سهیلا منصوریان، روزنامهنگار: واژه «سرزمین» فصل مشترک کتب مذهبی و فانتزی است از این جهت که در هر دو متن با کمک گرفتن از خیال آدمی و تصویرسازیهای متعدد و درخشان، حدِ عصیانِ روح آدمی مشخص میشود. در هر دو مورد مراد از سرزمین، مردمان آنها هستند که یا به دنبال راه خیر میروند و رستگار میشوند یا با دل سپردن به بخش تاریک وجود خود (و نه سرزمین که به اشتباه برخی اینچنین گمان میبرند) وارد بینهایتِ شر و سیاهی شده و خود و سرزمین را از دست میدهند.
جالب است به این نکته توجه کنیم که سرزمینهایی با مردمان خوب و نیکوکار کشش روایتی چندانی برای تبدیل شدن به قصه ندارند و در عوض، ضرورتش برای تبدیل شدن به قصه، بخش نامشخص، نامتعین و حتی تاریک آن است. انگار که ما میتوانیم بعد از شنیدن کلمه سرزمین، ناخودآگاه منتظر باشیم تا بشنویم که عقوبت کار مردمانِ آن چه بوده است؟ بهخصوص وقتی کتاب مقدس(مشخصا قرآن) این وعده را داده است برای کسانی که به راه خیر یا شر میروند تا بینهایت یاری خواهد رساند! برای هر دو گروه! و در این میان، راه میانه یا ماندن در میانه هویتِ یک سرزمین نیست، هویت آدمهای آن برای رصد احوالاتشان برای پیش گرفتن راه خیر و شر در سفری سخت و تلخ است. اگرچه عاقبت این مسیر، برای یک شهر میتواند سرچشمه خوشبختی و سعادت باشد ولی فرد را در مسیر رسیدن به خویشتن و رسیدگی به زخمهای عمیقتر همچنان در راه و میانه باقی نگه میدارد تا جایی که دل به دریا و آتشفشان بزند. از همین روی داستان «سرزمین» میانه ارباب حلقهها داستان فرد است، داستان تنهاییها و نقصانها و احساساتی که هویت او را سامان میدهد. سرزمینی که تلاشی علیحده برای گذر به آسمان نمیکند و همه توانش به کلمات، گوشها و چشمهای براق شخصیت اصلی داستانها محدود میشود حتی اگر به موازات تنهاییهای او لشکرهایی در حال نبرد تن به تن باشند. در این سرزمین است که دمیدنِ خورشید به زیست یک سرزمین و مردمانِ آن به فردی کوتاهقد، با گوشهایی متفاوت و قدرتی تقریبا معمولی ربط پیدا میکند که قرار است در عین ناامیدی و اندوه فقط و فقط ادامه دهد تا جایی که هویت اصیل او از هویت همه و حتی سرزمین جدا شود.
سرزمینِ میانه یعنی زخمی وجودی
همیشه بعد از پدیده عصیان و از بین رفتن نظمِ مطلوب در یک سرزمین، رجعت و تحولی صورت میگیرد یا لااقل ما منتظر چنین رخدادی هستیم، وقتی تاریکی همهجا را فرا میگیرد احتمالا منتظریم کسی فراخوانده شود و کاری کند، خود یا چیزی را قربانی کند و درنهایت خبر پیروزی را به اهالی و باقی میانماندگان نوید دهد. در حین خواندن این سطور بیایید و به سنتِ مهم کلمه وفادار باقی بمانیم و زرق و برق فیلم علمی-تخیلی چون ارباب حلقهها را برای چند دقیقه نادیده بگیریم و به رخدادهای آن صرفا گوش دهیم و به محتوای مهمِ آن از طریق کلمه متصل شویم.
