• تقویم روزنامه فرهیختگان ۱۴۰۰-۰۴-۲۶ - ۰۰:۵۰
  • نظرات روزنامه فرهیختگان۰
  • 0
  • 0
در سوگ حمیدرضا صدر مولف تفسیرهای جذاب فوتبال و سینما

شـور شیرین فوتبال رفت

حمیدرضا صدر پس از یورو 2020 و فردای دربی ایران و در اواسط برگزاری جشنواره کن از پیش ما رفت. خودش اینجور تقسیم‌بندی کرده بود در گفت‌وگویی. بارها اصرار داشت بگوید که زندگی شبیه به فوتبال است یا بالعکس و همین‌طور فوتبال و سینما شباهت‌هایی به‌هم دارند و انگار اینها را از روی زندگی برداشته‌اند.

شـور شیرین فوتبال  رفت

سیدمهدی موسوی‌تبار، روزنامه‌نگار: وقتی عاشق سینمایی و دیوانه فوتبال یا به تعبیر خودت «خوره فوتبال»؛ آن‌وقت همه چیزت باید نسبتی با این دو داشته باشد؛ حتی مرگت. حالا همه می‌دانیم که صدر که حمیدرضا صدر پس از یورو 2020 و فردای دربی ایران و در اواسط برگزاری جشنواره کن از پیش ما رفت. خودش اینجور تقسیم‌بندی کرده بود در گفت‌وگویی. بارها اصرار داشت بگوید که زندگی شبیه به فوتبال است یا بالعکس و همین‌طور فوتبال و سینما شباهت‌هایی به‌هم دارند و انگار اینها را از روی زندگی برداشته‌اند. از مستطیل سبز رنگی که شبیه به قاب تلویزیون یا پرده نقره‌ای است تا سرمربی‌ای که همان کارهای کارگردان را می‌کند و بازیکنان هم احتمالا هم همان بازیگران هستند. حالا و دقیق‌تر از صبح دیروز، همه می‌دانند که حمیدرضا صدر متولد 1335 بوده و سرطان داشته و خارج از کشور درگیر درمان این سرطان لعنتی بوده و احتمالا عناوین کتاب‌هایش نیز بارها سرچ شده و از کتابخانه‌های شخصی خارج شده‌اند و ناشران فرصت‌طلب هم آنها را از انبار بیرون آورده‌اند و انگار بهترین زمان است برای فروش بیشتر. شاید اگر خودش هم زنده بود خرده نمی‌گرفت به این ناشران؛ از بس که دلش بزرگ بود و خیرخواهی را عمل می‌کرد. چهار سال قبل و در تابستان سال ١٣٩٦ بود که لب‌تاب و هاردش به سرقت رفت. دو اثر صدر هم به واسطه این سرقت مفقود شد، حالا توضیح همراه با حسرت او را مرور کنیم: «کتابی بود که سال‌ها روی آن کار می‌کردم، نامش را گذاشته بودم «خاورمیانه‌ای‌ها در سینمای غرب» که درباره تصویری است که عمدتا از ما ایرانی‌ها و آدم‌های این طرف دنیا در سینمای غرب شکل گرفته است. این کتاب، تحقیق جالبی بود و خیلی آرام جلو می‌رفت. کتاب بعدی‌ام درواقع ادامه‌ای بر «تو در قاهره خواهی مرد» و «سیصدوبیست‌و‌پنج» بود. برای اینکه خودم را آرام کنم کتاب دوم را دوباره شروع کرده‌ام اما کتاب اولی را نمی‌دانم چگونه باید شروع کنم چون 10، 15 سال بود که یکی‌یکی فیلم‌ها را می‌دیدم و این‌گونه نبود که قلم را بگذارم و بنویسم. کتاب دوم را هم دو سال بود که درگیرش بودم. در کنار همه اینها در مورد فوتبال هم آرشیوی داشتم که از روزنامه‌ها و مجلاتی که از سال ۱۳۰۵ منتشر شدند شروع می‌شد تا به الان و هرجا چیزی می‌دیدم عکس می‌گرفتم یا کپی می‌کردم، یک یادداشت می‌نوشتم و در فولدر مربوط به آن سال می‌گذاشتم. چیزهای مختلفی در آن وجود داشت که تاکیدش بر تاریخ ورزش ایران بود؛ همه اینها رفت» همه اینها رفت و خبری هم از سارق نامحترم نشد اما صدر جنگیدن را بلد بود. فارغ از روحیه آرام و شاعرانه او، درگیری با سرطان همسرش او را آبدیده‌تر کرده بود و جنگی‌تر. این دیگر فوتبال نبود که بخواهد دلش برای ضعیف‌ترها بسوزد. او جنگید برای زنده ماندن همسرش و موفق هم شد. هرچند سرطان قرار بود ارث پدری‌اش باشد آن‌گونه که خودش گفته بود: «در خانواده پدری‌ام خیلی‌ها خیلی زود به دلیل سرطان جان دادند. پدرم در ۶۰ سالگی فوت کرد و مادرم خیلی جوان بود که با پنج بچه تنها ماند. دخترعمو و پسرعموی من به ۳۰ سال نرسیدند که جان دادند. همیشه فکر می‌کردم تا ۳۵ سالگی بیشتر زنده نخواهم ماند. زمانی که ازدواج کردیم به خانمم همین را گفتم و او هم به طنز گفت نگران نباش، پس از آن فکری خواهم کرد!»

