گفت‌وگوی «فرهیختگان» با سیدحسین شهرستانی
نقد اصیل باید برمبنای ارزیابی واقع‌نگرایانه‌ای از شرایط و توصیف صادقانه‌ای از وضعیت و حاصل بررسی نسبت مقدورات موجود به کاری که کسی انجام داده یا چیزی که گفته است، باشد.
  • ۱۴۰۰-۰۴-۱۵ - ۰۱:۰۷
  • 00
گفت‌وگوی «فرهیختگان» با سیدحسین شهرستانی
هیچ دستاورد جدی در جریان اسلامی‌سازی علوم‌انسانی نمی‌بینم
هیچ دستاورد جدی در جریان اسلامی‌سازی علوم‌انسانی نمی‌بینم
سیدجواد نقویخبرنگار

سیدجواد نقوی، روزنامه‌نگار: هر وقت با اهل فکر گفت‌وگو می‌کنیم از ضرورت نقد و عدم توجه قدرت و جامعه به نقد می‌گویند اما کمتر پیش آمده که آنها درباره شکل، چرایی و خروجی نقد بحث کنند. عموما مرحله پسانقد هم در گفت‌وگوها مغفول است. به همین خاطر با دکتر سیدحسین شهرستانی، پژوهشگر حوزه فلسفه و جامعه شناسی درباره این موارد و نسخه‌های پسانقد گفت‌وگویی صورت دادیم که در ادامه از نظر می گذرانید.

نقد چیست و ضرورت نقد به چه معناست؟

مساله نقد اجتماعی و سیاسی در جامعه ایران دچار بحران‌های متعدد و چند لایه است. اول از ناحیه ساختار حاکم و دوم از ناحیه برخی از ذی‌نفعان و معتقدان به رویکرد‌های مختلف که ممکن است در دوره‌های متعددی غلبه پیدا کنند و همچنین از ناحیه سایر جناح‌ها که پذیرای عملکرد طیف سیاسی خود نیستند و سوم نقد از ناحیه منتقدان که تظاهر به نقد می‌کنند یا ظاهرا در کار نقد هستند، با بحران مواجه است. نقد از این سه ناحیه آفت دیده است. دو جهت اول عمدتا در کار محدود کردن قلمرو نقد هستند و دسته سوم تحت‌تاثیر تحریف نقد به کنشی رسانه‌ای و هدفمند برای اغراض سیاسی و کوتاه‌مدت یا اغراض فردی و شخصی هستند. به هر حال در همه این موارد نقد آسیب دیده است. این دو حوزه مثل لبه‌های قیچی در این بین دائما قلمرو نقد عقلانی و سیاسی معیار را تنگ کرده است.

اما نقد اصیل و درست و کارگشا چیست؟ معمولا جنبه‌هایی اخلاقی وجود دارد و گفته می‌شود نقد دلسوزانه باشد که امری اخلاقی و خوب است، اما ما نمی‌توانیم بر سر نیت منتقد بحث کنیم. از جنبه دیگر گفته می‌شود سازنده باشد و نقد صحیح آن است که راه‌حل داشته باشد. این هم خوب است ولی شرط ضروری نقد نیست. منتقد فی‌النفسه و نقد فی‌النفسه ارزشمند است و ضروری نیست که هر نقدی به یک راه‌حل جایگزین ملزم شود.