شروع قسمت یک تریلوژی «ارباب حلقهها» با کتابت است، داستانی ناتمام از یک کوتوله که توسط کوتولهای دیگر به پایان میرسد. کوتولهها شبیه انسانها هستند، کوتاهتر از آنها که به لحاظ ظاهری از نظر فرمِ گوشها متفاوت هستند. یعنی «سرزمین» را کسی نجات میدهد که احتمالا بتواند ابتدا خودش و در مرحله بعدی دیگری را بشنود و بتواند به معنی دقیق وجودش را براساس کلمات خود، زیست کند و در این میان حتما جثه و قد نمیتوانند معیارهایی تعیینکننده به حساب آیند. به همین دلیل سنتِ کلمه، فاصله خود را با تصویر حفظ میکند و میداند که تصویرها، سایههایی برای اغوا هستند و تاریکی چیزی جز سایه نیست که در موعد مقرر محو میشود و به نور اجازه انتشارش را خواهد داد.
به ظاهر، داستانهای علمی-تخیلی غربی بیشتر از کلمه با تصویر اغواگری گره خورده و با همین حربه مخاطبِ میانه را در وضعیتی سایهگون باقی میگذارند که اگر مخاطب کمی زیرکی به خرج دهد از این همه هیاهو به کناری میرود و به جستوجوی معنایی واحد در کلمات، به تماشا مینشیند. این موضوع البته داستان تکراری فرهنگ غربی در مقابل سنت شرق و پایبندی به «کلمه» است و شاید بیدلیل نیست که غرب و شرقِ سرزمینِ میانه در سهگانه ارباب حلقهها به توازنی دست پیدا میکنند. موید این مطلب تکجملهها در این سهگانه است. درختِ سخنگو در فصل دوم جملهای عجیب میگوید ما هرگز چیزی نمیگوییم مگر آنکه ارزش زبانیای که برای آن هزینه شده را داشته باشد (این جمله میتواند یادآور این جمله از انجیل یوحنا باشد که کلمه مناسب در زمان مناسب به شما داده خواهد شد). خیلی چیزها در این سه فیلم به قالب زبان درنمیآید(گفتوگوهای عشاق) که اگر میآمد احتمالا به زبان کوئنیایی گفته نمیشد. یا مجددا این جمله درخشان که هرچی به خطر نزدیکتر باشیم کمتر آسیب میبینیم، یا هرکسی قرار نیست قدرت بگیرد و اگر بگیرد حتما نابود میشود و این جمله تلخ ولی دلنشین که شادی در قبولی فناپذیری است. در این سرزمین همهچیز فناپذیر است حتی عمرِ جادوگر مثبت، خیر و شر هیچکدام تا ابد وجود نخواهند داشت، این سرزمین با همه خیالی بودن خود، کاملا واقعی است. پس بیدلیل است که با وجود این عمق به جلوههای ویژه اعتبار بدهیم و فکر کنیم اصالت با تکنولوژی یا حرکات دوربین است.
سرزمینی برای حضور مجدد امید
سرزمینهای میانه برای چه کسانی ساخته شده است؟ نگاهی به تاریخ خرد و فلسفه نشان میدهد که ما همیشه به دنبال واسطهای بودهایم تا آسمان را به زمین وصل کنیم. در این قدمت که به افلاطون و سقراط و پیش از آنها برمیگردد همیشه سوال اساسی این بوده است که ما بهعنوان موجوداتی روی زمین چطور میتوانیم به بالاتر، به آسمان و هر چیزی ورای خود و البته اصل خود متصل شویم. تاریخ فلسفه، تاریخ وصلِ ما به غیر از ما برای کشف حقیقت است. این وصل شدن همیشه آداب و متصدیانی داشته و افراد معمولی با خرد متوسط خود هیچ وقتشانسی برای عبور و نزدیک شدن را نداشتهاند مگر اینکه از جانب خدایان، اسطورهها و نیز عالمی ورای این عالم شفاعت میشدند. 2500 سال تاریخ دینورزی، جنگهای اعتقادی و همانطور که گفته شد تاریخ اندیشه ضرورت حضور این واسطهها را نشان میدهد.
