محمدمهدی حاتمی، پژوهشگر و مدرس فلسفه: برندن سوئیتمن استاد فلسفه در دانشگاه راکهرست در کانزاسسیتی ایالات متحده، در برخی از نوشتههای خود سعی کردهاست «مساله تعارض بین فرگشت و دین» را حل کند. او به این منظور چهار نوع فرگشت را از یکدیگر متمایز میکند. فرگشتِ نوع اول، همان نظریه داروین است. این نظریه در صدد تبیین تحولات زیستی در گونههای مختلف طبیعت است. فرگشتِ نوع 2، نهتنها میخواهد تحولات زیستی را تبیین کند؛ بلکه مدعی است که پاسخگوی مساله منشأ پیدایش حیات است. فرگشتِ نوعِ ۳، علاوهبر دعاوی فرگشت نوعِ ۲، میخواهد پاسخِ مساله منشأ جهانِ مادی را از طریقِ فرگشت بیابد و نهایتا فرگشتِ نوعِ ۴، به دنبال آن است که ویژگیهای انسانی مانند آگاهی، عقلانیت، اختیار و فاعلیت اخلاقی را بهوسیله فرگشت تبیین کند.
سوئیتمن از میانِ ۴ نوع فرگشت یادشده، تنها نوع اول را قابل پذیرش میداند، و سه تای دیگر را رد میکند. تکامل نوعِ ۲، اولا بخشی اساسی از نظریه داروینی نیست و یک افزوده به آن است؛ ثانیا از زمانِ طرح آن هیچ پیشرفت قابلتوجهی نکرده است. این افزوده، یک جزءِ بهلحاظ علمی عقیم است که بدون هرگونه ضرر علمی میتواند طرد شود. فرگشت نوعِ ۳، از شواهد تجربی فراتر میرود و به همین دلیل یک دیدگاه علمی مبتنیبر شواهد نیست؛ بلکه نوعی ایدئولوژی طبیعتگرایانه است. فرگشت نوعِ ۴ نیز چون به شکل علمی نشان نمیدهد که ویژگیهای انسانی مانند آگاهی، عقلانیت، اختیار و فاعلیت اخلاقی چگونه بهوسیله فرگشت تبیین میشود و صرفا آن را مفروض میگیرد؛ به مصادره به مطلوب نزدیک میشود و خود را از اعتبار ساقط میکند.
در این میان فرگشت نوعِ اول توسط شواهد حمایت میشود. سوئیتمن با تمایز نهادن بینِ «نظریه صرف»، «نظریه اثباتشده» و «نظریه دارای حمایت تجربی» استدلال میکند که فرگشت نوعِ اول که از این به بعد آن را اختصارا فرگشت مینامیم یک نظریه صرف نیست؛ زیرا برخی شواهد قابل اعتنا و چشمگیر در حمایت از آن وجود دارد. از طرف دیگر یک نظریه اثبات شده نیز نیست؛ زیرا برخی نقص شواهد، شکافهای تبیینی و... در آن موجود است. با این حال میتوان آن را نظریهای دارای حمایت تجربی دانست؛ به این معنا که با توجه به شواهد و قرائن، فرگشت نظریهای معقول و قابلپذیرش است.
او سپس میپرسد اگر فرگشت، نظریهای معقول و قابلپذیرش است و اگر آموزههای اساسی دین مثل خداباوری نیز معقولند؛ چگونه میتوان بین این دو سازگاری برقرار کرد؟
او واکنش دینباوران به فرگشت را در دو دسته اصلی ردهبندی میکند. دسته نخست کسانی هستند که معتقدند حتی اگر شواهدی به نفع فرگشت وجود داشته باشد؛ این نظریه اساسا غلط است زیرا با برخی از ظواهرِ نصوص مقدس مثل خلقت مستقیم انسان به دستِ خدا، تمایز نوعی انسان با سایر حیوانات و متمایز بودن انسان در خلقت الهی متعارض است. اما دینباوران دیگری هستند که معتقدند میتوان بین فرگشت و دین، سازگاری ایجاد کرد.
دسته اخیر که به سازگاری دین و فرگشت، باور دارند به دو زیردسته تقسیم میشوند. زیردسته نخست طرفداران الهیات پویشی مانندِ جان پاکینگهورن، ایان باربور، آرتور پیکاک و... هستند. این گروه معتقدند که واقعیت امری ایستا نیست و بلکه پویاست؛ و فرگشت شاهد قاطعی بر پویایی واقعیت است. بهترین شکل درک خدا، این است که گفته شود خدا با موجودات جهان رابطهای پویا دارد و در یک ارتباطِ متقابل که فرگشت یک شکلِ اساسی از آن است؛ درحال تحول است. اما خداباوران کلاسیک که معتقدند ذات الهی ثابت و تغییرناپذیر است؛ نمیتوانند با رویکرد الهیات پویشی درباره حل تعارض دین و فرگشت همراهی کنند. بنابراین باید به دنبال رویکردی بود که ضمن حفظ تعالی و تغییرناپذیری الهی، به حل «مساله تعارض دین فرگشت» اقدام کند. سوئیتمن چنین رویکردی را تکاملخداباورانه مینامد.