صدر مرگ‌اندیش بود و این را بارها و صراحتا گفته بود. اصلا مگر می‌شود عاشق فوتبال و سینما باشی و «انتها» برایت مساله نباشد. «سوت پایان» و «پایان» مگر غیر از مرگ است؟ مرگی که البته می‌تواند شروعی باشد برای یک مسابقه یا فیلم تازه. آنهایی که از سکوهای «امجدیه» و «آزادی» تا پارکینگ یا در خروجی را رفته‌اند، آنهایی که با چشم‌های ریزشده و احتمالا قرمز از روی صندلی‌شان در سالن سینما بلند شده‌اند و به طرف در خروجی سینما رفته‌اند، مگر می‌شود به مرگ و آخر فکر نکنند؟ و صدر از همین جماعت بود. از خوب‌های همین جماعت. درباره روزهای ابتدایی حضورش در سینما و به‌عنوان منتقد زیاد حرف نمی‌زد و سعی می‌کرد گله‌ای نکند. از آنهایی که ابتدا روبه‌رویش موضع گرفته بودند که «ورزشی‌نویس را چه به سینما.» و او عاشق بود؛ عاشق سینما، عاشق فوتبال؛ خودش فوتبال بازی می‌کرده و درباره خودش و برادرانش این‌طور گفته است: «سوای بازی‌های خیابانی که پایم در آنها شکست، هم در تیم دانشکده اقتصاد دانشگاه تهران بودم و هم در تیم دانشکده هنرهای زیبا. برادر جوان‌ترم، شاهین در تیم هما کنار حمید علیدوستی بازی می‌کرد و کمی بعد کنار مجید صالح به میدان رفت. سه برادر بودیم و آنها خوره‌تر از من بودند.»

صدر، کتاب نوشت، ترجمه کرد و رمان هم منتشر کرد. کتاب‌های فوتبالی‌اش برای خوره‌های فوتبال خوب است و سینمایی‌هایش هم برای خوره‌های سینما. همه چیز را مرتب و دسته‌بندی شده داشت و با وجود مرگ‌اندیشی اما برای آینده برنامه‌های زیادی داشت. برای «غزاله»‌اش و برای کتاب‌های چاپ نشده‌اش.
تو در قاب دنیا نخواهی مرد آقای صدر، تو در قلب دنیا نخواهی مرد.

واکنش هنرمندان به درگذشت حمیدرضا صدر

حبیب رضایی/ بازیگر

نشد…
وقتی آمد... مرگ را می‌گویم،
آنجا بودید،
آقای دکتر نازنین و بی‌جانشین...
‏نشد که بیشتر بمانید...
یادم باشد هرزمان وقتش بود، در کنار صدها، این را هم بپرسم،
از صاحب آسمان و زمین
غمگینم... بسیار و بسیار و بسیار... همین.

احسان کرمی/ بازیگر و مجری

رفیقم بود و عضوی از خانواده‌ام
همیشه در کنارم بود
همیشه یک مشاور و راهنمای بی‌نظیر
همیشه همراه من و خانواده‌ام
دکتر صدر نه‌فقط باسواد بلکه آگاه بود
نازنین به معنی واقعی...

