حاج‌حیدر برای اولین‌بار آرام گرفت
حاج‌حیدر رحیم پورازغدی ابدا ملاحظه مصلحت‌‌های ساختگی، خط قرمزهای پوشالی، سیاست‌زدگی‌های رنگ و رو باخته را نمی‌کرد. حرفش را صریح و بی‌پروا، اما دقیق می‌گفت. موضع نقدش نه صرف رویه‌های باطل را بلکه ریشه‌های آن‌ها را هدف می‌گرفت.
  • ۱۴۰۰-۰۶-۲۰ - ۰۰:۳۱
  • 00
حاج‌حیدر برای اولین‌بار آرام گرفت
پیش‌تر از ما
پیش‌تر از ما

سلمان کدیور، نویسنده و فعال عدالتخواه: اوایل ایامی که تازه با جریان عدالتخواه آشنا شده بودم -اواسط دهه 80- نامش را شنیدم. حاج‌حیدر رحیم پورازغدی. او علاوه‌بر اینکه پدر حسن رحیم‌پورازغدی است، از انقلابیون اول مشهد هم هست، رفیق علی شریعتی و آیت‌الله خامنه‌ای، مبارز و البته منتقد کنونی جمهوری اسلامی. اینها خلاصه‌ای بود که از زبان دیگران شنیدم و در یکی از اردوهای تشکیلاتی جنبش عدالتخواه در مشهد که با دیدار با او در خانه‌اش بسیار فراتر از آن برای من درخشید.

سن و سالش زیاد به نظر می‌رسید. سر و صورت سفید، دست‌های پینه بسته اما صدا غرای و پرانرژی. اغراق نکرده‌ام اگر بگویم در همان دیدار نخست، شیفته‌اش شدم. شیفته چند خصیصه‌اش:

اول بی‌پروایی‌اش در نقد. ابدا ملاحظه مصلحت‌‌های ساختگی، خط قرمزهای پوشالی، سیاست‌زدگی‌های رنگ و رو باخته را نمی‌کرد. حرفش را صریح و بی‌پروا، اما دقیق می‌گفت. موضع نقدش نه صرف رویه‌های باطل را بلکه ریشه‌های آن‌ها را هدف می‌گرفت. یادم هست کلامش که گرم می‌شد آنقدر حرارت و قدرت داشت که جانم را شعله‌ور می‌کرد. انگار از کلام، خرمن ذهن پرسشگر ما را به آتش می‌کشید.

برای من سخنان او نه صرفا از جهت تند و تیز بودن جذاب بود، بلکه از حیث انرژی‌ای که داشت، شگفت‌آور بود. مثل یک جوان 20 ساله، انگار هنوز دانشجو بود. انگار گذر زمان و گرد پیری که هر انسانی را رام و محافظه‌کار می‌کند، بر او موثر نیفتاده بود. همواره با دوستان می‌گفتیم ما که الان جوان هستیم وقتی می‌خواهیم حرفی بزنیم ملاحظه 10 سال آینده‌مان را می‌کنیم، صد جهت را می‌سنجیم که مبادا از آن سخن، خطری دامنگیرمان شود، اگر به پیری برسیم چه می‌شویم؟ حاج‌حیدر همین الان که سرورویش سپید است، از ما پیش است، وقتی ما به سن او برسیم چه می‌شویم؟

هم‌قطار و مبارزان و دوستان سابقش به خیلی نان و نواها رسیده بودند. او هم تنها اگر اراده می‌کرد، می‌توانست یکی از قدرتمندان و متنفذان حکومت باشد، اما او از تمام اینها اعراض کرده بود و در همان مشهد، در همان خانه قدیمی ساکن شده و هرگز دامنش را آلوده نساخته بود. این برای مایی که با چشم می‌دیدیم افراد بسیاری برای وصل شدن به قدرت چه‌ها که نمی‌کنند، الهام‌بخش بود. طی ده‌ها سال، به تمام چرب و شیرین‌ها پشت‌پا زده بود، پیشنهادها را رد کرده بود، تقاضاها را نادیده گرفته بود. نان و نامی از ایمانش دست‌وپا نکرده بود و برای همین آزاده بود. از هرچه فکرش را بکنید رها بود.

یادم هست در سال‌های بعد در یکی از دیدارها کتابی نشان‌مان داد که تازه نوشته بود. اسمش را گذاشته بود تلخ‌ترین نوشته من. وقتی دستش گرفته و از آن برای ما می‌گفت بدنش از خشم به رعشه می‌افتاد. از اینکه چگونه برخی تیشه بر ریشه اقتصاد و اعتماد ملت می‌زنند. موضوع سخن این بار سیاسی نبود، بلکه به مساله کشاورزی برمی‌گشت. از بذر و خاک می‌گفت، نگران بود با مدیریت فعلی کشور، تا چند سال دیگر، گونه‌های بومی محصولات هر منطقه منقرض بشود و جایش را بذرهای تراریخته وارداتی بگیرد. آه می‌کشید و افسوس می‌خورد و ما برای نخستین بار دریافتیم موضوع نقد و اعتراض چقدر می‌تواند وسیع باشد. از مسائل کلان حکومتی، حقوق‌های نجومی، زراندوزی حاکمان گرفته تا بذر خیار مشهدی و طالبی تربت و گندم فلان منطقه و جو بهمان منطقه.

من بنا بر مسافت بسیاری که با او داشتم شاید سالی یک‌بار او را می‌دیدم، اما هر بار او را محکم‌تر، بی‌پرواتر و شوریده‌تر از قبل.

او برای ما اسوه بود. الگوی زیستن انقلابی به معنی حقیقی کلمه. الگوی دوری از مقام و منصب و زخارف دنیا و پیوند خوردن با مردم و محرومان و مستضعفان.

حالا او پس از سال‌ها مبارزه، سال‌ها جوش و خروش و شوریدگی، برای نخستین بار برای همیشه آرام گرفته است و ما را در جهانی سراسر تاریک و حیرت وانهاده است.

نظرات کاربران
تعداد نظرات کاربران : ۰