با این تفاسیر نقد اصیل چیست؟ نقد اصیل باید برمبنای ارزیابی واقع‌نگرایانه‌ای از شرایط و توصیف صادقانه‌ای از وضعیت و حاصل بررسی نسبت مقدورات موجود به کاری که کسی انجام داده یا چیزی که گفته است، باشد. درواقع یک سر نقد چشم‌انداز آرمان‌گرایانه‌ای است که منتقد دارد و فاصله آن آرمان یا وضعیت ایده‌آل را با وضعیت موجود می‌سنجد و یک سر ماجرا ظرفیت‌های تاریخی و اجتماعی وقوع آن حادثه و گفته شدن یک گفتار یا آن چیزی است که نقد می‌شود. از یک طرف باید منتقد امر مطلوب را نگاه کند و از یک طرف امر ممکن را و در بین توجه به امر مطلوب و امر ممکن، ببیند امر واقع چیست و بعد امر واقع را نقد کند و برمبنای مطلوبات واقعی و مقدورات حقیقی کار کند وگرنه طلب کردن امری محال و غرزدن به وضع موجود بدون چشم‌اندازی از امر مطلوب چه از حیث واقع‌گرایی و چه از حیث آرمان‌گرایی، نقد حقیقی را حاصل نمی‌کند. نقد در عین اینکه باید مبتنی‌بر آرمان‌گرایی باشد باید مبتنی‌بر واقع‌گرایی و واقعیت‌سنجی نیز باشد و این تعهد منتقد است که بتواند رفتار‌ها و کردارهایی را که می‌خواهد نقد کند، در ظرف زمان و در پس‌زمینه متنی که آن واقعه حادث شده است، ارزیابی کند. لذا اگر رفتار و وضعیت یا حادثه و کارنامه‌ای سیاسی یا هر چیزی را از کانتکست سیاسی بیرون بیاوریم و بحثی درباره آن داشته باشیم آن بحث سنجیده نخواهد بود و نقد ما منصفانه و نقد معیاری نخواهد بود.

گفته می‌شود این نقد‌ها مثل نقد مارکسیست‌ها و چپ‌ها فقط وجهه سلبی دارد و اینها نمی‌توانند برای ما راه‌حل بیاورند و اینها نقد‌های کارگشایی نیست. آیا می‌توانیم این فضا را تغییر بدهیم یا باید با خود این مساله مبارزه کرد؟ چون دیده می‌شود که برخی از اساتید می‌گویند ما 4 دهه است که نقد می‌کنیم اما خروجی این نقد چیست؟

اینکه خود نقد هم نیازمند نقد است امری مهم و اساسی است و خود من همیشه روحیه انتقادی را بر اهل نقد و میدان نقد اعمال می‌کنم و این خود دلیلی بر اهمیت نقد است. اگر کسی به نقادی دیگران ایرادی می‌گیرد باید خود او بتواند به‌طور جدی و شایسته نقد کند. پس ما ناگزیر از نقادی هم هستیم. کسی که منتقدان را نقد می‌کند خود منتقد است. می تواند نقد درستی داشته باشد و می‌تواند دهان منتقدان را ببندد و بد و بیراه و ناسزا بگوید و بایکوت کند، اما اگر وارد گفت‌وگوی اصیل شود وارد میدان نقد شده است.

کسانی که بر مسند تصمیم‌گیری امور هستند باید میدان نقد را آزاد بگذارند، با این توصیف که ما باید به نقد درست مجال بدهیم تا جلوی بسیاری از نقد‌ها گرفته نشود. اگر میدان نقد بسته باشد و نقد‌های غلط مطرح نشود، در این میانه نقد درست هم امکان بروز پیدا نمی‌کند و هزینه به دست آوردن و به میدان آمدن نقد‌های خوب و سازنده و راهگشا این است که میدان نقد باز باشد و در این بین نقد‌های بد هم به میدان بیایند.

چه کسی می‌تواند تعیین کند که نقد خوب چیست و نقد بد چیست؟ چه کسی می‌تواند بالا بنشیند و خط‌کشی به دست بگیرد و تعیین کند؟ به دست آمدن و رسیدن به گفتار سازنده و عقلانی روندی را می‌طلبد، این روند مستلزم آزادی فضای نقد است. اگر فضای نقد آزاد باشد و مسائل مختلف مطرح شود و اینها همدیگر را تعدیل کنند و با هم گلاویز شوند و با هم در دیالکتیک و گفت‌وگویی قرار بگیرند به تدریج میدان نقد عقلانی‌تر و سازنده‌تر می‌شود، ولی اگر به کلی این میدان را ببندیم به این بهانه که چند نقد بی‌ربط و غیرمنصفانه در این میدان نقد وجود دارد، ما هیچ‌وقت به نقد مفید نخواهیم رسید چون از دل این تضارب آرا آن ایده عقلانی به وجود می‌آید. باید به این نکته توجه کنیم که اگر از نقد سالم و عقلانی استقبال می‌کنیم باید هزینه آن را بپردازیم. هزینه آن باز گذاشتن میدان نقد است ولو اینکه نقد‌هایی تندوتیز و ناپسند و خلاف میل ما هم به میدان بیاید.