قائلان به فرگشت خداباورانه استدلال میکنند که اگر یک نظریه علمی از جمله نظریه داروین، دارای شواهد تجربی معقول بود؛ باید به آن ملتزم شد؛ زیرا چنین امری لازمه التزام ما به عقل و علم است. از طرفی متفکرانِ دینباور، مسئول و علاقهمند باید به راههایی بیندیشند که امکان سازگاری نظریههای علمی با دین را فراهم میکند. این شیوهای است که افرادی مانند ریچارد سوئینبرن، فرانسیس کالینز، ارنست مکمولین و... دنبال میکنند. سوئیتمن سعی میکند راهحل ویژه خود برای «مساله تعارض فرگشت و دین» را از چنین مسیری پی بگیرد.
او استدلال میکند «مساله تعارض فرگشت و دین» از طریقِ تحلیل مفهومِ «تصادف» و «اتفاق» قابل حل است. چنین تحلیلی نشان میدهد که برخلاف آنچه مشهور است تغییرات زیستی به شکل تصادفی و اتفاقی روی نمیدهند؛ در نتیجه نمیتوان فرگشت را بهعنوان استدلالی علیه وجودِ خدا و وجود طراحی در طبیعت لحاظ کرد.
به نظر سوئیتمن کسانی که از وجودِ یک عنصرِ نامتعین در فرگشت صحبت میکنند، تصور دقیق و واضحی از آن ارائه ندادهاند. آنها گاهی طوری صحبت میکنند که گویا در فرآیند تحول زیستی موجودات طبیعی، علتی در کار نیست؛ و گاهی طوری صحبت میکنند که گویا در فرآیند تحول زیستی موجودات طبیعی، هدفی وجود ندارد. سوئیتمن برای تمایز این دو، از دو واژه «تصادف» و «اتفاق» سود میبرد. تصادف یعنی علیتی در کار نیست؛ و اتفاق یعنی هدفی موجود نیست.
با این حال میتوان استدلال کرد که در فرگشت، هم علیت درکار است و هم هدف. اعتقاد به علیت، بخشی از پژوهش علمی است. در پژوهش علمی، یک پژوهشگر میخواهد علل رویدادها را مشخص کند. به این معنا هیچ امر تصادفی در علم رخ نمیدهد. تحولات زیستی در جهانِ فیزیکی رخ میدهند و در جهان فیزیکی، هیچ رویدادِ بیعلتی رخ ندادهاست. بنابراین قائلان به فرگشت نمیتوانند ادعا کنند که در فرگشت امور تصادفی وجود دارد؛ زیرا با این ادعا قائل به وجود رویداد فیزیکی بیعلت شدهاند؛ و از حیطه پژوهش علمی بیرون رفتهاند. به تعبیر دیگر ما در یک جهان موجبیتی زندگی میکنیم؛ یعنی در جهانی که تحت قانون وجوب علّی–معلولی واقع شده است. در نتیجه همه حوزهها از جمله حوزه زیستشناسی و فرگشت، متضمن علیتند. مشکلِ قائلان به تصادف در فرگشت این است که فراموش میکنند زیستشناسی نیز همانند فیزیک تحت قوانین علّی-معلولی قرار دارد و هیچچیز در آن بیعلت رخ نمیدهد. بنابراین باید به صراحت اعلام کرد که چون علیت در زیستشناسی معتبر است نمیتوان فرگشت را به مثابه یک تحول زیستی حامل عنصر تصادف دانست. از طرف دیگر، اتفاق به معنای نفی هدف نیز در فرگشت رخ نمیدهد. زیرا اگر بپذیریم مکانیسم علّی ضروری در کار است؛ و علتها، ضرورتا معلولهای خود را متعیّن میکنند؛ آنگاه نمیتوان به تخطی معلول از علت حکم کرد و گفت هدفی موجود نیست. در واقع زنجیرهای از علتها وجود دارد که یک معلول را بهعنوان نتیجه نهایی بهوجود میآورد.
کل فرآیند فرگشت و حوزه زیستشناسی از قاعده وجوب علّی– معلولی و عدم تخطی معلول از علت مستثنا نیست. یعنی فرآیند تحول زیستی موجودات طبیعی از طریق قوانین علّی– معلولی ضرورتا موجب بهوجود آمدنِ گونههای مختلف و نهایتا انسان به مثابه موجود هوشمند شده است. بنابراین چنین نیست که فرگشت، متضمن نفی علیت یا هدف از جهان طبیعت باشد. تنها چیزی که میتوان آن را به فرگشت نسبت داد، «پیشبینیناپذیری» است. به این معنا که چون در تحول زیستی موجودات، علل متعدد و گسترده نقش دارند، نمیتوان زنجیره پیچیده علّی را دقیقا بازسازی و نتایج را پیشبینی کرد. و این امر ناشی از ناتوانایی شناختی انسان است؛ نه ناشی از کور و بیهدف بودن طبیعت. در نتیجه فرگشت را نمیتوان نظریهای نافی باورهای اساس دین تلقی کرد. فرگشت میتواند به مثابه نقشه خدا در آفرینش لحاظ شود. خداوند بهعنوان علّتِ اولیه، جهان طبیعت را خلق میکند و از طریق قوانینِ ضروری علّی–معلولی آن را به سمت اهداف خاصی سوق میدهد.
مزیتِ نگرش فلسفی فوق این است که ضمن حفظ مفهوم خداباوری کلاسیک، و اذعان به نقشه قانونمندِ جهانِ هستی، موضعی ضدِ علم اتخاذ نکرده و فرگشت را به مثابه یک نظریه دارای حمایت تجربی، با باورهای اساسی نگرش دین– خداباوری و هدفمندی جهان طبیعت – سازگار میسازد.