سجاد بلوکات، روزنامهنگار: شاید اولین گزاره در نقد سریال «میخواهم زنده بمانم» طرح این سوال باشد که چرا سازنده سریال، دردسرهای تولید یک اثر تاریخی را به جان خریده است؟ تقریبا همه اجزای بصری سریال درگیر این گذر تاریخی میشوند و این یعنی یک دغدغه دائمی برای کارگردان اما دلیلش چه میتواند باشد؟ نیاز دراماتیک یا اینکه شخصیتها در این زمان معنی پیدا میکنند یا اینکه اتفاقات تاریخی و واقعی روی داستان اثرگذار بودند؟ تقرییا نه!
داستان با یک تغییرات قابل اغماض، قابلیت روایت در همین امروز را هم داشت پس روایت زمانی در این سریال چرا اهمیت دارد؟ اهمیت این روایت نه از جهت نیاز دراماتیک، بلکه به این دلیل است که سازنده میخواهد حرف سیاسی بزند اما با بخش نظارتی تعارف دارد. برای پیشبرد داستانش که زنده ماندن در شرایط سخت ایران امروز است ناچار به دهه 60 فرار میکند. دههای که آسیبپذیر است. روایتهای مختلف از آن میشود و بعضا اتفاقاتی در آن رخ داده که قابل دفاع نیست. سازنده به این دهه میرود تا بتواند مسئول فاسد را اغراق شدهتر از امروز نشان دهد، گشت ارشاد را با گشت ثارالله عوض کند و درحالی که خود قضاوت سختی از ایران امروز در پوستین ایران دهه 60 شمسی دارد، خودش را از قضاوت و نظارت دور نگه دارد. خوب تا اینجای کار زیرکانه عمل میکند.
اما حرف سیاسی در سریال میخواهم زنده بمانم بیشتر از آن چیزی که سازنده شاید نیاز داشته باشد، گلدرشت میشود. میخواهم زنده بمانم که نام این سریال است روایت مردان و زنانی است که در جبر جغرافیایی و تاریخی به جای زندگی کردن میخواهند زنده بمانند. سیستم حاکم نهتنها تسهیلگر زندگی نیست بلکه در همین چند نفسی که در خفقان محیط مردم میخواهند دم و بازدم کنند هم سرک میکشد، دخالت میکند و زندگیها را از این رو به آن رو میکند. سیستم چون موجودی شبیه همین امیر شایگان با بازی حامد بهداد رفتار میکند، سرنوشت مجرمان را عوض میکند. البته با گرفتن رشوه و بعضی جاها مثل گره اصلی داستان با تغییر سرنوشت چند انسان بیگناه.
اما چرا معتقدم حرف سیاسی در این سریال ارجحیت پیدا میکند به داستان. بارها سازنده میتوانست با ایجاد تعلیق به مخاطب رودست بزند که قضاوت تو از آینده داستان صحیح نیست. ساختار فسادزای درون سیستم در سریال میتوانست مسیرهای متفاوتی را طی کند اما خط اتفاقات صاف و بدون تعلیق به نفع همان قضاوت مشترک سازنده و مخاطب طبقه متوسط از فضای سیاسی کشور میماند. اینکه چیزی درست نمیشود اینکه حجم نکبت کم نمیشود، اینکه راهحلی نه به خاطر تعهد سازنده به تاریخ بلکه به خاطر ایجاد خرده داستانهای بیشتر ایجاد نمیشود، به صورت یک خطی، داستان مستقیم جلو میرود. همه جان میدهند تا مثلث فساد، تبعیض و اجبار به جلو برود. شخصیتها بهخصوص شخصیت اصلی دچار تغییر نمیشود چون تغییر اساسا میتواند به ایده پیام سیاسی سریال ضربه بزند ولو اگر داستان را با جذابیت بیشتر جلو ببرد.
در دوراهیهایی که شخصیتها گیر میکنند معمولا مسیری را انتخاب میکنند که جبر سیستم روی احوالات آنها بیشتر از پیش مشخص شود.
هما با بازی سحر دولتشاهی از میان همه گزینهها، ازدواج را انتخاب میکند، بین همه مسیرها ماندن با شایگان را انتخاب میکند. بین بچهدار شدن یا نشدن، شدن را انتخاب میکند چون بازگشتش از راه اجبار را سخت و سختتر کند.
نادر با بازی پدرام شریفی در میان همه گزینههای پیش رویش بعد از اینکه نامزدش به ناچار با شایگان ازدواج میکند اسلحه کشیدن را انتخاب میکند چون سیستم هیچ راه متفاوتی جلوی رویش نمیگذارد. او باید قاتل شود تا بیننده بفهمد چقدر شریف زندگی کردن در دهه 60 سخت و غیرممکن است و سیستم، آدمها را تا مرز جنون میبرد.
هما برای زنده ماندن میان همه گزینههای موجود و دلبستگی خانوادگی که اساس شروع درام در این سریال بود رفتن از کشور را انتخاب میکند مسیری که سختیهایش مهم نیست هرجایی باشد جز ایران.
قضاوت سازنده از فضای سیاسی کشور در دهه 60 که نمادی از امروز جامعه ماست اغراق شدهتر از آن چیزی است که وجود داشت. شاید اقتضای خاطرات شخصی هر فردی، تاریخی که میخواهد روایت کند را بازسازی میکند اما همدلی و نزدیکی مردم و روح ایثار که در جامعه معمولی و عمدتا نزدیک بههم از لحاظ مالی در دهه 60 وجود داشت جای خودش را به جامعه متوسط رو به مرفه تهران داده است تا به جامعه آماری امروز نزدیکتر شود.
اوج پیام سیاسی سازندگان سریال را در پایان آن میتوان پیدا کرد آنجایی که با موزیک امیدبخش میان جادههای سبز، هما و شیوا به همراه فیلمبردار و عوامل صحنه و شهرام شاهحسینی با خوشحالی از ایران خارج میشوند.
این شخصیتها در سریال چه میکنند
امیر شایگان: نماد فساد در سیستم، تلخی همیشگی در شخصت حامد بهداد که وقتی با امیرشایگان ممزوج میشود بیشتر و بیشتر میشود. شایگان زرنگ است اما تا وقتی نویسنده اراده کند پس نوع رفتار او بیشتر از اینکه منطق داشته باشد به پیامی مربوط است که نویسنده با استفاده از او میخواهد به مخاطب منتقل کند.
هما: دختری که به خاطر ضعف سیستم در عدالت، همه چیزش گرفته میشود. آینده، عشق و حتی محبت به پدر... . او ولی با لبی خندان از کشور به صورت قاچاق خارج میشود چون معتقد است به هر جایی برود غیر ایران! سحر دولتشاهی از دهه 60 فقط مانتو اپلدار را به یادگار داشت نه ادبیات، نه بستگی او به زندگی در آن سالها، هیچکدام یادآور دهه 60 ایران نیست.
نادر: عشق اول هما که صد البته جوهره رذالت وجودیاش با از دست دادن عشقش به یمن همان سیستم فساد به درجه اعلی میرسد. با سبک نادر در جامعه امروزی اگر در اولین حرکت کارت در سیستم اداری حل نشد باید فکر کلت و فشنگ باشی.
کاوه: او در سریال عامل همه بدبدختیهاست. جاساز کردن محموله مواد مخدر در تریلی پدر هما همانا و همه بدبختیها همان. در آخر داستان هم آن کسی که هما را نجات میدهد و از کشور خارج میکند، اوست.