گفت‌وگوی «فرهیختگان» با موسی نجفی به مناسبت سالروز صدور فرمان مشروطیت
مشروطیت می‌تواند یک جریان بیداری اسلامی باشد. یکی از علل عقب‌ماندگی ما نبود قانون بود که لازم نبود آن را از غرب اقتباس کنیم. بعدها این نبود قانون به استبداد تفسیر شد. می‌گفتند قانون نیست چون مستبدان نمی‌گذارند. درست است که در مشروطیت مسائلی از غرب آمد ولی واکنش مردم واکنشی غربی نیست بلکه واکنشی کاملا ملی و داخلی است.
  • ۱۴۰۰-۰۵-۱۳ - ۰۲:۰۰
  • 10
گفت‌وگوی «فرهیختگان» با موسی نجفی به مناسبت سالروز صدور فرمان مشروطیت
مشروطه انقلابی مدرن نبود
مشروطه انقلابی مدرن نبود

عباس بنشاسته، روزنامه‌نگار: بازخوانی اندیشه سیاسی علمای عصر مشروطه نشان می‌دهد اگرچه اختلافاتی بین علمای مشروطه مشروعه‌خواه و علمای مشروطه‌خواه وجود داشت اما شواهدی وجود دارد که اشتراکات این دو طیف بیش از اختلافات بوده اما فضای حاکم بر عصر مشروطه و هیاهوها و غوغاهای آن دوره مانع گفت‌وگوی این دو طیف از علما و شنیده شدن سخن آنها شد. در گفت‌وگو با موسی نجفی، استادتمام اندیشه سیاسی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی به بررسی تفاوت دیدگاه علمای عصر مشروطه پرداختیم که در ادامه از نظر می‌گذرانید.

به‌عنوان پرسش اول خوب است تقریر شما را از اختلاف‌نظری که میان علمای مشروطه وجود داشت بشنویم، به نظر شما چه اختلافی به‌طور خاص در دیدگاه مرحوم آخوند از یک‌سو و شیخ فضل‌الله نوری از سوی دیگر وجود داشت؟

اختلاف علما در دوره مشروطه یک امر مشخص و قابل‌لمس است اما اجازه دهید نکته‌ای درکنار این بگویم که الان که بیش از 100 سال از مشروطیت گذشته معلوم شده بیش از آنکه اینها باهم اختلاف داشته باشند، باهم اشتراک داشتند. این خیلی مهم است. شاید آن زمان این اشتراکات خیلی معلوم نمی‌شد اما الان که ما صحنه سیاسی، فرهنگی و اجتماعی مشروطه را نگاه می‌کنیم، می‌بینیم اختلاف زیاد نبوده و اینها بیشتر با هم اشتراک داشتند تا اختلاف. اگر اینها به همان اشتراک تمسک می‌کردند و با همان نقاط اشتراک جلو می‌رفتند، بعدا می‌توانستند اختلافات را به نحوی با هم رفع و رجوع کنند. این به نظر من درس مهمی است. اما چند جریان به هردو گروه نزدیک شدند و نمی‌خواستند این دو به هم نزدیک شوند. می‌توان سوال شما را این‌طور بیان کرد که چرا این دو گروه زیاد یکدیگر را ندیدند. جریاناتی که از این اختلاف سود می‌بردند - مسلما جریانات دینی نبودند و درد دین و کشور نداشتند- بیشتر می‌خواستند این دو گروه علما یکدیگر را نبینند و باهم اختلاف داشته باشند و کنار هم قرار نگیرند. حالا یا گروه‌های وابسته به خارج یا انجمن‌های سری یا کسانی بودند که نمی‌خواستند این جریان مشروطه در ایران شکل بگیرد و ایران یک کشور قانونمند شود.

عوامل اختلاف بین این دو گروه از علما هم زیاد است. از طرفی نمی‌توان درصد تعیین کرد و گفت این دو گروه چند درصد اشتراک یا اختلاف داشتند. اما هردو گروه یعنی هم مشروطه‌خواهان و هم مشروعه‌خواهان مردم را دوست داشتند و به ایران به‌عنوان کشوری که پایگاه تشیع است، نگاه می‌کردند و ایران برای آنها مهم بود.

