محمدمهدی میرزایی، روزنامهنگار: با آغاز تجاوز نظامی همهجانبه رژیم بعث عراق به ایران، برخی گروهها نظیر منافقین که آن زمان هنوز با نام مجاهدین خلق شناخته میشدند و از دوران پیروزی انقلاب که با خلعسلاح پادگانهای نظامی، به سلاحهای سبک و نیمهسنگین دسترسی پیدا کرده و ماهیت مسلح و شبهنظامی خود را حفظ کرده بودند، تلاش کردند با انتخاب مناطق حاشیهای بین نقاط درگیر جنگ در استان خوزستان و استقرار بهعنوان یک نیروی نظامی ظاهرا مدافع، موقعیت خود را در جنگ تثبیت کنند. پس از ناکامی منافقین برای «رسمیتبخشیدن» به حضور تشکیلاتی و نظامی خود در مناطق جنگی تبلیغات آنها درمورد جنگ، به اعلام گاهبهگاه «شهادت» نیروهای نظامی که به خود منتسب میساختند، محدود شد. آنها حتی برای رسمیسازی حضور خود در جنگ از حمایتهای بنیصدر، رئیسجمهور وقت نیز بهره میبردند؛ زیرا وی از نیمه دوم سال 59 آرامآرام به متحد استراتژیک سازمان بدل شده بود.
مواضع سیاسی سازمان علیه رژیم بعث نیز بهمرور کمرنگتر شد و غلظت «مقصر نشان دادن نظام» در زمینهسازی جنگ، در تحلیلهای سازمان پررنگتر شد تا آنجا که در خرداد 1360، سه روز قبل از شورش مسلحانه 30 خرداد، در موضعگیری سازمان نسبت به بمباران مشکوک و پیچیده تاسیسات هستهای عراق توسط رژیم صهیونیستی، تلویحا نظام جمهوری اسلامی همسو با آمریکا و صهیونیستها برشمرده شد. به اعتقاد شماری از تحلیلگران، این تغییر موضع درواقع آغاز همکاریهای گسترده نظامی و امنیتی سازمان با رژیم عراق بود که در ابتدا غیرعلنی بود و بهسرعت آشکار شد و بهمرور اثبات کرد که از ابتدا، موضع سازمان درمورد جنگ تحمیلی، ناصادقانه و فرصتطلبانه بوده است.
بهدنبال بالاگرفتن اغتشاشات عناصر سازمان و رودررویی علنی آنها با مردم و زدوخورد خیابانی و ایجاد ناآرامی در خیابانها در خردادماه 1360، منافقین تصمیم گرفتند در مقابل دوربین خبرنگاران، یک راهپیمایی عظیم به طرف جماران؛ محل استقرار امام خمینی(ره) بهراه بیندازند و برای آمادهسازی زمینههای لازم، نامهای با همین موضوع به حضور امام نوشتند. عناصر سازمان ابتدا در این نامه سعی کردند گناه تمام اغتشاشات و درگیریها را به گردن مردم بیندازند و خود را بیگناه جلوه داده و تلاش کنند مسائل و مناسبات روز سازمان را ادامه راه گذشته و بنیانگذاران وانمود کنند.
اینگونه تحرکات، تشنجآفرینی و عملیاتهای متعدد تروریستی و خرابکارانه سازمان درحالی بود که با گذشت 9ماه از جنگ، نیروهای ایرانی نتوانسته بودند به پیروزی قابلتوجهی در راستای آزادسازی مناطق اشغالی دست یابند و از این رهگذر کشور در گردابی عمیق از ناآرامی داخلی و تجاوز خارجی قرار گرفته بود.
30 خرداد؛ خدمت به دشمن
نهایتا سازمان در 30خرداد 60 با آغاز رسمی مبارزه مسلحانه؛ که پیشتر بهصورت غیررسمی آغاز کرده بود، استراتژی سرنگونی نظام را درپیش گرفت. در این مقطع تصور سران سازمان بر این بود که نظام بهواسطه درگیری با نابسامانیهای داخلی و همچنین تجاوز خارجی دیگر قادر به ساماندهی وضعیت نبوده و در اوج استیصال قرار دارد، از جنبه منطقهای نیز دچار انزواست و از منظر اقتصادی هم در وضعیت بدی به سر میبرد و ازاینرو در آستانه سقوط قرار دارد. با این تحلیل بود که سازمان، هواداران خود را برای یک تقابل خیابانی گسترده به تهران فراخواند ولی برخلاف پیشبینی آنان که خیال میکردند حداقل 500 هزار نفر در این تجمعات شرکت خواهند کرد، طبق برآورد رسانههای آن زمان فقط سه هزار نفر به خیابانها آمده و دست به سلاح سرد و گرم بردند که با مقابله مردم و نیروهای انقلاب، همگی متواری یا دستگیر شدند. تکاپوی سازمان برای قدرت که در دو خط موازی چانهزدن برای سهم از قدرت و قدرتنمایی خیابانی بروز میکرد، شرایط را بهگونهای رقم زد که نظام جمهوری اسلامی؛ که تا پیش از آن از خود خویشتنداری نشان داده بود، مجبور شد در برابر استراتژی جنگ مسلحانه سازمان واکنش نشان داده و در راستای حفظ امنیت کشور، با اقدامات مسلحانه آنان مقابله کند. درواقع اشتباه منافقین درمورد ارزیابی اوضاع اجتماعی، موقعیت جمهوری اسلامی و توان خود موجب شد در این اقدام با شکست فاحشی روبهرو شوند.
