مهدیه نامداری، پژوهشگر حوزه نوجوان: در دنیای مدرن و جامعه اطلاعاتی برای دیده شدن باید «رقابت» کرد، مثلا باید لباس، آرایش و استایل خاصی داشت، از امکانات ویژهای استفاده کرد، به مکانهای خاصی رفتوآمد کرد و آدم معروف یا ساکن کشور مهمی بود تا محتوایی که تولید میکنید یا مربوط به شماست در اکسپلور برود و اینسایت قابلتوجهی داشته باشد. البته راههای دیگری هم هست که میانبرند و شما را سریعتر به مقصد دیده شدن میرسانند؛ راههایی مثل دامن زدن به ابتذال، ابراز خشونت افسارگسیخته، استفاده از جاذبههای جنسی و انجام رفتارهای غیرمتعارف.
در صورت نداشتن هرکدام از این معیارها، شانس دیده شدن شما کم و کمتر میشود. حالا تصور کنید یک نفر در بازه سنی نوجوانی قرار داشته باشد، نوجوانی بهخودیخود مستلزم دیده نشدن است. حالا به جغرافیایی که در آن زیست میکند، نگاه کنید. این نوجوان ساکن آمریکا، ژاپن یا اسپانیا نیست، ساکن ایران است. در ایران هم شهروند اصفهان یا شیراز یا تهران نیست، شهروند ایذه است و از قضا نسب خانوادگی عجیبوغریبی هم ندارد، از بد روزگار، خودش، دوستانش یا کسی از اعضای خانوادهاش، اینفلوئنسر یا شاخ اینستاگرام نیستند که برایش سروصدا راه بیندازند و کاری کنند تا داستان فداکاریاش وایرال شود و مثل ویدئویی که دوستان ماها زحمتش را کشیده بودند، سه میلیون بار دیده شود.
این نوجوان یک سیاهیلشکر واقعی است یا حتی یک بدلکار حرفهای! صحنه اکشن داستان را بدون هیچنقصی اجرا کرده، اما در آخرین خط تیتراژ اسمش را آوردهاند.
داستان از این قرار است که یک نوجوان 15 ساله که اتفاقا دهه هشتادی است، دفاع مقدس را ندیده و از همان نسلی است که همه را شاخ و پلنگ و گودزیلا صدا میزنند، در پی بروز یک حادثه آتشسوزی در آستانه گرفتن تصمیمی قرار میگیرد که سالها همه متخصصان و اهالی حوزه تحلیلهای اجتماعی از این نسل بعید میدانستند؛ دست به اقدامی میزند که مطابق معیارهای امروزی، از عقل دور است! اما بهجز چند خبر رسمی که از صداوسیمای کشور پخش میشود و پخش حداقلی یک پوستر که عکس او در میانه آتش درحالیکه دارد دو خانم پیر را نجات میدهد طراحیشده، هیچ جریان و هشتگ و پست وایرالشدهای برایش در این فضای مجازی پرهیاهو دیده نمیشود.
این درحالی است که هفته قبل از این سانحه و زمانی که کلیپ «دهه هشتادیها» ساخته گروه ماها پخش شده بود، همه اهالی فضای مجازی نگران و دغدغهمند و رصدگر حوزه نوجوان شده بودند و فریاد برمیآوردند که برای این نسل چه کردهایم؟ پشت هم لایو تحلیل و نشانهشناسی برگزار میکردند، با نوجوانها گفتوگو میکردند و از طرفی شاکر این نعمت بودند که قدمی برای نشان دادن حسینبنعلی به این نسل برداشتهاند!
یا اصلا زمانی را بهیاد آورید که نوجوانی به نام هلیا با دوستانش در یکی از پارکهای اصفهان، یک دعوای تمامعیار خیابانی بهراه انداخته بود و فیلمی از آنها منتشر شد که بهخاطر برخورداری کامل از معیارهای دیده شدن، یعنی بروز خشونت، حمل سلاح سرد و استفاده از الفاظ رکیک، بسیار دیده شد و یک موج کامل رسانهای در میان کاربران فضای مجازی بهراه انداخت. این موج بهقدری موفق عمل کرد که نهتنها هلیا را بهعنوان یک ترومن اجتماعی نشان نداد، بلکه حالا او یک اینفلوئنسر حرفهای با تعداد بالایی فالوور است.
اما نوجوان ایذهای، اگر بخت یارش بود و در یک کشور اروپایی یا آمریکایی دست به چنین اقدامی زده بود، اگر موضوع بهاندازه کافی از ابعاد پوپولیستی برخوردار بود یا میشد با استفاده از آن طنزهای تلخ اجتماعی ساخت و به کلیشههای ساختهشده علیه دهه هشتادیها دامن زد، قطعا فعالان عرصه مجازی و سلبریتیها از پوشش رسانهای او دریغ نمیکردند. اما او در ساکتترین حالت ممکن، خودش را به دامن آتش انداخت و حالا در ساکتترین حالت ممکن جانش را از دست داده است.
علی لندی یک سوپرهیروی دیده نشده است، چون شانس زندگی در جغرافیای کشورهای توسعهیافته را نداشته و بهاندازه کافی مبتذل و خشن و خارج از قاعده نبوده است.