مبارزه کاغذی
کتاب به نوجوان‌ها می‌گوید به حرف پدر و مادرشان اعتماد کنند و کتاب‌هایی که آنها فعلا صلاح نمی‌دانند را به تعویق بیندازند. اما فقط پدر و مادر خودشان هستند که می‌توانند این قوانین را برایشان وضع کنند، نه هیچ‌کس دیگر.
  • ۱۴۰۰-۰۴-۲۴ - ۰۱:۱۸
  • 00
مبارزه کاغذی
مروری بر «این کتاب را ممنوع کنید»
مروری بر «این کتاب را ممنوع کنید»

معصومه فراهانی، معلم و مروج کتاب نوجوان: کتابخانه دوران راهنمایی‌مان یک اتاق گردوغبار گرفته بود با یک قفسه کتاب چوبی خالی؛ چند قرآن و مفاتیح و توضیح‌المسائل چیده بودند در قفسه‌هایش و یک‌سری کتاب که مشخص بود معلم‌ها در یک همایش 500نفره هدیه گرفته‌اند و برای خلاص شدن از شرشان آنها به کتابخانه مدرسه بخشیده‌اند.

آن روزها، ما چهار نفر بودیم؛ چهار نفر که غیر از برنامه درسی روزانه در کوله مدرسه‌شان همیشه یک کتاب غیردرسی هم پیدا می‌شد. همیشه توی دل‌ها و جمع چهار نفره‌مان پر از «غر بود، غر نسبت به وضعیت کتابخانه؛ اما این «غر»ها آنقدر قدرتمند نبودند که کتابخانه‌مان کوچک‌ترین تغییری کند.»

نمایشگاه کتاب استانی که نزدیک شد تصمیم گرفتیم «غر»هایمان را تبدیل به چیز دیگری کنیم؛ آنقدر رفتیم و آمدیم و با معلم پرورشی و مدیر و ناظم و هر که فکرش را می‌کردیم حرف زدیم و مذاکره کردیم، تا حدود 100 جلد کتاب نوجوان برای کتابخانه‌مان خریدند.

«این کتاب را ممنوع کنید» مرا یاد همان روزها می‌انداخت؛ یاد مبارزه کوچک‌مان، یاد تجمع‌های چهارنفره پشت در دفتر و اتاق پرورشی، یاد درخشش چشم‌هایمان بعد از دیدن آن همه کتاب تازه نوجوان که عطر کاغذهایشان اتاق را پر کرده بود.

این کتاب هم قصه یک مبارزه است؛ روایت روزهای متفاوتی از زندگی «ایمی آن»، دختر نوجوانی که حتی برای گفتن حرف‌های توی دلش هم به اندازه کافی جسارت نداشت، همیشه گوشه‌گیر بود و حرف‌هایش جرات به زبان آمدن نداشتند، اما زمانی که کتاب موردعلاقه‌اش به تصمیم انجمن مدرسه، به راحتی از کتابخانه حذف شد دیگر نتوانست ساکت بنشیند. او وارد ماجرایی شد که برایش دو پیروزی در پی داشت: یکی اینکه به هدفش رسید و کتاب‌های ممنوع‌شده را به کتابخانه بازگرداند و دیگر اینکه یاد گرفت با ساکت نشستن و نگاه کردن و تسلیم حرف زور شدن چیزی درست نمی‌شود‌.

من با کتاب‌های نوجوان زیادی همنشین بوده‌ام و می‌توانم بگویم شخصیت «ایمی‌آن» از آن شخصیت‌های به‌یادماندنی کتاب‌های نوجوان است؛ البته آنقدرها قوی نیست که بشود مثل «آن شرلی» یا «آگوست پولمن» کتاب شگفتی، اما از آن شخصیت‌هایی هم نیست که با تمام شدن کتاب تمام شود.

کتاب در قالب داستان ایمی‌آن، به محدودیت‌های بدون آگاهی که مدرسه و والدین برای نوجوان‌ها وضع می‌کنند می‌تازد، حرف کتاب این است که اگر بخواهیم کتاب‌ها را به بهانه‌های واهی از دسترس نوجوان‌ها دور کنیم، از هر کتاب می‌شود ایرادی گرفت! این شیوه رفتاری باعث می‌شود کم‌کم فرآیند کتابخوانی را به کل برای نوجوان‌مان ممنوع کنیم. در طول سال‌های معلمی به والدین بسیار نگرانی برخورده‌ام که با نگرانی‌های بی‌حد و اندازه‌شان، نفس کتابخوانی نوجوان‌ها را بند آورده بودند. به جای آنکه در پی افزایش مهارت تفکر انتقادی به نوجوان‌شان باشند، دوست داشتند گلخانه‌ای درست کنند که نهال‌شان احتمال تماشای یک آفت از دور را هم نداشته باشد. مدرسه، معلم‌ها و حتی بقیه دانش‌آموزان هم باید در خدمت این گلخانه می‌بودند.

البته کتاب به نوجوان‌ها می‌گوید به حرف پدر و مادرشان اعتماد کنند و کتاب‌هایی که آنها فعلا صلاح نمی‌دانند را به تعویق بیندازند. اما فقط پدر و مادر خودشان هستند که می‌توانند این قوانین را برایشان وضع کنند، نه هیچ‌کس دیگر. البته کتاب بارها والدین را هم از وضع قوانین خشک و سختگیرانه بر حذر می‌دارد.

خواندن «این کتاب را ممنوع کنید» الهام‌بخش است. دوست معلمی دارم که این کتاب را، کتاب کارِ معلم‌ها و کتابدارهای مدرسه و نوجوان‌های کتابخوان می‌داند. من هم فکر می‌کنم هر آدمی که دل در گرو کتاب‌ها دارد یا زمانی در زندگی‌اش برای هدفی جنگیده احتمالا شبیه من از خواندن این کتاب ذوق کند و پرت شود به شیرینی آن ‌روزها و دوباره به خاطر بیاورد که همیشه پرجرات و جسارت بودن نیست که آدم‌ها را وارد کارهای بزرگ می‌کند؛ آدم گاهی باید بی‌خیال تمام ترس‌هایش شیرجه بزند در دل کارهای بزرگ و مطمئن باشد که وقتی سر از آن کار بیرون می‌آورد چند مرحله بزرگ‌تر و پردل و جرات‌تر شده ‌است.

نظرات کاربران
تعداد نظرات کاربران : ۰