تاریخ جامعه بشری طی قرنها شاهد ظهور و اوجگیری امپراتوریهای بزرگ جهانی و بهدنبال آن افول و جایگزینیشان توسط قدرتهای جدید بوده است. اما نکته درخور توجه این است که این جابهجایی قدرتها در عرصه بینالملل به یکباره انجام نگرفته، بلکه ما شاهد افول تدریجی قدرت مسلط یا هژمون از یکسو و ظهور تدریجی قدرت یا قدرتهای جایگزین در سوی دیگر هستیم. اما بهرغم تدریجی بودن چنین فرآیندی، یکسری از تحولات و رخدادهای بینالمللی وجود دارند که بهعنوان نقطهعطف و مبدا جابهجایی قدرت در نظر گرفته میشوند. نقش جنگ جهانی دوم در افول امپراتوری بریتانیای کبیر، تاثیرات بحران کانال سوئز بر زوال قدرتهای اروپایی بهویژه فرانسه، پیامدهای خروج شوروی از افغانستان در فروپاشی این کشور و پایان نظام دوقطبی و سرانجام نقش حادثه یازدهم سپتامبر در تثبیت هژمونی ایالاتمتحده در نظام بینالملل را میتوان در زمره چنین وقایعی برشمرد.
با این اوصاف، به نظر میرسد این روزها شاهد رخدادی هستیم که شاید بتوان آن را نقطهعطف جدیدی در عرصه تحولات بینالملل و بهویژه در جابهجایی قدرت در این عرصه تلقی کرد. سقوط فاجعهبار دولت موردحمایت آمریکا و جهان غرب در افغانستان و بازگشت دوباره طالبان به قدرت را باید نقطهعطف فرآیندی دانست که از منظر بسیاری، افول هژمونی ایالاتمتحده و کمرنگ شدن ارزشهای آمریکایی و غربی در سطح جهان را به نمایش میگذارد. نکته مهم و درخور توجه این است که جایگزین این هژمونی مسلط نیز تا حد زیادی معلوم شده است، چنانکه تقریبا همه به این باور رسیدهاند که کشور چین و فرهنگ و تمدن چینی و درکل شرقی، قابلیتهای خود را برای جایگزینی به رخ کشیده است. راش دوشی، نظریهپرداز آمریکایی، مدیر سابق مرکز مطالعات چین در موسسه بروکینگز و یکی از مسئولان فعلی میز چین در شورای امنیت ملی جو بایدن، ازجمله افرادی است که به این موضوع باور دارد و در همین راستا نیز تحقیق و پژوهش مهمی انجام داده که اخیرا در قالب کتابی با عنوان «بازی طولانی؛ استراتژی بزرگ چین برای جایگزینی نظم آمریکایی» منتشر شده است. وی در کتاب خود ضمن پرداختن به روند و چگونگی اوجگیری چینیها، به شرایط لازم برای سلطه یک کشور بر نظام بینالملل و شرایط حفظ آن اشاره میکند. درنهایت به ضعف ایالاتمتحده در حفظ هژمونیاش در عرصه بینالملل پرداخته و به برخی وقایع تاثیرگذار در رسیدن ایالاتمتحده به این وضعیت ناپایدار هم توجه نشان میدهد. اگرچه او در این مسیر توجه و تمرکز خاصی به افغانستان نشان نداده است اما بهطور قطع وقایع اخیر افغانستان و بازگشت طالبان را میتوان در امتداد بحثهای او درمورد دلایل و عوامل افول قدرت آمریکا، موردتوجه و ارزیابی قرار داد. بدینلحاظ علاوهبر تحلیل و خلاصهای که از کتاب (نه نقل از موسسه بروکینگز) در این گزارش انجام گرفته است؛ دو بخش پایانی هم افزوده شده که در آن به تحولات افغانستان بهعنوان بخش مهمی از مسیر افول ایالاتمتحده و نقطه شروع احتمالی نظم نوین چینی نگریسته شده است.
