زینب مرتضاییفرد، روزنامهنگار: حسن روحالامین حالا نقاشی شناختهشده است که ایستادن پای تابلوهایش مثل نشستن در مجلس روضه است. تاثیرگذاری نقاشیهایش از واقعه کربلا و زندگانی و وقایع زمان حیات اهلبیت(ع) بهنوعی بیان تصویری تاریخ شیعه است. او هنرمندی است که با خواندن مداوم متون دینی و مقاتل سعی کرده ضمن ارائه یک تصویر تاثیرگذار از این وقایع، درگیر بزرگنمایی و ارائه تصویری خلافواقع هم نشود و تلاش کند حق مطلب را ادا کرده و چنانکه باید آن را به تصویر بکشد. با این هنرمند چندی پیش درباره آثار دینی و بهخصوص عاشوراییاش حرف زدیم تا برایمان بگوید برای رسیدن به آنچه روی بومها ثبت میکند چه مسیری را میرود.
تابلوهای شما بیشک باید یک منبع الهام قوی داشته باشند، منبع یا منابعی که مواجهه با آنها به خلق آثارتان بینجامد. این منابع الهام چه هستند؟
همیشه گفتهام مقتلها و روضهخوانیها منابعی سالم و بدون تحریف از واقعه عاشورا هستند و به همین دلیل هم میتوانند برای هنرمندی که قصد دارد در این عرصه کار کند، بهترین منبع الهام باشند. برای من که همیشه همینطور بوده و البته در انتخاب روضهخوانیها هم دقت داشتهام، پای روضهای نشسته یا آن را شنیدهام که اصیل بوده و از چشموابرو و زور بازوی حضرت عباس(ع) نخواندهاند تا مخاطب بیشتری را جذب کنند، درواقع پای مداحی کسانی میروم که روضهشان مرا به فکر فرو ببرد، آن هم نه برای یک لحظه و یکی دو روز، برای یک عمر.
مثلا؟ چیزی از این نوع به فکر فرورفتنهایتان الان در ذهن دارید؟
مثلا میگویند وقتی حضرت علیاکبر(ع) را امام حسین(ع) به خیمه آورد، بدنش تکهپاره بود و با تیر به هم وصل شده بود. همه اینها را حضرتعباس میبیند، او آمده تا فدای امام حسین(ع) و فرزندانش بشود، اما نمیتواند به میدان برود. به او گفتهاند صبح تا شب عاشورا باید بمانی دم خیمهها فقط هوای زن و بچه را داشته باشی. این کجا و آن چشم و ابرو توصیف کردنها کجا؟ یا واقعه را سینماییتر و خشنتر بیان کردن برای میخکوب مخاطب کجا... الهامگرفتن درست اصولی دارد و نمیتوان ذهن و وجود را برای مواجهه با هر چیزی آزاد گذاشت. من به روضهخوانیها حساسم و همیشه دنبال بهترینهایش هستم. راه درست را در اندازه درک و توانم میروم و بقیهاش دیگر دست خداست. خودش گفته از شما حرکت و از من برکت. حالا هرچه میخواهی باش، حسن روحالامین باش، وقتی در راه او قدم برمیداری، خودش همراهیات میکند. گاهی کار که تمام میشود، نگاهش میکنم و با تعجب از خودم میپرسم واقعا این تابلو را من کشیدهام؟
میگویند برای عاشورا هرقدر اثر هنری خلق شود، کم است و بار تراژیک این واقعه تاحدی است که میتوان سالهای سال برایش کار کرد. شما هم با همین نگاه سراغ این واقعه رفتهاید؟