آنچه که در عصر مدرن شاهدش هستیم، به لحاظ ظاهری، حذف این واسطههاست. انسان مدرن مدعی است که دیگر نیازی ندارد تا به چیزی بیاویزد یا از طریق چراغی غیر از وجود خود، رازهای عالم را تماشا کند. این ادعای مدرن است اما تلاش هنر و تصویر نشان میدهد که صرفا به صورت اسمی این تلاش معتبر است و به صورت رسمی انسان مدرن نیز واسطههای خود را با آداب و نیازهای خویش خلق میکند. به همین دلیل سهگانه «ارباب حلقهها» مثبت و منفی بینهایت را درنظر میگیرد اما کاری به حضور نیروی خدا و هرچیز ماورا سرزمین میانه ندارد به همین دلیل نحوست و تاریکی و وجه شر زیست غلبه دارد و موجودی میانه از سرزمینِ میانه برای رفتن به دل این تاریکی انتخاب میشود.
نویسنده، جیآر تالکین در بخشی از نامههای خود در باب داستان ارباب حلقهها توضیح میدهد که middlen-erd از نام oikoumene مشتق شده که به معنی سکونتگاه انسان است و درواقع همان دنیای واقعی است و دقیقا مقابل سرزمین پریان یا دنیاهای نادیده قرار میگیرد، دورهای که او تصور میکند تخیلی است اما مکان آن یعنی زمین واقعی است و تمام نیازمندیهای آن بهطور طبیعی وجود دارد.
کلمه، قدرت و آگاهی است
آیا تا به حال به تقسیم اراضی در فیلمهای ارباب حلقهها توجه کردهاید یا به نامگذاریهای معنادار آنها؟ سرزمین خدایان، شیاطین و انسانها. دریای شرقی سرزمین غربی و جایی که امکان جولان تا ابد وجود دارد، میانهای که در آن اسطورهها بازسازی میشوند و قدرتها شکل میگیرند و حلقههای نیرو و مقامهای هیجانبرانگیز مصادره میشوند و سرزمینی که براساس تعدادی حلقه تقسیم میشود و بیشترین تعداد حلقه به قدرت تعلق میگیرد و نه به دانش و آگاهی یا موجوداتی برگزیده. اولین سکانس نشان میدهد که سرزمین براساس قدرت شکل واقعی به خود میگیرد و بهطور جدی با جنگ و نزاع شروع میشود. دستوپا زدن برای فضایی که تنفس را ممکن کند یا ساختن اصالت و تاریخی که اوضاع را برای حضور مستحکمتر کند یا صرفا فضایی که ما را بیشتر سرگرم کند؟ نوشتن قصهای بعد از جنگ جهانی، بعید است که صرفا به دنبال سرگرمی بوده باشد و از آن طرف اهمیت دادن بدان بعد از 50 سال و ساخت تحسینبرانگیز آن هم در سال 2000 بهعنوان مقطع زمانیای مهم میتواند کلیدهایی برای گشایش در این سرزمین میانی باشد. نویسنده سرباز جنگ جهانی است و از حضور شر و جنگی برای اتمام همه جنگها مینویسد از آن طرف فیلم پس از مرگ او زمانی ساخته میشود که نقطه عطف شروع جنگ در شرق میانه است. قدرت، فرد را انتخاب میکند آن هم درحالی که 2500 سال از ساخت اسطورهها گذشته است!
سهگانه یا تریلوژی محبوب ارباب حلقهها در خود چنین پیچیدگیای دارد که قرار نیست با ارائه پرهیاهوی تصاویر اغواکننده راز آن برملا شود. سرزمینی با تخیلِ دقیق جغرافیایِ شرق و غرب و تعداد متکثر شخصیتهایی که هم نمایشی، هم اسطورهای و هم ویرانگر بوده و در عین حال بهشدت معصوم و فانتزی نیز هستند. همه این شخصیتها میتوانند تمام قوای خودشان را برای فریب به کار گیرند و در جدال خیر و شر، شرارت خود را نیز تقویت کنند. اینطور به نظر میرسد که تنها موضوع قابل اعتماد برای آنها هوش و قدرت جنگاوری است، حتی حضور آگاهی نیز به جسارت جنگیدن و قدم برداشتن برای تحقق شجاعت مربوط میشود یعنی کلمهای گفته نمیشود مگر آنکه در راه آن کار و عمل صورت گیرد. کوتولههایی که تلاش میکنند تا به کوه نابودی برسند تا از هر نابودیِ دیگری جلوگیری کنند. یادمان باشد که این فیلمهای سهگانه در زمانهای نگاشته شدهاند که جهان درگیر جنگ جهانی دوم بوده است و ذهن خیالپردازی چون تالکین(نویسنده سه رمان ارباب حلقهها) به دنبال این بوده تا طور دیگری از حضور و بودن را برای ذهن بازآفرینی کند. سرزمینی که شبیه هیچجا نیست و البته به نقاط زیادی از زمین شباهت دارد و خلق زبان کوئنیایی که به هیچ زبانی اشاره ندارد ولی درعین حال ترکیبی از زبان لاتین، فنلاندی، اسپانیایی و... است.
