سیدمهدی فخرنبی، روزنامهنگار: ابوالفضل جلیلی یکی از فیلمسازان نسل انقلاب است؛ یکی از آنها که اگر شرایط خاص دهه60 بهوجود نمیآمد، اساسا پایشان به سینما یا لااقل به وادی کارگردانی باز نمیشد. در آن شرایط خاص و ویژه، ساختارهای الیگارشی و باندبازیهای پیچیده سینما بههم ریخته بود و این باعث شد نسلی وارد عرصه شوند که هرکدام دنیای خاص و ویژهای داشتند و توانستند دستور زبان سینمای ایران را گسترش بدهند. اینها آدمهایی بهحساب میآمدند که خروجی ماشین یکنواخت سینمای ایران نبودند و نه چون پدرشان سرمایهدار یا از عوامل سابقهدار سینما بود توانستند روی صندلی کارگردانی بنشینند، نه اینکه باید لزوما همانطور کلیشهای فکر میکردند و در همان چارچوبهای کلیشهای قرار میگرفتند که ساختار فیلمسازی ایران تعریف کرده بود. امروز دوباره دچار این وضع شدهایم و کار به جایی رسیده که فیلمهای سینمای ایران را در دو طیف روشنفکری و عامهپسند، صرفا با دیدن 10دقیقه ابتداییشان میشود تا انتها حدس زد یا حتی مورد نقد و بررسی قرار داد. این درحالی است که عموما دهه ۶۰ را به بسته بودن فضا متهم میکنند که تاحدودی حرف درستی هم هست، اما دهه60 با اینکه فضای بستهای داشت، جلوی خلاقیت را نمیگرفت و درحال حاضر با اینکه فضای بازتری داریم، عرصه برای گسترش خلاقیت و ورود آدمهای نو بهشدت بسته شده است. وقتی با ابوالفضل جلیلی گفتوگو کنید و او از ابتدای رویکار آمدنش و رسیدن به جایگاه جهانی صحبت کند، این حس بهشدت در شما تقویت خواهد شد که چنین شخصیتی در شرایط حالحاضر به هیچوجه شانس مطرح شدن در سینمای ایران را نخواهد داشت و این غیر از خود افرادی که از قافله جا میمانند و آرزوهایشان بر باد میرود، به ضرر سینما هم هست. ابوالفضل جلیلی را یک فیلمساز غریزی لقب دادهاند؛ کسی که چندان ازپیشتعیینشده سراغ ایدهها نمیرود، اما دارای یک جهانبینی دلی است که در کارهایش حلول میکنند. سینمای او سرشار از مذهب و حتی گاهی عرفان است، اما این را بهشکلی نرم بروز میدهد؛ بیاینکه دافعه ایجاد کند یا یک فرد ضدمذهب در برابرش گارد بگیرد. با اینحال بهنظر خیلیها جلیلی سینمای تلخی دارد. او بیشتر از اینکه نقد کند، نمایش میدهد و وقتی این خصوصیت با واقعگرایی سینمای او ترکیب شود، این تلخیها باورپذیرتر میشوند و برای خیلیها آزاردهندهتر. حتی اینکه او هیچگاه از بازیگران حرفهای و شناختهشده برای فیلمهایش استفاده نمیکند، در این واقعی بهنظر رسیدن تلخیها تاثیر داشته است. جلیلی مانند خیلی از فیلمسازان جریان روشنفکری سینمای ایران، چه موجنوییها و چه بچههای فارابی در دوران پس از انقلاب، کارش را با حوزه کودک شروع کرد و جالب است که دنیای شاد کودکان اگرچه به این دو نسل نگاهی انسانیتر داده بود، اما باعث نشد که از آن همه تلخی کاسته شود. شاید بهدلیل همین تلخیهای باورپذیر بود که ابوالفضل جلیلی به ناکامترین فیلمساز سینمای ایران در اخذ مجوز پخش فیلم یا بهعبارت