عباس بنشاسته، روزنامهنگار: بیشک استاد شهید مرتضی مطهری یکی از مهمترین متفکرانی است که عمر خود را صرف گفتوگو و پاسخ به پرسشها و همچنین بحث از انقلاب کرد. اما گاهی گفته میشود مطهری نه بهسبب قوت اندیشه بلکه بهدلیل خواست قدرت سیاسی به ایدئولوگ رسمی تبدیل شد. سوال این است که مطهری طی روندی طبیعی به ایدئولوگ نظام تبدیل شد یا بیآنکه اندیشه او دوام و قوام لازم را داشته باشد، قدرت سیاسی او را در این جایگاه نشاند؟
قدر مسلم مطهری اگر هم امتداد گسترده یافته باشد، بیش از نقد و تحلیل، تجلیل شده است و اندیشههای وی کمابیش مهجور و مغفول است. در این میان سوال این است که رجوع به آثار شهید مطهری و بازخوانی آن چه نیازی را میتواند مرتفع کند؟
در گفتوگو با دکتر مهدی جمشیدی، عضو هیاتعلمی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی و دکتر بیژن عبدالکریمی عضو هیاتعلمی دانشگاه آزاد اسلامی واحد تهران شمال، به موارد فوق پرداختهایم.
قدرت سیاسی در ایران مطهری را به یک ایدئولوگ رسمی تبدیل کرد
سوال اول را با جناب دکتر عبدالکریمی آغاز میکنیم. بهنظر شما استاد شهید مطهری در میان متفکران معاصر چه جایگاهی دارد و اساسا بازخوانی اندیشه ایشان چه لزومی داشته و چه افقی به روی ما باز میکند؟
عبدالکریمی: بحث کلی من این است که مطهری بهواسطه حمایتهای قدرت سیاسی به ایدئولوگ رسمی نظام سیاسی تبدیل شد. این گزاره، یک گزاره جامعهشناسانه است و کمتر بحث فلسفی دارد. حرف اصلی من این بوده است که جایگاهی که مطهری امروز در کشور ما پیدا کرد، بیشتر بهواسطه قدرت سیاسیای بود که ایشان را محل امعاننظر قرار داد. اگر حوادث انقلاب نبود و اگر رهبر انقلاب مطهری را بهمنزله پاره تن خودش معرفی نمیکرد و اگر حمایتهای گفتمان انقلاب و نیروهای رسمی کشور از ایشان نبود، شاید مطهری آن شأن و جایگاهی را که امروز در کشور ما به ایشان داده میشود، پیدا نمیکرد. البته این سخنم به هیچوجه بهمعنای کوچک کردن شأن و جایگاه مطهری نیست و حتی معتقدم تبدیل مطهری به یک ایدئولوگ رسمی آسیبهای مهلکی به اندیشههای وی وارد ساخت.
من مطهری را با دو چشم نگاه میکنم. از یکسو مطهری را با حوزههای علمیه مقایسه میکنم که از این منظر مطهری اهل قلم و تفکر بود و پایش را از حوزههای علمیه بیرون گذاشت و با دانشگاه وارد دیالوگ شد. مطهری یک عالم در مفهوم سنتی کلمه نبود. مطهری با طالقانیها، مهندس بازرگانها، یدالله سحابیها، سیدحسین نصرها و شریعتیها که بیشتر چهرههایی غیرحوزوی و دانشگاهی بودند، ارتباط داشت. او در کتاب «اصول و روش رئالیسم»، آنچنانکه بهخوبی پیداست، با مارکسیستها و تودهایهای زمان خود وارد دیالوگ میشود و اینها عناصر بسیار بسیار ارزشمندی است و من فکر میکنم امروز که بیش از 4 دهه از شهادت مطهری میگذرد، کماکان او چهره بزرگی در میان حوزویون ماست. البته این بیان من یک بیان انتقادی تلویحی به حوزههای علمیه ما هم هست که در این 4 دهه هنوز نتوانسته اند چهرهای مثل مطهری را به جامعه عرضه کنند. بهطور کلی اینها ارزشهای مثبت مطهری است و من نمیخواهم این ارزشها را انکار کنم.
