مریم رحیمیپور، پژوهشگر حوزه نوجوان: «اتفاقی که برات افتاده وحشتناکه، ولی فرصت بینظیری در اختیارت گذاشته. تو این شانس رو داری که خود رو از نو بسازی و یه شروع تازه داشته باشی. این فرصت رو از دست نده!» چِیس آمبروز پسر قلدر مدرسه است که از پشتبام سقوط و همهچیز را فراموش کرده است، حتی نامش را هم به خاطر ندارد. وقتی به مدرسه برمیگردد رفتار همه عجیب است، بعضی بچهها از او فرار میکنند و بعضی جوری رفتار میکنند که انگار او باحالترین پسر روی زمین است. «چِیس» دقیقا نمیفهمد در اطرافش چه خبر شده، میخواهد از خودِ گذشتهاش اطلاعات بیشتری جمع کند، اما اطرافیانش حرفهای متناقضی میزنند. اولین دلیلی که «بیهوشی» را دوستداشتنی میکند، ایده آن است. ایده «فراموشی» چیز تازهای نیست؛ اما نویسنده در این کتاب از آن به شیوه متفاوتی استفاده کرده است. تمرکز او به روی حوادث عجیب و غریبی که فراموشی یک نفر ممکن است به وجود بیاورد، نیست. بلکه همهچیز در درون «چیس» اتفاق میافتاد. فراموشی چیس باعث میشود او ناچار شود در 13سالگی هویت خودش را از ابتدا بسازد.
همه ما در روزهای نوجوانی مشغول ساختن هویتمان بودیم. گرچه حواسمان نبود. دوستانی که انتخاب میکردیم، نوع برخوردمان با پدر و مادر، تعامل با دنیای بیرون و انتخابهایی که در مقابل این عوامل داشتیم هرکدام قسمتی از شخصیت ما را میساخت. این فرآیند آنقدر نرم و آرام اتفاق میافتاد که متوجهش نمیشدیم. نویسنده کتاب «بیهوشی» حالا هوشمندانه کاری کرده که فرآیند ساختن هویت را یکبار از اول تماشا کنیم. «چیس» به مدرسه برمیگردد و متوجه میشود رفتار دوستهای قدیمیاش برایش قابلپذیرش نیست، کمکم خودش را از آنها جدا میکند و به گروه دیگری از بچههای مدرسه نزدیک میشود، حتی سراغ علایق و سرگرمیهای جدید میرود، سعی میکند به اطرافیانش کمک کند و درنهایت تبدیل به فردی میشود که پیش از آن نبوده است.
نکته جذاب دیگر این کتاب این است که کل حادثه را از زبان «چیس» روایت نمیکند. بخشهایی از داستان از زبان اوست، اما بخشهای دیگر از زاویه دید باقی بچههای مدرسه است. کسانی که یک روز مورد آزار چیسِ قدیمی قرار گرفتهاند یا دوستانی که چیس قدیمی را یک قهرمان تصور میکردند. برای همین ما در این قصه فقط با یک نوجوان روبهرو نیستیم، بلکه حالوهوای دیگر نوجوانهای نزدیک به او را هم درک میکنیم و میفهمیم بچههایی که مورد آزار و اذیت قلدرها قرار گرفتند چه حسی دارند و این صدمهها قرار است چطور درمان شوند. چیزی که بیهوشی را دوستداشتنیتر میکند این است که نویسنده به یک داستان شخصیتمحور خشکوخالی اکتفا نکرده. بلکه رگههایی از ژانر معمایی را هم وارد قصه میکند. مدال افتخار پیرمردی در خانه سالمندان گم شده است و این ماجرا به قصه چیس قدیمی گره میخورد. درکنار همه درگیریهای درونی شخصیتها ما بهدنبال مدال افتخار هم هستیم و همین باعث میشود ریتم داستان برایمان خستهکننده و کسالتآور نشود. زیرکی نویسنده یک جای دیگر قصه هم نمایان میشود. او قهرمان جنگ را وارد قصه میکند تا دست چیس گمشده را بگیرد و به بازیابی هویت او کمک کند. پیرمرد بهخاطر حضور در جنگ کُره مدال افتخار گرفته و حالا چیس تصمیم دارد داستان زندگی او را کشف کند، اینکه چه میشود را بهتر است در کتاب بخوانیم. اما همین حادثه باعث میشود چیس گمشده، هویت ملیِ آمریکایی خود را نیز از نو پیدا کند.
ندیدهام نوجوانی «بیهوشی» را خوانده باشد و آن را در فهرست کتابهای موردعلاقهاش جای ندهد. جدای از قوت ادبی کتاب که هم جذبکننده است هم سلیقه ادبی نوجوانان را ارتقا میدهد، میتوان گفت محتوای کتاب محتوایی دقیقا مخصوص همین سن است. میشود در جمعهای کوچک کتاب را خواند و از نوجوانها پرسید که اگر آنها تجربهای مانند تجربه «چیس» داشتند چه میکردند؟ همین سوال باعث میشود که آنها بخواهند درست مثل «چیس»، چند سال گذشته زندگیشان را کندوکاو کنند و نسبت به روند آرام هویتیابیشان آگاهتر شوند، بعد قسمتهایی را که میخواهند تغییر بدهند، پیدا کنند و برای ادامه مسیر، شیوه بهتری از قبل پیش بگیرند.
بندی که در ابتدای این یادداشت آمده بخشی از حرفهای مدیر مدرسه چیس است. او در ادامه همان دیالوگ میگوید: «مطمئنم حس خوششانسی نمیکنی. ولی میلیونها نفر هستن که حاضرن هر کاری بکنن تا جای تو باشن... دوباره تبدیل شن به یه تابلوی نقاشی کاملا سفید.» و چیس بعد از شنیدن این حرفها با خودش میگوید «از چه حرف میزند؟ من دارم تقلا میکنم تا کشف کنم چه کسی هستم، آن وقت او از من میخواهد تغییر کنم؟» در انتهای کتاب این فراموشی، موجب نجات «چیس» میشود. اما جملهای که در اینجا میگوید شاید خلاصه نوجوانی است، «تقلا کردن برای اینکه کشف کنم چه کسی هستم.» و «تلاش برای اینکه تغییر کنم.»