اختلاف‌هایی هم وجود داشته مثلا بر سر اینکه قانون باید از شریعت یا از عرف اخذ شود؟ اینها اختلافاتی است که وجود داشته است. البته تا دل‌تان بخواهد مسائل شخصی و افراد حقیر بینابینی و آدم‌های متوسطی که معمولا از اختلاف بزرگان سود می‌برند، هم زیاد هستند و آتش‌بیار معرکه‌اند.

آیا این تفاوت دیدگاه را می‌توان آوردگاهی بین واقع‌گرایان و آرمان‌گرایان نامید؟

نه. به نظر من این‌گونه نیست که یک عده آرمان‌گرا باشند و یک عده واقع‌گرا. در افراد مختلف هم واقع‌گرایی و هم آرمان‌گرایی وجود دارد. این‌طور نیست که بگوییم گروهی آرمان دارند و گروه دیگر واقع‌گرا هستند. اینها تقسیم‌بندی‌های غلطی است که بعدا مورخان و کسانی که می‌خواستند مسائل را با جامعه‌شناسی تاریخی تحلیل کنند یا نهضت را سکولار تفسیر کنند، بیان کردند. من مساله را این‌طور نمی‌بینم.

آیا به نظر شما می‌توان گفت ریشه اختلاف در عدم‌درک درست مظاهر و مفاهیم غربی مانند آزادی و... توسط علمای طرفدار مشروطه مانند مرحوم آخوند بوده است؟

چه کسی گفته آزادی مفهوم غربی است؟ من این را قبول ندارم. ببینید مشروطیت دو جریان دارد. انقلاب مشروطه را می‌توان به دو تفسیر نگریست؛ یکی بیداری اسلامی و دوم یک جریان مدرن. اینها که می‌گویند مرحوم آخوند تفسیر درستی از مشروطه نداشته، کسانی هستند که مشروطه را یک جریان بیداری اسلامی نمی‌دانند بلکه آن را یک جریان غربی و عرفی می‌دانند. اما جریان مشروطیت 15سال بعد از قیام تحریم تنباکوست و یک جریان بیداری اسلامی بزرگ است. بیداری اسلامی یک رجوع و بازگشت به اسلام در زمانی است که خطر هویت‌زدایی جامعه اسلامی را تهدید می‌کند. در واقع جامعه اسلامی واکنشی نشان می‌دهد که این مختص ایران هم نیست و در خیلی از کشورهای اسلامی مثل مصر و عثمانی هم بوده که حالا دیر و زود داشته است.

بنابراین مشروطیت می‌تواند یک جریان بیداری اسلامی باشد. یکی از علل عقب‌ماندگی ما نبود قانون بود که لازم نبود آن را از غرب اقتباس کنیم. بعدها این نبود قانون به استبداد تفسیر شد. می‌گفتند قانون نیست چون مستبدان نمی‌گذارند. درست است که در مشروطیت مسائلی از غرب آمد ولی واکنش مردم واکنشی غربی نیست بلکه واکنشی کاملا ملی و داخلی است.

کمونیسم وقتی وارد کشور ما شد هیچ واکنشی نداشت. زمانی که بلشویک‌ها وارد ایران شدند، هیچ‌گاه نتوانستند در سطح ملی تاثیرگذار باشند؛ چراکه هیچ‌گونه زمینه داخلی برای افکار الحادی کمونیست‌ها وجود نداشت. ولی در مشروطه این زمینه‌ها را می‌بینیم که کشور قانون می‌خواست و مردم ضرورت این قانون را حس می‌کردند. کمونیسم در کشور ما هیچ‌گاه در سطح ملی ارزش نداشته، چون مردم ما به دلیل اینکه مسلمان بودند، هیچ‌گاه الحاد را نمی‌پذیرفتند ولی مشروطه را پذیرفتند چون یک نوع بیداری اسلامی است. سوال شما که می‌گویید علما از آزادی و... درک صحیحی نداشتند باید تصحیح شود، آنها درک داشتند اما درک آنها مطابق بیداری اسلامی است. اما اگر بگویید از مشروطه به‌عنوان یک انقلاب مدرن و انقلابی که ربطی به دین ندارد، درکی نداشتند، من با شما موافقم. برای همین است که شما می‌بینید آبراهامیان کتاب ایران بین دو انقلاب را می‌نویسد و می‌گوید امام انقلاب دوم را منحرف کرده است و قرار بود انقلاب دیگری شود! یعنی امام سوار بر موجی شد که قرار بود چیز دیگری رقم بخورد! بنابراین درمورد ماهیت انقلاب هم دو تفسیر وجود دارد.

