عرفان خیرخواه، دانشجوی روانشناسی: بیش از یک و نیم سال است که به سبب پیدایش ویروس کرونا جریان زندگی بشری در سراسر این کرهخاکی دستخوش تغییر و دگرگونیهای جدی شده است. از تغییرات سطحی و عینی در زیست روزمره مانند استفاده از ماسک، تعطیلی، محدودیتها و فاصلهگذاری اجتماعی که بگذریم میتوانیم نگاهی به سایر جنبههای زندگی که از ژرفای بیشتری برخوردارند، بیفکنیم.
یک نمونه مهم که بهواسطه ویروس کرونا توجه بیشتری را معطوف به خود کرده، «مساله مرگ» یا بهتر بگوییم «اضطراب و ترس از مرگ» است. عموما در دوران قبل از کرونا که زندگی به روال عادی خود در جریان بود و نوعی زیست روزمره بر هستی انسانها حاکم شده و آنها را هدایت میکرد، چندان توجهی به مرگ و نیستی و توقف حیات انجام نمیشد مگر بهواسطه فوت یکی از بستگان و آشنایانی که هر از چندگاهی خبر آن به گوش میرسید و لختی انسان را به تامل وا میداشت و بیشتر اندوهگین میکرد و بهسرعت فراموش میشد و باز روز از نو و روزی از نو، امر روزمره ادامه مییافت.
بهعبارتی عموما انسانها در مرتبه فراموشی و نیندیشیدن به هستی (که همانا مرگ را در بطن خود جای داده) به سر میبردند و مواجههای سطحی و روبنایی با زندگی داشتند و در تکاپوی اقتصادی و گذراندن امور مربوط به خانواده و نیازهای روزانه یا درگیر مسائل تحصیلی و شغلی و ارتباطات بین فردی بودند. اما ویروس کرونا با هیبتی مرگآسا و دهشتزا به درون هستی شلوغِ آکنده از اهداف بیشمار و خالی از اندیشه مرگ افکنده شده بود تا این واقعیت و تعارض اگزیستانسیال را دوباره از مرتبه ناآگاهی به بیرون کشد. تعارض میان اشتیاق به زندگی و حقیقت مرگ با نیرویی غولآسا که توان فروبلعیدن تمام هستی را دارد و منجر به هراس از مرگ میشود. اما این ترس از مرگ فرصتی فراهم میآورد تا هستی را در درجهای والاتر سیر کنیم و به ژرفای آن راه یابیم. به قول اروین یالوم: نفس مرگ، آدمی را نابود میکند؛ ولی اندیشه مرگ، نجاتش میدهد.
حضور کرونا و یادآوری مرگ فضایی را فراهم میکند که برخلاف سابق که درحال فرار یا فراموشی مرگ بودیم و با اعمالی غیراصیل و جبرانی مواجههای نامعتبر با آن داشتیم اینبار بتوانیم با رویارویی بنیادین و اساسی سراغ آن برویم؛ چراکه اینک مرگ از هرلحظه نزدیکتر و محتملتر شده و سایهاش را میتوان پشت در احساس کرد. برخورد اصیل و استعلایی با مرگ نه به معنای استقبال یا طلب آن بلکه پذیرش و همنشینی با آن را در پی دارد، بهطوریکه انسان حقیقت راستین مرگ را درمییابد و آن را در امتداد هستی درنظر میگیرد. مرگ با تهدید پیکره وجود و کرانمند کردن هستی آن را محدود میکند و در این محدودیت است که امکانهای مختلف باشندگی ما را معنا میبخشد و به آنها اولویت و ضرورت شکوفایی میدهد؛ چراکه فرصتی پایانپذیر به ما عطا کرده تا با درک بالقوگیهای خود و با پذیرش انتهامندی حیات به تحقق آنها بیندیشیم و هر لحظه از زندگی را موقعیتی برای ظهور دازاین (هستیِ اینجا و اکنونی فرارونده) بدانیم. دازاینی که در پیچ و خم روزگار در گردش خودش را پنهان کرده بود و در فرازونشیب پروژههای زندگی که در پی موفقیت بودند خودِخویش را گم کرده و از کامجوییهای موقتی و سطحی بهدنبال فریب هستی و فرار از مرگ بود، اکنون فرصتی یافته تا باشندگی خود را بهطرز آگاهانه و راستین تجربه کند و بهدنبال پرورش بالقوگیهای خود باشد. اینگونه است که پذیرش و تامل در حقیقت مرگ یا بهعبارتی مرگاندیشی زندگی را غنا میبخشد و نیروی زایدی که به جهت هراس از مرگ اتلاف میشد صرف رویانیدن صفحه وجود میشود.