از شبی که فردایش برای آزمایش می‌رفت و از زمانی که آن جواب لعنتی آمد تا امروز دل من و همسرم آرام نداشت... اما امروز صبح ٢٥ تیرماه ١٤٠٠ دکتر حمیدرضا صدر عزیزم به آرامش ابدی رسید و دل ما خون شد.
به همسر نازنینش مهرزاد خانم دختر فهمیده و مهربانش غزاله، به خواهر عزیزش مهرناز جان و تمام اعضای محترم خانواده صدر از عمق جان تسلیت عرض می‌کنم... می‌دانم که می‌دانند همدردشان هستم.

عالیه عطایی/ نویسنده

«چگونه نویسنده‌ای بودن»

من فوتبال نمی‌شناسم، تیم‌ها، لیگ‌ها، مسابقات... هیچ. هرگز نتوانستم 90 دقیقه تماشاچی باشم و متاسفانه یا چه بدانم خوشبختانه لذتش را کشف نکرده‌ام.
اما کلمات را می‌شناسم و حمیدرضا صدر برایم نه مفسر فوتبال که نویسنده و مترجمی قَدَر است. (می‌گویم هست، چون یقین دارم به بودنش)

اما چطور نویسنده‌ای؟ نویسنده‌ای که جادوی کلمات را بیشتر از جادوی موضوع می‌شناسد، صادقانه بر آن جهانی می‌ایستد که زیر و بمش را کشف کرده، لمس کرده، و هیچ... تاکید می‌کنم هیچ اصراری ندارد که شبیه به کسی بنویسد.

این به‌زعم من خودِ خودِ نویسندگی است. جهانت را چنان بشناسی که بتوانی رویاها، رنج‌ها، ناکامی‌هایش را به دیگری که هیچ از دنیای تو نمی‌داند، بشناسانی. جهانی در کلمات.

صدر جستارنویس قهاری است، نه آن‌طور که تصور می‌شود جستار باید پرادعا و ادا و اصول و مانیفست و سوادفروشی باشد. خیر... جستار شکل مواجه‌ای عمیق‌تر و قابل‌درک‌تر از پدیده‌ها، اتفاقات، مکان‌ها... جهان را قرار است به ما بدهد، روایت‌هایی ساده و در عین حال خش‌دار از واقعیت که درنهایت بتوانیم به درک «انسان» برسیم.

جهان صدر گسترده در شناخت انسان در مواجهه با علایق و رویاهاست.

چند وقت قبل که خبر بیماری‌اش را شنیدم، می‌دانستم و می‌دانستیم معجزه‌ای در کار نیست. راستش همان دم با خودم فکر کردم او را چه به معجزه، کسی که کلمه‌ها را دارد خودش جادوی اعجاز را می‌شناسد.

حالا او رفته و معجزه‌هایش مانده، کتاب پسری روی سکوها پر از شگفتی و معجزه است.

برای مرگ نمی‌شود راهی جست اما نویسنده مرگش، مرگ پرچاره‌ای است. بعد از رفتن تنش کلمات همیشه زنده‌اند.

مهدی یزدانی خرم/ نویسنده

...خانم‌ها، آقایان سال‌هاست می‌نویسم و مرگ‌های بسیار دیده‌ام اما نمی‌توانم برایتان وصف کنم شگفتی‌ای‌ را که حمیدرضا صدر در من می‌ساخت، پیچیدگی شخصیتش و آن دانشی را که قصد داشت کتاب‌های بسیار بیشتر بنویسد با آن.

صدر بودید، در صدر و برصدر نشستید. صدا بودید، صدایی که گفت «من حمیدرضا صدر هستم» و من از پشت گوشی قالب تُهی کردم. نویسنده‌ رویاسازِ مجله‌ فیلم؟ آن جُستارنویس اعظم. دکتر نمی‌توانم ذهنم را مرتب کنم. هی تصویرها درهم می‌پیچند. صدایتان و «اندوه»‌تان که کمتر کسی عمقش را می‌دانست؛ چون همیشه سرشارِ از شور بودید. اندوه زمانه. اندوه برای زیبایی و البته رنجِ مردم‌تان که... شما دو سال خودتان را برای رفتن آماده کردید. من حالا این را می‌نویسم، مرگ‌آگاهی‌تان جگر ما را سوزاند.