اما اینکه ما تصور کنیم مطهری میتواند متفکر دوران ما باشد، اینکه گفته شود ما با اندیشههای مطهری میتوانیم از بنبستها و انسدادهای تمدنی کنونی عالم اسلام و جامعه خودمان بیرون بیاییم، کاملا مخالف بوده، چنین شأن و جایگاهی برای مطهری قائل نیستم. قدرت سیاسی در ایران خواسته یا ناخواسته مطهری را به یک ایدئولوگ رسمی تبدیل کرد. همواره وقتی گفتمانی شکل میگیرد، کوتاهقامتها، فرصتطلبها، تکنوکراتها و بروکراتها هم آتشبیار این معرکه میشوند. یعنی هر مدیر دولتی احساس میکند که باید به مجیزگویی مطهری بپردازد، بیآنکه صلاحیت علمی ورود در مباحث حکمی و فلسفی یا اسلامشناسی را داشته باشد.
برای نمونه خاطرهای عرض کنم. چندسال پیش در دانشگاه مرا به هیات انتظامات اساتید دانشگاه براساس یک گزارش واهی احضار کردند تا درباره برخی از نقطهنظراتم توضیحاتی دهم. یک استاد فقه و اصول در آن جلسه حضور داشت و به من گفت کار شما به جایی رسیده که مطهری را هم نقد میکنید! من گفتم مگر از من، در مقام یک استاد دانشگاه، انتظار دارید که اندیشهها را بدون نقد و بررسی بپذیرم؟
ببینید، این فضاها البته به قدرت سیاسی هم ربط ندارد و تا حدود زیادی حاصل فضای اجتماعی و فرهنگی، عقبافتادگی تاریخی، تربیتناشدگی افرادی که صلاحیت نداشته و براساس مناسبات سیاسی وارد دانشگاه شدهاند و مسائل اجتماعی ریز و درشتی است که همه آنها به قدرت سیاسی برنمیگردد. ولی به هر تقدیر، چنین فضایی در کشور درخصوص مطهری وجود دارد و به اعتقاد من در این فضا اولین کسی که قربانی میشود، خود مطهری است. هیچ صاحب اندیشه و فکری بهواسطه حمایتی که یک قدرت سیاسی از او بکند، در حوزه فرهنگ، بسط و اثرگذاری تاریخی بیشتری پیدا نکرده و نمیکند و چهبسا، نوعی واکنش اجتماعی منفی در میان نسلهای جوان و کسانی که با قدرت سیاسی فاصله دارند، پدید آید و آنها خشم و کینه خود نسبتبه وضعیت موجود را به غلط به آثار یک صاحبنظری مثل مطهری هم منتقل کنند.
حمایت ساختار سیاسی از یک اندیشه، نه بهمعنی قدرت آن است و نه بهمعنی ضعفش
جناب دکتر جمشیدی! براساس آنچه دکتر عبدالکریمی گفتند، گویا اندیشه شهید مطهری فینفسه قابل و قادر بر غلبه یافتن نبوده و بضاعت درونی نداشته است و اگر ازسوی قدرت سیاسی حمایت نمیشد، نمیتوانست چنین جایگاهی پیدا کند، نظر شما در اینباره چیست؟
جمشیدی: من در نحوه تبدیل شدن مطهری به ایدئولوگ رسمی و حکومتی، سخن دارم. اینکه کسی ایدئولوگ بشود، گاهی حاصل انتخاب طبیعی و خودجوش است و دستساخته نیست و عامل بیرونیای در آن موثر نیست و گاهی از ناحیه قدرت سیاسی یک نیرویی اعمال میشود. گویا سخن دکتر عبدالکریمی اینطور است که قدرت سیاسی و نیروی غیرمعرفتی، مطهری را برجسته کرد. یعنی جهان غیرعلم بر جهان علم اثر گذاشت.