علاوهبر آن، کرونا مساله طبقاتی بودن مرگ و تهدیدناپذیری قشر برخوردار و مرفه جامعه را هم به چالش کشید. طبقات کمتربرخوردار و محروم درمعرض ابتلای بیشتر این ویروس بوده و واجد امکانات کمتری برای درمان و بهبود حال خویش و اطرافیانشان بودند؛ بااینحال کسانی هم که از لحاظ اقتصادی و اجتماعی در سطح بالاتری میزیستند با مساله مرگ و به تبع آن با هراس از مرگ بار دیگر روبهرو شدند و با مشاهده از دست دادن جان عدهای از طبقات همنوع خودشان دریافتند که این ویروس بدون درنظر گرفتن جایگاه افراد به مرکز هستی آنها حملهور شده و توان قبضه حیات را دربردارد. این بخش از جامعه که عموما بهواسطه دلمشغولی با نعمات و برخورداری از سرمایه و امکانات فراوان حس میکردند مرگ را به تعویق انداخته و توان مبارزه و شکست آن را دارند ناگهان با وضعیتی روبهرو شدند که امکان زیست آنها را با خطری سهمناک مواجه و وادارشان کرد به این حقیقت ناگزیر بیندیشند و در پی فهم و تجربه استعلایی و برگذرنده از آن برآیند. به این ترتیب کرونا تمام اقشار جامعه را با این ترس اگزیستانسیال مواجه و آنها را مجاب به بازنگری و بازاندیشی هستیشان کرد.
اما چگونه این فرصت اساسی و کمپیدا برای غور در هستی و تجربه عمیق آن درحال از دست رفتن است؟ با عادیانگاری و تکراری شدن پدیده مرگ. طولانی شدن وضعیت کرونایی و از طرفی افزون و بیرویه شدن شمار فوتیها هیبت و تکاندهنده بودن مرگ را از چشم انداخته و با فروکاستن انسانها به تعدادی عدد و آمار که روزانه جان خود را از دست میدهند عادیانگاری مرگ و بهدنبال آن بازفراموشی مرگ را منجر میشود. سابقا با ورود کرونا که مرگ با فاصلهای متناسب اما احساسشدنی حول زندگی پرسه میزد و هر از گاهی سیلی مهیبی در گوش هستی نواخته و بقیه را متوجه خود میکرد اکنون با دسترسیپذیری بیرویه و وقوع پرتکرار آن تکراری شده و بدینشکل خود را از درجه اهمیت ساقط میکند و از طرفی امکان بهوجود آمدن دفاعها و فریبهای جدید را فراهم میآورد. بدینگونه که افراد برای غلبه بر هراس از مرگ آن را امری همگانی دانسته که هر روزه رخ میدهد و گویا ترس و اهمیتی ندارد؛ چراکه وقتی پدیدهای به دفعات بالا و با دربرگیری گستردهای رخ میدهد، اهمیتش نازل میشود مانند اینکه وقتی نابسامانی در سطحی از جامعه رخ میدهد طبیعتا جلبتوجه خواهد کرد اما اگر این نابسامانی به امری معمول و هرروزه و فراگیر تبدیل شد عادیانگاری شده و کمکم اهمیت سابقش را از دست خواهد. الان هم وضع بدینگونه است و انسانها با عادی شدن مرگ به سبب وقوع مکرر آن و از طرفی با حواله آن به سرنوشت و این جمله که «عمر دست خداست» سعی بر دوباره نادیدهانگاشتن مرگ و فرار از آن را دارند. اما حقیقت گریزناپذیر آن است که به هر میزان که بخواهیم مرگ و ترس از آن را نادیده بگیریم یا انکار کنیم، به همان اندازه از تجربه فرارونده و تعالیبخش هستی باز میمانیم.