مصطلح، در گرفتن پروانه ساخت و نمایش تبدیل شد. البته جلیلی نه از بچههای فارابی بود، نه حوزه هنری، نه حتی کانون پرورش. او قبل از اینکه تهیهکننده خارجی پیدا کند، فرزند تلویزیون بود. حالا اما ابوالفضل جلیلی آنقدر در جشنوارههای مختلف دنیا معتبر است و آنقدر سرمایهگذارهای ریز و درشت در اینسو و آنسوی دنیا برایش سرودست میشکنند که حتی بدون پروانه ساخت و پروانه نمایش در داخل ایران هم بتواند کارش را ادامه بدهد و با اینحال هیچوقت وطنفروشی نکرد، سیاسیکاری نکرد و نخواست از این موقعیت برای فروکردن خنجر در کتف خستهای که از آن بالا رفته بود، استفاده کند. با ابوالفضل جلیلی درباره شروع فیلمسازی در دهه ۶۰ و حتی قبل از آن، دلیل رها کردن تحصیل در دانشگاه گفتوگو را شروع کردهایم. اولین فیلم او به نام «میلاد» در سال ۶۳ ساخته شد و هفته پیش که با بیژن بیرنگ، مرد خاطرهساز تلویزیون ایران گفتوگو میکردیم، او گفته بود سناریوی این کار را خودش نوشته و جلیلی با مقداری تغییر، آن را بهنام خودش در تیتراژ ثبت کرده است. این را هم از جلیلی پرسیدیم که بحث را به جاهای جالبی کشاند. سپس درباره باقی کارهای جلیلی با او حرف زدیم و درباره فیلم «یک داستان واقعی» که ژان لوک گدار، آوانگاردترین فیلمساز تاریخ سینما، آن را اثری فراتر از هنر لقب داده بود. داوریهای جلیلی در جشنوارههای مختلف، برخوردش با مسئولان ایرانی طی این سالها و حتی ماجرای تاثیرپذیری دو فیلم اول اصغر فرهادی از سینمای جلیلی، بخشهای دیگری از این گفتوگوی جذاب و خواندنی را تشکیل دادهاند که در ادامه میخوانید.
قبل از هر بحث دیگری ابتدا اجازه بدهید برای اولینبار این مساله را بپرسیم که شما چرا دانشگاه را رها کردید و از شما بخواهیم که قضیه را برای همه روشن کنید.
بهخاطر اینکه من اوایل انقلاب به دانشگاه رفتم، سال 63 بود، هر روز که به سر کلاس میرفتم، قبل از شروع درس 15 دقیقه قرآن میخواندند و بعد بحث با استاد شروع میشد. به این اساتید میگفتند طاغوتی هستید و او باید مرتب از خودش دفاع میکرد. من آدمی مذهبی بودم و هستم، ولی از این کار اذیت میشدم. گفتم هر ساعتی که در سر کلاس قرآن میخوانید آزاردهنده میشود. این تبلیغ قرآن نیست، چون برخی از اساتید که قدیمی بودند به آنها طاغوتی میگفتند و آنها از ترس اینکه از کار بیکار شوند، به این قضیه اعتراضی نمیکردند؛ ولی در باطن از دست ما دل خونی داشتند. همیشه دوست داشتم اگر میخواهم درباره مذهب کار کنم، با لطافت و زیباییهای مذهب جلو برویم، نه اینکه بگوییم چون انقلاب کردیم و قدرت در دست ماست، پس بقیه موظف هستند این اقدامات را انجام دهند. کسی که این کار را میکرد، الان از مسئولان است.
اسم ایشان را میتوانید بیان کنید؟
خیر، به ایشان گفتم این کار را نکنید، گفت به شما ربطی ندارد. گفتم من این دانشگاه را دوست ندارم. در این شرایط نه دانشجو حقیقی بود و نه استاد واقعی بود. یکی از دلایل ترک دانشگاه من این بود.