در انتظار قرن چینی
ما اکنون در سالهای ابتدایی آیندهای قرار داریم که انتظارمان را میکشد؛ آیندهای که در آن چین نهفقط برای نفوذ منطقهای، مانند بسیاری از قدرتهای بزرگ دیگر، تلاش میکند بلکه همانگونه که ایوان اوسنوس میگوید: «خود را برای شکلدادن به قرن بیستویکم آماده میسازد، درست همانطور که ایالاتمتحده قرن بیستم را شکل داد.» رقابت برای نفوذ، رقابتی جهانی خواهد بود و پکن بنابر دلایل خوبی عقیده دارد که دهه آینده خروجی این رقابت را تعیین خواهد کرد. همچنانکه ما وارد کشیدگیهای این رقابت دشوار میشویم، ما فاقد توان پاسخگویی به سوالات اساسی هستیم. جاهطلبیها و آرزوهای چینیها چیست و چه استراتژی کلانی برای دستیابی به آنها دارند؟ اگر دارند آن استراتژی چیست، چه چیزی آن را شکل میدهد و ایالاتمتحده درمورد آن باید چه اقداماتی انجام دهد؟ اینها سوالاتی ریشهای برای سیاستگذاران آمریکایی است که با بزرگترین چالش ژئوپلیتیکی قرن دستوپنجه نرم میکنند؛ بهویژه با اتکا بر این دلیل مهم که شناخت یک استراتژی مخالف نخستین گام مقابله با آن محسوب میشود. با این حال در شرایطی که تنشهای بزرگ قدرت شعلهور هستند، هنوز اتفاقنظر و اجماعی روی پاسخها وجود ندارد. این کتاب میکوشد پاسخی به این پرسشها فراهم کند. این کتاب به لحاظ ساختاری از مطالعات استراتژی کلان آمریکا در جنگ سرد الهام میگیرد. در موقعیتی که مطالعات پیشین تئوری و عمل ایالاتمتحده در اتخاذ «استراتژی بازدارندگی» در برابر اتحاد جماهیر شوروی در دوران جنگ سرد را مورد تجزیه و تحلیل قرار میدهند، این نوشتار میکوشد تئوری و عمل چین در اتخاذ «استراتژی جایگزینی» در برابر ایالاتمتحده، بعد از جنگ سرد را مورد تجزیه و تحلیل قرار دهد.
سیر تاریخی تحولخواهی چینیها؛ از حقارت ژنرال «لی» تا فرصتطلبی رئیسجمهور «شی»
ژنرال لی هونگ ژانگ را ازجمله نخستین کسانی دانستهاند که اندیشه نوسازی و تقویت قدرت چین را به شکل جدی مطرح و تئوریزه کرد. وی ژنرال و مقام برجسته سلسله چینگ بود که به سبب بحثهایش در حوزه قدرت و وحدت ملی، اغلب با همتای معاصرش بیسمارک در آلمان مقایسه میشود. وی زندگی خود را وقف امپراتوری درحال اضمحلال چینگ کرد و در سرکوب شورش 14ساله تایپینگ نقشی مهم داشت. این مبارزه علیه شورشیان باعث شد تا در لی یک احساس قدردانی نسبت به تسلیحات و تکنولوژی غربی به وجود آید و در عین حال ترس از غارتگریهای ژاپنیها و اروپاییها، تعهدی در او برای تقویت و مدرنیزاسیون چین ایجاد کند. بدینترتیب در سال 1872 میلادی در یکی از مکاتبات فراوانش، پیشگام تغییرات ژئوپلیتیکی و تکنولوژیکی شد که او در آن هنگام بهعنوان تهدیدات انقراض چینگ میدید. بر این اساس وی در یکی از یادداشتهایش که برای حمایت از سرمایهگذاری بیشتر در صنعت کشتیسازی چین نوشته بود، عبارتی را به کار برد که برای نسلها آویزه گوش شد: «چین تغییرات بزرگی را تجربه خواهد کرد که در سههزار سال گذشته به خود ندیده است.» این اظهارنظر مشهور برای بسیاری از ناسیونالیستهای چینی یادآوری تحقیر کشورشان است.
