میلاد جلیلزاده، روزنامهنگار: شعر هنر اول ایرانیان است. به جرأت میتوان گفت در هیچکدام از زبانهای زنده دنیا، استوارترین ادبیات کلاسیک وارد محاورات روزمره مردم نشده است؛ اما هنوز ایرانیان بهعنوان ضربالمثل مصرعها یا ابیاتی از شاعرانی را به کار میبرند که صدها سال پیش زندگی میکردند و این درحالی است که خیلی از مردم جهان، نسخههای 200 سال پیش زبان خودشان را نمیتوانند متوجه شوند. در تمام شهرها و شهرستانهای ایران خیابانهایی به نام سعدی و فردوسی و حافظ و مولوی و خیام و البته باقی شاعران هست. شاید در بین ۸۰ میلیون ایرانی، کمتر کسی را بشود سراغ گرفت که در طول عمرش لااقل یک بار سرودن شعر یا متنهای شاعرانه را امتحان نکرده باشد. در تمام خانههای ایرانی، کنار قرآن، دیوان حافظ هست. در هیچ جای دنیا نمیتوان قهوهخانههایی را در دورترین روستاهای کشور سراغ گرفت که تفریح مشتریهایشان به جای موزیکهای عامیانه، نشستن پای یکی از کهنترین متون کلاسیک ادبیات، مثل شاهنامه فردوسی باشد. اگر بهواقع از این جنگهای روانی که به واسطه مسائل سیاسی اخیر ایجاد شدهاند بیرون بیاییم و از هر کسی در هر جای دنیا بپرسیم که ایران را با چه چیزهایی به یاد میآورد، اکثرا خواهند گفت فرش، کاشی، پسته، زعفران و شعر. واضح است که برای چنین مردمی فیلم ساختن یا سریال ساختن درباره شاعران میتواند خیلی جذاب باشد. اگر برای مردم آمریکا خواندن رمان خیلی جذاب است، آنها هم سالانه دهها فیلم درباره زندگی نویسندههایشان میسازند. برهمین قیاس، طبیعتا در سینمای ایران هم باید به زندگی شاعران توجه ویژهای میشد اما واقعیت این است که سینمای ما اصلا طرز برخورد با این پدیده را بلد نیست. ما بهطور اساسی در بازسازی سینمایی از شخصیتهای تاریخی خودمان، حتی نمونههای چندان موفقی نداریم که بشود از آنها الگوسازی کرد، چه رسد به اینکه برای رفتن سراغ این نوع شخصیتها به یک ساختار سینمایی رسیده باشیم. طبیعتا در چنین شرایطی، وضع شاعران هم در سینمای ایران تعریفی نخواهد داشت. تنها در تلویزیون بوده که چندین بار تلاش شده است تا تصویری از شاعران ایرانی به نمایش دربیاید اما این تصاویر هم عموما رضایتبخش نبودهاند. اولین چیزی که فیلمسازان ایرانی در مورد بازسازی شخصیتهای واقعی تاریخ روی آن تاکید دارند، شباهت ظاهری یک بازیگر به آن شخصیت است؛ درحالی که اگر بهطور مثال به بازسازی شخصیت نویسندهها در سینمای آمریکا نگاه کنیم، همیشه با مقدار کمی شباهت ظاهری، کار جلو رفته و آنها باقی همتشان را روی شخصیتپردازی و فضاسازی گذاشتهاند. کسی که فیلمی درباره هرکدام از شخصیتهای تاریخی، بهخصوص شاعران میسازد، اول باید با آن شخص یا آن گروه مأنوس شود، بعد یک برداشت عمیق فردی از آنها پیدا کند و در انتها بتواند حال و هوایی که دریافت کرده را توسط ابزار دراماتیک به مخاطبانش منتقل کند. اما در ایران ظاهرا صرف اینکه یک نام بزرگ در میان شخصیتهای فیلم یا سریال قرار بگیرد، سازندگان آن فیلم یا مجموعه را راضی میکند یا احساس میکنند که گریم میتواند جای شخصیتپردازی را بگیرد. تا به حال تصاویر متعددی از شاعران ایرانی در فیلمها و سریالهای ایران به نمایش درآمده که اگرچه