داستان یک شاعر
بعد از آزادی خرمشهر هم در مسجد خرمشهر شعرخوانی گذاشتیم. واقعا آن حس و حال غیرقابل وصف بود. حس رزمنده‌ها و مردم شهر بی‌نظیر بود. ما تجهیزاتی نداشتیم، حالا به قدرتی رسیدیم که موشک می‌سازیم. همه با دست خالی و کمک خدا بود.
  • ۱۴۰۰-۰۳-۰۳ - ۱۳:۰۷
  • 00
داستان یک شاعر
یک نظامی شاعر
یک نظامی شاعر

عباس براتی‌پور، شاعر دفاع مقدس از خاطرات شعرخوانی‌اش در مسجد خرمشهر می‌گوید: عباس براتی‌پور سال 1322 در تهران متولد شد و تا سال 1360 که با حوزه هنری آشنا شد، فعالیت‌های ادبی خود را چندان جدی نگرفته بود. عمده اشعار او درباره دفاع مقدس است و آن‌طور که خودش می‌گوید از روزهای آزادسازی خرمشهر خاطرات بسیار خوبی دارد.

شما در نیروی هوایی کار می‌کردید و به‌عنوان یکی از افراد برای آموزش فنی به آمریکا اعزام شدید. سال‌ها بعد به یکی از چهره‌های شناخته‌شده شعر دفاع مقدس تبدیل شدید. چه راهی در این فاصله طی شد که از آموزش‌های فنی نیروی هوایی در آمریکا به شعر دفاع مقدس رسیدید؟

شعر را از دوران دبیرستان شروع کرده بودم و زمانی که به استخدام نیروی هوایی درآمدم شعر را رها نکردم، اما چندان هم برایم جدی نبود، اما بعد از پیروزی انقلاب احساس می‌کردم باید همه ما شاعرانی که دیدگاه‌های انقلابی داریم وارد عرصه شویم. این‌طور بود که سال 60 وارد حوزه هنری شدم و با دوستان و شاعران انقلاب کنارهم برای انقلاب سرودیم، طبیعتا در زمان جنگ هم این سروده‌ها رنگ‌وبوی دفاع مقدسی به خود گرفتند و مسیرمان را ادامه دادیم.

شما خودتان در خط‌مقدم هم جنگیده‌اید؟

جنگ نرفته بودم، نمی‌توانستم بروم. اما برای تبلیغات از طرف حوزه هنری چندباری به مناطق رفتیم.

چرا نمی‌توانستید بروید؟

در تهران فرمانده قسمت‌های الکترونیک بودم. دستگاه‌های ارتباطی و مخابراتی را تهران می‌فرستادند تا ما تعمیر کنیم و دوباره بفرستیم. نمی‌توانستم کار را رها کنم و به خط‌مقدم بروم.

چه دغدغه‌ای احساس کردید که مضمون شعر شما رنگ و بوی دفاع مقدس گرفت؟

احساس وظیفه بود. به هرحال ما نظامی بودیم و این فضا را بیشتر احساس می‌کردیم. با تمام وجود باید از میهن دفاع می‌کردیم؛ چه در خط مقدم و چه به صورت تبلیغات باید رزمندگان را تشویق می‌کردیم. یادم هست اولین‌باری که برای تبلیغات به مناطق عملیاتی اعزام شدیم برای رزمندگان اشعار حماسی خواندیم و تاثیرش را روی آنها حس می‌کردیم.

روز آزادسازی خرمشهر چه احساسی داشتید؟

درست یادم هست در بیمارستان بستری بودم. به دلیل کار و فشارهای عصبی ناراحتی معده پیدا کرده بودم. در اتاقی که بستری بودم یک جانباز دیگر هم بود که او را از جبهه آورده بودند. او را که دیدم، گفتم باید مرخص شوم تا جا برای مجروحان جنگ باشد. آزادی خرمشهر آغاز پیروزی‌ها بود. وقتی خرابی‌ها را می‌دیدم متاثر می‌شدم. بعد از آزادی خرمشهر هم در مسجد خرمشهر شعرخوانی گذاشتیم. واقعا آن حس و حال غیرقابل وصف بود. حس رزمنده‌ها و مردم شهر بی‌نظیر بود. ما تجهیزاتی نداشتیم، حالا به قدرتی رسیدیم که موشک می‌سازیم. همه با دست خالی و کمک خدا بود. به قول امام، خرمشهر را خدا آزاد کرد و ما خیلی شعف داشتیم بابت این اتفاق.

مطالب پیشنهادی
نظرات کاربران
تعداد نظرات کاربران : ۰