مساله‌ای که وجود دارد این است که نقد نخبگان و نقد عوام مردم به ظاهر تفاوت‌هایی دارد، آیا می‌توان گفت نقد روش و چارچوب و ساحتی دارد؟

قطعا نقد با نقد فرق می‌کند و قطعا چارچوب‌هایی اساسی بر نقد وجود دارد، نقد هم باید نقد شود. اما قرار نیست طبقه‌بندی پیچیده و فرمول‌بندی شده‌ای توسط سیستمی از بالا به پایین به نقد‌ها نمره بدهد و تعیین‌تکلیف کند که چه کسی حق نقد دارد و چه کسی ندارد. اینکه چه نقدی برجسته‌تر است، این را میدان گفت‌وگو تعیین می‌کند. میدان گفت‌وگوی انتقادی در متن خود قواعدی نانوشته دارد. هر چه ما عقلانی‌تر باشیم و به این میدان پروبال بدهیم و بستر نقد را فرهیخته‌تر و بارورتر و واقعی‌تر و سالم‌تر کنیم در عمل در آن بستر، نقدهایی اصیل‌تر و بهتر، بیشتر خود را نشان می‌دهند و لازم نیست کسی از بالا بیاید و تعیین‌تکلیف کند که چه نقدی باشد و چه نقدی نباشد. میدان گفت‌وگوی انتقادی چه در حوزه علوم انسانی و چه در سیاست، هر چه سالم‌تر و عادلانه‌تر باشد و محیط انسانی و عقلانی و آزادانه‌تری بر آن حاکم باشد به تدریج راه را به سمت بروز و ظهور بیشتر نقد‌های سازنده باز می‌کند.

مرحله پسانقد چیست؟ آیا ما حتما در این مرحله به یک آلترناتیو می‌رسیم؟ یا این مرحله فقط فضا را برای مطرح شدن آلترناتیو باز می‌کند؟

معمولا هر نقدی الگوی ایده‌آل و مطلوب و جایگزینی در پس گفتار سلبی خود دارد و هر نقد سلبی در عین حال یک رویکرد ایجابی در پس خود دارد. وقتی من به چیزی نقد می‌کنم با رویکردی ارزشی نقد می‌کنم و آن رویکرد ارزشی وجه ایجابی گفتار من است ولو اینکه به آن تصریح نکنم. وجه ایجابی ممکن است صرفا یک تصویر آرمانی مطلوب باشد که به ساحت برنامه و عمل و عملیات نرسیده باشد. هر نقدی یک طرح جایگزین و یک چشم‌انداز مطلوب را ترسیم می‌کند. گاه منتقد خود برمبنای یک الگوی عملی مطلوب وضعیت موجود را نقد می‌کند و راه‌حلی جایگزین برای برون‌رفت از وضع موجود دارد که می‌تواند عملیاتی‌تر و کاربردی‌تر باشد. گاهی هم منتقد راه‌حل کاربردی و عملیاتی و کوتاه‌مدتی برای اصلاح وضع موجود و رسیدن به چشم‌انداز مطلوب ندارد، در اینجا باید گفت پس منتقد چون راه‌حل ندارد باید ساکت شود؟! نه؛ به نظر من اینجا خود نقد و درک وضع موجود مهم است، چون نقد به ارزیابی جدی و عمیق و خودآگاهی ما از وضع موجود کمک می‌کند. هر راه‌حل و برون‌رفتی که باید از وضعیت شخصی ما به وجود بیاید از مسیر خودآگاهی نسبت به وضع ما عبور می‌کند. ما تا زمانی که به وضع موجود خودآگاه نشویم نمی‌توانیم از این وضعیت عبور کنیم یا آن را اصلاح کنیم، این خودآگاهی ضروری است. این نقد ما را حداقل نسبت به وضعیت خودمان آگاه‌تر و داناتر می‌کند. این خود بخشی از مسیر رسیدن به راه‌حل است. شاید در آن زمان که منتقد نقد خود را ارائه می‌کند راه‌حل در جیب او نباشد ولی وقتی باب نقد باز می‌شود کم‌کم راه‌های برون‌رفت نیز نمایان می‌شوند.