اکثرشان خوب نبودهاند، بعضی از آنها بیشتر توی ذوق میزنند. چند روز پیش بود که خبر بازی باران کوثری در فیلم پدرش در نقش فروغ فرخزاد، شاعره فقید معاصر منتشر شد و موجی از اعتراضات را در فضای عمومی کشور برانگیخت. این اولین بار در ایران است که قبل از ساخت یک فیلم، نسبت به انتخاب بازیگر آن چنین انتقادات گستردهای صورت میگیرد. گذشته از دلایل اصلی این انتقادات که محبوب نبودن بازی باران کوثری نزد مخاطبان ایرانی و اعتقاد به اینکه او با رانت پدر و مادرش بازیگر شده، هرکس دیگری هم در نقش فروغ بازی میکرد، تقریبا میشد مطمئن بود که مخاطبان راضی نمیشدند. این به دلیل سابقه بدی است که مخاطبان، از نمایشهای پیشین سینما و تلویزیون ایران راجعبه شخصیتهای تاریخی، بهخصوص شاعران در ذهن دارند. در ادامه به چند مورد از بدترین انتخابهای سینما و تلویزیون ایران برای بازی در نقش شاعران معروف اشاره میشود که مشخص میکنند چرا حافظه تاریخی مردم به توانایی سینمایی کشورشان در بازآفرینی شخصیت شاعران بدبین است. این بدبینی وقتی در کنار بدبینی آنها نسبت به بازی باران کوثری قرار میگیرد و معلوم میشود که قرار است او نقش فروغ فرخزاد را بازی کند، طبیعی است که واکنشهای مضاعفی را در پی داشته باشد.
شهریاری که شهریار نبود
بازیهایش همیشه باورپذیر بود و همیشه او را بهعنوان یکی از بازیگران کلیدی و مهم سینما و تلویزیون معرفی کردهاند اما در این گزارش میخواهیم به یکی از نقشهایی اشاره کنیم که سیروس گرجستانی بازی کرد و برای کاراکترش ساخته نشده بود و نتوانست آنطور که باید خودش را در این نقش نشان دهد.
سریال «شهریار» در سال 1384 به کارگردانی کمال تبریزی ساخته شد و در همان زمان هم نقدهایی به این سریال وارد بود، یک بخش از نقدها به برخی ایرادها و ناهماهنگیهای تاریخی برمیگشت. مثلا کارگردان به این موضوع توجه نکرده بود که شهریار در زمان رضاشاه سن کمتری داشته است. اما انتقادات دیگری هم در مورد مسائل فنی کار مطرح بودند که مهمترین مساله را باید در بین آنها در انتخاب نقش پیری شهریار دانست؛ نقشی که برای آن سیروس گرجستانی انتخاب شد.
او خودش معتقد بود نقش را دوست داشته و بهترین بازیاش را برای این کاراکتر گذاشته است و در گفتوگویی میگوید: «من گزینه اول و آخر برای ایفای نقش شهریار بودم. برای اینکه به استاد شهریار به لحاظ ظاهری نزدیک شوم، گریم سختی روی من انجام میشد. شهریار یکی از بزرگترین شعرای ایران است و به همین دلیل شخصیتش برای من جذاب بود. هر چه بیشتر درباره او مطالعه میکردم، بیشتر به او جذب میشدم. کارگردان هم کاستهایی به من راجعبه استاد داد که آنها را گوش کردم. جالب اینکه وقتی درباره استاد شهریار مطالعه کردم متوجه شدم که او شباهت عجیبی به لحاظ فیزیکی، راه رفتن، نوع نگاه و گویش با پدر من دارد. اینگونه بود که بیشتر از قبل مجذوبش شدم. با ایفای نقش شهریار، گویی نقش پدر خودم را بازی کردم. من از تهران برای بازی در نقش شهریار به تبریز رفته بودم و برخی از بازیگران هم آذری بودند. وقتی با الهام از پدرم یکسری کارها را انجام میدادم، برای آنها عجیب بود و میگفتند که شهریار هم دقیقا همین کارها را انجام میداد.»