لی درنهایت در مدرنیزاسیون چین شکست خورد، جنگ با ژاپن را از دست داد و به یک توافق شرمآور با آن تن داد. اما برای بسیاری خطمشی لی یک پیشنویس و سند دقیق بود؛ یعنی توجه به این موضوع که زوال چین محصول ناتوانی سلسله چینگ در برآورد دگرگونیهای ژئوپلیتیکی و تکنولوژیکی نیروهایی بود که برای سههزار سال دیده نشده بودند، همان نیروهایی که توازن بینالمللی قدرت را تغییر دادند و قرن حقارت چینیها را رقم زدند. اکنون مسیر لی دوباره بهوسیله شیجینگپینگ هدفگذاری شده تا در یک فاز جدید، استراتژی بزرگ چین پس از جنگ سرد آغاز شود. از سال 2017 شی در بسیاری از بیانیهها و اظهاراتش در حوزه سیاست خارجی، اعلام کرده «دنیا در میانه تغییرات بزرگی است که در یک قرن اخیر دیده نشده است.» اگر مسیر لی نقطهعطف حقارت چینیها را نشان میداد، اما شی یک فرصت را برای احیای مجددش نشان میدهد. اگر لی یک تراژدی را بر میانگیخت، شی یک فرصت را نوید میدهد. اما مهم این است که هردو یک چیز اساسی را در نظر گرفتهاند؛ این عقیده که نظم جهانی یکبار دیگر بهواسطه ژئوپلیتیک تازه و تغییرات تکنولوژیکی در خطر است و به تغییرات و تعدیلهای استراتژیک نیاز دارد.
تحولاتی که فرصت تاریخی چین را رقم زدند
همانطور که اشاره شد نظم جهانی بهواسطه ژئوپلیتیک تازه و تغییرات تکنولوژیکی در خطر است. از نظر شی ماهیت این تغییرات قدرت فزاینده چین و آن چیزی است که او ظاهر شدن انهدام درونی غرب میبیند. در بیستوسوم ژوئن سال 2016 میلادی بریتانیا رای به ترک اتحادیه اروپایی داد. به فاصله کمتر از سه ماه بعد از آن، یک موج پوپولیستی دونالد ترامپ را رهسپار دفتر ریاستجمهوری ایالاتمتحده کرد. از منظر چینیها این وقایع، تکاندهنده محسوب میشد، بهخصوص اینکه آنها به تغییرات در درکشان از قدرت و تهدید آمریکا نیز بسیار حساسیت نشان میدادند. پکن معتقد بود بیشتر دموکراسیهای قدرتمند از نظم بینالمللی خارجی که خود در ایجاد آن سهیم بودند، عقبنشینی کرده و اکنون برای انضباط خودشان در خانه تقلا میکردند. پاسخ جهان غرب به اپیدمی کرونا در سال 2020 و حمله به کنگره توسط افراطگرایان در سال 2021 این احساس را تقویت کرد که «زمان و آهنگ شتاب در سمتوسوی ماست.» این فرضیهای است که شی به فاصله کوتاهی بعد از این وقایع مطرح میکند. رهبری چین و گروه سیاست خارجی آن را بهعنوان «دوران یک فرصت تاریخی » ارزیابی کردند تا تمرکز استراتژیک کشورشان را از آسیا به بخشهای وسیعتر جهان و نظامهای حکومتیاش گسترش دهند.
