میلاد جلیلزاده، روزنامهنگار:در دنیا ژانری با عنوان ماوراء نداریم، ولی ظاهرا در ایران داریم؛ چیزی مرکب از ژانرهای وحشت و تخیلی بهاضافه چند فاکتور بومی که خودشان معجون دلبخواهی از مذهب و خرافه و داستانسرایی فیلمنامهنویسان هستند. سریالهایی مثل «او یک فرشته بود»، «اغما»، «صاحبدلان» و حالا «احضار»، چند نمونه قابلتوجه در این ژانر هستند و علیرضا افخمی، کارگردانی که روزگاری نام او بیشتر بهعنوان ناظر کیفی در تیتراژ خیلی از سریالها دیده میشد، شاید پدیدآورنده این ژانر و درحال حاضر تنها کسی است که هنوز از آن دل نکنده؛ ژانری که هیچگاه سینمای ایران بهطور جدی جرأت نکرد سراغ آن برود و تقریبا مطمئن بود که آورده چندانی در گیشه نخواهد داشت. برادران افخمی همیشه از اجازهها و امتیازهای ویژهای در کار فیلمسازی برخوردار بودهاند و علیرضا هم با استفاده از همین موقعیت، با «او یک فرشته بود» دنبال روایتی رفت که هرکسی امکان رفتن به سراغش را نداشت. این سریال چون با مسائل مذهبی سروکار داشت و در ساعات پس از افطار ماه رمضان پخش میشد، از طرف علما و کارشناسان مذهبی زیر ذرهبین رفت و مورد انتقاداتی قرار گرفت.
بعد از افخمی کسانی مثل محمدحسین لطیفی و سیروس مقدم هم در این ژانر تجربههایی کردند؛ کسانی که اصولا تکنسین هستند و در هر ژانری ممکن است کار کنند و تنها بعد از خطشکنی کسانی که از اجازههای ویژه برخوردارند، امکان ورود به هر ساحتی را خواهند داشت. آنها هرکدام یک تجربه در این وادی داشتند و بعد سراغ فضاهای دیگر رفتند، اما علیرضا افخمی باز هم سراغ ژانر ماوراء آمده؛ در سال ۱۴۰۰ و در دورهای که دیگر نه آن ذوقزدگی اولیه در مردم بابت نخستین برخوردشان با یک مجموعه ماورایی محصول ایران وجود دارد و نه دیگر مثل گذشتهها مخاطبان آنقدر در برخورد با چنین مسائلی اهل مسامحه هستند. مخاطب سال ۱۴۰۰ بسیار سختگیرتر از مخاطب یکی، دو دهه پیش است؛ اما سریال «احضار» نسبتبه «او یک فرشته بود»، اگر عقب نرفته باشد که احتمالا رفته، قطعا جلوتر هم نرفته است. گذشته از بازیهای بد و باسمهای سریال خصوصا در دو هنرپیشه جدید آن، موقعیتهای خرد و کلانی که غیرمنطقی و متناقض با واقعیت زندگی هستند، نورپردازی و میزانسن و دکوپاژ ضعیف کار و موارد متعدد دیگری از این دست که همه فنی بهحساب میآیند، احضار یک مشکل اساسی و بزرگ دیگر هم دارد و آن معجون نامتناسبی است که از ترکیب باورهای مذهبی و تخیل فردی ساخته شده است. در این سریال، شیطان تجسم پیدا میکند و سراغ آدمهای قصه میرود؛ آن هم در قالب چهره و ظاهر مردی که شخصیت تقریبا موجهی داشته و به این ترتیب همه را فریب میدهد. این دروغ محض است. اگر شیطان میتوانست چنین کاری کند، بر هیچکدام از فریبخوردگان او حرجی نبود و گناه، مطلقا جایی رخ میدهد که یک نفر با اراده خودش آن را انجام داده باشد. این قضیه غیر از تناقض با باورهای مذهبی، با معیارهای عقلی هم تناقض پیدا میکند و با یک درام که پارادوکس درونی کشندهای دارد مواجهیم. کودکی را تصور کنید که شیطان در قالب و چهره مادرش حلول میکند و به او میگوید بهجای درس خواندن در شب امتحان، به پارک برود و بازی کند. آیا بعد از روشن شدن اصل قضیه، مادر این کودک میتواند او را بهخاطر کاری که انجام داده مواخذه کند؟ آیا این کودک راهی جز فریب خوردن داشته و در این زمینه کوچکترین قصوری متوجه خود او هست؟ چطور میتوان از خداوند توقع عدل کمتری نسبتبه مادر آن کودک داشت و نکته مهمتر اینجاست که خدا میتواند اجازه چنین فریبکاری ویرانگری را به شیطان ندهد اما مادر آن کودک نمیتواند. اینکه در آخر سریال همهچیز روشن شود و شیطان شکست بخورد، منطق فشل فیلمنامه راجعبه درنظر نگرفتن نقش اراده الهی را ترمیم نمیکند. این یک نکته جزئی و فرعی در فیلمنامه احضار نیست و اساس درام بر آن شکل گرفته و برای همین، کلیت کار زیر سوال میرود.
