مهدیه نامداری، پژوهشگر حوزه نوجوان: جبران خلیل جبران این جمله را جایی در کتاب پیامبر و برای موعظه امت گفته بود! اما حالا و در قلب قرن بیستویکم میلادی، در زمانی که انگار تمدن و سیاست و مدنیت به اوج خود رسیده است و انسان بر بلندای قله معرفت و اندیشه تکیه زده، با یک استعمار یا حتی بردهداری مدرن روبهرو هستیم؛ با پدیدهای به نام کودکان کار مجازی!
بچههایی که حتی زمانی که هنوز متولد نشده اند، در شبکههای مجازی حساب کاربری دارند و مدام عکسهای سونوگرافی و شیوه تکانخوردنشان به اشتراک گذاشته میشود و زمانی که به دنیا میآیند، این گزارش لحظه به لحظه زندگیشان، وارد فازی حرفهایتر میشود.
حالا دیگر همه مراحل رشد، خنده و گریه و بازی و خواب کودک به عالم و آدم مربوط است و باید دنبالکنندگان از وضعیت او مطلع باشند؛ اینکه لباسش را از کدام فروشگاه و برند خریدهاند، وقتی واکسن میزند تا چند وقت بیقرار است و به کدام مارک غذای کمکی حساسیت دارد!
این جریانات ادامه دارند و هرگز متوقف نمیشوند، حتی زمانی که کودک به سن تشخیص رسیده و مشخصا از دوربین و فیلم و عکس فرار میکند. اما نکته مهمی که در رابطه با کودکان وجود دارد، «تربیتپذیری» آنهاست، آنها بهراحتی و طی مدت زمان کوتاهی به نقشی که برایشان تعریف شده باشد، خو گرفته و مطابق با آن، هویت خود را درک میکنند.
بر همین اساس، اگر به کودک آموزش داده شود که وظیفه اصلیاش این است که لباسهای رنگارنگ بپوشد و مدام به دوربین لبخند بزند، همین الگو را بهعنوان کارکرد اصلی و سبک زندگی اصیل خود انتخاب کرده و مطمئن میشود که برای به ثمر رساندن این پروژه به دنیا آمده است!
کار زمانی دشوار میشود که این کودک به سن تشخیص «دیگریها» برسد، یعنی در مواجهه با انواع هویتهای موجود در اطراف خودش قرار بگیرد و متوجه شود انسانها کارکردها و قابلیتهای دیگری نیز دارند! حالا زمان انتقام از والدین است!
در نشریه ترجمان، مقالهای چاپ شده بود که روایت میکرد یک مادر نویسنده، که در حوزه والدگری و مهارتهای مربوط به آن، وبلاگ داشت و درباره تجربه خودش با فرزندانش در آنجا مینوشت، روزی که برای دختر نوجوانش، لپتاپ شخصی خریده بود و دختر با یک جستوجوی ساده به اسم مادر و سپس به انبوهی از عکسها و خاطرات تعریفشده از کودکیاش رسیده بود، لپتاپ نو را پرت کرده و فریاد زده بود: «به چه حقی عکسهای من رو منتشر کردی؟» مادر چند لحظه به او خیره شده بود و فکر کرده بود با اینکه آن زمان برای این کار دلایل خاص خودش را داشته اما حالا هیچ دلیلی برای عدمدفاع از حریم شخصی دخترش ندارد!
بله، حریم شخصی! همان مفهومی که به دلیل گستردگی و نبود تعریف واضح و مشخص، ابعاد بسیاری از آن شناخته نشده است. کودکان تا زمانی که به سن تشخیص برسند که این سن در رابطه با هر موضوعی متفاوت است، مثلا برای استفاده از شبکههای مجازی ۱۳ سال و برای مشارکت سیاسی ۱۸ سال است، حریم شخصیشان، مثل امانتی در دست والدین است و والدین حق استفاده از آن را برای شهرت، محبوبیت و جذب سرمایه و فالوور ندارند و درصورتیکه افراد به ۱۲ سالگی برسند و از نشر عکسها و مطالبی درباره زندگی شخصیشان از سوی والدین رضایت نداشته باشند، میتوانند از آنها شکایت کنند!
این مساله در نوجوانی کمی پیچیدهتر میشود، در این سن، کمتر میشود افراد را به کاری که دوست ندارند، مجبور کرد! اما بهراحتی میتوان از احساسات آنها درجهت منافع خود استفاده کرد، برای مثال همه ما میدانیم که در سنین نوجوانی، افراد بهدنبال مشروعیت یافتن میان بزرگسالان هستند و میخواهند فردی از گروه آنها دیده شوند، به همین جهت با دخالت دادن آنها در برخی امور که در محدوده سنیشان نیست، میتوان به آنها توهم بزرگسال بودن داد.
برای مثال، در جریانات قبل از انتخابات ۱۴۰۰، ویدئویی کاملا حرفهای از دختر نوجوانی منتشر شد که فائزه هاشمی را به مناظره دعوت میکرد و درحقیقت جوابیهای برای او بود؛ نکته اینجا نیست که این نوجوان اختیار داشته و خودش پذیرفته که بازیگر این ویدئو باشد، نکته اینجاست که او به سن ابراز عقاید و مشارکت سیاسی نرسیده است و عملا آنچه در این فیلم دیده میشود استفاده والدین از او برای وایرال شدن ویدئو است!
تصور کنید بهجای این دختر ۱۴ساله، مادرش نقش اول را بازی میکرد، این ویدئو بازهم اینقدر دیده میشد؟ مسلما نه!
اینجا میتوانیم ادعا کنیم که او یک نوجوان کار مجازی است! به خدمت گرفته شده تا تعداد دنبالکنندگان و فنپیجهای مادرش را به یکباره ارتقا بدهد که اگر هدف چیزی غیر از این بود، خود مادر باید نقش اصلی فیلم را بازی میکرد.
ما بهعنوان والدین، حق نداریم و نباید از فرزندانمان درجهت دیده شدن استفاده کنیم، خواه این دیدهشدن مادی باشد یا معنوی، تجاری باشد یا فرهنگی؛ چراکه او هویتی مستقل داشته و حق دارد در زمان مناسب، شخصا گرایشهای خود را انتخاب کند.