در همین رابطه مطالب زیر را بخوانید:

محمدمهدی حاجی‌پروانه، ‌روزنامه‌نگار:

کاشف فروتن لذت‌های زندگی (لینک)

 

امیررضا نوری‌پرتو، مدرس و منتقد سینما:

شمایل یک فیلم‌باز قهار (لینک)

 

در سوگ حمیدرضا صدر عاشق حقیقی فوتبال و سینما
تو هیچ وقت نخواهی مرد (لینک)
نظرات کاربران
تعداد نظرات کاربران : ۰

یادداشتهای روزنامه فرهیختگانیادداشت

 ایمان عظیمی، خبرنگار گروه فرهنگ؛

اینجا جای بازی نیست آقای ضیاء

خودت را بشناس طبقه‌ات را بشناس؛

«یادگار جنوب» و سینمایی که دغدغه ندارد

ضابطه‌مند کردن فضای ترجمه باید اولویت اول معاونت فرهنگی وزیر جدید ارشاد باشد؛

بیایید پینوکیو شویم آقای وزیر!

درباره وسترن «افق: یک حماسه آمریکایی» ساخته کوین کاستنر؛

در مغز سفیدها چه می‌گذرد؟

سجاد نوروزی- مدیر پردیس آزادی:

جلوی عقب‌ماندگی و رکود سینما را بگیرید

سهم طبقۀ متوسط از صنعت سریال‌سازی؛

«افعی تهران» از چه کسی انتقام گرفت؟

فرصتی برای تجدید ظهور «خوبی مردم ایران»؛

مفهوم ملت را زنده کردند

فیلم پرحاشیه «بیبدن» با قصه‌‌ای به‌اندازه از ایده‌ای مهم دفاع کرد؛

سینمای اجتماعی زنده است

درباره فیلم «بی‌بدن»؛

قصه‌گویی شرافتمندانه درباره قصاص

مصطفی قاسمیان، خبرنگار:

یک درامدی خوب و تماشاگرپسند

اهل ملت عشق باش؛

عشق و دیگر هیچ...

آقای کارگردان! چه داری می‌کنی با خودت؟!

آنتی ‌کانسپچوآل آرت ترک و کُرک و پَر ریخته حسن فتحی

مریم فضائلی، خبرنگار:

چشم‌هایمان گناه داشتند!

میلاد جلیل‌زاده، خبرنگار گروه فرهنگ:

رویاهای شخصی‌ات را نفروش!

سریال پرطرفدار «حشاشین» چه می‌گوید؛

علیه شیعه یا علیه اخوان؟

راضیه مهرابی‌کوشکی، عضو هیات‌‌علمی پژوهشکده مطالعات فناوری:

فیلم «اوپنهایمر» به مثابه یک متن سیاستی

میلاد جلیل‌زاده، خبرنگار گروه فرهنگ:

از شما بعید بود آقای جیرانی

ایمان‌ عظیمی، خبرنگار:

دیکته نانوشته غلط ندارد

درباره هزینه‌ای که می‌شد صرف «هفت سر اژدها» نشود؛

چرخ را از نو اختراع نکنیم

فرزاد حسنی بعد از سال‌ها، به قاب تلویزیون آمد؛

بازگشت امیدوارکننده

در نقد بهره کشی «علی ضیا» از شهرت؛

از موج ابتذال پیاده شو

محمد زعیم‌زاده، سردبیر فرهیختگان:

در عصر پساواقعیت به احمد خطر حرجی نیست اما...

سیامک خاجی، دبیر گروه ورزش:

برای خداحافظی زود بود آقای جملات قصار!

محمدرضا ولی‌زاده، فرهیختگان آنلاین:

عجایب آماری دیدم در این دشت!

محمدامین نوروزی، مستندساز:

از این طرف که منم راه کاروان باز است...

فاطمه دیندار، خبرنگار:

برای درخشش سیمرغ‌های بلورین

محمد زعیم‌زاده، سردبیر؛

کدام سینما؟کدام نقد؟

حامد عسکری، شاعر و نویسنده:

فیلم دیدن با چشم‌های تار...

چهل و دومین جشنواره فیلم فجر؛

چند نقد بر فیلم سینمایی «آپاراتچی»

«صبحانه با زرافه‌ها»؛

یک وس اندرسون ایرانی تمام‌عیار

ویژه‌نامه جشنواره فیلم فجر؛

«صبحانه با زرافه‌ها»؛ معنازدایی از جهان

«صبحانه با زرافه‌‌ها»؛

تهش هیچی نیست، پس لذت ببر!

خبرهای روزنامه فرهیختگانآخرین اخبار