شما نقدی به بحث آلترناتیو داشتید و گفتید نباید انتظار داشته باشیم دولت انقلابی مثل سحر و جادو همه مشکلات را حل کند چون هنوز به آلترناتیوی که بتواند مستقر شود و دولتی را به ایده حکمرانی اسلامی برساند، نرسیده‌ایم. همچنین نقد جدی به مباحثی چون الگوی ایرانی اسلامی پیشرفت داشتید. آیا این مباحث به لحاظ کمی فربه نشده؟ یا ما در مسیر خودآگاهی هستیم و این دولت می‌تواند کمک کند و خود در مسیر پروژه خودآگاهی باشد؟

اگر به‌طور خاص در مورد بحث الگوی ایرانی اسلامی پیشرفت بحث می‌کنیم در حقیقت قصه بسیار پرغصه است و به نظر می‌رسد اگر عقب نرفته‌ایم جلو هم نیفتاده‌ایم و متاسفانه به جای اینکه کار جدی بکنیم سروصدای اضافه داشته‌ایم و بودجه‌ها را خرج بیهوده کرده‌ایم. به نظر می‌رسد برای اینکه به چیزی برسیم اراده‌ای واقعی وجود نداشت و بیشتر به بودجه و مناسک و پرستیژ و ادعا تبدیل شده است و من اراده واقعی و جدی تاریخی در اینکه آقایان بخواهند به چیزی برسند در مجموعه نمی‌بینم چون اگر این اراده وجود داشت کار را به کاردانان می‌سپردند، نه به کسانی که تخصصی در این امور ندارند. از این جهت من مایوس هستم و عقیده دارم باید همین جا ایستاد و نقد جدی داشت. در عین حال ما باید الگو‌های توسعه غربی را نقد کنیم و در عمل باید آنها را به صورت گزینشی اعمال کنیم و از آنها استفاده کنیم. فقط باید با خودآگاهی از آنها استفاده کنیم و جز این راهی وجود ندارد.

پس تا اینجا موافق استفاده از نسخه‌های غربی هستید؟

چیز دیگری وجود ندارد. ولی بحث من این است که باید در کنار این ماجرا الگو‌های توسعه را نقد کنیم. ما در میدان عمل با همین نظم مدرن کار می‌کنیم و باید کار و بار خود را با همین نظم مدرن پیش ببریم. این به این معنا نیست که نباید نقد کنیم. باید این ساختار‌ها را نقد کنیم برای اینکه این ساختار‌ها کارآمدی بیشتری برای ما داشته باشند و آفت‌های آن کمتر گریبانگیر ما بشود و نسبت به چیزی که در آن هستیم و از آن استفاده می‌کنیم خودآگاه‌تر بشویم. لذا باید نقد کنیم تا بتوانیم در مقام سیاست به این برنامه‌ها جهت بدهیم. بحث دیگر من این است که برنامه در سیاست آنقدر هم اهمیت ندارد. نهایتا آن سیاست کلان است که به برنامه‌ها روح و جهت می‌دهد، ما می‌توانیم با جهت‌گیری‌های سیاسی مبتنی‌بر ایده انقلاب حرکت کنیم. انقلاب اسلامی به برنامه اقتصادی جایگزین نرسیده است ولی سیاست جایگزین ظهور کرده است. این سیاست جایگزین و انقلابی می‌تواند برنامه‌های موجود را در راستای اهدافی که انقلاب می‌خواهد، تنظیم کند. البته نه اینکه تصور کنیم برنامه‌ها و ساختار‌های سیاسی موجود کاملا در خدمت اقتصاد ما هستند نه؛ بلکه در متن واقعیت تاریخی کم‌کم طرح تاریخی انقلاب اسلامی را پیش می‌بریم. چنانچه رهبر انقلاب می‌فرمایند سیاست انقلاب تولید داخلی و خودکفایی است. این سیاست انقلاب است ولی نظام جهانی می‌گوید همه باید دهکده جهانی بشویم و همه به‌هم بپیوندیم.