میدانید که همیشه ارزش نظری و درونی-یعنی درون معرفتی- موجب فراگیری سیاسی نمیشود. این نکته را قبول دارم، اما اینکه تفوق مطهری خالصا و بهصورت برجسته حاصل علت بوده و نه دلیل، نمیتوانم با این گزاره موافق باشم. اینکه اندیشهای از ناحیه ساختار سیاسی حمایت بشود، نه بهمعنی قدرت آن است و نه بهمعنی ضعفش. بنابراین میتوان آنچه را که ازلحاظ مناسبات ساختار سیاسی در رابطه با آقای مطهری اتفاق افتاده کنار گذاشت و مستقل از این اقبالها و ادبارها، میتوانیم درمورد اندیشه آقای مطهری قضاوت کنیم.
جناب عبدالکریمی! نکته جالب برای من این است که شما فیلسوف هستید، اما ببینید چطور یک علت بر شما اثر گذاشته است. من قبلا درمورد بعضی بزرگانی که شما به آنها هم ارادت دارید همین را دیده بودم. این را از جهت ملامت نمیگویم و صرفا بیان واقع میکنم. میخواهم بگویم اگر انسان اهل تفلسف باشد، ببینید چطور علت میتواند بر نوع نگاهش بر یک شخص یا جریان سایهگستر شود. یک مواجهه موردی و شخصی که البته غلط هم بوده باعث شده این ذهنیت در شما شکل بگیرد که مطهری تبدیل به خط قرمز جمهوری اسلامی شده است، درحالیکه وقتی من به عرصه فکری نگاه میکنم، میبینم با یک لشکر انبوه و متراکم که مخالف آقای مطهری هستند، مواجهم. مثلا آقای ابراهیم فیاض معتقد است آقای مطهری درک درستی از جهان تجدد نداشته و غربشناسی او غربزدگی مضاعف است و او علم را در پوزیتیویسم منحصر کرده است. آقای کچوئیان معتقد است رئالیسم مطهری، رئالیسم خام است و مطهری دیگر به کار ما نمیآید. بعضی دیگر معتقدند آقای مطهری هیچ نظامی ندارد و از آثار او نظام فکری نمیشود ساخت. اینها که مطرح کردم همه نظرات نیروهای سیاسی و حاکمیتی خود جمهوری اسلامیاند و به جریان دگراندیش هیچ اشارهای نکردم. خود همین اشکالاتی که نسبتبه مطهری روا داشتند و به صد بیان و زبان گفته شده، بهنظر من نشان میدهد که ازقضا، در جمهوری اسلامی بهصورت عمده جز یک تابلو و ویترین و نماد از آقای مطهری، چیزی نبوده و مطهری تحلیل نشده، بلکه صرفا تجلیل شده است. الان اینطور نیست که هرکسی از مطهری سخن بگوید کیسهاش پر از زر و سیم شود. من بین همین اصحاب فکری طراز اول نیروهای بهاصطلاح انقلابی و وفادار به جمهوری اسلامی، کمتر کسی را پیدا میکنم که روی فهم آقای مطهری از تجدد تکیه کند یا آقای مطهری را یک راهحل گشاینده برای ایران امروز بداند. اگر کسی در گوشهای با شما بهگونهای سخن گفته که مطهری گویا خط قرمز جمهوری اسلامی است، واقعا باید روی عقلانیت آن فرد تردید کرد که اینقدر بیخبر از فضای فکری و معرفتی جمهوری اسلامی است.
مطهری امر مغفول و مهجور است
آقای مطهری اصلا وزانت و مرجعیتی ندارد. شما فکر میکنید اگر امام آن چند سخنرانی و بیانیه را درمورد آقای مطهری نمیداد یا اینکه رهبر انقلاب هرسال از مطهری یاد نمیکرد، مطهری همچنان زنده و پابرجا بود؟ نه. اینها را در تایید صحبت شما میگویم. مطهری نهتنها خط قرمز نیست، بلکه مطهری امر مفغول و مهجور است.