الگوی تقابل قدرتهای نوظهور و هژمونی مسلط
یک وضعیت یا قدرت هژمونی در نظم منطقهای و جهانی، در سایه سه مدل «کنترل وسیع» که برای تنظیم رفتار دیگران مورد استفاده قرار میگیرد، پدیدار میشود؛ ظرفیت قهرآمیز (برای مجبور ساختن به اطاعت)، مشوقهای توافقی (برای ایجاد انگیزه) و درنهایت مشروعیت (جهت حکمرانی براساس ادعای حقانیت). برای دولتهای درحال ظهور، جایگزینی صلحآمیز هژمونی موجود از طریق دو استراتژی وسیع که عموما به شکلی متوالی دنبال میشوند، امکانپذیر است. اولین استراتژی خنثی کردن هژمونی است که از طریق مدلهای کنترل بیانشده اعمال میشود، بهخصوص مواردی که روی دولت درحال ظهور تاثیرگذار است. با وجود این هیچ دولت درحال ظهوری که هنوز تحت لطف دولت مسلط قرار دارد، نمیتواند جایگزین آن شود. مرحله دوم ساختن اشکالی از کنترل روی دیگران است؛ درحقیقت هیچ دولت در حال ظهوری، هژمون نخواهد شد اگر نتواند عزت سایر کشورها را در برابر تهدیدات قهرآمیز، مشوقهای توافقی یا حقانیت مشروع تضمین کند. درصورتیکه قدرت در حال ظهور برای خنثی ساختن هژمون اقدام نکند، هر گونه کوششی برای ساختن نظم جدید احتمالا بیهوده بوده و با مخالفت مواجه میشود. درعینحال تا زمانی که یک قدرت درحال ظهور یک درجه قابلملاحظهای از خنثیسازی و ساختوساز را در محدوده منطقهای خودش با موفقیت انجام ندهد، همچنان در برابر نفوذ هژمون آسیبپذیر است تا بتواند با اطمینان به استراتژی سوم یعنی توسعه جهانی روی آورد. استراتژی سوم مرحلهای است که هر دو توالی یعنی خنثیسازی و ساختن را در سطح جهانی نیاز دارد تا جایگزینی هژمونی تحقق پیدا کند.
چین و استراتژی جایگزینی هژمونی آمریکا
در مرور استراتژی چینیها برای جایگزینی قدرت هژمون؛ این کتاب به این نکته اشاره میکند که تغییرات در استراتژیهای چینیها از مهمترین متغیر شکلدهنده استراتژی چین و ناپیوستگیهای شدید آن، یعنی نوع ادراک از قدرت و تهدید ایالاتمتحده، تاثیر میپذیرد. نخستین استراتژی جایگزینی چین در فاصله سالهای 1989 تا 2008 رقم خورد که بر خنثیسازی تدریجی قدرت آمریکا روی چین، بهویژه در آسیا، تمرکز داشت. این استراتژی که بعد از حوادث سهگانه میدان تیان مین، جنگ خلیجفارس و فروپاشی شوروی شکل گرفت، پکن را به افزایش صریح فهمش از تهدیدات آمریکا سوق داد. دومین استراتژی جایگزینی چین طی سالهای 2008 تا 2016 به دنبال پایهگذاری یک هژمونی منطقهای در آسیا بود که بعد از بحران مالی بینالمللی پایهریزی شد. این بحران پکن را به این نتیجه رساند که قدرت ایالاتمتحده درحال کاسته شدن است و به این جهت در انتخاب یک رهیافت مطمئن جسورتر شد. اکنون با استناد به «تغییرات بزرگی که طی یک قرن دیده نشده است»، مانند برگزیت، انتخاب ترامپ به ریاستجمهوری آمریکا و اپیدمی کرونا، چین سومین استراتژی جایگزینیاش را آغاز کرده است، استراتژیای که تلاشهای خنثیسازی و ساختش را به سراسر دنیا گسترش داده تا جایگزین نظم جهانی ایالاتمتحده شود.
نظم نوین چینی چگونه خواهد بود؟
در این کتاب توضیح داده میشود اگر چین در دستیابی به هدفش برای تجدید قوای ملی در یکصدمین سال تاسیس جمهوری خلق چین در سال2049 موفق شود، احتمالا نظم چینی پیشروی ما چگونه خواهد بود. چین در حال حاضر نیمی از تولید ناخالص داخلی آسیا و نیمی از مصارف نظامی کل آسیا را در اختیار دارد؛ موضوعی که ما را به سمت خروج از توازن و مواجهه با یک اتمسفر نفوذ چینی میکشاند. در یک نظم کاملا تحققیافته چینی درنهایت ممکن است شاهد چنین رخدادهایی در سطح منطقه باشیم؛ خروج نیروهای آمریکایی از ژاپن و کره، پایان کار متحدان منطقهای آمریکا، جابهجایی و انتقال تاثیرگذار ناوگان ایالاتمتحده از پاسفیک غربی، احترام و ملاحظهکاری همسایگان منطقهای چین، اتحاد با تایوان و حل اختلافات سرزمینی در شرق و دریای جنوب چین. درعینحال نظم چینی احتمالا قهرآمیزتر از نظم فعلی خواهد بود؛ در این نظم توافقات در مسیرهایی که عمدتا به سود نخبگان است انجام میگیرد، حتی اگر به هزینهکرد رایدهندگان عمومی باشد؛ درنهایت مشروعیت برای تعداد کمی که مستقیما سود میبرند، مورد ملاحظه قرار خواهد گرفت. چین این نظم را در مسیرهایی که به ارزشهای لیبرال صدمه بزند بهکار خواهد انداخت، آن هم درحالی که توفانهای اقتدارگرایی در سراسر منطقه به شکل قویتر وزیدن خواهد گرفت. نظم در خارج، اغلب بازتابی از نظم در خانه است و نظم ساختهشده توسط چین بهطور واضحی نسبت به نظم ساختهشده آمریکایی غیرلیبرال خواهد بود.