اما نکته مهم این است که برای مخاطب این نقش باورپذیر نبود و نمیتوانست با شهریاری که در جوانی دیده بود و حالا به میانسالی رسیده، مطابقتی برقرار کند و بتواند آن را باور کند. البته مطمئنا بازیگر برای این نقش زحمت کشیده و همه توانش را گذاشته است اما انتخاب از سمت کارگردان برای این نقش اشتباه بوده است. مطمئنا برای چنین نقشهایی که مابهازای بیرونی دارند و مخاطب ناخودآگاه در مقام مقایسه برمیآید، باید در انتخاب بازیگر دقت زیادی انجام بگیرد. مثلا در مورد این سریال، شاید اگر همان کسی که نقش جوانی شهریار را بازی میکرد، میتوانست با گریم میانسالی را هم بازی کند، مخاطب بیشتر با نقش همراه میشد.
40 سرباز و ساخت مصنوعی
ساخت سریالهای تاریخی آن هم سریالهایی که به افسانههای کهن اشاره دارند، همیشه میتواند برای مخاطب جذابیت داشته باشد. مخصوصا مخاطبی که همیشه در این دنیای جدید است و برایش رفتن به آن دورانی که فقط در کتابها خوانده، دوست داشتنی است. سریال «40 سرباز» که در سال 1386 توسط محمد نوریزاد ساخته شد یکی از این مدل سریالها بود که ساختش مهم است اما نوع انتخاب بازیگران و روایت سریال مخاطب را با خود همراه نکرد. این سریال براساس شاهنامه فردوسی و داستانهای جذاب این کتاب ساخته شد و مطمئنا توانایی بینظیر فردوسی در حماسهسرایی و داستانها، حکایتها و افسانههای متعددی که در شاهنامه وجود دارد، میتواند هر کدام سرمنشا ساخت یک سریال یا فلیم سینمایی باشد. همه چیز در کاغذ برای ساخت یک سریال در دل تاریخ خوب بود اما وقتی به مرحله اجرا رسید، تغییر کرد. یکی از نقدهایی که به این سریال وارد است، به روایتهای متعدد آن برمیگردد که کارگردان برای سریال انتخاب کرده. «40 سرباز» از نبرد رستم و اسفندیار شروع شده و با تعریف داستانهای مختلفی از تاریخ کهن گرفته تا صدر اسلام و بعد حتی تاریخ معاصر، پیگیری میشود. اینکه کلیت مجموعه بر چه چیزی استوار است و اصولا هدف سازندگان آن از روایت ماجراهای منقطع تاریخی چه بوده و آیا به هدف خود دست مییابند یا خیر، هنوز مشخص نیست. اما سوال مهم اینجاست که آیا لزومی دارد چندین دوره تاریخی با مشخصات خاص خود، طراحی صحنه و لباس متفاوت، گویشهای متفاوت هر دوره، بازیگران احتمالا پرشمار، تحقیق و پژوهش زیاد (که اگر میخواست فیلم یا سریالی از هرکدام از این دوران ساخته شود، چند سالی طول میکشید) را در یک سریال به تصویر بکشیم؟! نکته بعدی در مورد شخصیتهایی است که در این سریال به جای اسطورههای ایرانی بازی کردهاند و درنهایت یک نقش کمدی از خودشان به جا گذاشتهاند. مخاطب با دیدن یکی دو قسمت از سریال «40 سرباز» شور و اشتیاقش سریع تمام میشود، چون با دیدن چهره اسفندیار، پشوتن، بهمن و بهخصوص رستم که چندان نشانی را از ابر پهلوان شاهنامه ندارد، جای خود را به زهر خندی تلخ میدهد؛ زیرا انتظاری که از دیدن آنان و بهویژه رستم میرود، به هیچ عنوان برآورده نشده و گرچه کارگردان کوشیده با معرفی تدریجی رستم و نگاه خیره و حیرتزده بهمن به او و لگدزدن رستم به تخته سنگ پرتاب شده به سویش و... تشنگی و انتظار تماشاگر را بیشتر کرده و رستم را بهگونهای اسطورهای معرفی کند، منتها توفیقی در این امر نداشته و درنهایت تماشاگر را راضی نمیکند. بهعنوان مثال کارگردان، براساس شاهنامه، انداختن سنگها توسط بهمن بر سر رستم را چنان تصویر کرده که مخاطب به جای تحتتاثیر قرار گرفتن، خندهاش میگیرد و برایش باورپذیر نمیشود. یکی دیگر از نقشهای باورناپذیر این سریال، نقش فردوسی است و مخاطب اصلا نمیتواند با این نقش ارتباط بگیرد و حتی میتوان این نکته را با قاطعیت گفت که کسی که این نقش را قبول کرده بود هم این را نپذیرفته بود که باید نقش فردوسی را بازی کند، همین مساله باعث شد تا باز هم یک نقش کمدی دیگر به این سریال اضافه شد. یک نکته مهم در مورد این سریال این بود که کارگردان فقط روایت کردن داستان را به عهده گرفته بود و به بقیه موارد کاری نداشت. حتی طراحی صحنه هم در ابتداییترین شکل ممکن است، در کل این مجموعه وابسته به متن بوده و از عناصر دیگر بهرهای نبرده است.