همان روزها بود که اولین فیلم بلند داستانیتان را به نام میلاد ساختید. یعنی فیلم محصول همان سال 63 است. در هفتهای که گذشت، با بیژن بیرنگ صحبت میکردیم. در بخشی از صحبتها درباره فیلم میلاد که اولین ساخته شما بود، ایشان بیان میکردند که سناریوی آن فیلم را خودشان نوشتهاند، اما قصه کمی تغییر داده شده و اسم ایشان را در تیتراژ نزدهاند. این حرف درست است؟
بله، من خیلی خبر نمیخوانم، ولی شب گذشته یکی از دوستان به من پیام داده بود که بیرنگ چنین حرفی زده و جواب او را بده. من وقتی اولین فیلم بلندم که میلاد بود را میخواستم بسازم، چون قبل از آن فیلم کوتاهی ساخته بودم که آقای بیرنگ سناریوی آن را ساخته بود، با ایشان آشنا بودم و اول سراغ خودش رفتم. بیرنگ نویسنده بسیار خوبی است و بهعلاوه فوقالعاده انسان دوستداشتنی و شریفی هم هست. منتها نمک او با نمک من جور نبود. فیلم کوتاهی که ساخته بودم و فیلمنامهاش را ایشان نوشت، مطرح شد و جایزه هم گرفت، اما سکانسهایی داشت که من میگفتم این صحنهها لوس است. حالا فیلم بلند میخواستم بسازم. من یک داستانی را تعریف کردم و به آقای بیرنگ دادم که آن را سناریو کند. بعد این سناریو را خواندم و دیدم به دل من نمینشیند. مخصوصا صحنههای سیاسی جالب نشده بود. مثلا صحنههایی داشت که ساواک میریزد و پدر یک بچه را دستگیر میکند، اینها را یکجور طنز نوشته بود. او خیلی خوب نوشته بود، ولی به سبک من نمیخورد. من ایراد گرفتم و اصلاحاتی را خواستم. آن زمان زیر نظر گروه کودک بودیم و بیشتر، آنها درباره کار تصمیم گرفتند. گفتم من از این، فیلمنامه دیگری درمیآورم و تغییرات زیادی در آن دادم. چون این فیلمنامه تغییر کرد، گفتم اگر اسم او را بنویسم، این آدمی است که تجربه دارد و من بار اول است که کار میکنم؛ حتما شاکی خواهد شد که این فیلمنامه من نیست، چرا روی فیلم مزخرفت اسم من را گذاشتی؟ البته سناریو 70 درصد تغییر کرده بود. الان که حرفهای شدهام میدانم که باید اسم او را جزء نویسندگان مینوشتم. آن زمان نمیدانستم باید چه کار کنم. من آن زمان گفتم که داستان را عوض کردم و ایشان گفت به من ربطی ندارد، هرکاری کردید مشکلی نیست. بعدا این فیلم پخش و استقبال شد. او هم یکروز به شوخی گفت خوب ساختید و اسم من را ننوشتید. گفتم مگر باید مینوشتم؟! من واقعا نمیدانستم باید اسم او را بنویسم. ولی فیلمنامه واقعا متفاوت شده بود. به هرحال به ایشان حق میدهم، البته این عمدی نبود و هدف این نبود که بگویم فقط خودم کار کردم. من آن زمان حتی خجالت میکشیدم بیان کنم کارگردان هستم. اگر فیلم را دیده باشید نوشتهام کارگردان جلیلی!
موردی که شما به تقلید از کسی در این فیلم متهم شدید، فقط همین قضیه بیرنگ بود؟
در همین فیلم سکانس ملاقات پدر با فرزند را داشتیم که جالب هم شده بود. پسر خواب میبیند به ملاقات پدر رفته است. پدر او نابینا شده است. من روی این سکانس خیلی خوب کار کردم و همه میگفتند این کار را آنتونیونی در فیلم «حرفه خبرنگار» کرده است. بهنظر من عادی بود، ولی برای آنها عجیب بود. من از آنتونیونی هم تقلید نکرده بودم. گفتند چطور این صحنه را گرفتی؟ گفتم دوربین را در یک کشو گذاشتم و وقتی کاراکتر میخواست رد شود، آن را باز کردم و بعد دوباره بستم.