نکته دیگر اینکه در دل سخن شما این امر نهفته بود که اگر اندیشهای، سخنی یا متفکری تبدیل به ایدئولوگ رسمی و حاکمیتی شود، دیگر باب گفتوگو و آزاداندیشی مسدود میشود. ببینید، این مساله شاید رویه عینی و غالب باشد، منتها ازلحاظ منطق نظری مانعی ندارد. یعنی یک نظام اگر بخواهد ایدئولوژی خود را منجمد کند و در عرصه گفتوگو قرار ندهد، به تعبیر آقای مطهری یعنی انقلاب و ایدئولوژی انقلابی نابود شده است. ایشان تصریح میکرد که از اسلام و ایدئولوژی اسلامی فقط با یک نیرو میتوان دفاع کرد و آن آزادی دادن به اندیشههای مخالف و مواجهه صریح و روشن با آنها است. سوالاتی که در آن دو مصاحبه تلویزیونی از شهید مطهری پرسیده میشود، حاصل مقالاتی است که آقای مصطفی رحیمی در روزنامه نوشته بود. آقای مطهری از آن سوالات یادداشت برمیدارد و به مجری میدهد و میگوید اینها را از من بپرس! ایشان نمیگوید که این اشاعه فکر غلط است. آقای مطهری واقعا شهامت تئوریک داشت، ایشان جزء اندک روحانیونی بوده که اینقدر جسارت فکری داشته که قویترین اشکالات را نهتنها بایکوت نمیکرده، بلکه شکارچی اشکال بوده است.
برخی مطهری را حتی انقلابی هم نمیدانستند
آقای مطهری در کتاب «فلسفه تاریخ» میگوید تجربه تاریخی عالم معرفت نشان میدهد هرجا مرزهای یک کشور یا جامعهای مسدود بوده و باب تعاملات مسدود بوده، اندیشه رونق نداشته است. یکی از چیزهایی که باعث میشود اندیشه گشوده شود و رونق پیدا کند، همین باز بودن مرزهای معرفتی است. حقیقتا مطهری اینقدر آزاداندیش بوده است. ولی ببینید چه قبل از انقلاب و چه بعد از آن بیشتر اینطور است که ازنظر وزن سیاسی و اجتماعی، اندیشههایی دیده میشوند که عمق آقای مطهری را ندارند. قبل از انقلاب هم اینطور نبود که آقای مطهری ایدئولوگ انقلاب شمرده شود، برخی ایشان را حتی انقلابی هم نمیدانستند چه برسد به اینکه او را ایدئولوگ انقلاب بدانند. یعنی ایشان را آخوند دولتی و حکومتی میدانستند. اندیشههای ایشان هم قطعا فراگیری اندیشههای شریعتی را نداشت. چون بهتعبیر آقای سروش غلظت علت در تفکر شریعتی بالا بود. آقای سروش چند سخنرانی دارد؛ مثلا در 33 سال انقلاب بیتئوری و... ایشان میگوید حتی به شریعتی هم نمیتوان استناد کرد و گفت انقلاب متکی بر 35 جلد آثار پرمایه شریعتی است، چون شریعتی دنبال بسیج اجتماعی بود و نگاه کارکردگرایانه به دین داشت و میخواست از دین، بسیج نتیجه بگیرد. بهخاطر همین شریعتی بر دیوار علت تکیه داده بود. یعنی اگر بخواهید بگویید شریعتی معلم انقلاب است، او معلمی بود که با تکیه بر علت سخن میگفت. بنابراین انقلاب اسلامی را از هر جهتی که ببینید، انقلابی دلیلمحور نبود. این سخن آقای سروش است و من نمیگویم که به آن معتقد هستم، میخواهم بگویم که هر اندازه وزن دلیل در یک تفکری بالا باشد، بهنظر من از حیث جامعهشناسی معرفت، کمتر دیده میشود. اگر شما میبینید سلبریتیها چه در ایران امروز ما و چه در جهان تجدد برجسته و سرآمد هستند، ریشه در این امر دارد که جهان سلبریتیها جهان علتمحور است و جهان متفکران اغلب دلیلمحور است و نظر و التفات جامعه بیش از هرچیز به علتها، احساسات و برانگیختگیها و حرارتهای برونمعرفتی است.
