محراب محمدزاده، روزنامهنگار: در ماههای اخیر که تغییراتی جدی در ساختارهای مدیریتی کلان کشور درحال رخ دادن است، فرهنگ و هنر شاهد تغییراتی است که برخی به آن امیدوارند و برخی دیگر معتقدند اتفاق خاصی رخ نخواهد داد. در این میان اما تکلیف رسانهای و هنری ایجاب میکند تا آنجا که میتوانیم پیشنهادها و راهنماییهای هنرمندان و صاحبنظران را اعلام کنیم، شاید در طرح و برنامهریزی آتی مدیران هنری بهویژه در وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی و شهرداری تهران و دیگر استانها تاثیرهایی مثبت برجای بگذاریم. در همین راستا سلسله گفتوگوهایی را با چند تن از هنرمندان تئاتر بهمرور خواهیم داشت.
دومین گفتوگوی «فرهیختگان» با رضا گوران، نویسنده و کارگردان تئاتر و سینماست. وی تاکنون نمایشهای پرمخاطبی همچون «هملت»، «شب آوازهایش را میخواند»، «یرما» و ... روی صحنه برده است؛ در ادامه مشروح این گفتوگو را میخوانید.
وضعیت امروز تئاتر ایران را چطور ارزیابی میکنید و پیشنهادتان برای مدیرانی که این روزها درحال جانشینی هستند، چیست؟
طی 20 سالی که در عرصه تئاتر فعالیت کردهام، هیچگاه پیشنهادهای ما جدی گرفته نشده است و هیچگاه خواستی مبنیبر این نبوده که تئاتر حضوری تاثیرگذار در سبد خانوادهها داشته باشد، بنابراین فکر میکنم تمام پیشنهادهای ما درنهایت واکنشی احساسی است و تنها دلیلش این است که بگوییم هنوز دلمان برای تئاتر میتپد.
در دولت روحانی هیچبرنامهای برای تئاتر وجود نداشت، یعنی او در هیچکدام از صحبتهایش از تئاتر سخن نگفت. موضوع دقیقا همین است که ما گاهی اوقات شانس آوردهایم مدیرانی داشتیم که تا حدی از تئاتر بودهاند و به آن فضا و امکان دادهاند و البته در مقابلش مدیرانی هم داشتهایم که همان یکذره فضا و امکان را هم از تئاتر گرفتند.
دقیقا مساله همین است، بیفایده بودن یعنی چه؟ آیا مدیران تئاتر تنها مقصران اصلی چنین وضعیتی هستند یا هنرمندان تئاتر هم در بهوجود آمدنش سهیم هستند؟
ارادهای بر پویایی تئاتر وجود ندارد و برعکس از این هنر بهشدت تاثیرگذار امتیازهای زیادی را مدیران بهنفع خودشان گرفتهاند، یعنی هر زمان تئاتر پویا بود با آن عکس یادگاری گرفتهاند و هر زمان تئاتر مطرح نبوده یک لگد هم به آن زدهاند. این اسمش مدیریت تئاتر نیست، البته باید تاکید کنم کلیت را میگویم، شاید چند مدیر هم اصلا در این قاعده نبودهاند و برای تئاتر تلاش کردهاند، اما استثنا قاعده نمیشود.
درواقع این مدیران هم حادثه بودهاند.
بله دقیقا، خیلی از دوستان جوان ما یادشان نمیآید که کلا تئاتر در تهران تنها چهارسالن بود که در همان دوران هم بازسازی کذایی تئاترشهر انجام شد و این سالن را نابود کرد. یکزمان بود که تئاتر کار میکردیم و فضای تمرین مناسبی هم وجود نداشت، باید نوبت میگرفتیم و برای تمرین تئاتر هم باید اجازه میگرفتیم و چهبسا اجازه هم نمیدادند.
اما انگار این روزها شرایط بهتر شده و برخی میگویند که در دهه 90 به شرایط اجتماعی و اقتضائات موجود، شاهد یک رشد نسبی در عرصه تئاتر هستیم که ازجمله آن راه افتادن سالن خصوصی بود و سد دولتی بودن شکسته شد.
