اربعین حسین دلتنگی‌اش هم مثل درکش بزرگ است. خیلی بزرگ.
  • ۱۴۰۰-۰۷-۰۴ - ۰۱:۴۵
  • 00
و محشری و قیامت به پا کند عشقت...
و محشری و قیامت به پا کند عشقت...

سعید تاج‌محمدی، شاعر: در مسیر بودم.
روبه‌راه بودم.
اینکه در تمام مسیر اربعین به این فکر کنی که چه متنی و چه تیتری برای این سفر پیدا کنی شاید دغدغه نابه‌جایی باشد اما وقتی اذیتت می‌کند که هرچه زور می‌زنی به پاسخی نمی‌رسی.
جز بُهت و حیرانی هیچ حرفی ندارم.
 برگشته بودم و دوباره مثل همیشه داشتم از تلویزیون تصاویر مشایه را می‌دیدم اما نه! این نبود.
نه اینکه دوربین‌ها دروغ می‌گویند، نه. دوربین‌ها کاسه‌های حقیری هستند برای دربرگرفتن دریای اربعین.
باور کنید هرگز از موضع یک فرد هیاتی و حزب‌اللهی حرف نمی‌زنم.
بعد دو سال
 کاملا دور ایستاده‌ام و به این مسیر می‌نگرم.
این دیگر چه معجزه‌ای بود؟
آنجا دیگر کجای تاریخ بود؟
این دیگر چه جور شورشی است؟
آنها دیگر چگونه انسان‌هایی بودند و از کجای عالم آمده بودند؟
آن آدم‌ها کجای عالم بزرگ شده بودند؟
کِی وقت کرده بودند اینقدر جلو بزنند؟
چه کسی ایشان را فراخوانده بود که این‌گونه در حرکت بودند؟
کجا داشتند می‌رفتند با این سرعت؟
کجا داشتیم می‌رفتیم؟
1400 و اندی عمود که در 24 ساعت شبانه‌روز یک ثانیه را نمی‌توانی انتخاب کنی که خلوت‌تر باشد.
همین‌طور این سیل مدام می‌آمد. می‌آمد می‌آمد می‌آمد...
همین‌طور می‌آمد و از روی جسم‌ها رد می‌شد.
از روی دردها رد می‌شد.
از روی قانون‌های دنیا رد می‌شد.
از روی عافیت رد می‌شد.
از روی آبله و زخم رد می‌شد.
از روی خواب رد می‌شد.
از روی ترس و هراس رد می‌شد.
از روی گرسنگی و تشنگی رد می‌شد.
از روی خودش رد می‌شد.
اسم حالت این مردم را نمی‌شد بذل و بخشش گذاشت.
فراتر از این کلمات بود.
زن 60 ساله همه دارایی‌اش را لقمه‌لقمه کرده بود در کسیه‌ای ریخته بود و با پای لنگان آمده بود وسط آن سیل جمعیت و وسط آن گردوخاک و شلوغی دنبال زائرها می‌دوید تا به آنها تعارف کند.
دنبال ماشین‌ها می‌دوید تا از شیشه‌های نیمه‌باز، ساندویچ‌ها را داخل ماشین زوار بیندازد.
پیرمرد به ما نگفت خانه‌ای که در آن خوابیده بودیم تنها خانه منزل‌شان بود و وقت نماز صبح دیدیم در سرما با زن و بچه زانوها را بغل کرده و روی شن‌های حیاط خوابیده‌اند.
وا حیرتا...
اسم این اتفاق راهپیمایی نیست.
این شورش است.
عاشورای آخرالزمان است.
لشکرکشی مهدی پسرحسین است این.
حسین دوباره برخاسته تا همه چیز را دوباره تعریف کند.
اصلا حسین ابن علی دارد دوباره حرف‌هایش را بلندتر می‌زند.
با این تفاوت که 72 نفر شده‌اند 30 میلیون نفر.
من می‌گویم 30 میلیون نفر و تو می‌شنوی و رد می‌شوی.
اینها چطور سیر می‌شوند و چطور نفس می‌کشند و چطور زیر دست‌وپای هم له نمی‌شوند و چطور زنده می‌مانند در یک شهری که ظرفیت یک میلیون نفر را هم ندارد؟
بی تعارف من که به چشمم دیده‌ام هنوز باورم نشده.
 حسی که از اربعین دارم را هرگز تجربه نکرده‌ام.
هنوز بعد از دو سال باورش نکرده‌ام. هضمش نکرده‌ام.
عمود به عمود قدم زدنم جز بر بهت و حیرتم نیفزود.
حتی با نگاه مذهبی و هیاتی هم نگاه کنی نمی‌توانی تجزیه و تحلیلش کنی.
شاید گذشت زمان غبار حیرتم را زدود و توانستم دقیق‌تر نگاه کنم و چیزهای دقیق‌تری گیرم آمد.
حیرت و حرکتی که با عشق گره خورده و حالا در دوری اجباری این سال‌ها بدل به دلتنگی شده.
دلتنگی عاشقانه مقدسی که دارد بزرگمان می‌کند.
ما کوچک‌هایی که جا مانده‌ایم و داریم در آتش فراق مشایه پخته می‌شویم.
شاید باید دور می‌شدیم تا بفهمیم آنچه را که غرقش بودیم.
عشق، این حماسه را حتی در فراق و دوری هم دوست‌داشتنی کرده.
اربعین حسین دلتنگی‌اش هم مثل درکش بزرگ است. خیلی بزرگ.
محرومیتش هم خیل دل‌ها را می‌شوراند. می‌سوزاند. بزرگ می‌کند.
 من نام شورش را برای این معجزه بزرگ انتخاب می‌کنم.
شورش حسین...

نظرات کاربران
تعداد نظرات کاربران : ۰