اینها البته تکنیک کارگردانی است. ازلحاظ قصه، مدعی دیگری غیر از بیرنگ نبود؟
یکشبی بهمن مقصودلو که منتقد فیلم است، به ایران آمده بود و من را به خانه خود دعوت کرد. با من همیشه اینطوری صحبت میکرد؛ ابوالفضل بیسواد! امشب چند نفر میآیند خانه ما. پاشو بیا اینجا که یک کمی شعور یاد بگیری! آن شب احمد محمود آنجا بود. من آقای احمد محمود را خیلی دوست دارم و بهنظرم قویترین رماننویس است. فضای خوبی بود و همانجا از من پرسید کارگردانی را میخواهم پیدا کنید که دیالوگهای سکانسی از فیلم او از داستان همسایههای من دزدیده شده است و او نه اسم من را نوشته، نه حتی از من اجازه گرفته است. اسم فیلم را پرسیدم. بعد از توضیحاتی که داد متوجه شدم منظورش من هستم. چندتا دیالوگ فیلم را از احمد محمود برداشته بودم؛ چون دیالوگنویسی من بسیار ضعیف است. به او گفتم اگر این کارگردان را ببینید چه کار میکنید؟ گفت محکم در گوش او میزنم. گفتم در گوش من بزنید چون کارگردان کار من هستم. بعد گفتم من آن زمان بچه بودم و خجالت میکشیدم بگویم من یک قسمتی از دیالوگ داستان شما را برداشتم. از فیلم من تعریف کرد و همین زمینه رفاقت ما را فراهم کرد. همان شب که با احمد محمود بودم به من گفت با افراد دیگری که اینجا هستند صحبت کنید شاید از آنها هم چیزی برداشته باشید. من با آقای نصرتالله کریمی صحبت کردم. وقتی حرف میزد، خیلی صدای او زیبا بود. به من گفت از شما خوشم میآید. گفتم من هم از شما خوشم میآید. پرسید از کدام کارهای من خوشت میآید که گفتم همینجا که دیدمتان، وقتی صحبت میکنید از صدای شما خوشم میآید! اتفاقا ظرف نیمساعت فضا خودمانی شد. از آقای کریمی چیزی برنداشته بودیم.
از چه زمانی کارهای شما در جشنوارهها مورد توجه قرار گرفت؟
از وقتی ضدانقلاب شدم. (میخندد) زمانی که وارد کار سینما شدم- یعنی از 16 سالگی- به پدرم میگفتم میخواهم جهانی شوم. پدرم گفت شما غلط میکنید وارد سینما شوید، باید سینما را کنار بگذارید و آخر چه هنری داری که میخواهی جهانی شوی؟ من گفتم باید این اتفاق بیفتد. تا زمانی که پدرم زنده بود، مخفیانه کار میکردم. از 16 سالگی سینما کار میکنم، 18 سالگی پدرم به رحمت خدا رفت. بعد وارد کار سینما شدم و گفتم یا باید تا 35 سالگی جهانی شوم یا این کار را میبوسم و کنار میگذارم. همه تمسخر میکردند، چون آن زمان مثل الان نبود که جشنوارهای در کار باشد. انقلاب هم شده بود و خیلی از سینماییها ایران را ترک کرده بودند. گذشت و من در 27 سالگی بودم. بعد از دوسال که فیلم گال توقیف بود، وقتی قرار بود برای هفت مدیر از هفت جشنواره خارجی، فیلمهایی در سینما فرهنگ به اکران دربیایند، بهطور اتفاقی و اشتباها فیلم گال را جای فیلم دیگری نمایش دادند. آن مدیرها گفتند ما میخواهیم کارگردان این کار را ببینیم، البته زمانی که این فیلم را نمایش دادند، کسی که مسئول سانسور بود، داد میزد فیلم را اشتباه گذاشتید و تا او متوجه شود قدری از فیلم رفت و بعد اجازه ندادند که فیلم را قطع کند. فیلم را دیدند و دنبال من فرستادند. به یاد دارم هر هفت نفر بلند شدند و گفتند شما چند سال دارید؟ ما فکر میکردیم 50 ساله باشید! بخت ما باز شد، یعنی دوساعت قبل از آن مرا از سینما فرهنگ با فحش بیرون کردند و بعد وقتی این افراد تاییدم کردند، با سلام و صلوات مرا آوردند. همان کسی که به من فحش داده بود، این بار با احترام برخورد کرد باید در 37-36 سالگی جهانی میشدیم که در 29 سالگی چنین شد.