عدهای از کارگردانان در این دهه باشجاعت و بدون کمک دولت تئاتر تولید کردند، البته درست است که از هنرمندان چهره -که تاکید میکنم این هنرمندان همان بازیگران تئاتری بودند که به سینما رفته و چهره بودند- استفاده کردهاند، اما تئاترهای خوبی اجرا کردند. هرچند بعدها این موضوع و جریان به وضعیت اسفباری دچار و تبدیل شد به اینکه دوهفته تمرین کنیم و فقط با آقای فلان بازیگر اجرا برویم. به این نکته هم باید اشارهکنم که لزوما حضور چهره در تئاتر بهضرر تئاتر نبوده است. بگذارید یکطور دیگر بگویم مشکل این است تئاتر زمین کوچکی است و هزاران وارث دارد.
اجراهای خود شما همیشه موفق و پرفروش بوده، آخرین کار شما هم نمایش «شب آوازهایش را میخواند» در سال 94 همینطور بود، اما بعد از آن دیگر اثری از شما روی صحنه ندیدیم و بهسمت سینما رفتید.
من به این دلیل کار نکردم، چون میدیدم روزهای تلخی برای تئاتر رقم خواهد خورد. نمیتوانستم در فضایی کار کنم که دوستش دارم اما درحال نابودی است. البته یکسری از هنرمندان جوان ما تئاتر کار میکنند، آنها کار میکنند، چون راه دیگری ندارند و عاشق تئاتر هستند. موضوع این است که نسل جوان تنهاست؛ چه در تئوری، چه در پژوهش و چه در هزینهها، الان یک گروه دانشجویی اگر بخواهد یک نمایش را با تمام اصول حرفهای خودش اجرا برود باید 200 میلیون هزینه کند؛ پول هم بازگشت ندارد، پس چه باید بکند؟ دولت اینجاست که باید وارد عمل شود و حمایت کند.
درست است که دولت متولی اصلی تئاتر کشور است، اما نهادهای دیگری هم بودجه و امکانات برای حمایت از تئاتر دارند، مثل حوزه هنری، شهرداری تهران و... که بودجهها و امکانات خوبی هم دارند.
همه این نهادها زمانی کمک میکنند که همهچیز به نفعشان باشد و تا این تفکر از جامعه فرهنگی و هنری ما رخت برنبندد وضعیت همین است، لزوما نباید از اثری حمایت کنیم که ما را تبلیغ کند، اسم این حمایت از فرهنگ نیست؛ ساختن تریبون از هنرمند است. مدیران باید به این تریبون ساختن از هنرمند پایان بدهند، زیرا هنرمند بلندگو نیست.
هر نهادی برای مقاصد مقطعی خودش اگر بخواهد از هنرمند تریبون بسازد، درواقع هنرمند را کشته و حتی آن شعار و ایدئولوژی خودش را هم کشته است؛ چراکه آن شعار و آن هنرمند حتما تمام میشوند. اگر حاتمیکیا در یک دهه فیلمی میسازد که همه طیفها آن را دوست دارند، به این دلیل است که آثارش مثل «بوی پیراهن یوسف»، «از کرخه تا راین» و... تاریخمصرف ندارند، چون او تریبون کسی نیست. وقتی مدیران هنرمندان را تبدیل به تریبون میکنند، پس از مدتی استفاده و حذف میشوند، همان ایدئولوژی که توسط آنان تبلیغ شده بود هم خراب میشود.
میخواهم از نسلی صحبت کنم که خودبهخود کنار رفتهاند، مانند حامد محمدطاهری که یکی از بهترین کارگردانهای تئاتر ما بود، اما این نسل او را نمیشناسد. زمانی که رئالیسم و ناتورالیسم به آن شکل در تئاتر ما مطرح نبود، علیرضا نادری و محسن علیخانی در سال 79 «سعادت لرزان مردمان تیرهروز» را کار کردند. متاسفانه جریانهای بسیاری در تئاتر ما بوده که امروز از آن خبر نداریم، چون کسی پی آن را نگرفته است و یکسری افراد مدتی آمدهاند، کار کردهاند و خسته شدهاند و نتوانستهاند این سیستم اشتباه مدیریت تئاتر را تحمل کنند. از طرف دیگر خود تئاتر در تجاریترین روزهایش هم اینقدر فستفودی نبود. مگر ممکن است 15 روز تمرین کنیم و اجرا برویم! اینکه دیگر به دولتها ربطی ندارد.