فرودو: در مقابل خودت از من محافظت کن
در این سرزمین همه آنچه که نیاز هست وجود دارد و به همین دلیل گذر از آن تعیینکننده است. طبیعتی وحشی که همه توانمندیهای روحی و جسمی شخصیتهای فیلم را برای تابآوری میسنجد. طبیعتی به دور از هرگونه مظاهر تمدن که با غریزیترین نیروهای خود ما را هدف میگیرد و به جای آگاهی یا هوش اتفاقا به دنبال قدرت تابآوری ماست. احتمالا در زمانهای که جنگ همه معانی را نابود کرده(زمانه نویسنده) و موقعیتی که برجهای دوقلوی آمریکا هدف حمله قرار گرفته(زمان ساخت فیلم) بهترین رویکرد روشن کردن معنیدار بودن یا عدم معنای طبیعت و رفتارهای آن با ماست.
حال در این میان تکلیف امید و ایمان چه میشود؟ داشتن حلقه به معنی تنها بودن است. سرزمین میانه، سرزمین گذرِ فردی است که نابودی را با خود حمل میکند تا جمعی را نجات دهد. سرزمینی که همهچیز آن حول یک نفر نقش میگیرد. نور و ظلمت هم حتی فردی است. یک نفر میتواند به جدال با ظلمت برود و همان یک نفر نیز میتواند نور را تجربه کند. ارتباط معنادار با خود طبیعت و با همه ویژگیهای آن در چنین سرزمینی دیده میشود. تاریکی و روشنی آن از دل کوه و جنگل برمیآید و گذشته و آینده از لابهلای درختان میتواند خودنمایی کند، حال میخواهد تندیس سرداری از یک گذشته باشد یا غاری تاریک، مردابها، صخرههایی تیز و سنگی و موجوداتی مشمئزکننده. سرزمینِ میانه خودش به تنهایی اصالتی ندارد اما سفر در آن به واسطه زمان و سختی، میتواند باعث بروز بخش تاریک روان افراد طی سفری گروهی گردد. تنها در چنین سرزمینی است که رهرو آن، در میانه راه آرزو میکند کاش نمیبود یا کاش نابود میشد، رفتاری بدیع، انسانی و ملموس که در واکنشهای قهرمان و اسطوره هیچ داستانی آن را ندیدهایم. در وضعیت میانه، ما در مقابله با نیروی شر همیشه فاعل و مختار نیستیم و اغلب فقط میتوانیم از زمان استفاده بهتری داشته باشیم وگرنه کار بیشتری از دست ما برنمیآید حتی گاه در مسیری قرار داریم که خود انتخابش نکردهایم و بارِ هستی بر دوش ما قرار داده است. این یعنی پذیرش محدودیتِ وجود ما. نوعی نگاه اگزیستانسیالیستی که میتواند در مقابل تاریکی و نیروی شر و بروز جنگ ما را از فروپاشی ذهنی نجات دهد. نکته بسیار جالبی که وجود دارد این است که در این سرزمین هر روشنیای نیز خود میتواند حجاب باشد به قول آن حدیث منتسب به حضرت محمد(ص) که هزار حجاب وجود دارد از تاریکی و روشنی؛ حلقهای برای نابودی، شمشیری برای شکست و جادوگری که میتواند از بین برود و کلمه دوست که گاه نور میبخشد و گاه ما را به خطا میاندازد و همه اینها تا آخر مسیر ما را رها نخواهند کرد.