من قبول ندارم که مشروطه یک انقلاب صددرصد مدرنی است که ربطی به اسلام ندارد که بعد سوال بعدی را بپذیریم که علمای طرفدار مشروطه درک درستی از آزادی و امثال اینها نداشته‌اند. بله این درک اگر به‌معنای درک پارلمان‌های غربی و اصول غربی باشد، اینها به‌طور باید و شاید از این مسائل درک نداشتند اما اینها درک مخصوص خود را از مساله داشته‌اند. مانند این است که شما بگویید امام‌خمینی درک درستی از جمهوری نداشته است! این چیزی که به کشور ما آمده یک جمهوری و مردم‌سالاری است و برای خود یک طرز حکومت است.

بالاخره چه مسائلی را می‌توان به‌عنوان اختلاف مرحوم آخوند و شیخ فضل‌الله قلمداد کرد؟

اینکه شیخ فضل‌الله را در یک طرف طیف و نائینی و مرحوم آخوند را در سوی دیگر طیف قرار دهیم با واقعیت‌های تاریخی نمی‌خواند. جریان مشروطه و مشروعه دو جریان است که بین آن هم طیف وسیعی از علما هستند که تاریخ‌نگارها با‌ انگیزه‌های مختلف اسم آنها را نیاورده‌اند. مرحوم سیدعبدالحسین لاری در لار یک عالم بزرگ مشروطه‌خواه است و در یک منطقه حکومت ایجاد کرد ولی اسمی از او برده نمی‌شود. مرحوم سیدعبدالله بلادی در بوشهر یک عالم مشروطه‌خواه و طرفدار مرحوم آخوند است که اسم او هم در تاریخ نیست. مرحوم حاج‌آقا نورالله در اصفهان و... ما علمای زیادی داریم که در این طیف قرار دارند. خود جریان مشروعه هم بیش از اینکه به شیخ فضل‌الله شناخته شود به مرحوم سیدمحمدکاظم یزدی در نجف شناخته می‌شود که مرجع اعلای شیعه بوده و عالم مشروعه است. شیخ بیشتر در تهران مطرح است. برخی کتاب‌های تاریخی را کسانی نوشته‌اند که نمی‌خواسته‌اند مختصات را رعایت کنند، لذا صورت‌مساله‌های غلطی طرح می‌کردند که ما نمی‌توانیم جواب‌های دقیق به صورت‌مساله‌های آنها دهیم. باید صورت‌مساله را از اول درست طرح کنیم تا واقعیت‌هایی را که در اصول مشروطیت می‌بینیم، جواب بدهیم.

صورت‌مساله درست این است که انقلاب مشروطه را به‌مثابه بیداری اسلامی ببینیم یا به‌مثابه یک انقلاب مدرن که کاری به بیداری اسلامی ندارد. این دو روایت از مشروطه است؛ من روایت اول را قبول دارم. البته نمی‌گویم روایت دوم غلط است، در مشروطه قسمتی از روایت دوم هم صادق است. سال‌های مختلف تاریخ مشروطه یک روال ندارد ولی ماهیت این واکنش در جامعه ایران یک ماهیت روشنفکری نیست بلکه یک ماهیت واقعا ملی و داخلی است که عمیقا مذهب شیعه را درگیر کرده است برای همین هم علمای شیعه درگیر این قضیه شدند. مشروطه در داخل یک واکنش و یک حساسیتی ایجاد کرد که مربوط به داخل می‌شد، اگر این یک چیز مدرن بود به داخل کشور ما چه ربطی داشت؟ اگر این مشروطه برای حال و هوای فرنگستان بود، نباید این‌طور در سطح توده‌های مردم به‌صورت عمیق نفوذ کند. لذا روایت‌های مختلف، زمان‌های مختلف و شهرهای مختلف به یک شکل نیست و مساله فرق می‌کند.

من مرحوم آخوند و شیخ فضل‌الله را در دو سر طیف نمی‌بینم بلکه مرحوم آخوند و سیدمحمدکاظم یزدی درمقابل هم‌ هستند. در تهران سیدین طباطبایی و بهبهانی هستند و در آن سو مرحوم شیخ فضل‌الله است. در نجف مرحوم آخوند ملامحمدکاظم خراسانی و دو نفر دیگر هستند که به آنها مراجع ثلاث می‌گویند و در آن سو سیدمحمدکاظم یزدی است.