پس یک بحث این است که دولت و نهادهای مدعی رها کردهاند که هیچ، از طرف دیگر آفتی هم در فضای تئاتر بهوجود آمده که درکنار بیتوجهی مدیریتی به وخیمتر شدن وضعیت تئاتر دامن میزند.
کاسههای داغتر از آش همیشه برای تئاتر مشکل ایجاد کردهاند، یکوقتی شما میروید با کسی که راس اموری هست صحبت میکنید، متوجه میشوید آن کسی که در راس است با اثر شما مشکلی ندارد، اما بادمجان دور قابچینها و برخی مشاوران- که مدام دوست دارند پست و مقام بگیرند- کاری کردهاند آن کسی که در راس است، فکر کند اثر هنری تولیدشده چقدر هولناک است، بعد که با بدبختی با آن فرد در راس صحبت میکنید، میگوید کار شما مشکلی نداشت؛ بعد میگویی پس چرا اذیت میکنید، میگوید ما که اذیت نمیکنیم و کاری نداریم. بعد یک سلسله اشتباه را میبینیم!
بهنظر من سه عامل است که تئاتر ما را آزار میدهد؛ یکی سانسور به اشکال مختلف، دومی ادعای متولی بودن دولت در تئاتر، دولتی که خودش یکسری سازمانهایی طراحی میکند و بودجه را به آنها میدهد که در رشد تئاتر هیچ تاثیری ندارند و سومین آن بخش کوچکی از تولیدکنندگان تئاترند که به این وضعیت دامن میزنند.
دانشجو اثری موردقبول و عالی تولید میکند اما چون حمایت تبلیغاتی و رسانهای نمیشود کارش دیده نمیشود، از آنطرف سالن دولتی و دانشجویی گیرش نمیآید و درنتیجه مجبور است در اولین کارش اجاره سالن خصوصی بدهد. (هرچند در سالن دولت هم اجرا بروی باید درصد فروش به دولت بدهید.) در مقابل هم گروههایی هستند که کمتر از یک ماه میآیند یک کار را آمده میکنند که صرفا درآمدی از آن کسب کنند و این آن تئاتری نیست که ما برایش جان کندهایم و به همین دلیل از سال 94 کار نکردهام. همینالان هم پیشنهادهایی وجود دارند، اما ما زمانی تئاتر کار میکنیم که اندیشهای را بارور کنیم و در اختیار مخاطب قرار بدهیم بلکه ایجاد فکرها و راههایی بکنیم، حداقل تلاشی در مسیر فرهنگسازی کردهایم. وقتی ایجاد و میل به تفکر از تئاتر حذف شود حداقل آدمی مثل من چرا باید تئاتر کار کند؟ من دوست ندارم مخاطب فربه فستفودی پرورش بدهم و همیشه برایم فروش مهم بوده اما شما میدانید ما با نمایش مثل «هملت» پرفروش بودهایم، اینها نمایشهایی نبوده که کمدی باشد، البته اشتباه نشود، کمدی هیچاشکالی ندارد، معتقدم که برای جامعه ما لازم است، اما تکه انداختن به رئیسجمهور و فلان شخص که کمدی نیست و این نوع از کار از جایی میآید که هنرمند حوصله و زمان پژوهش ندارد و دولت هم حمایتی نمیکند.
مدیران فقط منتظرند که از خروجی لذت ببرند، درحالیکه دولت نمیتواند از خروجی که در آن نقشی نداشته است لذت ببرد، نتیجهاش میشود همین قهرمانی که ورزشکاران ما در مسابقات با تلاش فردی و حتی بدون مربی انجام دادهاند، بعد آقای مدیر میآید میگوید دولت تمام تلاش خودش را کرده، اما واقعیت این است که دولت چه تلاشی کرده است؟ طرف هزینه مربی نداشته بدهد، در دوران کرونا از دفترشان بیرون نیامده، چه تلاشی کرده؟ همین اتفاق در تئاتر هم رخ داده و در دوران پاندمی هنرمندان تئاتر در فشار اقتصادی شدیدی هستند.
پس اگر تئاتر کار نکنید چه میکنید.
