم متفاوت است. شما در کتاب جزئیاتی دارید که در فیلم نمیتوانید آنها را بیاورید، برای همین هیچوقت دوست ندارم کتابم به فیلم تبدیل شود و همه آن جزئیاتی که برایش زحمت کشیدهام، نادیده گرفته شود.»
بدبختی
استفن کینگ، خالق بیش از 200 اثر ادبی در ژانرهای وحشت و خیالپردازی است. او نویسندگی را در هفت سالگی و بعد از پیدا کردن یک صندوقچه حاوی کتابهای جنایی آغاز کرد و با نامهای مستعار «ریچارد باچمن» و «جان سوئیتن» تاکنون آثار متعددی نوشته است. رمانهای کینگ چنان با گرمی از سوی خوانندگان او روبهرو شد که سریعا به سینما هم راه پیدا کرد.
کارگردانان بزرگی به اقتباس از رمانهای او فیلمهای بسیاری ساختهاند؛ فهرست برخی از این فیلمها که با بازی درخشان بازیگران نامدار بر پرده رفته، از این قرار است: «مسیر سبز»، «رهایی از شائوشنگ» و «مه» به کارگردانی «فرانک دارابونت»، «میزری» به کارگردانی «راب راینر»، «1408» به کارگردانی «مایکل هافاستروم» و «درخشش» به کارگردانی «استنلی کوبریک».
«بدبختی» هم یکی از رمانهای معروف اوست که به فیلم تبدیل شد و البته خیلیها معتقدند که فیلمش از کتابش موفقتر بود. شاید جالب باشد بدانید، کینگ با وجود اینکه عاشق سینما بود اما دوست نداشت از کتابهایش فیلم بسازند و دلیل این کار را هم اعتماد نداشتن به سینماییها عنوان میکرد و میگفت: «شاید من اگر خودم فیلم کتابهایم را بسازم، بهتر این کار را انجام بدهم، تا اینکه کتاب را به کارگردانی بسپرم که شاید حتی داستان من را متوجه نشود و چیز دیگری بسازد.» او همچنین معتقد بود این بیاعتمادی در بین همه اهالی ادبیات به سینماییها وجود دارد و در اینباره گفته است: «این چیزهایی که من میگویم فقط حرف من نیست، خیلیها همین تفکر من را دارند و معتقدند اگر قرار است اقتباسی صورت بگیرد، باید نویسنده بهطور کامل در جریان ساخت باشد.»
سکوت برهها
کتاب «سکوت برهها» نوشته توماس هریس که یکی از پرفروشترین رمانها در سراسر اروپا و آمریکا محسوب میشود، ماجرای روانپزشک آدمخوار و باهوشی به نام هانیبال لکتر را به تصویر میکشد. این مرد دیوانه و خطرناک از پشت میلههای تیمارستان به مامور جوان اف.بی.آی برای یافتن قاتلی سریالی کمک میکند و نقشههای شومی برای فرار میکشد.
دکتر هانیبال لکتر در کتاب «اژدهای سرخ» تنها یک شخصیت فرعی بود اما توماس هریس (Thomas Harris) در رمان سکوت برهها (The Silence of the Lambs) او را به مهره اصلی داستان تبدیل کرد. در سال 1988، «سکوت برهها» بهصورت مداوم در صدر کتابهای پرفروش آمریکا قرار داشت و در سایر کشورهای اروپایی نیز با استقبال و تحسین بسیاری مواجه شد.
سه سال بعد نیز جاناتان دمی فیلمی از روی این رمان به همین نام ساخت و نقش دکتر لکتر را به آنتونی هاپکینز داد. نتیجه خارقالعاده بود، تماشاگران و منتقدان به اتفاق از فیلم استقبال کردند و کارگردان نیز موفق به دریافت جایزه اسکار شد.
توماس هریس با وجود اینکه خودش فیلمنامهنویس است اما باز هم از ساخته شدن برخی آثارش گلایه دارد، مثلا درمورد فیلم سکوت برهها معتقد است که میشد از این خیلی بهتر هم ساخت و در اینباره گفته است اگر این فیلم موفق بوده فقط بهخاطر بازیگری است که برای فیلم انتخاب شده و کارگردانی کار درست نبوده و اگر خودش فیلمنامه را نوشته بود مطمئنا بهتر میشد؛ چون با ظرافتهای داستان آشنایی داشت.
پارک ژوراسیک
«پارک ژوراسیک» رمانی نوشته مایکل کرایتون، پزشک و نویسنده آمریکایی به سال 1990 است. در سال 1993 استیون اسپیلبرگ فیلمی براساس همین کتاب ساخت. داستان در رابطه با یک جزیره است که دانشمندی از خون یک پشه که دیانای دایناسور در آن است، الهام گرفته و تعدادی دایناسور را در این جزیره متولد کرده و با یک مجموعه، تصمیم به راهاندازی پارکی برای مردم برای دیدن دایناسورها میگیرد که بعد از ورود یک تیم از دانشمندان رشتههای مختلف، کنترل از دست کامپیوترها خارج میشود و دایناسورها آدمها را میخورند و… ادامه داستان؛ که بعدا استیون اسپیلبرگ چندین فیلم از روی این داستان ساخت.