شبکه 4 و شاعران کلاسیک
نوروز چند سال پیش بود که شبکه 4 تصمیم گرفت در یک اقدام جدید روح شاعران را احضار کند و برای مخاطب یک برنامه جدید داشته باشد اما درنهایت چیزی که در اجرا درآمد باعث خنده مخاطب شد، امیرحسین مدرس اجرای این برنامه را به عهده داشت و بهعنوان مجری برنامه، با سه نفر که در نقشهای حافظ، سعدی و فردوسی گریم شده بودند، به گفتوگو پرداخت. شکل پرداخت چنین گفتوگوهایی در آن برنامه آنقدر زمخت و باسمهای بود که سروصدای بسیاری از کاربران شبکههای مختلف اجتماعی را درآورد.
یک بار هم در یک برنامه تلویزیونی در آمریکا این اتفاق افتاد و یک تهیهکننده تصمیم گرفته بود با آوردن بخشی از ادیبانشان در کنار هم یک برنامه جذاب را برای مخاطبان فراهم کند. اما نتیجه کار مثل برنامه شبکه 4 نشد و درنهایت آنقدر جذابیت داشت که بارها از شبکههای مختلف پخش شد.
اما کاری که در شبکه 4 صورت گرفت آنقدر ضعیف و سطحی بود که انگار کارگردان فقط به این فکر کرده بود که با گریم میتواند، این کار را انجام بدهد، درحالی که برای این کار احتیاج به یک متن قوی و بعد هم اجرای قوی توسط کسانی است که برای این کار انتخاب میشوند. مطمئنا ایده این کار جذابیت خودش را دارد اما اینکه چقدر در اجرا موفق باشد و مخاطب را با خودش همراه کند، مهم است. حافظ، سعدی و فردوسی ازجمله شاعرانی هستند که همیشه برای ایرانیها جذابیت دارند و شعرهایشان را در مکالمات روزمره میخوانند اما بعد از پخش این برنامه بود که در شبکههای اجتماعی بسیار هجمهها در مورد این برنامه زیاد شد و کاربران با جملههای طنزآمیز به نقد این برنامه پرداختند. به نظر میرسید اگر از ابتدا روال کار طنز بود، قضیه به چنین جاهایی نمیکشید اما تبدیل شدن یک برنامه فرهیختهمحور جدی در شبکه 4 به سوژه طنز کاربران مجازی، بهعنوان یک کمدی ناخواسته، شکستی تلخ به حساب میآمد. این برنامه باعث شد بیش از هزار بار هشتگ #شبکه_چهار در ساعات سال تحویل استفاده شود که در میان آنها که از این هشتگ استفاده کردند، میشد چهرههای روزنامهنگار و تلویزیونی را هم دید. امیرحسین مدرس در پاسخ به این انتقادات گفت: «کسانی که انتقاد میکنند، قطعا همه بخشهای کار را ندیدهاند و به تکههایی از آن که در فضای بیدروپیکر مجازی منتشر شده اتکا کردهاند. البته همان تکهها هم مطلب و گفتار بد، یا ناشایستی نبوده است.» او اضافه کرد: «۹۹درصد کسانی که به این بخش از ویژه برنامه تحویل سال شبکه چهار، بد و بیراه گفته و میگویند، اصلا نمیدانند درخصوص چه چیزی نظر میدهند.» و جمله قابل تامل او هم این بود که «با این نگرش انتقادی، باید به ساخت سریالهای تاریخی هم ایراد وارد کرد! مثل سریال بوعلیسینا.»