اما در سطح جهانی نظم چینی در اختیار گرفتن فرصتهای «تغییرات بزرگ دیده نشده در یک قرن» و جایگزینی ایالاتمتحده بهعنوان دولت رهبریکننده دنیا را شامل میشود. این مساله، مدیریت خطرات ناشی از تغییرات بزرگ، ازجمله ناخشنودی واشنگتن از پذیرش موقرانه اضمحلال را ضروری خواهد ساخت. چنین تغییرات بزرگی در سایه تضعیف کنترل نظم جهانی مورد حمایت آمریکا و تقویت اشکالی که از آلترناتیو چینی حمایت میکنند، پدیدار میشود. نظم چینی احتمالا یک «منطقه نفوذ فوقالعاده» در آسیا را شامل میشود، در شرایطی که یک «هژمونی ناقص» در نواحی از جهان توسعهیافته را در بر میگیرد که به تدریج ممکن است مراکز صنعتی جهان را نیز احاطه کند؛ وضعیتی که برخی نویسندگان عمومی چینی آن را با تئوریهای راهنمای انقلاب مائو یعنی «احاطه شهرها از طریق حومه آنها» قابلقیاس میدانند. اما بیشتر منابع معتبر، این رهیافت را در عباراتی کمتر گسترده جای دادهاند، بهطوریکه گمان میکنند که نظم چینی در ابتکار «یک کمربند یک جاده» و سرنوشت مشترک جوامعش مهار خواهد شد، البته همراه با عناصر پیشین در زمینه شبکههایی از رقابتهای قهرآمیز، القای رضایتمندی و مشروعیت.
اما برخی استراتژیهای دستیابی به این نظم نوین جهانی، در حال حاضر در سخنرانیهای شی آشکار میشود. در بعد سیاسی، پکن پروژه رهبری بر حکمرانی جهانی و نهادهای بینالمللی، ایجاد شکاف میان متحدان غربی و پیشرفت هنجارهای اقتدارگرایانه با هزینه لیبرالی را در نظر دارد. در بعد اقتصادی این کشور مزایای مالی و سرمایهای تضمینکننده هژمونی ایالاتمتحده را تضعیف میکند و از طریق تنزل ایالات متحده به یک کشور صنعتیزدایی شده (بهنوعی مدل انگلیسی زبان جمهوریهای آمریکای لاتین) و متخصص در کالا، املاک، تروریسم و شاید فرار مالیاتی فراملی؛ در نقطه مقابل خودش قلههای انقلاب چهارم صنعتی از هوش مصنوعی گرفته تا محاسبات کوانتوم را فتح میکند. از جنبه نظامی ارتش آزادیبخش خلق چین نیروهایی به سطح جهان اعزام و پایگاههایی در گوشه و کنار دنیا برپا خواهد کرد تا بتوانند از منافع این کشور در بیشتر مناطق و حتی در حوزههای جدیدی مثل فضا، قطبهای کرهزمین و عمق دریا دفاع کند.
حقیقت این است چشماندازهایی از این رویکرد در سخنرانیهای مقامات ردهبالای پکن مشهود بوده و گواهی قوی بر این مساله است که جاهطلبیهای چین محدود به تایوان و هند و پاسفیک نیست. درواقع «منازعه برای سلطه» که زمانی برای آسیا تعریف شده بود، اکنون بر سر نظم جهانی و آینده آن است. اگر دو مسیر و گذرگاه منطقهای و جهانی برای کسب هژمونی وجود دارد، چین اکنون هردوی آنها را طلب میکند.