در ادامه فعالیتتان با اینکه از فیلمسازان نسل انقلاب بودید، بیشتر و بیشتر از دایره رسمی خارج شدید. چرا این اتفاق افتاد؟
سالهایسال یعنی از بدو جوانی هر چه ساختیم، توقیف کردند و بهعبارتی هر بار خواستیم لیسانس (پروانه ساخت) بگیریم، گفتند قبول نیست و باید از اول شروع کنید. چندبار لیسانس گرفتیم و رد کردند، الان خودم میگویم بهتر است فیلمهای من توقیف شود، چون اگر قرار است فیلم من به انقلاب لطمه بزند، بهتر است خودم آن را توقیف کنم. تمایلی ندارم که آنها نمایش داده شوند.
چرا این اتفاق برای شما بهکرات افتاده است؟
روزی به یکی از این مسئولان گفتم از ما گذشت، چه فیلممان اکران شود و چه نشود، فرقی برایم ندارد. گفتم من در 9سالگی دوست داشتم دوچرخه داشته باشم، اگر در 33 سالگی به من دوچرخه بدهید، لذت دوران کودکی را ندارد. من نمیگویم فیلمهای مرا اکران کنید ولی لااقل بگویید چرا آنها اکران نمیشوند؟ بهنظر خودم فیلمهایم اخلاقی و امیدبخش و در یکی، دو مورد هم عارفانه هستند. همه مدل فیلمی اکران میشود، اما فیلم من چه مشکلی دارد که اکران نمیشود؟ او گفت در فیلمهای دیگر وقتی از هر چیزی انتقاد میکنند، معلوم است که داریم فیلم میبینیم، یعنی میفهمیم هنرپیشهای دارد این کار را میکند ولی فیلمهای شما قابلباور است و مخاطب میپذیرد؛ یکی از دلایل این است. در ایران گمان میکنند اگر فیلمهای عجیبوغریب بسازید، فیلمهای مشکلدار بسازید، فیلمهای سیاسی بسازید، این فیلمها مطرح میشود. فیلمهایی که ما بهعنوان فیلم سیاسی به آن نگاه میکنیم، در دنیا پیش پا افتاده است.
کارگردانهای دیگری در ایران هستند که فیلمهای تلختری میسازند، ولی فیلم آنها توقیف نمیشود.
آنها اسپانسرهای مهم و معروف دارند و تهیهکنندههایشان خودی است ولی ما بیخودی هستیم. فرض کنید یکی از همین آدمهای مهم دولتی فیلمی بسازد و فیلم او صحنههایی داشته باشد، درحالیکه اگر فیلم من باشد مرا بیرون میکنند. آنها میگویند آن باید پخش شود و قبول میکنند و این رانت و پارتیبازی است.
اخیرا موردی باب شده که میگویند هرکسی بیشتر اپوزیسیونبازی دربیاورد، بیشتر جایزه میگیرد.
این مشکل مملکت است، مشکل افراد نیست. اگر من وزیر ارشاد جمهوری اسلامی بودم، میگفتم هر فیلمی میخواهید بسازید، حتی به اسلام فحش بدهید. آن وقت به بچه مسلمانها -که خود را جزء آنها میدانم- میگفتم شما هم جواب این فحشها و ابهامات را بدهید. فیلمی بسازید که تماشاچی بگوید حرف شما درستتر است.
سیاهنمایی هنوز هم در جشنوارههای خارجی برای فیلمهای ما جواب میدهد؟
من در فستیوالی خارجی داور بودهام و فیلمی از ایران برای کارگردان معروفی آمده بود. یک داور به من گفت برخی فیلمسازان ایرانی گمان میکنند ما احمقیم و با گذاشتن فقرهای خیالی در فضای ایران، به آنها جایزه میدهیم! الان همه، همهچیز را میدانند، درمورد هر کشوری در اینترنت جستجو کنید، همهچیز را میفهمید و همه همدیگر را میشناسند.