فرجام سرزمین میانه: تعهد به میانگی و حماسهسرایی از میانهها
نکته شگفتانگیز سهگانه ارباب حلقهها در پس زدن فانتزی و نزدیک شدن به واقعیت است. قدرت حلقه به قدرت صاحب آن متکی است و در صحنههای اندکی میتوان قدرت خارقالعاده و تنهای آن را مشاهده کرد. جایی در ارباب حلقههای 3 عصای جادوگر مثبت(گاندولف) خرد میشود و او با وجود خود تن به تن به نبرد ادامه میدهد و ایووین بهعنوان یک زن قهرمان میتواند جادوگر تباه شده را به قتل برساند، کاری که شاید برعهده گاندولف بوده است. در سرزمین میانه همهچیز به واسطه انسان و غیر انسان شگفتانگیز میشود. در این سرزمین همهچیز حدود خودش را طی میکند یعنی همه چیز تا حد زیادی باورپذیر میشود و حتی لشکر ارواح نیز که با آراگون همراه میشوند تا مدتِ مشخص و براساس میزان تعیینشده نفرینشان با او هستند و به واقع نیز میجنگند. در این سرزمین هیچچیز مهمتر از پایبندی به واقعیت و دور شدن از فانتزیهای افسارگسیخته نیست. در این شرایط قهرمانی چون فرودو نیز میتواند قضاوتهای اشتباه داشته باشد بهطوری که در روند قصه مخاطب با او همذاتپنداری کرده و به او حق میدهد. تنها در چنین دنیایی است که هیچکس نمیتواند بالاتر و قویتر از حلقه قدرت، حلقهای که نشان از غرایز و خواستهای عمیق و گاه زشت دارد بایستد. انسانهای تالکین بیش از حد لازم، نزدیک به 13 ساعت برای مخاطب رجزخوانی کردند تا نشان دهند که میتوان به قدرت حلقه غلبه کرد تا روشن شود که آن چیز که سفت است و سخت بالاخره دود میشود و به هوا میرود.
درست است که فیلم در مورد جادو است اما در میانهروترین حالت ممکن طی روایتهایی انسانی و با ضعفهایی طبیعی، قدرت مطلقِ آن را نفی میکند و مهمترین نکته اینکه قدرت مطلق حتما و قطعا باید نابود شود و چه کسی میتواند حلقه قدرت را حمل کند؟ یک کوتوله از شایر، کسی که عاجز است، قدرت خارقالعادهای ندارد و درنهایت در حالت استیصال اقرار میکند که ای کاش حلقه را نمیداشت، فقط او میتواند قدرت مطلق را حمل کرده و در عین حال تنها اوست که میتواند قدرت آن را به نابودی بکشاند، این قصه که دستهای خالی پر خواهند شد و کاری خواهند کرد چه برای دعا چه برای اطعام یا اینکه صاحبان این دستها وارثان زمین هستند و آنها داستان کتب مذهبی است که اکنون اندکی برای ما فانتزی و تخیلی ممکن است به حساب آید! به هر روی فرودو فهمید که چارهای جز طی کردن و تنهایی سفر کردن ندارد و شاید این نکتهای است که در نقصان و ترس باید آن را بپذیریم تا از تاریکی خلاص شویم. داستان چنین سرزمین و افرادی داستانی تکراری است اما باید بارها و بارها در قالبهای مختلف روایت شود، حرفهای تکراری چون نجات جمع و شکست خوردن فرد و نابودی تاریکی و فناپذیری شادی، اینها واقعیترین مفاهیمی هستند که ما به دلیل فراموشی نیاز داریم تا در کلماتی که به دنیای فانتزی تعلق دارد آنها را بشنویم. ما در میانهایم اما معمولی نیستیم و راهی دشوار در پیش داریم. به همین دلیل در سرزمین میانه و در احوالاتی میانه میتوانیم نابودگر را به منزل نابودی برسانیم و به خویشتن زندگیبخش خود با وجود زخمهای عمیق، بازگردیم.