اما ما گروهی از علما را داریم که بین این دو دیدگاه قرار می‌گیرند و قسمتی از هر دیدگاه را می‌پذیرند. مثلا علمای سامرا در این قضایای مشروعه و مشروطه بی‌طرف هستند. شما وقتی سنخ‌شناسی و نهضت‌شناسی مشروطه را در چارچوب بیداری اسلامی بررسی کنید، سنخ‌شناسی علما هم متفاوت می‌شود. ولی اگر با دیدگاه‌های کتاب‌های تاریخی کسروی و یحیی دولت‌آبادی و... به ماجرا نگاه کنید، چون اینها یک شاخص سکولار و روشنفکرانه دارند، دسته‌بندی‌ها و تمایزات آنها دقیق نیست. خود مرحوم شیخ هم در لوایحی که در حضرت عبدالعظیم دارند به این مساله اشاره کرده‌اند که من با مرحوم آخوند و جریان نجف اختلاف زیادی ندارم، مشکل من با بابیه و مزدکیه و کسانی است که دین را قبول ندارند، من با آخوند مشکلی ندارم. ایشان به صراحت می‌گوید من هم همان پارلمانی را می‌خواهم که ایشان می‌گوید ولی می‌گوید حیف که نمی‌گذارند صدای ما به گوش اینها برسد و حرف ما فهمیده شود.

فهم این مساله خیلی سخت هم نیست. همین الان در مجلس طرحی به نام صیانت داریم، هرچقدر اینها داد بزنند که ما نمی‌خواهیم شبکه‌های اجتماعی را فیلتر کنیم یا پلتفرم‌های خارجی را ببندیم، کسی گوش می‌کند؟ اصلا کسی طرحی که اینها داده‌اند را نمی‌خواند. نمی‌گذارند صدا برسد. آن را در یک محیط علمی بی‌طرف مورد بررسی قرار نمی‌دهند. یک چیز را دست می‌گیرند و هو می‌کنند و هیجان کاذب ایجاد می‌کنند. این امر در مشروطه خیلی زیاد بود. روزنامه‌های آن موقع همین‌طور بودند.

می‌بینیم که برخی برچسب‌هایی بر هردو طرف درگیر در جریان مشروطه می‌زنند که این دسته‌بندی‌ها را پرنگ می‌کند. مثلا برخی مشروعه‌خواهان را طرفدار استبداد و مشروطه‌خواهان را طرفدار آزادی می‌خوانند.

بسیاری از این مشروطه‌خواهانی که به قول شما طرفدار آزادی هستند، بعدها سینه‌چاک‌های رضاخان می‌شوند. مثلا همین تقی‌زاده، سیدضیاء طباطبایی و... در دوره رضاخان کجا هستند؟ وقتی دوره دیکتاتوری رضاخان می‌آید هیچ کاری نمی‌کنند. تمام این حرف‌ها دروغ است و اینها در مشروطه دسته‌بندی‌های کاذبی درست کردند. مثل همین قطب‌بندی‌هایی که چهار سال پیش برای آقای رئیسی ایجاد کردند! مثلا می‌گفتند او مخالف حضور زن‌هاست یا به‌دنبال دیوارکشی است.

عقبه و پیشینه این برچسب‌زنی‌ها چه بوده است؟ بالاخره بهانه‌ای وجود داشته که این برچسب‌ها به دوطرف زده شده است؟

آنها خیلی کار سیاسی و رسانه‌ای کرده بودند و علما این کارها را نکردند، آنها سادگی به‌خرج دادند. اینجا می‌توان آسیب‌شناسی صورت داد؛ افرادی می‌آمدند و حرف‌هایی می‌زدند و شهادت‌هایی می‌دادند که علما زود می‌پذیرفتند. الان هم همینطور است و این جز آسیب‌های سیاست ایران است که در روحانیت دیده می‌شود. گاهی افرادی گزارش‌هایی می‌دهند که دروغ است. این تشخیص و بصیرت در همه نیست که حرف سره از ناسره را جدا کند. در مشروطه همه فهم شیخ‌فضل‌الله و آخوند را ندارند، لذا همه‌چیز به‌هم می‌خورد، احزاب و دسته‌های سیاسی کار حزبی و رسانه‌ای کرده بودند.