من فکر می‌کنم منظور شما این است که یک الگویی به‌ما نزدیک‌تر است، باید از همان استفاده کنیم، مثلا بین الگو‌های چپ‌ها و لیبرال‌ها و نهادگرا‌ها، الگوهای چپ‌ها به‌ما نزدیک‌تر است، پس در این میان منظومه فکری امام و شهیدبهشتی و شهیدمطهری چه می‌شود؟ آیا ما می‌توانیم بگوییم که در این بین گسستی را طی می‌کنیم؟ آیا این تاییدی بر سخنی است که سال‌ها روشنفکران به‌ما گفته‌اند که شما از خود طرحی ندارید؟

انقلاب از لحظه آغاز همین بود. قانون اساسی ما که شهیدبهشتی و دیگران نوشتند قانون اساسی نظامات سیاسی موجود جهان و بر مبنای تفکیک قوای مونتسکیو و بر مبنای ساختار‌های حقوقی جهان مدرن بود. در ابتدای انقلاب سیدمحی‌الدین حسینی و برخی مجموعه‌های دیگر نشسته بودند و برمبنای تفکرات اسلامی‌ناب بر مبنای خودشان چیزهای دیگری به‌عنوان قانون اساسی نوشته بودند، ولی این قانون اساسی پیش‌رفت و این قانون پذیرش فرم اساسی سیاست در دنیای مدرن است. چه چیزی در قانون اساسی ما مدرن نیست؟ حتی شورای نگهبان هم یک نهاد مدرن است. شورای نگهبان دقیقا یک نهاد مدرن است. اساسا انقلاب اسلامی در نقطه تلاقی بین سنت اسلامی و مدرنیته شکل گرفته و تفاوت آن با خلافت اسلامی عراق و شام این است و سلفی نیست و قرار نیست که به سیستم سنتی و قبیله‌ای و قومی برگردد و آن را به‌مثابه حکومت اسلامی احیا کند. جمهوریت و دموکراسی مدرن است. امام این کار را انجام داد و جمهوریت را تحت سیاستی دینی بازتعریف کرد وگرنه در جهان غیرمدرن چیزی به نام انتخابات وجود نداشت. اینها فانتزی‌های فکری رسانه است که تصویر خالصی از اسلام و حکومت اسلامی نشان می‌دهد، ولی این‌طور نیست و چیز خالصی وجود ندارد. نه در عصر رسول‌الله(ص) امر خالصی وجود داشت و نه در امروز و من نمی‌دانم در عصر حضرت حجت(عج) چگونه خواهد بود.

اگر انقلاب این وضعیت را رقم زده است، چه اصراری وجود دارد که به دانش بومی و فقه سیاسی و اسلامی‌سازی تاکید شود، پس ضرورت این‌همه تلاش چیست؟

هر دوقطب را توضیح می‌دهم و نقد می‌کنم. ما نه می‌توانیم در این دوره به یک سیستم خالص اسلامی ایرانی برسیم و نه باید به ساختار موجود نظام جهانی تن بدهیم. ما از متن واقعیت مدرنیته باید به‌سمت طرح جدید حرکت کنیم. در لحظه کنونی ما درسطح برنامه به آلترناتیو نرسیده‌ایم و در میدان عمل نمی‌توان معطل بود و باید از این برنامه‌ها استفاده کنیم. ما در سطح سیاست به چشم‌انداز‌های جایگزین رسیده‌ایم. برنامه چیز بااهمیتی نیست، سیاست است که جهان اجتماعی را خلق و بازتولید و متداوم می‌کند. سیاست روحی است که به رفتار‌ها و کردار‌ها و برنامه‌های کل یک تمدن جهت می‌دهد. بسیاری از برنامه‌های توسعه که قبل از انقلاب انجام می‌شد، بعد از انقلاب تداوم پیدا کرد، ولی تحت‌ معنایی جدید و تحت اتمسفری جدید و تحت روحی جدید و این روح سیاست است که به امور معنا و نظم می‌بخشد، مثلا تشکیل سندیکاهای کارگری و شفافیت نظام اقتصادی که هم مطالبه عدالتخواه‌ها و هم مطالبه نئولیبرال‌هاست، تحت این دو سیستم می‌تواند دو معنای متفاوت داشته باشد. از سوی دیگر ما در این شرایط باید به بنیاد‌های فکری و معرفتی نیز برگردیم، چون باید در آینده افق گشایی کنیم. ما درحال‌حاضر برنامه جایگزینی نداریم و ساخت سیاسی ما هم اقتباسی از غرب و تطبیق با سنت اسلامی و دینی است. ما باید دائما در این اقتباس‌ها و دوگانگی‌ها حرکت کنیم و از این تز و آنتی‌تز به سنتزی جدید برسیم و حرکت کنیم و از متن این جهان و نظم مدرن به سنتز‌های جدیدی برسیم، نباید هیچ‌وقت فکر کنیم سنتز‌های جدیدی که به‌آنها می‌رسیم خالص اسلامی و انقلابی است.