آیا هژمونی چین قابل پیشبینی بود؟
هرچند نظر اجمالی به نظم چینی درخور توجه و تامل است، اما نکته مهم این است که اتفاقی غیرمترقبه و شگفتانگیز محسوب نمیشود. در همین راستا وقتی حدود یک دهه قبل یک خبرنگار از کوان یو، مفسر سیاسی و کسی که سنگاپور مدرن را ساخت و شخصا رهبران ردهبالای چین را میشناخت، درمورد این موضوع سوال شد که آیا رهبران چین به صورتی جدی در فکر جانشینی ایالاتمتحده بهعنوان قدرت اول منطقه و جهان هستند؟ وی با قاطعیت پاسخ داد «بله، البته، چراکه نه.» او در این رابطه توضیح میدهد که «آنها یک جامعه فقیر را بهوسیله معجزه اقتصادی تغییر دادند تا دومین اقتصاد برتر دنیا باشند و در مسیر قرارگرفتن در جایگاه بزرگترین اقتصاد دنیا حرکت کنند.» او ادامه میدهد چینیها با داشتن تمدن کهن چهارهزار ساله و جمعیت یکمیلیارد و سیصدمیلیون نفری و منابع عظیم و بسیار مستعد برای بهرهگیری از آن، به خود میبالند؛ پس چگونه آنها آرزو نداشته باشند که شماره یک آسیا و جهان باشند؟ «رشد باورنکردنی در مقایسه با پنجاه سال قبل، تغییرات دراماتیکی که هیچکس پیشبینی نمیکرد و هر چینی که یک چین قدرتمند میخواست، یک ملت موفق، پیشرفته و شایسته مثل آمریکا، اروپا و ژاپن» درنهایت او از یک احساس و درک کلیدی سخن به میان میآورد: «این احساس بیداری مجدد یک نیروی مقاومتناپذیر است... چینیها میخواهند چینی دیده شوند و با همین عنوان پذیرفته شوند، نه بهعنوان یک عضو افتخاری جهان غرب.» همچنین وی معتقد است «چینیها ممکن است با ایالاتمتحده این قرن را سهیم شوند، البته بهعنوان یک شریک برابر، قطعا نه بهعنوان یک زیردست.»
پاسخ آمریکا به نظم نوین چینی
راش دوشی در فصل پایانی کتاب خطوط اصلی پاسخ ایالاتمتحده به جاهطلبیهای چین برای جانشینی نظم منطقهای و بینالمللی آمریکایی را مورد بحث قرار میدهد. وی در انتقاد از رویکردهایی که در دو سر طیف، از یکسو استراتژی آسیبپذیر تقابل و از سوی دیگر استراتژی سازش در حوزههای کلان را مورد حمایت قرار میدهند؛ معتقد است که هر یک از آنها به ترتیب فاکتورهای آسیبرسان داخلی و جاهطلبیهای استراتژیک چینیها را تنزل میدهد. درعوض وی روی بهکارگیری یک استراتژی رقابتی نامتقارن تاکید میکند که در آن نیازی به تطابق دلار به دلار، کشتی به کشتی و وام به وام نیست. این رهیافت کارآمد بر به چالش کشیدن هژمونی چین در منطقهاش و گرفتن عناصری از ضعفهای درونی استراتژی چین تاکید دارد. تضعیف تلاشهای چین در آسیا و جهان از راههایی که هزینههایی کمتر از تلاش پکن برای ایجاد هژمونی دارد، نقطه تمرکز این رهیافت است. همچنین در اینجا تاکید میشود که ایالاتمتحده نیز باید نظمسازی را به شکلی مناسب دنبال کند و در بنیانهایی از نظم جهانی آمریکا که چین سعی در تضعیف آن دارد، سرمایهگذاری مجددی انجام گیرد. در این بحث کوشش میشود تا تصمیمگیرندگان قانع شوند که حتی اگر ایالاتمتحده با چالشهایی در داخل و خارج روبهرو است، هنوز میتواند منافع خود را حفظ کرده و در برابر گسترش فضای نفوذ غیرلیبرال مقاومت کند؛ البته به شرط آنکه این مهم را درک کند که شکست استراتژی مخالف در درجه اول از طریق شناخت آن امکانپذیر است.
