سید حسین امامی، دانشجوی علوم سیاسی: اگر برای شما هم این پرسش مطرح باشد که بیرون از تنازعات ایدئولوژیک در ایران، آیا دموکراسی مطمح نظر سازماندهی دقیق حوزه سیاست ایرانی بوده یا نه؟ مطالعه کتاب «الگوهای دموکراسی ایرانی» را توصیه میکنم، کتابی که دکتر سیدابراهیم سرپرستسادات، عضو هیاتعلمی دانشگاه علامه طباطبایی آن را نگارش کرده و دانشگاه علامه طباطبایی آن را اواخر اسفند 1399 منتشر و در اختیار علاقهمندان قرار داده است.
اگر یکی از محورهای اساسی روند تحولات سیاسی و اجتماعی ایران معاصر را «دموکراسیخواهی» بدانیم، که بهلحاظ تاریخی نیز کوششی بوده است که از پیش از انقلاب مشروطه تاکنون، تعطیل نشده است، چنانکه یکی از موضوعات اساسی جنبشهای اجتماعی دو قرن اخیر ایران نیز همواره دموکراسی بوده است، پرسش این کتاب بر همین زمینه استوار است که این چگونه ممکن شده است؟ چگونه همه جریانهای فکری سیاسی ایرانی اعم از سوسیالیستها، اسلامگرایان و لیبرالیستها، بهرغم این همه تضاد ایدئولوژیک از ارزشمندی و مطلوبیت دموکراسی سخن گفتهاند؟ و درواقع چگونه چنین اشتراک نظری در بستر این تضادها ممکن شده است؟ اهمیت این پرسش را زمانی میتوان واقف شد که در فضای مطلوبیت یکسان دموکراسی برای همه جریانهای سیاسی از یک سو و گفتارهای ضد نظم سیاسی از دیگر سو، شاید به اذهان برسد که گویا بیرون از تنازعات ایدئولوژیک، دموکراسی هیچگاه مطمح نظر سازماندهی دقیق حوزه سیاست ایرانی قرار نگرفته است. نویسنده کتاب برای یافتن پاسخهایی در این زمینه، با پیشنهاد و کاربست الگوی تحلیلی جریان-گفتمان، به بازشناسی معانی، تلقیهای مختلف و متعدد جریانهای سیاسی ایرانی از دموکراسی و تئوریزه کردن «الگوهای دموکراسی ایرانی» توضیح و تبیین دموکراسیخواهی جریانهای سیاسی ایرانی اهتمام ورزیده است. اگر در عصر تضاد ایدئولوژیها و مکاتب، دموکراسی را همهپسند کردهاند، بیگمان، فوریترین گمانه و انگاره در چگونگی آن، این بود که دموکراسی برای جریانهای مختلف سیاسی ایرانی معانی متفاوتی داشته و هر کسی از ظن خود یار آن شده است؛ پس آنچه ضرورت پژوهشی پیدا میکرد بازشناسی آن معانی در روایت ایرانیان بود. در این کتاب تلاش شده است داشتههای همه جریانهای سیاسی ایرانی درباره دموکراسی دیده و کاوش شود. پرسشهای اساسی هر یک از فصلهای کتاب عبارتند از اینکه دموکراسی در دل این جریانها چه جایگاهی دارد؟ جریانهای فکری-سیاسی ایرانی چه نسبتی با دموکراسی دارند؟ آیا دموکراسی صرفا برای مواجهه علیه نظم مورد استفاده قرار گرفته است؟ آیا جدا از تعارضهای گفتاری و چالشهای گفتمانی، دموکراسی مطمح نظرورزی جریانهای فکری سیاسی ایرانی قرار گرفته است؟ از آنجا که اندیشهها در خلأ شکل نمیگیرند، نویسنده با کاربست جریان-گفتمان، تلاش کرده است تا زمینه و متنی که دموکراسی در آن پدیدار و فهم میشود، به شکلی فشرده، بازگو کند. برمبنای مطالعه جریانهای سیاسی، توجه نویسنده هم حوزه نظر و هم حوزه عمل را دربرگرفته است تا دموکراسی و جایگاه آن در چنان بستری مورد کاوش قرار گیرد. بر اساس الگوی تحلیلی جریان-گفتمان، این امکان ایجاد شده است تا ظرفیتهای نظری و اندیشگی جریانهای فکری سیاسی ایرانی در باب دموکراسی بازشناسی و چگونگی، جایگاه و وزن دموکراسی در آن گفتارها تعیین شود. کاربست الگوی جریان-گفتمان، افزون