مرحوم آخوند و شیخ‌فضل‌الله حتما تفاوت‌هایی داشته‌اند اما می‌خواستم بگویم عواملی بوده که باعث شده این تمایز تشدید شود. اشتراک این دو بیشتر بوده اما باید این آسیب‌شناسی را صورت دهیم که اینها چرا این اشتراک را ندیده‌اند. اختلاف ممکن است در آرای فقهی باشد اما اطرافیان و مطبوعات و فضای رسانه‌ای با تحریکاتی که داشتند به اختلافات دامن زدند؛ یکی از اختلافات آنها بر سر قانون اساسی است. الان راجع به خود ولایت فقیه به‌عنوان یک اصل مرکزی تا قبل از قانون اساسی این اتفاق نظر وجود نداشت ولی وقتی به یک اصل قانون اساسی تبدیل می‌شود، ماجرا تفاوت می‌کند. خیلی از اختلافاتی که در مشروطه می‌بینیم، مثل اختلافات امروز است. آن زمان که خیلی از موارد به اصول قانون اساسی تبدیل نشده بود و محل اختلاف بود که مثلا ما در پارلمان، شورا، قانون اساسی و... باید از مبانی خود استفاده کنیم یا از کشورهای غربی استفاده کنیم؟ اینجا گروه مشروطه‌خواه نمی‌گفتند که ما از خود هیچ نداریم، بلکه می‌گفتند این مسائل تنظیم نشده و غربی‌ها بهتر کار کرده‌اند.

خود مرحوم شیخ هم گفته بود که نه من مستبد هستم و نه آقایان آزادیخواه هستند، اختلافات بر سر چیزهای دیگر است، اینها هیجاناتی است که با تحریک دیگران ایجاد شده بود.

کسانی این حرف‌ها را می‌زنند که زشتی پناهنده بودن آنها به خارج پوشیده شود؛ وقتی مجلس به توپ بسته شد، گروه تقی‌زاده به سفارت خارجی پناه بردند.

برخی هر جایی از تاریخ را که خواستند پررنگ کرده‌اند و هر جا را که خواستند کم‌رنگ کرده‌اند. حالا یک صورت مساله‌ای برای ما درست شده که گویا یک‌طرف طرفدار استبداد و یک‌طرف طرفدار آزادی است! من مساله را اینطور نگاه نمی‌کنم. مرحوم شیخ بیش از همه علمای دیگر در نهضت تنباکو علیه ناصرالدین‌شاه حرف زده است، این آدم می‌تواند طرفدار استبداد باشد؟ این دروغ است. خیلی از آدم هایی که در زمان قیام تنباکو حضور داشتند بعدا مشروطه‌خواه شدند ولی با قیام تنباکو همراهی نکردند. این نشان می‌دهد که قضیه اینطور نیست و عوامل دیگری هم پشت قضیه وجود دارد که یکی از آنها اجنبی‌ها و استعمار است. فضای رسانه‌ای و چیزی را که سفارت‌های خارجی و انجمن‌های سری به آن دامن زدند هم باید دید.

اما من اصل اختلاف را منکر نیستم. در شورای نگهبان امروز نیز ما 6 نفر مثل هم فکر نمی‌کنند. علمای نجف و مرحوم آخوند پیشنهاد شیخ‌فضل‌الله مبنی‌بر نظارت فقها بر قوانین را پذیرفتند. بعدا هم خودشان مرحوم مدرس را که در دوره رضاخان مطرح شد، به‌عنوان یکی از فقهای طراز اول به مجلس فرستادند، لذا اینها بر سر یک اصول مهم در قانون اساسی با هم تفاهم داشتند. اما در جاهایی هم اختلاف داشتند و اولویت‌های آنها با هم فرق می‌کرده است. امروز هم همین‌طور است. آیا اولویت‌های داخلی مهم‌تر است یا کمک به نهضت‌ها و جریانات بیرونی؟ این اختلاف دلیل بر این نمی‌شود که یکدیگر را تکفیر کنند.

داوری تاریخی شما درمورد این دو دیدگاه چیست و کدام دیدگاه در آن مقطع تاریخی می‌توانست برای ما راهگشا باشد؟

به‌نظر من هر دو دیدگاه‌هایی بودند که هم نیمه‌پرلیوان را دیدند و هم نیمه‌خالی را درست ندیدند. وقتی استدلال‌ها و زاویه دید هر دو گروه را بررسی می‌کنیم، هر دو حرف‌های درستی دارند و قابل‌جمع است، درعین‌حال هر دو در جاهایی اظهارنظرهایی دارند که دقیق نیست.