چرا دانشجویان به میراث تاریخی خودمان توجه نمیکنند؟
عبدالکریمی: من فکر میکردم که این بحث بیاهمیتی است! ببینید اینکه دکتر جمشیدی میفرمایند این روند، روند طبیعی بوده، من مقداری بر سر اینکه این روند طبیعی را به چه چیز اطلاق میکنیم، میخواهم تامل و تردید بکنم.
اگر منظور شما این است که این روند طبیعی، روند طبیعی خود انقلاب بوده است، میتوانم با شما همدل باشم. یعنی اینکه چنین نبوده است که گروهی اتاق فکر تشکیل داده باشند و در نشستی تصمیم بگیرند که مطهری را بهعنوان ایدئولوگ انقلاب معرفی کنند. شما میفرمایید که در روند طبیعی انقلاب چنین چیزی روی داده است، اینجا من با شما همدل هستم، منتها حرف من هم همین است که این روند انقلاب دلایل معرفتی نیست بلکه به تعبیر شما علت است. حادثه انقلاب که از سنخ دلیل و نظر نیست، بلکه خود از سنخ علت است.
نکته بعدی این است که میگویید منی که اهل فلسفه هستم چرا به علت نگاه میکنم؟ ببینید من فقط توصیف پدیدارشناسانه کردم. اتفاقا یکی از بحثهایی که در گروههای فلسفه ما مطرح است این است که چرا دانشجویان کمتر موضوعاتی در مورد سنت و مآثر تاریخی ما انتخاب میکنند، یعنی دانشجویان بیشتر راغبند رسالههایشان در مورد نیچه و هایدگر و هانا آرنت باشد، چرا به میراث تاریخی خودمان توجه نمیکنند؟ یکی از حرفهای من این بود که اینطور نیست که قصد و غرضی در کار باشد و این مساله مقداری تابع شرایط اجتماعی است و غلط هم هست. من با شما کاملا موافقم اینکه امروز نسلهای جدید به خاطر حب و بغضهایی که نسبت به شرایط کنونی و ساختار سیاسی دارند، نسبت به مطهری بیمهری نشان میدهند، من این را محکوم میکنم و نمیپسندم.
نکته دیگر اینکه میفرمایید مطهری از قضا یک نماد است و واقعا خود ساختار سیاسی ما از اندیشههای مطهری تبعیت نمیکند. براساس فهمی که من دارم اساسا جریان انقلاب ما شیپوری بود که از سر گشادش دمیده شد. یعنی اول یک انقلاب تاریخی در کشور ما روی داد و بعد تلاش شد که برای آن تئوریسازی کنیم. انقلاب ما مثلا مثل انقلاب مارکسیسم نبود. از زمانی که بیانیه کمونیسم در سال 1848 نوشته شد تا زمانی که انقلاب اکتبر در سال 1917 صورت گرفت تقریبا حدود 70 سال فاصله داشت و در این بین مارکسیستها یک ادبیات بسیار وسیع و گستردهای را شکل دادند. اما درخصوص انقلاب ما اصلا چنین نبود و حتی تعبیر «انقلاب اسلامی» یک برساخت پساانقلاب است. یعنی این ایدهای نبود که قبل از انقلاب مطرح شده باشد و براساس این ایدهها ما انقلاب را به پیش برده باشیم. انقلاب ما شبیه یک سیل و سونامی بود که روی داد و یک فرآیند تاریخی بود و تابع نظر افراد هم نبود و بنابر حوادثی که کاملا امکانی بود، رخ داد. بعدها ما آن را تحت مقوله انقلاب اسلامی قرار دادیم. یعنی حوادث انقلابی ما از سوبژگی سوبژه تبعیت نمیکرد. نوعی از آشفتگی هنوز هم وجود دارد و نیروهای اثرگذار تاریخی یا به تعبیر شما علل، بیشتر نقش بازی میکنند تا عنصر آگاهی. درواقع من جامعه خود را چنین میبینم که ما مثل یک پر کاهی در سونامی حوادث و مناسبات هستیم، اسیر ساختارها هستیم و کمتر اراده و عنصر آگاهی، جامعه را به پیش میبرد. درواقع شکافی بین ایدههای ما و مسیر واقعیت همواره وجود داشته و در انقلاب ما نیز این شکاف وجود دارد. ما با یک ملغمه اجتماعی روبهروییم. امروز مطهری در وضعیت اجتماعی و تاریخی ما وضعیتی پارادوکسیکال دارد به این معنی که از یکسو مطهری به تعبیر شما یک نماد و یک پرچم است و از سوی دیگر پارهای از آثار مطهری در همین نظامی که به نظر میآید پرچم و نمادش مطهری است، حذف میشود. مثلا آثار مطهری در حوزه اقتصاد اسلامی سانسور میشود و اجازه چاپ و تکثیر به آن داده نمیشود.
