حیات و ممات تئاتر را در نسبت با میزان مخاطب و گردش اقتصادی آن و به‌عبارت دیگر میزان تماس آن با مردم باید بررسی کرد. هرقدر هم که در این گونه نمایشی ظرفیت کیفی‌سازی پیام و مفاهیم برجسته‌تر باشد، برای آنکه مخاطب تئاتر را به سینما و تلویزیون ترجیح بدهد، متقاعدکننده نیست. اهالی تئاتر همواره خود را مرهون مردم می‌دانند، اما برخی آمارها نشان می‌دهد که نزدیک به 90درصد مردم حتی یک‌بار هم تئاتر ندیده‌اند.
  • ۱۴۰۰-۰۵-۰۲ - ۰۱:۰۰
  • 00
تئاتر: هدف، وسیله یا مسیر؟

مهدی متولیان، پژوهشگر هنر: در سنت زندگی مدرن، دلبستگی و شیفتگی به هنر تئاتر، نه‌تنها کاملا طبیعی و منطقی قلمداد می‌شود، بلکه تا آنجا در ذهن و روح نفوذ پیدا کرده که بعضی وجود تئاتر را در یک جامعه مظهر رشدیافتگی بشر و نبودش را نشانه‌ عقب‌ماندگی می‌دانند. وجود این توهم، به آن معنی است که تئاتر خود مقصد است و یک کمال تلقی می‌شود. حال آنکه درمقابل، حکومت‌ها و ازجمله مدیریت فرهنگی کشور همواره تئاتر را نه مقصد، که یک ابزار برای پیشبرد تفکر و ایدئولوژی خود دیده و خواسته‌اند، ولو که این تلقی هم مقرون به صحت نباشد و از سر بی‌دقتی و عدم شناخت ماهیت تئاتر پیدا شده باشد. اما هرچه هست باعث شده هنرمندان و مدیران، گرچه بارها و به‌صورت مقطعی در زمینه‌ای اشتراک مساعی پیدا کرده‌اند، لکن هیچ‌گاه به یک اتحاد و هم‌سویی راهبردی دست پیدا نکرده‌اند و لذا سیستم حاکم با توجه به بحران عصری دامن‌گیر تئاتر که باید حامی اصلی آن باشد. درطول این سال‌ها نسبت به توسعه‌ تئاتر در کشور بی‌رغبتی نشان داده است. به‌خصوص که تئاتر در بیش‌ترین مقاطع حیات خود، حتی پیش از انقلاب اسلامی کم‌و‌بیش و به‌طور نهان‌روش، در موضع اپوزیسیون حاکمیت قرار داشته و اصحاب نمایش نخواسته یا نتوانسته‌اند ظرفیت‌های خود را برای کمک به تکوین و بسط تفکر نظام اسلامی رو کنند.

به‌تصور بنده نقطه اشتراکی که می‌تواند این ‌دو، هنرمندان و مدیران فرهنگی را بر سر میز یک مذاکره نتیجه‌بخش بنشاند، این است که هر دو - با توجه و تامل به ماهیت حقیقی هنرها - دریابند که هنر و قالب‌های آن ازجمله تئاتر، نه هدف و نه وسیله، بلکه یک راه و مسیر هستند. به زبان مدیران یک «راهبرد» و به زبان اهل هنر یک «طریق سلوک» که وجودشان بدون مبنا (تفکر و جهان‌بینی) و یک مقصد عالی (کمال بشری) بیهوده و نیست‌انگارانه است.    هنرمندان در تئاتر سعی می‌کنند فراتر از تحلیل‌ها و قضاوت‌های قشری و عامیانه قرار بگیرند و به دام ابتذال نیفتند (که خود از عوامل عدم همراهی‌شان با جریان نظام حاکم است.) برای همین در بیان واقعیات جامعه بشری به زبانی انتزاعی پناه می‌برند یا همواره سعی می‌کنند رایی متفاوت از جریان عمومی جامعه در باب مسائل داشته باشند. آنها گمان دارند که این انتزاع و تفاوت، عمق و دقت لازم را به قضاوت‌شان می‌دهد و اسباب خلاقیت و نوجویی است؛ این باور در عوام‌الناس و به‌ویژه بسیاری از علاقه‌مندان تئاتر این توهم را ایجاد کرده که تئاتر کانون خرد و اندیشه است، اما زهی خیال ساده. وقتی برآیند تحلیل‌ها و دیدگاه‌های آثار نمایشی را یکجا نظر کنیم، می‌بینیم که چیزی بیش‌تر از مشهورات و مقبولات رایج در چنته نداشته‌اند و حرف تازه‌ای، ورای باورهای رایج در افواه نزده‌اند.  یک تئاتریسین برای فرار از ابتذال باید حقیقتا و از سر صدق به معرفت و حکمت پناه ببرد و تنها به فراگیری فن تئاتر بسنده نکند. او باید در پیشگاه معرفت دینی زانو بزند تا عمیقا دریابد که چگونه می‌توان به عمق واقعیت رسوخ کرد و از ظاهر به باطن عالم راه جُست. در معارف گذشتگان ما را آموخته‌اند که حقیقت مرواریدی نیست که به‌راحتی به هر کسی رخ نشان بدهد. غواصی می‌خواهد و ریاضت می‌طلبد. تصوری که ما از واقعیت و واقع‌گرایی داریم هم گرفتار ساده‌انگاری است. واقعیت هم ظاهر و باطن دارد و «واقع‌بینی» خصوصیتی است که به آسانی در یک فرد پیدا نمی‌شود، باید آن را تحصیل کرد و برایش مرارت کشید.