مثلا آن مقداری که مشروعه‌خواهان مشروطه‌خواهان را پالایش و تفسیر می‌کردند، به آن میزان مشروطه‌خواهان مشروعه‌خواهان را خوب ندیدند و به آنها مستبد می‌گفتند. از این برچسب‌ها زیاد بوده است اما در لوایح شیخ ما می‌بینیم که شیخ نسبت به جریان مشروطه‌خواه منصف است یعنی معتقد است که من با اینها اختلافی ندارم و اینها هم مثل من دین را می‌خواهند.

یکی از چیزهایی که به‌نظرم برای مشروعه‌خواهان امتیاز محسوب می‌شود، نگاه به اجنبی است. البته هر دو گروه ضداجنبی‌اند و ما جریان مرحوم آخوند در نجف را می‌بینیم که جاهایی شدیدا علیه انگلستان موضع می‌گیرد. اصلا ما می‌توانیم از جریان مشروطه ضدانگلیسی در نجف صحبت کنیم. در صورتی‌که در ایران جریانی که غالب شد و حکومت را در دست گرفت، جریان مشروطه انگلیسی است. از همین گروه‌های اصلاح‌طلب خودمان عده‌ای برانداز شدند و گروهی هم داخل قانون اساسی فعالیت می‌کنند و در انتخابات هم شرکت می‌کنند. هر دو هم خود را اصلاح طلب می‌دانند که البته با هم متفاوتند. در اینجا نیز همینطور است ما یک مشروطه ضدانگلیسی داریم که در نجف است و اتفاقا خط استعمار را خوب می‌بیند و بعدا هم در عراق علیه انگلستان مبارزه می‌کند اما در ایران گروه‌هایی از مشروطه‌خواهان جزء گروه‌های سری هستند. هر دو مشروطه‌خواه هستند اما این کجا و آن کجا. بعضی از این مشروطه‌خواهان بعدا نوکر رضاخان می‌شوند. همان جریان حلقه برلین مانند تقی‌زاده و رضازاده شفق از این دست هستند، گروه‌هایی که بعدا به دیکتاتور منور راضی شدند و گفتند مشروطه یک دست قدرتمندی می‌خواهد که بتواند کشور را نجات دهد. اصلا اینها راضی بودند یک رضاخانی بیاید که با قلدری مشروطه و کشور را جمع کند. حلقه برلین زودتر از کودتای سوم اسفند، نظریه دیکتاتور منور را مطرح کرد ولی روایت های تاریخ معمولا گفته نمی‌شود.

نقد شیخ به طیف دیگر علمای طرفدار مشروطه مثل مرحوم آخوند چه بود؟

اینها بحث‌های حوزوی و فقهی است و چیزی نیست که در سطح عموم مطرح شود، مثل بحث‌های مجلس خبرگان ماست و اصلا نیاز نبود که وارد بحث‌های مردم شود. این بحث‌هایی تخصصی است که فقها دارند. اصلا بحث‌های شیخ و آخوند هیچ‌گاه به اینجاها نرسید. بحث‌هایی بوده اما آنچه به‌دست مورخان و در روزنامه‌ها آمد و مردم دست گرفتند، اینها نبوده است. من منکر این اختلافات نیستم اما هیچ‌گاه کسی نگفت چون شیخ مثلا فلان قاعده فقهی را قبول دارد، پس این‌گونه می‌اندیشد، کسی این حرف‌ها را نمی‌زد، بلکه می‌گفتند او طرفدار استبداد است، پس باید کشته شود. اصلا نمی‌گذاشتند حرف‌ها شنیده شود. مرحوم نائینی در کتاب «تنبیه‌الامه» بخشی به نام مغالطات عصر دارد که یک قسمت آن بحث مساوات و حریت و آزادی و... است و به بعضی از اشکالات شیخ پاسخ می‌دهد. اما تنبیه‌الامه یک کتاب تخصصی سنگین حوزوی است و هیچ‌وقت این کتاب توسط مردم عادی خوانده نشده که بعد بگوییم این کتاب دست مردم افتاده و بر اساس آن شیخ را تکفیر کرده‌اند، اینها بحث‌هایی بوده که بین فقها مطرح بوده است. این بحث‌ها درمورد مساوات و آزادی و حدود قانون و... بین این دو طیف علما هست اما آنچه وسط دعوای عامه مردم بود، اینها نیست، بلکه صورت مبتذل اینهاست.