خود شما فکر میکنید همین حالا اگر مشکل سانسور برایتان حل و راه خلاقیتتان بازتر شود، میتوانید فیلمهای بهتری بسازید؟
همیشه فکر میکنم در ایران مشکل سانسور ندارم، چون فیلمهای من را پخش نمیکنند، بنابراین بهنوعی من آزادترین فیلمساز ایران هستم ولی همواره به خودم میگویم قرار است چه چیزی بسازم؟ چه میسازم که اگر روزی با خدا روبهرو شدم بتوانم جوابگو باشم؟ من تلاش میکنم فیلم انسانی بسازم و همه از تماشای آن لذت ببرند و آرامش بگیرند. نمیگویم چنین فیلمی ساختهام اما در این زمینه تلاش کردهام و میکنم. میخواهم فیلمی بسازم که عارفانه باشد و اگر بیماری آن را دید، حالش بهتر شود.
بالاخره وقتی کشوری هزینه میکند و جشنوارهای برگزار میکند، دنبال رسیدن به اهداف خودش هم هست. این روی داوریهای جشنوارهها تاثیر نمیگذارد؟
فیلمی را به جشنواره تسالونیکی یونان آوردند که آن زمان میلیاردها خرج ساختش شده و واقعا خوشساخت بود؛ این فیلم جنگ بین صربها و مسلمانان را نشان میداد و یونان هم در آن سرمایهگذار بود. در روز رایگیری من برای این فیلم صحبت کردم. همه گفتند خوب است که اول شود. من- یک نفر از ایران- چهارساعت در جلسه درباره این فیلم صحبت کردم و گفتم که آن پروپاگانداست، یعنی فیلمی است که به دروغ چیزهایی را بیان کرده تا مردم را علیه مسلمانان بشورانند. فیلمی که قرار بود جایزه اول جشنواره را بگیرد، هیچجایزهای نگرفت. تازه من در آن جشنواره کوچکترین داور بودم؛ در آن دوره شانتال اکرمن و دونالد ریچی از آمریکا از داوران بودند، مارک مولر رئیس ونیز و خیلیهای دیگر هم بودند.
شما برای حضورتان در جشنوارههای خارجی، از سمت مسئولان داخلی هم تشویق یا حمایت شدهاید؟
فیلم «یک داستان واقعی» را ساخته بودم که سه ساعت و 20 دقیقه بود. دوربین روی دست، آن هم دوربین 35میلیمتری که مسعود کرانی فیلمبردار و حسن اسدی دستیارش بود. این کار سختی بود، یعنی بداهه و دوربین به دست کار را انجام میدادیم. فوکوسکشی بسیار سخت بود. در این نوع دوربین باید هر پنج دقیقه کاست عوض شود و درحالی که 20 کیلو وزن دارد و بسیار سنگین است، آن زمان دوربین دیجیتال امروزی نبود و تکان دوربین زیاد بود. ما این فیلم را ساختیم و بهقدری مورد استقبال قرار گرفت که کاندیدای شیر طلایی ونیز شدیم، منتها آن زمان آقای ضرغامی معاونت سینمایی بود. وسط جشنواره به آقای طالبزاده- که همراه من بود- گفت باید سریع جلسه را ترک کنید. ما آمدیم و فیلممان هم از جشنواره جدا افتاد ولی بهترین استقبالی که از فیلمهای من شده، همین فیلم یک داستان واقعی بوده است. وقتی ساخت فیلم تمام شد، درخواست کردم بلافاصله فیلم اکران شود و شد. بابک کریمی که الان بازیگر است آن زمان مونتور بود و زیرنویس را آماده کرد. او شاهد ماجرا بود. ما فیلم سه ساعت و 20 دقیقهای را اکران کردیم و مردم تماشا کردند. مدتی بعد این فیلم به جشنواره نانت فرانسه رفت. در هواپیما گفتم این فیلم طولانی است و باید قسمتهایی را حذف کنم. در جلسهای از بینندههای این فیلم خواستم هرجایی را که تصور میکنید اضافه است بگویید تا حذف