از تهران تا اشرف!
بهدنبال این تحولات، سازمان که تنها راه موجود برای مطرح کردن خود را ایجاد غائله و غوغا میدید، در تجمعات محدود، تهران را به سطح کشور گسترش داد و در اقدامی هماهنگ و با زمینهچینی، دست به ایجاد درگیریها و آشوبهایی پراکنده و نامنظم در اقصینقاط کشور زد تا با ایجاد فضای وحشت در کشور هم به اهداف سیاسی خود برسد و هم جمعیت محدود هواداران منافقین در یک نقطه، به چشم مردم و رسانهها نیاید. سازمان در تاریخ 30 خرداد 60 با صدور اطلاعیهای سیاسی-نظامی، رسما وارد جنگ مسلحانه با نظام شد و برای براندازی حکومت اسلامی از طریق مسلحانه خیز برداشت؛ منافقین این مرحله را «فاز نظامی» مینامند. بعد از این تاریخ بود که موج ترورهای گسترده سازمان در نقاط مختلف کشور، اقشار گوناگون مردم و نیز مسئولان نظام را آماج خود قرار داد.
ابوالحسن بنیصدر که در همین ایام با رای نمایندگان مردم، کفایت سیاسی خود را برای تصدی مسئولیت ریاستجمهوری از دست داده بود، در تاریخ 7 مرداد 1360 به اتفاق مسعود رجوی، سرکرده سازمان منافقین، مخفیانه از ایران گریخت و منافقین در لوای حمایتهای سیاسی او پس از ورود به فرانسه، مبارزه مسلحانه و تروریستی خود علیه نظام جمهوری اسلامی را ادامه دادند.
این سازمان علاوهبر اینکه در این مدت، به ترورهای کور و بیهدف صدها نفر از مردم بیگناه کوچه و بازار پرداخت، به ترور شخصیتهای سیاسی نظام نیز روی آورد. در تاریخ 6 تیر 1360 آیتالله خامنهای، امامجمعه وقت تهران در مسجد ابوذر تهران، مورد سوءقصد عناصر منافقین قرار گرفت و مجروح شد، هرچند هنوز برخی در کشور معتقدند این ترور توسط گروهک فرقان به اجرا رسیده است، سبک و نحوه اجرا و سوژه ترور همگی نشان از آن دارد که سازمان عامل مستقیم یا با واسطه این ترور است. روز بعد در تاریخ 7 تیر 60، طی یک عملیات تروریستی، با کارگذاشتن یک بمب قوی در محل ساختمان مقر حزب جمهوری اسلامی در خیابان سرچشمه تهران، آیتالله بهشتی و 72 تن از یاران امام و انقلاب را به شهادت رساندند. در تاریخ 14 مرداد 1360 دکتر حسن آیت، نماینده مجلس خبرگان قانون اساسی و نماینده مجلس شورای اسلامی و عضو شورای مرکزی حزب جمهوری اسلامی، توسط منافقین ترور شد. این سازمان در تاریخ 8 شهریور 60، فاجعه تروریستی بزرگ دیگری را رقم زد و با انفجار بمب در ساختمان نخستوزیری، محمدعلی رجایی، رئیسجمهور و محمدجواد باهنر، نخستوزیر را ترور کرده و به شهادت رساند. 7 مهر 60 آیتالله سیدعبدالکریم هاشمینژاد، دبیر حزب جمهوری اسلامی استان خراسان توسط یکی از اعضای سازمان در مشهد ترور شد. همچنین در 30 آذر 60 آیتالله عبدالحسین دستغیب، امامجمعه شیراز، بر اثر انفجار بمب، به شهادت رسید که سازمان مجاهدین مسئولیت این حادثه و ترور را برعهده گرفت.
