زینب مرتضاییفرد، روزنامهنگار:کم ماجرا و حرف و کشمکش از سر نگذرانده، کم نادیده گرفته نشده، اما هنوز زنده است. شاهنامه فردوسی مثل خیلی دیگر از آثار بزرگ ادبیات فارسی روی پای خودش ایستاده و میدانسته بالاخره گرد و غبار دعواها از میان میرود و دوباره در فضایی شفاف آنها که باید پیدایش میکنند. جنگ غلط میان دین و ملیت، این آتش که از عصر پهلوی به جام جامعه ایرانی افتاده و برخی این دو را در تقابل با هم قرار دادند، حالا برای بخش عمدهای از جامعه مطرح نیست و میدانند هم ایرانیاند و هم مسلمان و این دو قرار است بال پروازشان باشد، همانطور که بال پرواز نیاکانمان بوده و در دوره پس از اسلام عصر طلایی هنر و فرهنگ را در ایران رقم زده است. پررنگشدن این تفکر در جامعه اتفاق ارزندهای است، اما هنرمندان و نویسندگان و فرهیختگان باید یک قدم بالاتر از این نگاه بایستند و بتوانند اندیشه و هویت ایرانی را در قالب آثار هنری ارائه کنند و امروز که در عصر غلبه تصویر هستیم چه ارائهای تاثیرگذارتر از فیلم و انیمیشن.
روز گذشته به بزرگداشت حکیم ابوالقاسم فردوسی اختصاص داشت، به همین بهانه تصمیم گرفتیم مرور کنیم برخی داستانهای شاهنامه را که میتوان درقالب انیمیشن به آنها پرداخت؛ قابلیتها، داستانها و شخصیتهایی که میشود آنها را دیگرگونه نگاه کرد و در مواردی اثری مدرن و امروزی ارائه کرد، وقتی اورهان پاموک، نویسنده اهل ترکیه با برداشت از داستان رستم و سهراب، رمان پرطرفدار زنی با موهای قرمز را همین دو سه سال پیش منتشر کرد، چرا ما سراغ این داستانها و ارائه مدرن از آنها نرویم؟ وقتش رسیده که آخر این شاهنامه خوش باشد، هرچند در این اثر سترگ و جاودانه فردوسی با پایانی تلخ روبهروییم و میبینیم که چطور رستم به دست نابرادرش شغاد جان میسپارد، اما حالا که این کتاب در گذر سالیان دراز زنده مانده و به امروز رسیده، باید برایش پایانی خوش رقم زده و برای شاهنامه برادری کنیم.
اولین پادشاه جهان
اصلا همین میانتیتر کوتاه خودش کلی جذابیت دارد، حالا فکر کنید قرار باشد یک انیمیشن ببینیم درباره اولین پادشاه جهان که ایرانی بوده است، بنا بر اساطیر ایران باستان نخستین پادشاه جهان جمشید یا جم است که هزار سال سلطنت کرد و در زمان او دیوها در ذلت و خواری و تهیدستی و ناتوانی بودند، ولی مردم از همه نعمتهای مادی برخوردار میشدند، از پیری و ناتوانی خبری نبود باران پیوسته میبارید و همواره زمینها حاصلخیز و محصول فراوان بود. مهمتر از همه جمشید برای مردم حکمت آورد که سبب رستگاری و دانایی آنان شد. او از قدرتمندترین پادشاهان اسطورهای در فرهنگ ایران است که به ایجاد نظام طبقاتی و جامعه مدنی پرداخت و مردم را با مشاغل شهری مانند نساجی، خیاطی، معماری، پزشکی، صنعتگری، کشتیرانی و استخراج سنگهای قیمتی آشنا کرد. جمشید در میان تمام ملتهای منطقه جایگاه ویژهای دارد و در بسیاری از کتب تاریخ عربی بارها به نیکی و درستی از وی یاد شده است. نسبت دادن شهر پارسه داریوش شاه به نام تخت جمشید از دیگر نمونههای بزرگی و شکوه اوست.