فیلمسازان و فیلمنامهنویسان ایرانی بهطور اساسی در ترکیب تخیل و باورهای مذهبی مشکل دارند؛ چنانکه در نقطه مقابل احضار میتوان سریال «یوسف پیامبر» را به یاد آورد؛ آنجا که مرتب فرشتهای بر یوسف نازل میشد و درست و غلط را برایش شرح میداد. در چنین شرایطی، مخاطب میتوانست به این فکر بیفتد که اگر چنین بود، هرکسی میتوانست در حد یوسف پیامبر یا سایر پیامبران الهی باشد و چرا این افراد باید برگزیده باشند؟! این وضعیت را میتوانیم با کارهایی که در سایر نقاط دنیا ساخته شده مقایسه کنیم تا ظرافت نادیدهگرفتهشدهای که در کار سناریستهای ایرانی وجود دارد، بهتر مشخص شود. در کشورهای شرقی، تجسم اهالی عالم غیب، بیشتر درمورد اجداد و نیاکان بشر نمود دارد و گاهی آدمهای کره خاکی خودشان هم به دنیای مردگان سفر میکنند.
معادل آنچه ما با عناوینی مثل دیو و فرشته یا جن و ملک میشناسیم، در آثار شرقی هر دو بین گذشتگان زمین هستند و اینها به باورهای مذهبی مردم آن مناطق برمیگردد؛ اما در غرب که باورهای مذهبیشان تاحدودی شباهت بیشتری به مردم ایران دارد، این مشکل با یک فاصلهگذاری بین خیال و باورهای مذهبی حل میشود. بهعبارتی فیلمها یا داستانها، ادعای بیان واقعیتهای مذهبی را ندارند و مثل شعر، شمایل تمثیل به خودشان میگیرند. فیلم «بروس قدرتمند» که جیم کری، کمدین مشهور و مورگان فریمن، سیاهپوست اسطورهای هالیوود در آن بازی کردهاند، یک نمونه خوب برای توضیح دادن قضیه است. بروس که جیم کری نقش آن را بازی میکند، بابت بدبیاریهایش در زندگی از خداوند شاکی است تا اینکه یک روز به جایی دعوت میشود و با خدا ملاقات میکند. مورگان فریمن در این فیلم نقش خدا را بازی میکند که همین بهنظر کفرآمیز میرسد؛ اما فیلم توانسته با ایجاد کردن یک فضای فانتزی و دور شدن از ادعای حقیقی بودن، از تیررس انتقاد کلیسا دور بماند. مثل این میماند که در شعر، مکالمهای بین یک انسان عادی با خدا را بخوانیم و فضای تخیلی شعر چون تمثیلی است و ادعای عینیت و واقعیت ندارد، این اجازه را به نویسنده میدهد. اما در احضار، قصهگو ادعای واقعگویی دارد و فضای کار تمثیلی نیست. هرچند پیام «بروس قدرتمند» ممکن است با معیارهای دقیق منطق مذهبی سنجیده شود اما هیچکس درام آن را با چنین معیارهایی نمیسنجد، چون خود کار این فاصلهگذاری را با واقعیت انجام داده و نهایتا میخواهد بگوید شما یک محله را در یک هفته نمیتوانید به عدالت اداره کنید و نباید از حکمت خدا ایراد بگیرید؛ اما «احضار» ژست واقعی بودن گرفته و درنهایت هم چیز خاصی نمیخواهد بگوید. این واقعنمایی جعلی، همان ژانر ماوراء است که مخصوص ایران بهحساب میآید؛ بسیار پرتناقض و نامتعادل است و تنها بر اثر دسترسی عدهای خاص به اجازههایی که بقیه در اختیار نداشتند، ایجاد شده و بیاینکه از جانب مخاطبان، دلتنگی یا مطالبهای نسبتبه آن وجود داشته باشد، تلویزیون ایران در رمضان ۱۴۰۰ هم مجددا سراغش رفت.