من ترجیح میدهم اگر بتوانم از گروههای جوان حمایت کنم و اگر سرمایهگذاری داشته باشم ترجیح میدهم چند گروه جوان را هدایت کنم و به جای اینکه یک کار تولید کنم گروههای جوان 10 نمایش تولید کنند و این نکته را هم بگویم کار دورهمی نه، بلکه گروه جوان باید پژوهش کند و گروه به این برسد که میخواهند اندیشه و تفکری ایجاد کنند و تجربه ایجاد شده را در اختیار مخاطب قرار دهند تا هم خودشان و هم جامعه رشد کند و همه از هم یاد بگیریم. متاسفانه یکی از مسائل مبتذل، کسوتگرایی نابجا و اشتباه است، در هنر احترام پیشکسوت همیشه لازم است اما اثر خوب کیفیتش با پیشکسوت بودن یا نبودن سنجیده نمیشود. پیشکسوت چه کار خوب بکند چه کار بد همیشه محترم است اما قرار نیست یک نفر همیشه همه آثارش خوب باشد؛ نیاییم حق و ناحق کنیم، شاید یک گروه جوان در جامعه تاثیرگذارتر از کسی است که 50 سال تئاتر کار میکند یا بالعکس، منظورم این است که ما برای سنجش یک اثر تنها باید به کیفیت آن اهمیت بدهیم، کیفیت سن و سال نمیشناسد، ولی متاسفانه در جامعه ما اینطور نیست.
خب شاید بخشی از این مشکل حاصل افراط و تفریطهای سلیقهای یا هیجانی است.
مساله این است که برنامهریزی و سازماندهی که منجر به جریان بشود نداریم، یعنی اینکه نمیآییم سازمانهایی ایجاد کنیم که تئاتر واجد کمپانیهای مختلفی بشود و اینها را از نظر سختافزاری و مالی کمک کنیم تا هنرمند در فضای کاملا مشخص و هنری که دارای شغل هم هست به فعالیت بپردازد. به اعتقاد من دولت باید پایش را از فرهنگ بیرون بکشد و پس از سالها آزمون و خطا باید متوجه شده باشند که نمیتوان فرهنگ و هنر را سفارشی کرد.
در هلند برای یکی از کمپانیهای این کشور کار میکردم، بودجه این کمپانی را 6 نهاد مختلف میدادند اما اثری که ما تولید کردیم مورد تایید یکی از این نهادها نبود، اما حمایت خودش را انجام داد، اثر من ضدحضور نظامیان آمریکایی در کشور عراق بود. این مثال را زدم که بگویم آیا ما در ایران چنین جراتی داریم، آیا مثلا حوزه هنری حاضر است از تئاتری حمایت کند که با نظرات مدیرانش مخالف است. منظورم از کار مخالف، ضدچارچوبهای مشخصی که همه ما میدانیم چیست و به آن پایبند هستیم نیست، اشتباه نشود، منظورم مغایر با سلیقه افراد حاضر در این نهاد و دیگر نهادهای مشابه است. هر وقت این کار را کردیم یعنی قدرتمندیم یعنی بزرگتر از یکسری دعواهای جناحی و سلیقهای هستیم و هدفمان ارتقای فرهنگ است. در نهادهای دولتی هم همینطور است، دولت آقای روحانی دولتی بود که به ظاهر هنرمندان پشتش بودند، اما بنده بدترین اتفاقات برایم در دوران دولت او رخ داد، فیلمم توقیف شد و در تمام هشت سال دولت او، من تنها یک فیلم و یک تئاتر ساختم. در حالی که از هنرمندی که سهمخواهی نمیکند باید بیشتر حمایت شود.
اشکالی ندارد گاهی هنرمند مخالف ما به ما کمک کند، کسی که چهل سال عمر خودش را برای هنر این کشور گذاشته است و هیچ کجا نرفته است و هنوز هم در ایران کار میکند حتما دلش برای این سرزمین میسوزد، چرا او را حذف میکنیم و از او کمک نمیگیریم، چرا فکر میکنیم اگر کسی مخالف ماست نباید اطراف ما بپلکد، مگر تروریست است، او هم دارد حرفش را میزند، اگر تو حرف بهتری داری بزن، باید بگذاریم گفتوگو شکل بگیرد، کشور ما امروز به گفتوگو نیاز دارد. مدیرانی که در ذهن تئاتریها ماندهاند کسانی بودند که شاید اثری مخالف دیدگاه او و همفکرانش بود اما به من میگفت باید اجرا بروی چون در ژانر خودت کاری که میکنی درست است. نسل خوبی از تئاتر ما اینگونه بروز کردند.