کوتاه از داستان جمشید: در زمان جمشید روزگار چون بهشت بود، مردم روی زمین آنقدر زیاد شدند که جا برای مردم تنگ شد و او مجبور شد سه بار زمین را توسعه دهد تا جای کافی برای زندگی بهوجود آید، تا زمانی که خدا به جمشید اطلاع داد که سرما همه موجودات را از بین خواهد برد و او باید حفرهای در زمین بهوجود آورد و زیباترین مردان و زنان و بهترین خوراکیها و گیاهان و حیوانات و همچنین آتش مقدس را با خود به درون حفره ببرد. خدا به جمشید وعده داد که آنجا سرسبزتر و زیباتر و خوش آب و هواتر از روی زمین است و از حرص و طمع و کینه و همه صفات اهریمنی خالی است. جشن نوروز یادگار روز تاجگذاری اوست، اما بعد از اینکه جمشید جهان را آباد کرد، گرفتار کبر و غرور شد و خود را خدا نامید، درنتیجه به خشم خدا گرفتار شد و دشمن کشورش را تسخیر کرد.
کشته راه وطن
درباره ماجرای ضحاک و جنگ فریدون با او یک انیمیشن خوب ساخته شده، آخرین داستان به کارگردانی اشکان رهگذر. هرچند میشود باز هم درباره این داستانهای پرکشش انیمیشن ساخت، اما چون همه از این ماجرا و قابلیتهایش آگاهیم میرویم سراغ یکی از پسران فریدون. داستان ایرج یکی از داستانهای اندوهبار و سوگناک شاهنامه است و بسیاری به او لقب اولین کشته راه وطن را میدهند. فردوسی در این داستان ایرج را انسانی صلحدوست و مهربان و اهل مدارا معرفی کرده است. از ۱۰۶۸ بیتی که فردوسی درباره دوره فرمانروایی فریدون سروده حدود ۷۹۹ بیت به تقسیم کردن جهان توسط فریدون بین پسران و پیامدهای آن مربوط است. همین ابیات و خلقوخوی ایرج او را شخصیتی ویژه نشان میدهد که میتواند نماد یک ایرانی با نگاهی انسانی به جهان دانست و ارائهاش کرد.
کوتاه از داستان ایرج: ایرج پهلوی بر پایه اسطورههای ایرانی کوچکترین فرزند فریدون بود. فریدون قلمروش را بین سه فرزندش ایرج، سلم و تور تقسیم کرد. کشور ایران در این تقسیمبندی به ایرج رسید. سلم و تور به ایرج حسادت کردند، او برای دلجویی پیش برادران رفت، ولی تور سرش را برید. بعدها منوچهر نوه ایرج آن دو را به کینخواهی پدربزرگش کشت.
با زال از سیمرغ تا کابل
شاهنامه کتاب عشق بهمعنای معمول ذهن ما نیست، بیشتر کتاب رزم است و حماسه، اما عاشقانههایش با همه کوتاهی در دل و ذهن ما جا داشته و از قضا ظرفیت تصویری بالایی هم دارند. متاسفانه ما از این امکان بهره چندانی نبردهایم. کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان مجموعه کتابهای خوبی بر اساس قصههای شاهنامه منتشر کرده که تصویرسازی خوبی هم دارند، اما اگر بهطور مثال تصویرسازی داستان عاشقانه زال و رودابه را مقابل کودک و نوجوان امروز قرار دهیم، ماجرای بالا رفتن زال از دیواره قصر با گرفتن موهای رودابه را با انیمیشن راپونزل اشتباه میگیرد! حالا اگر کل ماجرای آشنایی و عشق پدر و مادر رستم بشود یک انیمیشن خوب و داستان ازدواج آنها را روایت کند، هم بسیار شیرین است و هم روحیه لطیف مردان جنگجوی ایرانی را نشان میدهد. این آقای زال از تولد عجیب و بزرگ شدنش در کنار سیمرغ، تا تجربه عشق و ازدواجش و به دنیا آوردن فرزندی که میشود پهلوان اول و مرزبان بزرگ ایران، واقعا چه کم دارد از انیمیشن خانواده شگفتانگیزها که بخشی از ذهن بچههای ایرانی را گرفته است.