کرایتون علاوهبر فیلمی که اسپیلبرگ از کتابش ساخته است خودش هم فیلمی با همین عنوان ساخته و در مصاحبهای که با روزنامه نیویورکتایمز داشت درمورد این فیلم گفته است: «احساس میکنم که کتابم از فیلم بهتر شده، البته اسپیلبرگ هم فیلمی ساخته است. خب باید اعتراف کنم که فیلم او بهتر است اما در کل کتاب نوشتن را بیشتر از فیلم ساختن دوست دارم. با وجود اینکه سالهاست در این حوزه فعالیت میکنم اما باز هم باید بگویم نوشتن کتاب آرامشی دارد که در عالم سینما این آرامش پیدا نمیشود.»
فارست گامپ
کتاب «فارست گامپ» با عنوان اصلی Forrest Gump اثر وینستون گروم است که دنیای یک سادهدل را به نمایش میگذارد. بدونشک اگر کتاب فارست گامپ را نخوانده باشید، فیلم فارست گامپ با بازی تام هنکس را دیدهاید و از فوقالعاده بودن این فیلم آگاه هستید.
فیلم فارست گامپ که براساس همین کتاب ساخته شده، پرفروشترین فیلم سال ۱۹۹۴ در جهان و برنده ۶ جایزه اسکار شده است که از جمله آنها میتوان به بهترین فیلم، بهترین کارگردان، بهترین فیلمنامه اقتباسشده و بهترین هنرپیشه مرد اشاره کرد.
خیلی از منتقدان سینمایی معتقدند فارست گامپ را میتوان فیلمی خواند که خردمندانه بخشهای اضافی داستان کتابش را حذف کرده و به جای آنها، فقط قصه مرکزی را با توجه به پیام هدف، تحویل مخاطب خویش داده است.
نویسنده این کتاب وینستون گروم که سال گذشته بهخاطر کرونا از دنیا رفت از مخالفان اقتباس ادبی و معتقد بود اگر قرار است این اتفاق بیفتد باید نویسنده در روند همه جزئیات باشد و تغییرات داستانش را ببیند نه اینکه بعد از چند وقت فیلمی را جلوی او بگذارند و بگویند این فیلم از روی کتاب شما ساخته شده و او همهچیز در این فیلم ببیند به جز داستانی که با همه مرارتها ساخته است. البته نباید از این نکته بگذریم که خیلی از سینماییها از گروم دل خوشی نداشتند و میگویند او آنقدر بد با اهالی سینما برخورد میکند که خیلیها تصمیم گرفتند اصلا سراغی از کتابهای او برای ساخت فیلم نگیرند.
محرمانه لسآنجلس
داستان کتاب در دهه ۱۹۵۰ در لسآنجلس اتفاق میافتد، روایت سه پلیس لسآنجلس که درگیر ماجرای قتلی در کافه نایتاوول میشوند. ماجرا به جرائم سازمانیافته، فحشا، موادمخدر و فساد سیاسی گسترش مییابد. عنوان داستان، محرمانه، به مجله رسوایی برمیگردد که بهصورت تخیلی در ۱۹۵۰ با عنوان هاش-هاش منتشر میشد.
همه منتقدان ادبی معتقدند که رمان جیمز الروی بدون هیچ شک و شبههای یک کلاسیک نئو نوآر و داستانی ارزشمند است. درمورد فیلم هم همین حرفها زده میشود که بسیار خوب ساخته شده و کارگردان توانسته از پس نقشهای پیچیده داستان بربیاید. اما نظر الروی چیز دیگری است.
او که خودش تهیهکنندگی را در هالیوود بهعهده دارد درمورد اقتباس از کتابهایش گفته است: «آنها فقط به این فکر میکنند که زودتر داستانت را بسازند حتی برایشان مهم نیست از تو یک مشورتی بگیرند، وقتی این مشورت اتفاق نمیافتد آدم احساس ناامیدی میکند، که اصلا وجودش مهم نبوده است. برای همین خیلی با اقتباس ادبی موافق نیستم، البته نمیگویم نباید اتفاق بیفتد، بالاخره در سینمای دنیا اقتباس حرف اول را میزند. باید دید چقدر به نویسنده آن اثر اهمیت میدهند که برای من این مورد خیلی کم اتفاق افتاده است.»