بر افزایش دستگاه روشی-تحلیلی این کتاب، امکان الگوپردازی و شناسایی مولفههای دموکراسی را -از دل جریانها و با ابتنای بر آنها- فراهم آورده است. روش ترکیبی این پژوهش، زمینه اصلی الگوپردازی و مفهومسازیهای نویسنده از روایتهای ایرانیان از دموکراسی شده است تا با حرکت در مرزهای اندیشگی، الگوهای دموکراسی ایرانی بازشناسی شوند. از نظر نویسنده، هیچ الگوی دموکراسی، بدون توجه به سازمان اندیشه و نیز شرایط تاریخی یعنی زمان و مکان آن و نسبت آن با سایر اندیشههای رقیب و تقابل آن با ساختار نظام معنایی گفتمان رقیب و همینطور نسبت آن با نظم سیاسی مستقر، بهدست نمیآمد، این هم ویژگی نظریه گفتمان و هم برآیند روش جریانشناسی سیاسی بود. در این پژوهش، برخلاف خود نظریه گفتمان، که در آن برجستهسازیها، طردها، ممنوعیتها و ندیدنهایی دیده و دانسته، صورت میپذیرد، تلاش شده است داشتههای همه جریانهای سیاسی ایرانی درباره دموکراسی دیده و کاوش شود. سه کلان جریان سوسیالیسم، اسلامگرایی و لیبرالیسم جریانهایی بودند که ظهور و بروز آنها وابسته به دولت نبوده، از دل جامعه، با کوشش روشنفکران و اندیشوران و اقبال مردم سربرآورده، خواهان یافته و جریانساز شدند. این جریانها، در سهبخش و هربخش شامل دوفصل، یکی در دوره پهلوی دوم و دیگری، در دوره جمهوری اسلامی و درمجموع در 6 فصل، مطالعه و تدوین شدهاند. نویسنده با شناسایی ساختمان نظری و عملی گفتمانهایی که از آن سهجریان در برهههای پیش و پس از انقلاب اسلامی بودند، توانسته است دموکراسی را در دامان مباحث آن، بازشناسی، تئوریزه و نمونهوار روایت کند. مولف، با بیان اینکه تلاش کرده است «بخشی از راه رفته و پارهای از تاملات ایرانیان درباره دموکراسی» را نمایان و گام کوچکی در «جستار دموکراسی ایرانی» بردارد، الگوهای سیزدهگانهای با این عناوین بازشناسی کرده است: «دموکراسی تودهای»، «دموکراسی ارشادی»، «دموکراسی دوسویه»، «دموکراسی انقلابی»، «دموکراسی تفاهمی «دموکراسی ضد تودهای»، «دموکراسی ملی»، «دموکراسی معنوی»، «دموکراسی کثرتگرا»، «دموکراسی مسئولانه»، «دموکراسی اصولی»، «دموکراسی متعهد» و «مردمسالاری دینی». این الگوها، چگونگی مطلوبیت دموکراسی برای جریانهای مختلف سیاسی، شأنیت، جایگاه آن معانی در متن یک جریان سیاسی خاص، نسبت آن با نظم گفتمانی و نظم سیاسی، و درواقع تطورات و تحولات معنایی و مفهومی دموکراسی را در دو مقطع زمانی پهلوی دوم و جمهوری اسلامی نشان دادهاند.
دکتر محمدباقر خرمشاد، استادعلوم سیاسی دانشگاه علامه طباطبایی در بخشی از مقدمه این کتاب ضمن انتقاد از فضای عمومی سیاستزده ایران، که به ظاهر همه چیز در آن روشن است، درحالی که بهواقع کمتر چیزی شفاف است و همه چیز در هالهای از ابهام پیش میرود، کوشش این کتاب را در شفافسازی ایده دموکراسی ارزشمند دانسته است. دکتر خرمشاد بیان میدارد: «در جهان غیرایرانی سیاست، سوسیالیستها (چپها) به طرفداری از «عدالت» شهره شدهاند و راستها (لیبرالها) به طرفداری از «دموکراسی» مشهورند، ولی در عالم سیاست ایرانی پاسخ این سوال خیلی روشن نیست که سوسیالیستهای ایرانی چه موضع یا الگوهایی درخصوص عدالت دارند و همینطور راستهای لیبرال ایران در باب دموکراسی بهطور مشخص چه میگویند؟ چه طرحی را ارائه میکنند؟ چه الگوهایی برای ارائه دارند؟ بهعلاوه چپهای ایرانی (سوسیالیستها) درباره دموکراسی چه میگویند و چگونه میاندیشند؟ یا راستهای ایرانی (لیبرالها) درباره عدالت چه آرایی دارند؟ به موازات این دو جریان، جریان اسلامگرا (اسلام سیاسی) درباره عدالت و دموکراسی چه نقطه نظرات و دیدگاههایی دارند؟ الگوهای آنها درخصوص عدالت و دموکراسی چیست؟ درباره همه اینها و صدها مفهوم و موضوع دیگر بهصورت شفاهی ادعاهایی وجود دارد، ولی اینکه واقعا چه کسی چه میگوید؟ چنان که باید روشن نیست. در این زمینهها کمتر کسی تاکنون مستدل و مستند سخن گفته است. از نقاط قوت نوشته عالمانه جناب دکتر سرپرستسادات در این کتاب، روشمند، مستند و مستدل سخن گفتن وی از زبان جریانهای سیاسی ایران در موضوع «دموکراسی» است. حتما میتوان با او مخالفت کرد، در این تقسیمبندیها یا در آن مفهومسازیهای ایشان مناقشه کرد، ولی راهی که ایشان در این نوع از مطالعات ریلگذاری کرده است کمتر قابل مناقشه است؛ اینکه از لابهلای نوشتههای متفکران این یا آن جریان، باورها، عقاید، آرا و الگوهای آنها را استخراج کرده و به جامعه علمی عرضه کرد، این یک کار بدیع و نوآورانه است، با این روش لااقل معلوم میشود که در چه موضوعی، هر جریانی چگونه اندیشده؟ و چرا؟ در محتوای آن هم احیانا میتوان مناقشه کرد. اینکه بهطور مثال این الگوهای ادعایی برای سوسیالیستها یا اسلامگرایان یا لیبرالهای ایرانی در باب دموکراسی درست است یا نیست، قابل تطبیق است یا نیست. جدا از این نوع مناقشات محتوایی، نفس ورود محققی تازهکار به این موضوع چالشبرانگیز، با کاربست الگوی تحلیلی جدید و بازشناسی الگوها، تحلیل انتقادی آنها و جرأت ارائه آن، قابل توجه و تحسین است. این نوع پژوهشها آغازی برای شفافسازی ایدهها در سیاست ایرانی هستند، که آن نیز خود میتواند درآمد بایستهای بر پایان برخی مناقشات گاه بیبنیان در محافل سیاسی باشد؛ چراکه اگر معلوم شود که چه کسی کجا ایستاده است و چه میگوید؟ بهتر میتوان بهسمت یک توافق (اجماع) نسبی حرکت کرد که خود پایه و اساس یک توسعه متوازن و پایدار خواهد بود، همانی که سالهاست ایران نیازمند آن است. دکترخرمشاد با تاکید بر اینکه، اثر حاضر از جامعیتی شایسته در پرداختن به نگاههای جریانهای سیاسی به دموکراسی در ایران برخوردار است و بهخوبی توانسته است هم از عهده «بازخوانی تا بازسازی» برآید و هم حرکت «از نظر به الگو» را نمایان سازد، تولید آثار مشابه توسط محققان جوان کشور و ادامه این راه گرانسنگ توسط آنها را مورد تاکید قرار داده است.
اگر دموکراسی نزد جریانهای سیاسی ایرانی تفسیر واحدی ندارد، این وضع، البته، اختصاص به مفهوم دموکراسی ندارد؛ به گواه نویسندگان، این سرنوشت همه مفاهیم موثر، پرکاربرد و سامانبخش عقاید و زندگی بشر در گستره تاریخ انسانی است؛ بدینسان، اختلاف در تفسیر مفاهیم امری طبیعی است. شناخت این تفاوتها اما جز در بستر توجه به متنی که اندیشه در آن شکل گرفته، نسبتی که با نظم برجا داشته و شرایط زمانی و مکانی آن، شدنی نیست و اگر بازشناسی درست آموزهها، توجه به همه مولفههای یادشده را میطلبد، در کتاب حاضر، هم پیشنهاد و هم بر پایه آن در شناخت دموکراسی ایرانی اهتمام شده است. اگر جریانهای فکری و سیاسی ایرانی همواره از «دموکراسی» گفته و میگویند، نخست، بهدست آمد آن را به چه «معنا» به کار میبرند؟ دوم، نسبت آن با «نظم» بهدست آمد؛ یعنی آن نوع از دموکراسی که در متن یک جریان خاص، قابل دستیابی است، معلوم شد چه نسبتی با گفتار خود آن جریان دارد و چه نسبتی با نظم سیاسی استقراریافته دارد. این همه، درآمدی بر این مساله است که دموکراسی برای اینکه سخن نظم در ایران بشود، چه بایستههای نظری و عملیای طلب میکند، قطعا بازشناسی آنچه ایرانیان در این بحث گفتهاند یعنی همین نوع مطالعات، و تلاش برای ارائه نمونهوار یافتهها و عطف توجه به مولفههای پربسامد و متناوب در الگوهای گوناگون دموکراسی، دامان هر گفتاری، جدا از هر نگاه، منظور و نگرشی در پشت آن، دیباچه چنین بایستهای است. در پاسخ به این سوال اساسی پژوهش، که دموکراسی در نظر، عمل و فهم جریانهای فکری سیاسی ایرانی دورههای پهلوی دوم و جمهوری اسلامی دچار چه تحولاتی شده است؟ نویسنده به این نتیجه رسیده است که: دموکراسی نزد جریان سوسیالیستی ایرانی دوره پهلوی دوم، بیشتر در تنازعات ایدئولوژیک استفاده شده است؛ اما در دوره جمهوری اسلامی بهخاطر بازخوانی انتقادی چپ، شأنی اندیشیده یافته است. دموکراسی نزد جریان اسلامگرایی ایرانی دوره پهلوی دوم نیز بیشتر در تنازعات ایدئولوژیک استفاده شده است و انقلاب اسلامی اوج آن است، که در دوره جمهوری اسلامی، اندیشیده شد و الگوی مردمسالاری دینی را پروراند. دموکراسی نزد جریان لیبرالیسم ایرانی دوره پهلوی دوم، شأنی نیندیشیده و در دوره جمهوری اسلامی شأنی اندیشیده پیدا کرد و الگوی دموکراسی کثرتگرا را عرضه کرد. در کل، دموکراسی نزد جریانهای فکری سیاسی ایرانی، در دوره پهلوی دوم بیشتر در مقام تنازعات ایدئولوژیک بهکار گرفته شده است، اما در دوره جمهوری اسلامی، بیشتر شأنی اندیشیده یافته است. در دوره جمهوری اسلامی، اسلامگرایان و لیبرالیستها انگارههای جدیتری عرضه کردهاند و این امر برای جریان سوسیالیسم کمرنگ است؛ اما حتی در متن جریان سوسیال ایرانی نیز، بازخوانی انتقادی آموزههای پیشین این جریان، در چارچوب دموکراسی ضدتودهای و تفاهمی، با استناد به برخی از آموزههای دموکراتیک صورت پذیرفت. درمجموع مطلوبیت و ارزش دموکراسی نیز، گواه همه جریانهای سیاسی ایرانی این دوره است. یافتههای این کتاب نشان میدهد که تحول مفهومی دموکراسی، در جریان سوسیالیسم، با تداوم و تکامل انتقادی الگوهای اصلی «دموکراسی تودهای و انقلابی» به «دموکراسی ضدتودهای»، در جریان اسلامگرایی، با تداوم و تکامل الگوی اصلی «دموکراسی متعهد» به الگوی «مردمسالاری دینی» و در جریان لیبرالیسم، با تداوم و تکامل الگوهای اصلی «دموکراسی ملی و معنوی» به الگوی «دموکراسی کثرتگرا» صورت پذیرفته است. اگر دموکراسی را مساله همه جریانهای سیاسی ایرانی بدانیم، مساله دموکراسی در ایران کنونی هم، خود همین جریانهاست؛ یعنی دموکراسی، بهمعنای امکانیافتن بازی برای همه جریانهای سیاسی ایرانی است؛ اما این یعنی «تکثر» و تنها الگوی دموکراسی که در تکثر بیشترین صراحت را دارد و آن را از حیث تئوریک پشتیبانی میکند، «الگوی دموکراسی کثرتگرا» است که سر از سکولاریسم درمیآورد. هیچیک از دیگر الگوهای مطرحشده، که در ظرف کوششهای نظری و عملی ایرانیان که در این کتاب بازشناسی شدهاند، اینچنین، بر کثرتگرایی صراحت نداشته و آن را تئوریزه نمیکنند. نویسنده معتقد است حتی اگر آن هم نشانهای از