کوتاه از داستان زال و رودابه: زال پس از آنکه پدرش پادشاهی زابل را به او میسپارد، برای سرکشی به شهرها و کشورهای تابعه از زابل بیرون میرود تا به کابل میرسد. پس از آشنایی با مهراب که پادشاه کابل و از نبیرگان ضحاک بوده بهگونهای شگفت شیفته و دلباخته دختر مهراب میشود. از آن سو هم رودابه با شنیدن ویژگیهای زال از زبان پدرش، شیفته و دلباخته او میشود. پس از آن با میانجیشدن غلام زال و چند کنیز از سوی رودابه پیش درآمدهای دیدار این دو فراهم شده و با وجود مخالفتهای دربار، با پافشاری و پیگیریهای زال این پیوند سر میگیرد. ستارهشناسان به زال میگویند فرزندی خواهد داشت که مرزبان ایران زمین خواهد شد و چنین میشود...
مرد خوانهای بیشمار
فکرش را بکنید امکانات سینماییمان در حدی بود که میتوانستیم کارهای محیرالعقول رستم را به تصویر بکشیم. مثلا او را که یک درخت را از جا میکند، آن را تبدیل به یک سیخ میکند و بعد گورخری را شکار کرده و با درخت به سیخ میکشد تا غذا بخورد! خب امکانش را نداریم، اما این روزها انیمیشنسازی در ایران خیلی پیشرفت کرده و این امکان را در اختیارمان قرار داده که همین صحنه را بهخوبی تصویر کنیم. رستم هم مانند پدرش ویژگیهای خاص و عجیب بسیار دارد. اولین نوزادی است که بهواسطه درشتی اندامش به شیوه رستمزاد یا سزارین بهدنیا میآید و بسیار زود ورزیده و جنگنده میشود و پای وطن میایستد. او بارها جانش را بهخاطر حفظ وطن به خطر میاندازد و در موارد بسیاری اشتباههای شاهان زمانه خود را جبران میکند تا از ایران و خاک آن صیانت کند. ایران هنوز هم به اندازه قبل برای قدرتهای جهان مهم و جذاب است و حالا به شیوههای خود و نه کشورگشاییهای معمول گذشته به آن چشم طمع دارند، رستم و بسیاری از دیگر قهرمانان شاهنامه میتوانند این حب وطن را به جامعه ایرانی و بهخصوص نسلهای تازه انتقال دهند. راستی از قصه عشق رستم و تهمینه هم گذشتیم، اما خودتان میدانید چقدر جای پرداخت دارد دیگر...
معروفترین ماجرای مربوط به رستم همین قصه هفتخوان است. سراسر حماسه است و البته فکر و درایت جناب فردوسی را هم بهخوبی نشان میدهد، یک انیمیشن خوشساخت میتواند هم فرهنگسازی کند و هم به بچهها نشان دهد علاوهبر انیمیشن محبوب نبرد با آن اژدهای سیاه هالیوودی، ما خودمان رستمی داشتهایم که دیو و دد و اژدها، همه را شکست میداده است. فردوسی شخصیت رستم را آنقدر خوب پردازش کرده که میشود کلی داستان با همان اسب معروفش رخش نوشت و به تصویر کشید. باور ندارید؟ یک دور مرور کنید داستان را، خودتان به همین نتیجه میرسید.