باشگاه مشتزنی
چاک پالانیک کتاب «باشگاه مشتزنی» را سال ۱۹۹۶ نوشت. رمانی که در نگاه اول خشونتطلبی را به نمایش میگذارد اما جی.جی. بالارد، نویسنده آمریکایی معتقد است کتاب باشگاه مشتزنی را باید آینه تمامنمای انسان تنهای امروز دانست. چاک پالانیک در سال ۱۹۶۲ در واشنگتن متولد شده است. این نویسنده ۴۶ سال دارد و کتاب باشگاه مشتزنی او تا اوایل سال ۹۸ در رده برترین کتابهای کتابخانههای ایالت متحده آمریکا باقی ماند و کمی بعد وقتی دیوید فینچر فیلمی براساس این داستان ساخت، دوباره این کتاب به لیست پرفروشترینهای آمازون راه یافت. چاک پالانیک شاید ابتدا باور نمیکرد که کتابش جزء کتابهایی باشد که آنقدر زود بتواند پلههای فروش را طی کند اما خب از حق نگذریم فیلم فینچر بسیار در این روند تاثیرگذار بود. همه اینها را کنار هم بگذارید و شاید فکر کنید که پالانیک باید الان جزء کسانی باشد که نسبت به این اتفاق، بسیار خوشحال است اما او در یک مصاحبه جنجالی اعلام کرده بود که کتابش از فیلم فینچر بسیار بهتر است. او در همین مصاحبه که در مجله پریمیر منتشر شد، گفته است: «اقتباس ادبی یک مساله مهم است اما ما در آمریکا حق نویسنده را رعایت نمیکنیم و او را در روند فیلم قرار نمیدهیم. همین باعث میشود که ما از این اقتباسها ناراحت باشیم.»
پرستیژ
کتاب «پرستیژ» رمانی از نویسنده انگلیسی «کریستوفر پریست» است که در سال 1995 منتشر شد. این داستان درگیری طولانیمدت بین دو شعبدهباز جوان را در اواخر دهه 1800 در انگلستان نقل میکند. نکته قابلتوجه در نحوه روایت داستان در این کتاب این است که وقایع گذشته از طریق خاطرات جادوگران قرن نوزدهم به نامهای «روپرت آنجیر» و «آلفرد بوردن» برای مخاطب نقل میشود. این دفتر خاطرات را نوههایشان میخوانند که در روزگار حاضر با هم ملاقات میکنند. بنابراین روایت خاطرات در گذشته با وقایع مربوط به داستان نوهها در زمان حال در طول رمان در هم آمیخته است. این طرح اصلی بر سر اختلاف بین شعبدهبازان متمرکز است که در جریان یک جلسه احضار ارواح ساختگی در تاریکی درگیر ماجرایی خطرناک میشوند. آن دو برای شکست یکدیگر به هر کاری دست میزنند و داستانی پرفرازونشیب و هیجانانگیزی میسازند.
«پرستیژ» پس از انتشار موردتوجه منتقدان و نویسندگان دیگر قرار گرفت و به سرعت تجدید چاپ شد. این اثر در 1995 برنده جایزه یادبود جیمز تیتبلک، باارزشترین جایزه بریتانیای کبیر شد. همچنین این کتاب در سال 1996 نامزد جایزه آرتور سی. کلارک و برنده جایزه جهانی داستان فانتزی شد. نولان هم اثری را براساس این کتاب ساخته و به سبب داستانگویی تصویری قدرتمندش، بیش از رمان کریستوفر پیریست، در گمراه کردن مخاطب موفق عمل کرده است. اما پریست اصلا چنین چیزی را قبول ندارد و معتقد است که کتابش به اندازه کافی برای مخاطب جذابیت داشته و نیازی به ساختن فیلم نبوده است. او که کتابهایش بیشتر در ژانر علمی-تخیلی است در اینباره گفته است: «همیشه دنیای کتاب برایم جذاب بوده و به غیر از آن دنبال جذابیتهای دیگر نبودم. من مثل خیلیها هیچوقت نخواستم کتابهایم در سینما راه پیدا کنند، اینها به توافق ناشر با سینماییها برمیگشت؛ اگر از من میپرسیدند راضی نبودم. چطور میشود همه آن جزئیات را به فیلم تبدیل کرد!»
جایی برای پیرمردها نیست
کتاب «جایی برای پیرمردها نیست» اثر کورمک مککارتی، روایتگر ماجرای تعقیب و گریز یک قاتل حرفهای و بیرحم است که به تصادف چمدانی پول به دست آورده و برای حفظ پول مجبور به فراری طولانی در جنوب آمریکا و مکزیک میشود.
کورمک مککارتی، بهعنوان نویسندهای شناخته میشود که امضایش را میتوان پای تمام آثارش مشاهده کرد؛ گویا زیاد نسبت به فرآیند اقتباس از آثارش راضی نیست. جوئل کوئن و ایتن کوئن از کتاب او برای ساختن فیلمشان استفاده کردند و برای مخاطب به گفته خودشان فیلم جذابی ساختند که البته خیلی از منتقدان هم اثر آنها را موفق دانستند اما مککارتی معتقد است که کتابش خیلی از فیلم جلوتر بوده و هیچوقت فیلمها نمیتوانند مدل خوبی برای کتاب باشند، او در گفتوگویی درمورد این مساله گفته است: «ما سالهاست موضوع اقتباس را داریم اما شما بربادرفته را درنظر بگیرید، آن کتاب سنگین و آن همه جزئیات توانست در یک فیلم سینمایی بیاید. درست است که در دو مدیوم متفاوت هستند اما باز هم باید این جزئیات در فیلمها لحاظ شود، اینطور راحت گذشتن از این موضوع مهم درست نیست.»