متر و معیار این خالص‌سازی یا عدم خالص‌سازی چیست و کجاها حرکتی درست و کجاها حرکتی غلط داریم؟ اگر من به‌شدت طرفدار اسلامی‌سازی جامعه‌شناسی و اسلامی‌سازی دولت هستم، شما چه نقدی به‌من خواهید داشت؟

معیار نقد کمی وجود ندارد، باید به رفتار‌ها و نتایج دقت کنیم و ببینیم که بنیاد‌های نظری و جدیت نظری و کارآمدی چقدر است. من هیچ‌دستاورد جدی‌ای در کل جریان اسلامی‌سازی علوم انسانی نمی‌بینم و این باید نقد شود ما به کجا می‌رویم؟ ما به بیراهه می‌رویم. ما دانشگاهی داریم که از یک دانشگاه معمولی مدرن هم بدتر و فاجعه‌بارتر است و دائما شعار اسلامی‌سازی سر می‌دهیم. این کاری کاملا غیراسلامی است و من عقیده دارم ما در این مرحله به‌جای اینکه این‌همه پرگویی با عنوان اسلامی کردن دانشگاه‌ها داشته باشیم، همین دانشگاه را به یک دانشگاه مدرن درست و حسابی با معیار‌های جهانی دانش تبدیل کنیم. این اسلامی‌ترین کاری است که همین الان باید انجام بدهیم و بعد به فکر اسلامی کردن دانشگاه بیفتیم. امام اصلا قائل به این حرف‌ها و این معنا از اسلامی کردن نبود. این حرف اسلامی کردن به این شکل حرفی بی‌مایه و بدون‌مبناست. من باور دارم که ما به حرکت عمیق علمی و نظری نیاز داریم که معطوف به رسیدن به طرحی از خرد سیاسی باشد و از متن این طرح به چشم‌اندازی از یک چارچوب سیاسی برسیم. شاید از دل این چشم‌انداز به‌تدریج الگوهای برنامه‌ای به‌وجود بیاید و معلوم نیست این اتفاق چه زمانی رخ بدهد، ولی از دل تاملات نظری و تجربیات عملی به الگو‌های برنامه‌ای می‌رسیم که شاید اشکال تعدیل‌شده الگو‌های برنامه‌ای موجود در نظامات جهانی باشند و چیزی کاملا خالص و متفاوت نباشند، ولی به‌هرحال به الگو‌های برنامه‌ای می‌رسیم و باید این مسیر را طی کنیم.