کوتاه از هفتخوان رستم: هفتخوان نام نبردهایی هفتگانه در شاهنامه فردوسی است که رستم پسر زال و اسفندیار پسر گشتاسپ آنها را به انجام رساندهاند. هفتخوان رستم شامل نبردهایی میشود که رستم برای نجات کیکاووس، شاه ایران، که اسیر دیو سپید بود، انجام داد. در آغاز حکومت کیکاووس، دیوها به فرماندهی دیو سپید در سرزمین مازندران مقیم بودند. کیکاووس با سپاهی به آنجا حملهور شده اما شکست میخورد و رستم قهرمان و پهلوان بزرگ ایران او را نجات میدهد. مراحل هفتخوان اینگونهاند: نبرد رخش با شیر، گذر از بیابان خشک، کشتن اژدها، کشتن جادوگر، جنگ با اولاد مرزبان، جنگ با ارژنگ دیو و جنگ با دیو سپید.
گذر از آتش
این یکی را نمیشود برای بچهها ساخت، اما این روزها مگر همه ما بزرگسالان هم دل در گرو تماشای انیمیشن نداریم؟ سیاوش یکی از مهمترین و محوریترین شخصیتهای شاهنامه است که از پدری ایرانی و مادری تورانی بهدنیا میآید. او فرزند یکی از شاخصترین پادشاهان کیانی یعنی کاووس است که با سبکسریهای خود، زمینه مرگ ناجوانمردانه فرزند را در سرزمین توران فراهم میسازد. ماجرای سیاوش و مظلومیت او در فرهنگ ایرانی جایگاه مهمی داشته است. داستان او از این جهت که در برابر خواسته خائنانه نامادریاش مقاومت میکند، بسیار شبیه است به آنچه بر یوسف پیامبر میگذرد، اما سیاوش زندگی پرفرازونشیب و پایانی تلخ دارد. او نماد مظلومیت و خویشتنداری است و در آخر هم به نامردی کشته میشود. مرگ سیاوش، شهادت مقدسی است که او را با راستی و یگانگی به اتحاد میرساند، اگرچه خودش مرگ را انتخاب نمیکند اما با آغوش باز و آگاهی کامل از نتایج این واقعه، پذیرای آن میشود. ناگفته نماند عاشقانه او و فرنگیس دختر افراسیاب و مرگ تلخ او هم قابلیت داستانی بالایی دارند.
کوتاه از داستان سیاوش: سودابه همسر کیکاووس و دختر شاه هاماوران که به زیبارویی مشهور بود، سیاوش را که ناپسریاش بود، دید و عاشقش شد. سپس فردی را نزد سیاوش فرستاد و او را به شبستان دعوت کرد، اما سیاوش درخواستش را نپذیرفت. پس از توطئههای فراوان سودابه، شاه به سیاوش بدگمان شد و درنهایت تصمیم گرفت برای آشکار شدن حقیقت، به پیشنهاد موبدان، از آتش کمک بخواهد. به این صورت که فردی که ادعای راستی و درستی دارد باید وارد کوهی از آتش شود؛ اگر به سلامت از آتش عبور کند ثابت میشود حق با او بوده و اگر بسوزد یعنی دروغ گفته است. سیاوش پیشنهاد گذر از آتش را پذیرفت. کوهی از هیزم جمعآوری و آتش افروخته شد. سیاوش سوار بر اسب وارد آتش شد و پس از لحظهای در سلامت از آن خارج شد. شاه بسیار شاد شد.
رویینتن ایرانی
اسفندیار، جهانپهلوان ایران در روایات ملی، نوه لهراسپ و پسر گشتاسپ، پادشاه کیانی است. در ادبیات پهلوی عموما شایستگیهای اسفندیار در دینگستری مورد توجه قرار گرفته و از پیروزیهای خاصی که حماسهها به او نسبت میدهند. در شاهنامه به هفتخوان اسفندیار اشاره شده که تقلیدی از هفتخوان رستم است. او هم شاهزاده است و هم جهانپهلوان؛ دو صفتی که در شاهنامه جز او در هیچکس جمع نشده است. اسفندیار با بالدار و زیگفروید و آشیل که رویینتنان مشهور غربیاند مشترکاتی دارد. برازندگی، جوانمرگی، برخورداری از فره ایزدی و گزندپذیری از گیاهی خاص، او را به پهلوانان مذکور همانند میکند.