من اصلا با این حرفها کاری نداشتم، آدم خوبی هم نیستم که بخواهم بگویم نظر خاصی بر من بوده و این حرفها... اما میدانم حضرت اباعبدالله را آنقدر دوست دارم که اگر شهید نمیشدند هم یک عمر نقاشی میکشیدم برایشان... اما معتقدم معنای واقعی عشق در کربلا معلوم میشود، همین حالا هم بعد از گذر قرنها وقتی به کربلا که میروی، میبینی هیچ عشقی در زندگی به عشق امامحسین(ع) نمیرسد. حضرت سیدالشهدا رهایت نمیکند، بد باشی یا خوب برایش فرقی ندارد، پایت میماند. معشوق یعنی حسین(ع). معشوق واقعی این است نه معشوقی که خودش را لوس کند و کاری را درست انجام ندهی بداخلاقی کند. عشق شخص سیدالشهداست و هرچه به او ربط دارد. اصلا گور پدر تراژدی. تاریخ پر از تراژدی است، من چرا رستم و سهراب نمیکشم؟ این هم تراژدی است دیگر. البته این را بگویم که شاهنامه فرهنگ ایران است و شخصیتهایش، مکارم اخلاق را میان مردم میآوردند، یعنی عنادی با شخصیتهای شاهنامه ندارم، فقط علاقه من چیز دیگری است. به حسین(ع) علاقه دارم. او که عشق همه را میپذیرد، هم یک علامه دینی بزرگ را و هم یک انسان بیسر و پا را.
شما این سالها به هنر دینی ما معنای دیگری دادید و اگر بگویم مارکت فروش این آثار را هم تا حد زیادی زنده کردید، اغراق نکردهام. همین روزها هم قرار است تابلوی «عادیات» شما در حراج تهران فروخته شود که کار بسیار زیبایی است. زمانیکه شروع کردید فکر میکردید با این اقبال مواجه شوید؟
من کارم را با سختی فراوان شروع کردم. وقتی میخواستم کارم را شروع کنم و تابلوی مقتل را بکشم، پدرم هنوز نجار بود، آخرین محصولی هم که ساخت چارچوب این تابلو بود و بعد نجاریاش را جمع کرد. چارچوب کار را آوردم خانه و کلی صبر کردم تا پولهایم جمع شود و بتوانم پارچه بوم بخرم و خلاصه هر مرحله کار همینطور... مدتی در کارگاه دوستم کار کردم، بعد مجبور شدم آنجا را خالی کنم و فکر کنم تا پایان کار پنج جا عوض کردم. حالا کار تمام شده جا ندارم بگذارمش، مانده بود مدتها توی راهروی خانه. خلاصه که کارهایم را بخرند و نخرند در هر شرایطی بازهم کار میکنم. البته این را هم بگویم که مسیرم به هیچوجه راحت نبوده، بسیار پیش میآمد که گالریها جایی برای نمایش کارهایم به من ندهند و...
بگذریم ... مسیر راحتی نبود اما هرچه سختی بود و هرچه سختی هم که باشد، من مسیر خودم را میروم.
حتی اگر درآمد خوبی نداشته باشید؟
از بچگی برای امام حسین(ع) و اهلبیت(ع) کار میکردم و دغدغه پول درآوردن هم نداشتم. هرکسی دغدغه هرچه را داشته باشد، آن را به دست میآورد. من هم تنها دغدغه زندگیام همین بوده که برای اهلبیت(ع) کار کنم و حالا هم به بخشی از این دغدغه رسیدهام، امیدوارم به بقیهاش هم برسم. تا قبل از دفاع پایاننامه، آرزویم بود چنین نقاشیای را شروع کنم و جا بیفتد. بعد که اولین کارم را خریدند گفتم خدا را شکر و در کارم جدی شدم. پلهپله جلو میروم و هرچند نه کارمند جایی هستم و نه امنیت شغلی دارم، اما راضی هستم. چون هدفم مالاندوزی نبوده و نیست. هفت ماه روی تابلو کار میکنم، بعد خریدار یک چک هفتماهه میدهد! اما من باز هم ادامه میدهم به امید خدا و امامحسین(ع)...