شاید یکی از دلایلی که این اختلافات به سطح عمومی کشیده شد، این بود که علمای طرفدار مشروطه مرزبندی دقیقی با روشنفکران و لیبرالیسم و... نکردند؟

چون اینها را آدم‌های درستی می‌دانستند. این نقد واردی است و علما با این افراد مرزبندی نمی‌کردند. بعدا که رضاخان بر سر کار آمد فهمیدند که درد آنها چیز دیگری است. آن جمله معروفی که از مرحوم طباطبایی نقل است که می‌فرمود ما انگور انداختیم سرکه شود، شراب شد، اشاره به همین دارد. علت هم این بود که مشروطه روشنفکران، مشروطه انگلیسی و غرب زده بود اما مشروطه‌ای که علما می‌خواستند یک بیداری اسلامی و ضدانگلیسی بود؛ یک واژه بود اما با دو تفسیر. از همان مشروطه انگلیسی و سکولار، رضاخان در آمد که حتی آن مختصر آزادی را هم از بین برد. درحقیقت انقلاب اسلامی ادامه مشروطه به‌معنای بیداری اسلامی است و مخالف سلطنت مشروطه مطلقه‌ای است که به‌دست رضاخان و پسرش افتاد. انقلاب اسلامی با یکی از این مشروطه‌ها مقابله کرده و یکی از این مشروطه‌ها را تکامل داده است.

می‌توان نتیجه گرفت که مرحوم شیخ دوراندیشی بیشتری نسبت به علمای طرفدار مشروطه داشت؟

علمای طرفدار مشروطه با سلاح مشروطه جلو می‌رفتند. شیخ با مشروطه جلو نرفت و از یک مقطعی احساس کرد که دیگر نمی‌تواند با مشروطه صحبت کند، به‌خاطر همین گفت که مشروطه اصلا قابل اصلاح نیست و من مشروطه مشروعه نمی‌خواهم، بلکه خودِ مشروعه را می‌خواهم، یعنی مشروطه را کنار گذاشت. از اینجا قافیه را باخت، چون جلوی کل نهضت موضع گرفت. از اینجاست که شروع کردند علیه او کار کردند. شیخ ابتدا در چارچوب قانون اساسی مبارزه می‌کرد، متمم قانون اساسی را داد و اصلاحاتی ارائه کرد اما از یک جایی به بعد از اصلاح ناامید شد و مشروطه مشروعه نمی‌خواست، بلکه مشروعه می‌خواست. از اینجا مخالفان او فرصت پیدا کردند که علیه او عمل کنند. شیخ یکی از قرائت‌های مشروطه بود اما وقتی مشروعه غیرمشروطه خواست دیگر یکی از قرائت‌های مشروطه به‌حساب نمی‌آمد و به‌عنوان یک ضدانقلاب با او برخورد کردند، لذا زندگی شیخ یک روند ندارد. او اول مشروطه خواه است بعد مشروطه مشروعه می‌خواهد و بعد در مرحله سوم مشروعه غیرمشروطه می‌خواهد.

انقلاب اسلامی دو حسن دارد؛ یکی اینکه جمع بین مشروطه و مشروعه است، یعنی هر دو را توانست خوب ببیند. دوم اینکه توانست با آن جریان انگلیسی و غربی مرزبندی کند و از همان اول شعار نه شرقی و نه غربی داد. هم با مارکسیسم و هم با لیبرالیسم مرزبندی کرد و این درسی بود که امام از مشروطه گرفته بود. بعد هم یک نهادی به نام ولایت فقیه در قانون قرار دادند که حرف آخر را بزند. اینها در مشروطه نیست. در مشروطه کسی حرف آخر را نمی‌زند، مشروطه و مشروعه یکدیگر را خوب نمی‌بینند و مرزبندی‌ها هم با جریان مشروطه انگلیسی درست شکل نمی‌گیرد. این مسائل زمان می‌خواست به بلوغ برسد و این بلوغ را هم رضاخان با دیکتاتوری‌اش به مشروطه‌خواهان داد و هم تاریخ و زمانه داد. به‌همین خاطر امام حرکت پخته‌تری را روی ویرانه‌های مشروطه –به‌معنای غربی- شروع کرد و مشروطه به‌معنای بیداری اسلامی را ادامه داد.

مطالب پیشنهادی
نظرات کاربران
تعداد نظرات کاربران : ۰