میرزاده عشقی و صحنه قتلی که کمدی شد!
سریال تاریخی «عمارت فرنگی» به کارگردانی محمدرضا ورزی، محصول سال ۱۳۸۸ که از شبکه دوم سیما در ۱۵ قسمت پخش شد. خط اصلی داستان سریال عمارت فرنگی، اتفاقات دوران سلطنت رضاشاه را از سال ۱۲۹۶ تا ۱۳۲۰ را روایت میکند. داستان سریال عمارت فرنگی با امضای قرارداد ۱۹۱۹ آغاز میشود که وثوقالدوله آن را به سرانجام میرساند، اما سیدحسن مدرس بهشدت با آن مخالفت میکند و این مخالفت باعث به وجود آمدن موجی از اعتراضهایی میشود که وثوقالدوله را وادار به لغو قرارداد میکند. مشخصا چهره محوری این سریال شهید مدرس بود اما یکی از مشهورترین افرادی که در مقابل رضاخان در همان دورهها ایستاد، میرزاده عشقی یکی از شعرای پیشرو و نوآور ایران بود. سیدمحمدرضا کردستانی با تخلص میرزاده عشقی شاعر، روزنامهنگار، نویسنده و نمایشنامهنویس ایرانی دوره مشروطیت و مدیر نشریه قرن بیستم بود که در دوره نخستوزیری رضاشاه، به دستور رئیس اداره تامینات نظمیه یا همان شهربانی، ترور شد. او جزء مهمترین شاعران عصر مشروطه بهشمار میرفت که فعالیتش تاثیر سیاسی و اجتماعی محسوسی بر آن دوران داشت. به علاوه عشقی برگزارکننده اولین اپرای ایرانی بود و پیش از نیمایوشیج شعر نو سروده بود. شاید شعرهای عشقی به علت عمر کوتاه شاعریاش هیچگاه مجال پخته شدن پیدا نکردند، اما صراحت لهجه، نکتهبینی و تحلیل بسیار فنی او در مورد تحولات سیاسی و اجتماعی دوره خودش بسیار مشهود است. حتی نخستین آثار نیما یوشیج برای نخستین بار در روزنامه قرن بیستم میرزاده عشقی چاپ شد. عشقی ازجمله شخصیتهایی است که زندگی پرگره و پرشوری داشت و به اصطلاح شخصیت دراماتیکی بهحساب میآمد. اتفاقا در چندین سریال تلویزیونی ایران هم عشقی به تصویر کشیده شده است که اگرچه میتوان ادعا کرد هیچکدام از پس نمایش شایسته چنین شخصیت پرماجرایی برنیامدهاند، اما هیچکدام هم به اندازه تصویری که محمدرضا ورزی از او نشان داد، بد نبودند. اصولا محمدرضا ورزی یکی از عجیبترین موارد تلویزیون ایران است؛ کارگردانی با کارنامهای بسیار ضعیف که هر قدر هم آثارش در جذب مخاطب شکست میخورند، تاثیری در دریافت بودجههای سنگینتر بعدی توسط او ندارد. او ابهت بسیاری از مهمترین چهرههای تاریخ معاصر را با نمایشهای ضعیف و کمدیهای ناخواستهاش شکسته و میرزاده عشقی هم یکی از آنهاست. در بخشی از مجموعه عمارت فرنگی که به میرزاده عشقی مربوط میشد، صحنه ترور یک شاعر جوان به دست عوامل رضاشاه میتوانست نسلهای جدید را به واقع مطلع کند که چرا آن رژیم توسط نسلهای قبل غیرقابل تحمل شده بود؛ اما بازی بد مسعود عجمی و یک کارگردانی بدتر از آن توسط محمدرضا ورزی، این بخشها را به یک کمدی ناخواسته تبدیل کرد.