به‌هر‌حال حیات و ممات تئاتر را در نسبت با میزان مخاطب و گردش اقتصادی آن و به‌عبارت دیگر میزان تماس آن با مردم باید بررسی کرد. هرقدر هم که در این گونه نمایشی ظرفیت کیفی‌سازی پیام و مفاهیم برجسته‌تر باشد، برای آنکه مخاطب تئاتر را به سینما و تلویزیون ترجیح بدهد، متقاعدکننده نیست. اهالی تئاتر همواره خود را مرهون مردم می‌دانند، اما برخی آمارها نشان می‌دهد که نزدیک به 90درصد مردم حتی یک‌بار هم تئاتر ندیده‌اند. این یعنی اهالی تئاتر سطح تماس بسیار کمی با هویت جمعی کشور خود دارند، و از این بابت تعجبی ندارد که تئاتر ایران نتوانسته آیینه جامعه و تاریخ خود باشد. هیچ بعید نیست آن روحیه که سعی می‌کند متفاوت از مردم باشد، این انزوا را هم به بار آورد و این انزوا هم تئاتر را به احتضار بکشاند.

اما اگر تئاتر بتواند به یک نیاز حقیقی انسان – لااقل در محدوده کشور خودمان – پاسخ دهد، حیات واقعی را پیدا خواهد کرد، همچون نیاز بسیار پراهمیت انسان به معرفت و عرفان. البته منظور از عرفان، آن معانی کج‌ومعوج نیست که رایج شده و هر بی‌سروپایی مدعی آن است. صاحب عرفان حقیقی، وارستگان جانبازی هستند که تاریخ 40ساله ما پر است از افتخارآفرینی‌هایشان، اما هیچ‌گاه ادا و ادعای عرفان نداشتند. عرفان همان حرکت معنوی است که امت مسلمان ایران از یک سو در سنت و از سوی دیگر در تاریخ 40ساله‌اش تجربه کرده و مدرنیسم و روشنفکری غرب‌زده تا این لحظه، کینه‌توزترین دشمن و سد راهش بوده‌اند.

عجالتا این ‌همه گفتم تا عرض کنم خصوصیات تئاتر، ظرف بی‌نظیر و فوق‌العاده‌ای برای بازتاب و ظهور تفکر عرفانی ما و معارف عمیق دین و آیین‌مان است. تئاتر یک استعداد بی‌نظیر است درحال هدر رفتن. این ظرف منتظر مظروف درخور و شأن خود است و چون به آن نرسیده، زرد و رنجور به بستر افتاده. کلید احیای تئاتر در دست خود اهالی تئاتر است و اگر می‌خواهند به مخزن عمق و خلاقیت و نوجویی دست یابند، می‌توانند با پناه بردن به این معارف، شربت شفای تئاتر کم‌فروغ ایران را پیدا کرده و آن را بیمه کنند... اشتباه نشود؛ مخزنی که از آن حرف می‌زنیم صرفا یک ایدئولوژی سیاسی نیست. دین اصلا از جنس ایدئولوژی نیست. اسلام آیینی الهی است و معارف آن محیط بر همه حقایق عالم وجود و متصل به بی‌نهایت است. معرفت و حکمت اسلامی محدودیت ندارد و نباید آن را با تجربیات بشری که در مقاطع تاریخی کوتاه آمده و رفته‌اند، قیاس کرد، لذا اقیانوس عمیقی پیش روی ماست که متاسفانه از غوص در آن پرهیز داریم و آن را با مشاهده سطحش قضاوت کرده، با دریاچه‌ها و آبگیرهای حقیر اشتباه گرفته‌ایم. نمی‌دانم، شاید انتظار از نسل موجود تئاتر برای پشت کردن به تفکر غرب‌زده و رو آوردن به عرفان اسلامی، بیش از اندازه خوشبینانه باشد، اما حداقل به نسل‌های تازه که هنوز در تفکر روشنفکری و شبه مدرن ریشه ندوانده‌اند، و به اهالی تئاتر انقلاب و مقاومت که می‌شود، امید بست.

نظرات کاربران
تعداد نظرات کاربران : ۰