اگر بخواهم جمع بندی کنم به نظرم این مسائل با یک وزیر و یک دولت به تنهایی حل نمیشود اما میتواند از یک وزیر و دولت آغاز شود و پایهای گذاشته شود که چند سال بعد شاهد ساخته شدنش باشیم. این هشدار را باید بدهیم اگر میل به کار خوب در هنرمند بمیرد دیگر نمیشود به راحتی بیدارش کرد. هنرمندی که سالیان سال کار میکند دیگر توانی ندارد که برود برای یک مجوز بجنگد یا اینکه برود دعوا کند چرا یک ساعت قبل از اجرایش سالن را به یک همایش اجاره دادهاند و همین جزئیات در کنار هم تبدیل به فاجعه و ناامیدی میشود و یک سوال مهم هم دولتیها باید از خودشان بپرسند، آیا واقعا تئاتر را میخواهند؟ اگر نمیخواهند در صورت تئاتریها بگویند و اگر هم میخواهند واقعا خودشان را نشان بدهند، دوران کی بود کی بود من نبودم دیگر تمام شده است؛ الان همه چیز شفاف شده است. با وقت تلف کردن و بازی دادن اتفاقی رخ نمیدهد، الان در دورانی هستیم که نیاز به کار عملی داریم، نه اینکه شعار بشنویم. به قول گروس عبدالملکیان «این بار پیامبری بفرست که فقط گوش کند» ما الان به مدیرانی نیاز داریم که گوش کنند و نترسند. یک عده هنرمند هنوز هستند که دلسوزند، یک عده هستند که سهمخواه نیستند و به دنبال کمک کردن به اعتلای فرهنگ و هنر کشورشان هستند بدون اینکه رانت بگیرند. متاسفانه این سالها هرچه رانتخوار است جذب کردهایم و هرکه میخواهد کار درست کند را تحویل نمیگیریم، خب حتما یک ریگی به کفش آن مدیر است وگرنه برایش فرقی نمیکند.
همیشه به مساله آموزش اهمیت دادهاید و بهعنوان استاد یا به قول خودتان مربی در کنار جوانترها بودهاید، وضعیت فعلی هنرمندان جوان و نحوه آموزشپذیری آنان در تئاتر را چگونه ارزیابی میکنید.
من به دلیل کرونا، نزدیک دو سال است که آموزش نمیدهم، چون خیلی اعتقاد ندارم که بشود آنلاین تئاتر را آموزش داد، حالا شاید مباحث نظری و حتی کارگردانی را بتوان به این شکل آموزش داد اما واقعا بازیگری را بلد نیستم آنلاین آموزش دهم اما خب برخی این کار را میکنند. متاسفانه هنرجویان ما خیلی زود علاقه دارند به اجرا برسند و این اشتباه است. خیلی باید تلاش کرد، هنرجو زمانی باید اجرا برود که احساس کند میتواند روی مربی و همشاگردی خودش تاثیر بگذارد، بحثم مرتبه و کسوت نیست، یک فرد میتواند با یک سال کار تبدیل به بازیگر درجه یک شود و یک فرد دیگر با 20 سال سابقه کار درجا میزند و استثناها وجود دارد اما واقعیت امر این است که برای هنرمند شدن باید صبوری کرد، شاید ورود به عرصه هنر سخت باشد اما مهمتر و سختتر ماندگاری است. همانطور که گفتم من خودم را مربی میدانم استاد در تئاتر ما کلمه الکی است و به نظرم استاد فقط آقای سمندریان بود و بعد از او استاد برای من تعریفش متفاوت است. این تعدد آموزشگاهها و دانشکدهها به این دلیل است که ما میخواهیم سریع نتیجه بگیریم و این حاصل همان تئاتر فستفودی است؛ چراکه سریع میخواهیم روی صحنه برویم، برویم جلوی دوربین، پست بگذاریم و فالوور پیدا کنیم و... هدف هنر این نبود، درست است فضا تغییر کرده، تکنولوژی وجود دارد و شبکههای مجازی هستند و باید از آن استفاده کنیم، اما این تفکر فستفودی و رانتها باعث ایجاد چنین اقدامات کاذبی میشود و افراد فکر میکنند یک ناعدالتی رخ داده است، در صورتی که عدالت در هنر اینگونه تعریف نمیشود؛ چراکه زمان دیده شدن هنرمند فرا خواهد رسید و باید برای آن تلاش کرد، اما واقعا در زمان حال من نمیتوانم به هنرجویم این را بگویم؛ چراکه او دارد رانتهایی را میبیند که برخی افراد یک شبه به جایگاهی میرسند که عجیب است.