کنم. گفتند هیچچیزی را حذف نکنید. نادر طالبزاده و بابک کریمی شاهد هستند ولی من در ذهنم بود که باید کوتاه شود. ما به نانت رسیدیم و صبح روزی که قرار بود ساعت سه بعدازظهرش فیلم نمایش داده شود و همهجا اعلامشده بود که فیلم سه ساعت و 20 دقیقه است، من یکباره تصمیم گرفتم فیلم 35 میلیمتری را که زیرنویس شده و صدا با تصویر فاصله دارد، کوتاه کنم. از مدیر جشنواره پرسیدم موویلا دارید و او گفت اینجا ایران نیست که هر کاری بخواهید انجام دهید. ما اعلام کردیم فیلم سهساعت و 20 دقیقه است. اجازه ندارید دستکاری کنید. گفتم من میخواهم فیلم را ببینم. خلاصه دستگاهی را که میخواستم به من نداد. من با آپاراتچی آنجا دوست بودم. گفتم ویلایند دارید؟ (یعنی دستگاهی که بشود با آن فیلم را چرخاند و عقب و جلو کرد، البته نمیشد با آن فیلم را دید، بلکه فقط میشد جلو و عقب برد.) گفتم یک اسپلایسر هم به من میدهید؟ گفت برای چه میخواهی؟ گفتم میخواهم فیلم را کوتاه کنم. دوساعت به من وقت بدهید، این کار را خواهم کرد. گفت هیچکارگردانی در دنیا این کار را نمیکند. بعد گفت میشود چند دانشجوی دانشکده برای تماشای این کار شما بیایند؟ گفتم اشکال ندارد. من نگاتیوها را روبهروی لامپ میگرفتم، تصویر را پیدا میکردم و قیچی میزدم. 45 دقیقه از فیلم را حذف کردم. وقتی برای نمایش رفتیم، فیلم از حالت بکری درآمده بود و هرلحظه ممکن بود پاره شود و زیرنویس انگلیسی بود و ترجمه کرده بودند. فردی هم در کابین نشسته بود و همزمان دیالوگها را به فرانسوی میگفت و مردم با هدفون گوش میکردند. اسمش فرانسوا بود و با هم رفیق شدیم. این فیلم را دادم و بعد روی تکست علامت زدم که کجاها را حذف کردم تا مترجم نخواند. میگفت من بهحدی فیلم را دوست دارم که همانطور که شما جرات کردید آن را کوتاه کنید، من هم میخواهم جرات کنم و تمام متن را بخوانم و بدون غلط ترجمه کنم. متن را نداد و گفت خودم درست میکنم. موقعی که برای نمایش فیلم رفتیم، ژلاتو گفت باید از مردم عذرخواهی کنید. من هم قبول کردم و جلوی اکران ایستادم و گفتم آوانگاردترین کارگردان دنیا ژان لوک گدار است که برای شما فرانسویهاست ولی او هیچگاه جرات نکرده بود 45 دقیقه از فیلم خود را بدون اینکه تصویر را ببیند و صدا را بشنود کوتاه کند، من این کار را کردهام؛ کمک کردهام شما 45 دقیقه زودتر فیلم را تمام کنید. وقتی گدار فیلم را دید، گفت این فیلم یک قدم از واقعیت فراتر است. آن سال فیلم در همان جشنواره نانت، هم جایزه مردمی و هم جایزه اول فستیوال را گرفت.
ضرغامی چرا آن حرکت را کرد؟
بالاخره عادتهایی دارند. من ضرغامی را دوست دارم و زمانی با هم بچهمحله بودیم ولی کلا یکباره حرکات اینچنینی میکنند، چون ضرغامی بود، نمیخواهم بیان کنم.
بهعنوان سوال آخر، بحثی درباره این مطرح است که فرهادی، خصوصا در دو فیلم اولش تا قبل از چهارشنبهسوری، متاثر از فیلمسازی شما بوده است. شما چنین چیزی را حس کردهاید؟
من فقط یک فیلم چهارشنبهسوری را از آقای فرهادی دیدهام و شاید 15-10 پلان آن را فقط نگاه کردهام. خیلی خوب ساخته، یعنی فیلمی پرقدرت است.