باید فارغ از اقتضائات عملی دنیای جدید از لحاظ تئوریک و عملی بر بنیاد‌ها کار کنیم و کاری نداشته باشیم که اینها کاربردی است یا نیست و بحث نظری صرف داشته باشیم. در ساحت دیگر باید به مقدورات تاریخی نگاه کنیم و این دو ساحت را با هم مرتبط کنیم، اما در سیاست عملی اهل نظر چنین کاری نمی‌کنند و معمولا کسانی که آرمان‌گرایی فانتزی دارند، چنین کاری می‌کنند. ما نمی‌توانیم طلب آلترناتیوی را بکنیم که وقت آن نرسیده است. وقتی آرمان از واقعیت بیرون می‌افتد به فانتزی تبدیل می‌شود و این فانتزی تبدیل به مطالبه‌ای غیرواقعی و غیرمسئولانه می‌شود و نیرویی رسانه‌ای دارد و خود را به وضعیت تحمیل می‌کند، بنابراین نقد جدی اینجا به‌وجود نمی‌آید، چون آرمانی که از واقعیت بیرون بیفتد و تبدیل به فانتزی شود به کالایی مصرفی تبدیل می‌شود. امروز عدالت در بسیاری از عرصه‌ها به کالایی مصرفی برای رسانه تبدیل شده است، آرمان‌های انقلاب و اسلامی‌سازی‌ها به کالایی مصرفی تبدیل شده‌اند که بازارشان گاهی در رسانه‌هاست و گاهی در موسساتی است که در قم و تهران کاسبی می‌کنند. ارزش‌ها به کالا تبدیل شده‌اند؛ چون از واقعیت بیرون افتاده‌اند.

آرمانی که به فانتزی و ایماژ رسانه‌ای تبدیل شد، خود پدیده‌ای سرمایه‌دارانه است و هیچ‌راهی برای ما بازنمی‌کند و آدم‌ها و نیروهای انقلاب را به موجوداتی مصرف‌کننده و طلبکار و آنارشیست آرمان‌خواه و مصرف‌زده تبدیل می‌کند. کسانی که آرمان‌خواهی آسانی دارند، چون این آرمان ارتباط خود را با واقعیت از دست داده و هزینه واقعیت بر دوشش نیست و این آرمان‌گرایی مفت است و امکان گفت‌وگوی جریان انقلاب را با بدنه اجتماعی از ما می‌گیرد، اگر ما به طرح و حرفی نرسیده‌ایم باید توجه کنیم که ما یک فرقه نیستیم، ما یک مملکت را در دست داریم و باید کشور را براساس الگو‌های آزموده کارآمد اداره کنیم. اگر یک‌گوشه بایستیم و حرف‌های گزاف بزنیم، درحالی‌که به برنامه‌ای نرسیده‌ایم، امکان گفت‌وگوی جریان انقلاب را با بدنه جامعه از دست می‌دهیم. جریان‌های اسلامی‌اندیش و اسلامی‌ساز مسیر‌های فیک و تقلبی هستند. من خودم قائل به اسلامی‌سازی علوم انسانی هستم، ولی نه از این مسیر‌ها. من روی فارابی و ابن‌سینا و فردوسی کار می‌کنم و روی فیلسوفان بزرگ تامل می‌کنم و قائل به تفکر بنیادی در این حوزه‌ها هستم، ولی نه اینکه هنوز هیچ‌چیزی اتفاق نیفتاده و به هیچ‌کجا نرسیده دکان باز کنیم و از اسلامی‌سازی صحبت کنیم و این باعث شود همان داشته‌ها را نیز از دست بدهیم و نقد‌های عقلانی و عقلایی دم‌دستی را اعمال نکنیم. در همین قم که برخی از دوستان دم از تمدن اسلامی می‌زنند، به‌لحاظ ساختار ساخت‌وساز شهری بی‌هویت‌ترین شهر منطقه خاورمیانه را می‌بینیم. قم را به‌لحاظ ساخت شهری با شهر‌های عرب خلیج‌فارس مقایسه کنید؟ هیچ چیزی کم از دبی ندارد و یکی از عزیزانی که این موسسات تمدنی را اداره می‌کنند و از این حرف‌های راحت می‌زنند، یک نفر نمی‌گوید شهرمان را درست بسازیم، بعد تمدن اسلامی بسازیم. اینها یعنی آرمان‌گرایی خارج از واقعیت. از تمدن اسلامی حرف می‌زنند، ولی این وضعیت شهر‌های مقدس ماست. ما چه بلایی بر سر شهر مشهد و قم آورده‌ایم؟! کدام‌یک از روحانیون و اسلامی‌سازان این مساله را نقد کردند؟

مطالب پیشنهادی
نظرات کاربران
تعداد نظرات کاربران : ۰