ذائقه ایرانیان در امر سیاست و حکومت نباشد، سکولاریسم در جامعه ایرانی نمیتواند مبنای نظم قرار بگیرد؛ چون اقتضائات اجتماعی و سیاسی اسلام و تشیع را نمیتوان نادیده گرفت. سکولاریسم با سنت دینی در غرب، یعنی با مسیحیت و الهیات مسیحی سازگاری یافت؛ ازهمینرو، در آن جوامع هم مقبولیت پیدا کرد؛ اما کوشش برای خوانش دین اسلام با آموزههای غربی و روششناسیهای نوین، برای رسیدن به کثرتگرایی درخور سکولاریسم، مخالفان سرسختی در نظریهپردازان اسلامگرا که اقبال، توجه و پذیرش مردم به آنها و ایدههایشان موجبات اعتبار گفتمانیشان است، دارد. ایمان به سزاواری اسلام و باور به توانایی اداره کامل جامعه از سوی اسلام، یکسوی این مساله است. طرف دیگر این است که هرچند خوانشهایی از اسلام که در جامعه ایرانی پذیرفته شدهاند، سکولاریسم را برنمیتابند، سکولاریسم نیز ذاتی دموکراسی نیست؛ بلکه دموکراسی در برابر دستگاه دیکتاتوری، شیوه دیگری از اداره جامعه است که میتواند با آموزههای ضداستبدادی دین همراه شود تا نظمی را صورت ببخشد که در آن، هم حقوق الهی و هم حقوق ملت، هر دو، بهطور کامل استیفا شوند و برای موارد تعارض یا تعارض نمای آن دو با یکدیگر، بهترین تدبیرها و تبیینهای حل المسائلی را به کار گمارد. نویسنده با استناد به استادشهید مرتضی مطهری که ایرانیان «حاکمیت ملی» را در فرآیند انقلاب مشروطه بهدست آورند تاکید میکند، انقلاب اسلامی و قانون اساسی برآمده از آن، بر آن دستاورد ملی ایرانیان چه به معنای نفی سلطه خارجی، چه به معنای اداره کشور با اتکا بر آرای عمومی، چه به معنای قانونگذاری و چه به معنای جوهره کلی حق خداداده به دست گرفتن تعیین سرنوشت خویش که هیچکس هم نمیتواند آن حق الهی را از او بازستاند یا درخدمت منافع فرد یا گروهی خاص قرار دهد، صحه گذارده است. از این رو گامهای دموکراتیک انقلاب اسلامی باید پرقوتتر از مشروطه ظهور و بروز کند، چون حاکمیت ملی را با انگارههای شرعی پشتیبانی دینی هم کرده است. از این رو در الگوی مردمسالاری دینی، دموکراسی باید در ساحتی فرهیختهتر از مشروطه و اسلامیت در ترکیبی سازگار با جایگاه والای حاکمیت ملی جریان یابد. با این حساب، یک حرف حساب در بایستههای سخن نظم شدن دموکراسی در ایران، ساخت و توسعه محتواها و ابزارهای بازنمون «مردمسالاری» در این الگو -هر روز بهتر از دیروز- است. به باور نویسنده با تقویت استدلالهای نظری و بیشتر با کارآمدی و کارایی الگوی «مردمسالاری دینی» در عمل، یکی از مواردی که میتواند چونان دستاورد در خاطر و ضمیر ایرانیان ماندگار شود و اساس استدلال برای دموکراسی بهمثابه سخن نظم در ایران باشد و با منطق تاریخی و فرهنگی ایران نیز سازگاری بیشتری دارد، توجه توأمان به دوگانه «حقوق و مشروعیت الهی» و «حقوق و مشروعیت مردمی»، همسان دیدن آنها، جدایی ناپذیر دانستن آنها و بهرسمیت شناختن جدی و عملی سهم آنها در سیاست و اجتماع است. نویسنده معتقد است دموکراسی در ایران، تحت هر شرایطی، جز در بستر رسمیت یافتن و عملیاتی شدن توأمان «حقوق الهی و حقوق مردمی»، سخن نظم نخواهد شد. لازم به ذکر است کتاب «الگوهای دموکراسی ایرانی»، از طریق سایت انشارات دانشگاه علامه طباطبایی به آدرس https://book.atu.ac.ir/book_721.html و با ارسال رایگان، به فروش رسیده و در اختیار علاقهمندان است.