بازگشت طالبان؛ نقطه افول نظم تکقطبی آمریکایی
در شرایطی که راش دوشی از سه تحول مهم یعنی برگزیت، انتخاب ترامپ به ریاستجمهوری آمریکا و اپیدمی کرونا، بهعنوان فرصتهای تاریخی چین برای تثبیت موقعیت منطقهای و جهانی در برابر هژمونی آمریکا یاد میکند، به نظر میرسد او از نقش و جایگاه یک عنصر مهم دیگر غفلت کرده است؛ نقش افغانستان و تحولات این کشور بر آینده رقابت میان آمریکا و چین. همانگونه که در ابتدای بحث اشاره شد، تحولات افغانستان و خروج نیروهای شوروی از این کشور نقش مهمی را در پایان یافتن جنگ سرد و فروپاشی نظام دوقطبی ایفا کرد. شاید تا چند روز پیش تصور نمیشد افغانستان بتواند دوباره در چنین موقعیت مهمی قرار گیرد. با این حال اتفاقات سریع و غیرمترقبهای که در این کشور رخ داده و بازگشت بسیار سریع طالبان به قدرت را رقم زد، تمامی این معادلات را درهم ریخت. درواقع پیش از این باور عمومی بر این بود که تحولات افغانستان در یک چارچوب منظم و در مسیر خروج برنامهریزیشده آمریکا و متحدانش از این کشور و درعینحال جایگزینی یک نظام فراگیر، تحقق پیدا کند. در چنین بستری خروج آمریکا و متحدانش از افغانستان حداقل به شکلی آبرومند انجام گرفته و بار مسئولیت نیز تا حدی از دوش آنها برداشته میشد. با وجود این خروج فاجعهبار و فروپاشی سریع دولت و ساختارهای سیاسی و نظامی که در سایه حمایت غرب شکل گرفته بودند، همه را شگفتزده کرد و سوالات متعددی را به وجود آورد. در وهله اول این بحث اساسی مطرح شد که بعد از تحولات افغانستان، آیا بازهم کشورهای دنیا میتوانند به پشتیبانی و حمایت آمریکا در جایگاه قدرت برتر جهان اتکا کنند؟ درواقع این همان قابلیت حمایت و جلب اعتمادی است که راش دوشی آن را عنصری مهم برای یک قدرت هژمون برمیشمرد. اما آنچه در افغانستان رخ داد، حداقل درمورد آمریکا، نقطه مقابل آن را ترسیم میکرد؛ نکتهای که یک شبکه خبری رژیمصهیونیستی هم صریحا بدان اشاره میکند: «این خبر بدی برای اسرائیل است، بیایید به این حقیقت عادت کنیم که ممکن است در برابر ایران تنها باشیم. برای دولت آمریکا این موضوع مهم نیست. این اتفاق بسیار سختی است و باید ما را نگران کند.»
اما تحولات افغانستان و بازگشت طالبان نکته دیگری را هم روشن ساخت؛ این مهم که در اردوگاه آمریکا و متحدانش شکاف عمیقی شکل گرفته است، شکافی از تردید نزدیکترین متحدان ایالاتمتحده در توانایی و قابلیت آمریکا در رهبری جهان. کاندولیزا رایس وزیر خارجه پیشین آمریکا در این زمینه میگوید: «تصویر چند روز گذشته در افغانستان، تصویری از آمریکای درحال عقبنشینی را مجسم ساخت.» در عین حال این واقعه باعث شد بسیاری از سیاستمداران اروپایی، بهویژه در میان نزدیکترین متحدان آمریکا، از دولتهای خود به سبب دنبالهروی بیچون و چرا از واشنگتن شدیدا انتقاد کنند، همان کاری که ترزا می نماینده پارلمان و نخستوزیر پیشین انگلیس در برابر دولت جانسون انجام داد.