کوتاه از داستان اسفندیار: اسفندیار پس از کشتهشدن زریر، عموی خود، به جنگ ارجاسپ تورانی رفت و بر او غلبه کرد و آیین زرتشت را به اطراف پراکند و با پهلوانیهای خود کاری کرد که جز در کارنامه رستم در کارنامه هیچکسی نیست. زرتشت به پاس خدمات بزرگ، او را رویینتن کرد، طوری که از تمام بدنش تنها چشمها آسیبپذیر بود. گرشاسب به فرزند حسد ورزید و نقشهای کشید. او ضمن دادن وعده تاج و تخت، او را به جنگ با رستم روانه کرد. رستم چنان که اسفندیار میخواست نپذیرفت که دستبسته نزد گشتاسب برود و سرانجام با راهنمایی و چارهجویی سیمرغ، رستم توانست عمر اسفندیار را با تیر گز مخصوصی به سر بیاورد. در این نبرد، دو پسر اسفندیار نیز کشته شدند.
نابرادر...
شغاد نماد نابرادری است، در شعر و ادب فارسی بسیار از او که رستم پهلوان ایرانی را به فریب و نیرنگ کشت، یاد شده است و البته به تلخی و زشتی... نمونه متاخرش که در ذهنها مانده هم برمیگردد به شعر معروف مهدی اخوان ثالث که رستم را در چاه نابرادر توصیف میکند. این یکی میتواند بهقول غربیها بدمن عجیبی از کار دربیاید و همه را حسابی تحت تاثیر خود قرار دهد. او از جمله شخصیتهای پیچیده روانی و اثرگذار، اما منفی شاهنامه است که فردوسی چنان هنرمندانه و دقیق به ارائه نشانهها، توصیف رفتارها و علل انگیزشی او در قتل رستم میپردازد که با بررسی همه این توصیفها و نشانهها و مقایسه آنها با نابهنجاریهای روانی شناخته شده در دانش روانشناسی، میتوان نتیجه گرفت شغاد دچار اختلال روانی عقده حقارت است. بنابر گزارش فردوسی، میتوان علل پیدایش احساس حقارت و تبدیل آن به عقده حقارت را در شغاد نسبت به رستم در این موارد دانست: داشتن مادر کنیز و بیاصل و نسب، تولد شوم از نظر منجمان، تبعید از کشور و خانواده در سن نوجوانی و حسادت به آوازه جهانگیر رستم.
کوتاه از داستان شغاد و رستم: شغاد با همکاری شاه کابل رستم را میکشد. او از سر نیرنگ، با ظاهری سر افکنده و خوار به پیش زال و رستم میرود و به رستم میگوید: «ای برادر، شاه کابل در مقابل چشم بسیاری از بزرگان سرزمینش، مرا خوار کرد و به من پیغام داد که دیگر هیچ خراجی به سیستان نخواهد فرستاد.» رستم راهی کابل میشود و پادشاه با دیدن او شروع به عذرخواهی کرده و او را به شکارگاهش دعوت میکند. رستم به آنجا رفته و آماده شکار میشود، بیخبر از اینکه چاهی پر از نیزه بر سر راهش گذاشتهاند. با نزدیک شدن به چاه، ناگهان هر دو پای رخش لغزیده و همراه با رستم در چاه میافتد. نیزهها و دشنههای تیز و برّان، جای گریزی برای رستم باقی نمیگذارد و پهلوی رخش و اندام رستم پارهپاره و مجروح میشوند. جهان پهلوان در آخرین لحظات عمر، شغاد را در بالای چاه میبیند و میفهمد همه این نیرنگها کار اوست. به سختی تیر و کمان در دست میگیرد و شغاد را به درختی که پشت آن پنهان شده میدوزد و قبل از مرگ سزای نابرادری او را کف دستش میگذارد.