هدی محمدی، پژوهشگر اجتماعی: 1. «دیگران» در زندگی ما چه جایگاهی دارند؟ این دیگران یعنی هرکسی که خارج از ذهن ما وجود دارد، به چیزهایی فکر میکند و تصمیمهایی میگیرد. پدر و مادر، فامیل، دوست آشنا و مغازهداری که هر روز صبح از او خرید میکنیم یا رانندهای که جلوی پای ما ترمز میزند که با خیال راحت از عرض خیابان عبور کنیم، هرکدام یکی از اعضای گروه بزرگ و بیشمار «دیگران» هستند. بگذارید سوال اولم را شفافتر کنم: وقتی مغز ما با یک پرسش روبهرو میشود، دیگران و نظراتشان را کجای معادله پاسخ دادن به این پرسش قرار میدهد؟ چقدر به چیزهایی که برای والدینمان جذاب و جالب است و برای خودمان هیچ جذابیتی ندارد توجه نشان میدهیم؟ موقع قبول یا رد یک موقعیت شغلی، موضع شریک عاطفی زندگیمان تا چه اندازه مهم و موثر است؟ وقتی که درحال عبور از خیابان هستیم، وضعیت رانندههایی که سر راهشان سبز میشویم چه مقدار به تصمیمهایمان جهت میدهد؟
2. حتما تا به حال جدال کسانی را که طرفدار یکی از دو تیم قرمز یا آبی پایتخت هستند دیدهاید، یا خودتان استقلالی یا پرسپولیسی هستید و در این کریخوانیها حضور داشتهاید. وقتی حرف از آمار میشود سرخابیها برتری چشمگیری نسبت به یکدیگر ندارند. (در لحظه نگارش این متن تعداد دفعات حضور در فینال لیگ برتر برای هردو تیم مساوی است) چند سالی استقلال وضعیت بهتری دارد، بعد ورق برمیگردد و پرسپولیس بر صدر مینشیند و این ریتم همانطور که در طول سالهای گذشته تکرار شده در سالهای آینده نیز احتمالا ادامه خواهد داشت. اما هیچ طرفداری نیست که با شکست چندساله تیمش از طرفداری از آن دست بکشد. طرفداران استقلال که الان هشت سال از آخرین قهرمانیشان در لیگ برتر میگذرد، هنوز وقتی صحبت از تیمشان میشود رگ گردنشان بیرون میزند و صورتشان سرخ میشود. من اینطور میفهمم که طرفداری از یک تیم فوتبال، یک خواننده یا یک بازیگر فرآیندی متفاوت از انتخاب گوشی موبایل دارد. موقع انتخاب گوشی موبایل آمار و ارقام و اعداد در برابر ما مینشینند و قواعد ریاضی تعیین میکند کدام یک بر دیگری اولویت دارد و کدام یک ضعیفتر است. اما طرفداری چیزی است شبیه به برقرار کردن ارتباط با «دیگری»ای، که فارغ از اینکه ما را سربلند کرده یا سرافکنده و صرفنظر از اینکه عملکرد خوبی داشته یا نه، مهم است. ما طرفدار استقلال یا پرسپولیس میمانیم، چون علاوهبر اینکه قسمتی از هویت خودمان را به آن گره زدهایم، قسمتی از هویت او را نیز در نسبت با خودمان تعریف میکنیم و دوست نداریم عقبنشینی ما از مواضعمان، او را ضعیف کند.
3. «طرفداری» بازمانده روزگار کهن است. زمانی که آدمها در قبیلهها تعریف میشدند، پول هنوز نتوانسته بود به همهچیز برچسب قیمت بزند و انتخابها محدود بود. حالا زمانه عوض شده. اگر روزگاری کاستهای نوارفروشیهای شهر تهران فقط برچسب شجریان و ناظری و تعریف را به خود میدیدند، حالا هرکسی با یک اکانت ساندکلاد، خوانندهای است که میتوان بیهیچ واسطهای از دورترین نقطه دنیا صدای او را شنید، نظرات درباره فعالیتش را خواند و با توجه کردن به او، از او تقدیر کرد. سلبریتیای که از مخاطبش دور شده و در بازاری پر رنگ و لعاب خود را به نمایش میگذارد، هرچند چیزهای زیادی به دست میآورد، اما خود را از اینکه طرفدار پروپاقرص داشته باشد محروم میکند.
4. تا به حال این جمله را از آدمهای زیادی شنیدهام که وقتی از سوپرمارکتی به جز فروشگاه نزدیک محله خودشان خرید میکنند، و بنا به دلیلی ناچارند با کیسههای خرید فروشگاهی دیگر، به مغازه آشنای خودشان پا بگذارند، حس بدی دارند. اما هیچوقت نشنیدهام کسی چنین حرفی درباره فروشگاههای زنجیرهای رنگارنگ سطح شهر بزند. اینکه آن فروشگاه -یا آن سلبریتی- صمیمیت و نزدیک بودن را از خود زدوده و در قالبی از تجمل و شکوه فرورفته، هزینههایی هم برای او بهدنبال خواهد داشت.