سرانجام اینکه سقوط دولت شکلگرفته براساس روشها و ارزشهای نظام لیبرال دموکراسی غربی در کابل و قرار گرفتن طالبان به جای آن، نظام ارزشی غرب و دفاع از ارزشهای آن را نیز بهشدت زیرسوال برد: «چنین بحرانی چه پیامی درباره عزم و اراده غرب برای دفاع از ارزشهای ما خواهد داشت.»(ترزا می)
در هرحال و با توجه به مجموعه تحولاتی که در افغانستان رخ داده است میتوان به این نکته مهم اشاره کرد که برخلاف توصیههای راش دوشی، دولت ایالاتمتحده در مسیری غیر از نظمسازی و سرمایهگذاری مجدد برای تقویت نظم جهانی آمریکایی حرکت میکند؛ البته شاید هم برخلاف دیدگاههای وی، واشنگتن واقعا توان مقابله با چالشهای رو به گسترش در داخل و خارج و بهخصوص مقابله با گسترش فضای غیرلیبرال در جهان را ندارد.
آیا افغانستان نقطه شروع نظم نوین چینی خواهد بود؟
برخلاف شرایط دشوار آمریکا در افغانستان، به نظر میرسد چینیها تحولات این کشور را یک فرصت طلایی برای تثبیت موقعیت منطقهای و جهانی خود ارزیابی میکنند. خروج خفتبار ایالاتمتحده از افغانستان بهطور قطع میتواند بخشی از فرآیند خنثیسازی هژمونی مسلط (آمریکا) در محیط پیرامونی چین تلقی شود. در مرحله بعد افغانستان میتواند بخشی از «منطقه نفوذ فوقالعاده» پکن را در بر گیرد. بر این اساس کابل در طرح اقتصادی بزرگ پکن، یعنی «یک جاده_یک کمربند»، نقش محوری خواهد داشت و در کنار آن، معادن بکر و دستنخوردهاش نیز از جذابیت فوقالعادهای برای سرمایهگذاری برخوردار است. از آنجا که در برقراری روابط سیاسی و اقتصادی با کشورها نوع نظام سیاسی و ارزشها و تحولات داخلی آن برای چینیها چندان مهم نیست، آنها به این جهت با محدودیتی روبهرو نخواهند شد؛ کمااینکه تاکنون نشان دادهاند در برقراری ارتباط با طالبان و حتی به رسمیت شناختن دولتشان معذوریتی ندارند.
اما این استدلال که نظم نوین جهانی چینی ممکن است از افغانستان شروع شود، نشاتگرفته از پاسخ به چند سوال مهم و کلیدی است؛ اگر طالبان حاضر به تقسیم قدرت یا رعایت برخی خواستههای جامعه جهانی نشوند، آن وقت پکن در شناسایی دولت و حکومت آنها خطشکن نخواهد شد؟ آیا در صورت اعمال تحریمهای بینالمللی مورد حمایت آمریکا و متحدانش در قبال طالبان، پکن همچنان رویه معمول خود در رعایت این تحریمها و اجتناب از بروز تنش با جهان غرب را دنبال خواهد کرد؟ برخی شواهد و قرائن حکایت از آن دارد که ممکن است پاسخ این سوال آخر منفی باشد و پکن، افغانستان را بهعنوان نخستین نقطه به چالش کشیدن جدی نظم آمریکایی انتخاب کند. در این صورت پکن تا چه حد پشتسر طالبان یا هر نظامی که مورد غضب جهان غرب باشد، خواهد ایستاد؟ اگر پکن بهرغم همه فشارها و تحریمهای احتمالی، همچنان بر حفظ و توسعه روابط با زمامداران کابل اصرار داشته باشد، معلوم میشود وارد فاز جدید اعتمادسازی و پشتیبانی از شرکا شده است؛ حرکتی که تاکنون کمتر مشاهده شده و بیشتر در قالب مدارا با تصمیمات غرب و هژمونی مسلط خود را نشان داده است. بنابراین باید منتظر ماند و دید که آیا چینیها با پیشگامی در به رسمیت شناختن طالبان و گشودن باب مراوده با آنها، البته در شرایط مخالفت بینالمللی با این موضوع، نخستین گام را در راستای شروع دوران هژمونی خود در دنیا برخواهند داشت؟