منکر ارزشهای ذاتی مطهری نیستم
به هر حال میخواهم بگویم که منکر ارزشهای ذاتی مطهری نیستم. مطهری اهل فکر بود و انتقادات را شکار میکرد و شجاعت اندیشیدن داشت، از این حیث کاملا با شما موافقم اما اینکه در چه سطحی انتقادات را شکار کرد و این انتقادات یک انتقادات کوچک بود یا انتقادات سترگی بود که عقلانیت جدید در برابر تفکر دینی و سنت تاریخی ما قرار میدهد، آن بحثی است که در ادامه باید مورد توجه قرار دهیم.
مطهری را قوت اندیشه و اتصال و ارتباطش با عالم انقلاب به ایدئولوگ انقلاب تبدیل کرد
جمشیدی: من هم میخواهم 3 نکته را اضافه کنم. در مورد قصه روند طبیعی یا روندغیرطبیعی یا امر برساخته باید بگویم مقصود من از روند طبیعی این است که مطهری به صورت خودبهخود و بدون دخالت امر بیرونی و تحکم کسی در میان متفکران آن دوره تاریخی شاخص و سرآمد بود، یعنی وزن تئوریک مطهری خودبهخود باعث میشد که در هر جمع معرفتی به چشم بیاید و شخص مقبولی باشد. از این جهت عرض میکنم اگر بگوییم او ایدئولوگ انقلاب بوده این امر را نمیتوانیم برساخته قلمداد کنیم بلکه اگر بخواهیم حداقل 10 نفر را جزء متفکران دوره قبل از انقلاب بدانیم، آیا آن متفکران قائل به این هستند که مطهری جزئی از آنهاست؟ اگر چنین حکمی میتوانیم بکنیم بنابراین روند از این نظر مطمئنا روندی طبیعی بوده و مطهری را قوت اندیشه و اتصال و ارتباطش با عالم انقلاب، به ایدئولوگ انقلاب تبدیل کرد.
نکته دوم اینکه در باب انقلاب بیتئوری سخن گفتید، شما ببینید در کتاب نهضتهای اسلامی در 100 ساله اخیر که آقای مطهری آن را در نیمه سال 57 نگاشته، بحث بسیار جالبی وجود دارد که میگوید روحانیت مثل یک مهندسی است که وعده ساختمانی را میدهد که در مورد جزئیات آن با مردم سخن نگفته چون خودش هم خبر ندارد که جزئیات آن چیست، صرفا حکومت عدل علوی را در نظر دارد و بیشتر در تعارض با دگرها خود را اثبات میکند. یعنی این اثبات از طریق نفی است. یعنی سعی میکند با انتقادها و مخالفتها با ایدئولوژیهای موجود، خود را اثبات کند وگرنه سخن اثباتی تفصیلی و پرجزئیات ندارد. این حرفی است که خود آقای مطهری در سال 57 میزند. اتفاقا این را مطرح میکند که ایدئولوژی مارکسیستی در مورد سیاست، قضاوت، فرهنگ، رسانه و... با جزئیات یک نقشه جامع دارد ولی روحانیت چنین نقشهای ندارد. حال جالب اینجاست نهتنها چنین نقشهای قبل از انقلاب نبود بلکه بعد از انقلاب هم متاسفانه قرار شد بر ساختارهای تجددی بهعنوان امر موقت و محلل، تکیه کنیم تا بعد از آن فرصتی ایجاد شود و گشایشی حاصل شود تا ساختارهای متناسب با این عالم تاریخی جدید را تعریف و طراحی کنیم که نکردیم.