درواقع تحلیل نظریهپردازان سازمان بر این بود که درپیش گرفتن فاز نظامی درنهایت به پیروزی سازمان و سرنگونی جمهوری اسلامی خواهد انجامید؛ این افراد بر این باور بودند که سازمان ضمن داشتن درکی واقعبینانه از نظام جمهوری اسلامی و ماهیت آشتیناپذیرش، استراتژی مبارزه مسلحانه و وارد آوردن ضربات تعیینکننده، با هدف سرنگونی نظام و نهایتا تشکیل آلترناتیو را در دستورکار خود قرار داده است: «ما مجاهدین خلق با درک واقعبینانه از رژیم و آشتیناپذیری و متعارض شدن تضاد با رژیم ضدخلق، پس از 30 خردادماه، قاطعانه استراتژی مبارزه مسلحانه و در مرحله اول این استراتژی، ضربه یا ضربات تعیینکننده و فاز یک تهاجمی (تهاجم به هر قسمت) و تشکیل آلترناتیو را در دستورکار خود قرار دادیم.»
مسعود رجوی در تابستان ۶۱ سلسلهمصاحبههایی با نشریه «اتحادیه انجمنهای دانشجویان مسلمان در خارج از کشور» انجام داد که تحتعنوان «جمعبندی یکساله مقاومت» بهصورت کتابی چاپ و منتشر شده است. وی در این جمعبندی به توضیح کامل این استراتژی میپردازد که منافقین حتی قبل از ورود امام خمینی به ایران، میدانستهاند که درنهایت با ایشان کنار نخواهند آمد و کار به جنگ مسلحانه خواهد کشید.
پس از حادثه 30 خرداد و اردوکشی تمامعیار سازمان علیه نظام اسلامی که نتیجهای جز شکست برای آنان بههمراه نداشت، رهبران سازمان به فرانسه گریختند و بهدلیل ترس از محکومیت عملیاتهای تروریستی توسط مجامع بینالمللی و امکان پیگیری حقوقی و قانونی مسببان، این سازمان بهطور رسمی مسئولیت انفجارها و کشتارهای گسترده را برعهده نگرفت. اما در یکی از سندهای بهدستآمده، مسعود رجوی، رهبر این سازمان طی ملاقاتی سری با سپهبد طاهر حبوش، آخرین رئیس سازمان اطلاعات و امنیت صدام حسین در سال 1378 چنین اعتراف میکند: «من از سال 81 تا 86 (1360 تا 1365) همانطور که میدانید در فرانسه (پاریس) بودم. در آن سالها دشمنی با ما به اینگونه نبوده است. کسی به ما تروریست نمیگفت، درحالیکه هم کاخ سفید میدانست و هم (قصر) الیزه که با آنها در ارتباط بودیم. ساختمان حزب جمهوری اسلامی را چه کسی در ایران منفجر کرده و چه کسی و چه جریانی رئیسجمهور و نخستوزیر این رژیم را از بین برد. آنها خوب میدانستند ولی به ما تروریست نمیگفتند.»
علی اکرامی، از اعضای جداشده منافقین میگوید: «در نشستی، خود مسعود با حالت تمسخر و خنده گفت، این انفجار، خشم خلق بود و اشاره میکرد به خودش و اعضای سازمان. گفت درست نبود ما برعهده بگیریم، ما نمیخواستیم مارک تروریست بخوریم، بنابراین آنجا اعلام نکردیم این کار را کردیم. بعد گفت جزئیات را که ما این کار را کردیم و با چه برنامهای این کار را کردیم. میگفت برای آقای خامنهای برنامه داشتیم. از شب قبل درآورده بودیم که آنها در حزب جمهوری هستند. مثلا رفسنجانی اتفاقی از آنجا رفت و جان سالم به در برد.»
تروریسم حقالعمل کاری
سازمان در طول سالهای استقرار در عراق با استناد به انجام ترورهای متعدد، مدعی کشتن عناصر فعال حکومت (سرانگشتان رژیم!) در جریان این ترورها بوده است. بررسی اسناد برجایمانده از رژیم صدام حاکی است که سازمان، از ترورهای کور بهعنوان ابزار و تاکتیک موثری در نمایش قدرت خود در مبارزه با حکومت ایران استفاده کرده است. از این منظر در گزارشهای کتبی و شفاهی سازمان به رژیم عراق هرکدام از ترورها تا سرحد امکان بزرگنمایی شده و از این طریق با پیچیده نشاندادن فعالیت سازمان، توانایی خود را به رخ سازمان اطلاعاتی عراق میکشیدند. همچنین به بهانه گسترش این عملیات، پول و امکانات گستردهتری را نیز درخواست میکردند.
همانگونه که مشخص است بسیاری از این ترورها فاقد ارزش عملیاتی بوده و صرفا در چارچوب استراتژی ترور پیوسته و ایجاد فضای وحشت و فعال کردن عناصر نفاق در داخل ایران و بهرهبرداری سیاسی- نظامی سازمان در عراق معنی و مفهوم داشته است. اسناد مربوط به تبادل اطلاعاتی سازمان و رژیم بعثی صدام ابعاد گستردهتری از استراتژی ترور منافقین را روشن میکند.