البته رانتها ماندگار نیستند.
درست است، اما شما نمیتوانید این را به یک هنرجوی جوان که با تمام ذوق وانگیزه آمده، بگویید چون اصلا این را نمیشنود. دیده شدن و شهرت بد نیست و هیچکدام از ما بدمان نمیآید و این دروغ است هر کس بگوید که از شهرت و دیده شدن بدش میآید.
خب افرادی چون شما با تلاش به این نقطه رسیدهاند.
بله، درست است و الان در 41 سالگی دیگر به دنبالش نیستم، اما در دورهای که جوانتر بودیم به دنبالش بودیم و به دست هم آوردیم. نباید در مقابل کسب شهرت گارد داشت اما باید به او نشان دهیم که چگونه دیده شدن اهمیت بیشتری دارد.
به اعتقاد من ایجاد بستر و فضا همراه با حمایتهای مالی و معنوی همراه با دیدگاه عادلانه میتواند به هنرمند جوان امروز کمک کند، مدیری که دید عادلانهای به جریانهای هنری کشور نداشته باشد، مجموعهاش دچار رانت و فساد میشود. بنده اگر رئیس تئاتر شهر شوم و تنها به آثاری که شبیه سبک خودم بوده است اجرا بدهم خب این مدیریت عادلانهای نیست. بلوغ یک مدیر را شما جایی خواهید فهمید که وقتی یک نفر در جلسه مخالفش سخن گفت اخراجش نکند، بلکه حرفش را گوش کند؛ چون مجیزگویان زیاد هستند و حقیقت را باید از مخالف بشنوید.
نکته پایانی اگر دارید.
مدیر فرهنگی ما یک بار نهجالبلاغه را بخواند و آن را فهم کند و اگر تاریخ تئاتر را بخواند و فهم کند مشکلی نخواهیم داشت، حداقل میتوانیم امیدوار باشیم چکهایی که داده میشود در آینده نقدش را برداشت میکنیم. باید این را بدانیم در کار فرهنگی یک شبه معجزه نمیشود.
مثالش هم همین زدن ماسک است، چقدر ما کشته میدهیم سر اینکه آدمها رعایت نمیکنند و باز هم رعایت نمیکنند، این کار فرهنگی میخواهد و زمان میبرد. نکته دیگرم این است که هنرمند باید زیرسایه آفتاب و ماه کار کند نه در زیر سایه تهدید، اگر مجوزی برای هر اثر هنری صادر میکنیم از آن دفاع هم بکنیم تا ارگانی فشار میآورد زیر آن نزنیم، اگر اینقدر شجاع نیستی که مدیر باشی، مسئولیت قبول نکن. همه وضعیت تئاتر و سینما را میدانیم و اگر کسی مدیریتی قبول میکند هی نگوید اینها میراث گذشته است، خب مگر نمیدانستی میراث گذشته چه بوده که مسئولیت قبول کردهای، اگر هم میدانستی پس به برنامه خود عمل کن اگر هم برنامهای نداری عذرخواهی کن و مسئولیت را تحویل بده، عذرخواهی کردن هیچی از ارزشهای متکبرانه ما کم نمیکند. هنر کشور ارث پدر هیچکس نیست و متعلق به مردم است، ما صاحب هیچ چیز نیستیم و حتی ما صاحب آثار خودمان هم نیستم بلکه مردم صاحب آن هستند.