انقلاب انفجاری و انقلاب طبیعی
سخنی که گفتم سهم دلیل در انقلاب اسلامی بالا نبوده، منظورم این نبود که سهم دلیل صفر بوده، من معتقدم آگاهی اجمالی وجود داشته و سهم دلیل صفر نبوده است. آقای مطهری در مباحث خود دارند که دو نوع نگاه به انقلاب اجتماعی وجود دارد. یک نگاه انفجاری است، یک نگاه طبیعی است. انفجار یعنی شرایط آمیخته با علت آنقدر منقبض و متراکم شود که افراد را در فشار و مضیقه قرار دهد که مردم بدون اینکه بدانند چه میخواهند، صرفا براساس نخواستن علیه نظم موجود بشورند. مطهری این را حالت انفجاری مینامد و مذمتش میکند. اگر بخواهم مثال عینی بزنم آن زمان که کارکنان شرکت نفت تحصن کرده بودند که نفت به مردم نرسد، آقای مطهری میگفت این کار اشتباه است و باید به تحصن پایان دهند، چرا؟ چون نباید مردم به دلیل سرمای زمستان، انقلاب کنند.
ببینید واقعا این انسان فیلسوف بوده است، اینکه انسان در یک امر جزئی سیاسی، اینطور فلسفی نظرورزی کند، به نظر من خیلی ارزشمند است. یعنی حتی در انقلابی که میخواهد رخ دهد، او تلاش دارد سهم معرفت، آگاهی، اراده و کنشگری فاعلانه را در آن برجسته کند، نمیخواهد مثل اسکاچ پل نظام ساختاری شود و نمیخواهد زندگی روزمره آدمها آنچنان در تنگنا قرار گیرد که براساس نفیها به میدان بیایند، لذا میگوید انقلاب نباید حالت انفجاری داشته باشد بلکه باید حالت میوهای که رسیده و چیده میشود، داشته باشد. آقای مطهری اجازه نداد که دیگ علت به جوش بیاید تا مردم به خروش بیایند. چون این انقلاب فایده و ارزشی ندارد. مبانی فلسفی آقای مطهری این است که هرچقدر کنشی آگاهانهتر باشد ارزشمندتر است. لذا انقلاب انفجاری که سازمان مجاهدین و بقیه در طلب آن بودند، مخالف نگاه آقای مطهری است.
اتفاقا همان موقع آقای مطهری را ملامت میکردند که تو نگاه وسواسگونه به جزئیات فلسفی داری و از عالم عین بیخبری و میخواهی انقلاب را متوقف بر حدسیات و انگارههای فلسفی خودت بکنی.
وقتی در آن زمان و در آن بستر تاریخی کسی این حرفها را میزند به این معنی است که تفلسف جزء روح او شده است.
همین الان کسانی هستند که عنوان فیلسوف را دارند اما در عمل سیاسی و کنش اجتماعیشان هیچ رنگی از تفلسف و تفکر و خلوص معرفتی وجود ندارد. یعنی جهان اندیشه اینها آکنده از غلیان و حرارت و هیجانهای متکی بر علت است.
فکر میکنم که سخن من را تایید بکنید که این یکی از آفات فکری جامعه ماست. ما اگر جلسه خود را اختصاص به همین سخن بدهیم، کار گزاف و بیهودهای نکردهایم. یعنی اگر جامعه معرفتی ما از این حیث پالایش شود و یک تنبه تاریخی پیدا کند، این ارزش کمی نیست.
جامعه ایران حاصل انباشت برشهای نامنظم کنار هم شده است، ما یک خط تاریخی ممتد را طی نکردیم، چرا؟ چون بیداریمان مثل خواب مشوش کودکان بوده است. یعنی سهم عقلانیت خوب ادا نشده است. من قدر و قیمت این نگاه آقای مطهری را میدانم و معتقدم که هر اندازه که درباره آن گفته شود، بیهوده نیست.