سیدجواد نقوی، روزنامهنگار: خواندن آثار متفکران غربی بعضا ما را با سوالات متعددی مواجه میکند خصوصا با این سوال که این اندیشه چه ارتباطی با زیست و تفکر جامعه ما دارد. اگر کمی انصاف داشته باشیم بسیاری از ترجمههای موجود در بازار کتاب هیچ ارتباطی با ما ندارد، اما در لابهلای آثار ترجمه شده برخی کارها را میتوان یافت که به درد جامعه ما توجه داشته و حتی به آنچه برای ما درحال رقم خوردن است، بسیار نزدیک است. کتاب «جامعه فرسودگی، جامعه شفافیت» اثر متفکر کرهای-آلمانی بیونگ چول هان، از جمله آثاری است که ناظر به وضع فعلی ما نیز هست. هان در سیر فکری خودش سالهاست میکوشد تا دریابد ارتباط تکنیک-مدرنیته متاخر -که در شکل پلتفرمهای جدید ذیل غولهای سرمایهداری بهوجود آمده است- چه اثراتی بر جوامع انسانی مدرن گذاشته و درخلال این طرح، بحث از جامعه فرسودگی میکند که وصف جامعه مدرن است. جامعه مدرن که درگیر انواع افسردگیهاست و ایضا مدرنیته متاخر که علاوهبر تسخیر بدنها اینبار ذهنها و روانها را هم تسخیر کرده است.
طرح هان وجه دیگری هم دارد. جوامعی که ذیل شفافیت همین پلتفرمها افسرده شدهاند. او نقدی جدی به مدعای شفافیت در دوره کنونی دارد و معتقد است این شفافیت بیش از آنکه راه مطلوب را نشان دهد شبیه به گرهکوری است که هم قدرت و هم جامعه را مختل میکند و البته در اینجا قدرت است که سود میبرد و جامعه در این وضع، همچنان موضوع یا سوژه فرسودگی است.
اخیرا بحثهایی در لزوم شفافیت هم در کشور ما مطرح شده است اما پرسشهای اصلی درباب شفافیت این است که: اولا بلحاظ نظری تا چه حد ایده شفافیت میتواند راهحل تلقّی شود؟ ثانیا راهحل چه مسائلی؟ و ثالثا ایده شفافیت تا چه حد از انسجام و قابلیت دفاع و قوّت نظری برخوردار است؟ رابعا این ایده در سایر کشورها بهمثابه ایدهای آزموده منتهی و منجر به چه نتایجی شده است؟ و آیا کارگشا بوده است؟ و نهایتا باید دانست که چه سطحی از انتظارات و توقعات از این ایده معقول است و کدام پیشفرضها و وعدههای آن بلاوجه است.
از شفافیت بهعنوان حلال مشکلات، امر اعتمادآفرین، کنترلکننده و موجب تصمیمهای مقبول عام(جامعهپذیر) و کارآمد یاد میشود. ادعا می شود که شفافیت بناست همهچیز را -لااقل تمام امور مربوط به حاکمیت را- برای همگان رؤیتپذیر کند چرا که آزادی اطلاعات سبب کنترل فساد است. همگان با فساد و فاسد سر دشمنی دارند و دیده شدن توسط همگان یا به عبارتی گنبد شیشهای(crystal dome) شدنِ حاکمیت، بازدارنده و البته جهتبخش است: جهت منافع، ارزشها و توقعات عمومی. و چه بهتر از این که حاکمیتی، مردمی، شفاف و رعایتکننده نظر عموم باشد؟ شفافیت اعتمادآفرین فرض میشود چرا که مردم را محرم کلیه امور دانسته و میان عموم افراد و حکام، قائل به پرده و حائلی نیست. اما نقدها و چالشهایی در مقابل این ایده در کار است که تحقق این مدعیات را با مانع مواجه خواهد کرد و علیرغم مفروضات مذکور، میتوان حتی از پیش دانست که شفافیت صرف، نه کنترلکننده است، نه موجب تصمیماتی کارآمد، نه اعتمادآفرین و نه حلال هیچ مشکلی. بیونگ چول هان البته کوشیده تا تحلیلی از جامعه شفافیت عرضه کند اما ذکر چند چالش از چالشهای شفافیت هم میتواند در تتمیم بحث او موثر باشد به همین جهت در چند خط نگاهی به بعضی از آن چالشها خواهیم داشت.
فهم غالب جامعه، فهم عمومیِ هرروزی یا مزاعمِ همگانی است. این زعم و فهم عمومی گاه مورد ستایش قرار میگیرد و ملاک عمل نیز واقع میشود. شفافیت که با پیشفرضهای عصر روشنگری، عموم را بالغ و تحسین و تقبیح عمومی را مهم و اصل فرض میکند، خواسته یا ناخواسته مزاعم همگانی را در جایگاهی برین و فرازین قرار میدهد. از جهتی نیز میتوان دید که در میان عموم، اطلاعاتی مورد توجه است که برای فهم عمومی قابل درک و فهم و قضاوت باشد و نه هر علم و اطلاعی. مشخص است که اطلاعات تخصصیتر کمتر مایه مشغله خاطر و نقل گفتوگوهای افواهیاند حالیکه میتوانند مهمتر و مؤثرتر و حیاتیتر باشند. تا اینجا روشن شد که شفافیت از دو جهت با مزاعم همگانی(یا افکار عمومی) دچار چالش است. اما لازم است تا توجه کنیم که «زعم عمومی» غیر از «خواست و مطالبه عمومی» است. نفع عمومی و خواستههای کلّی عمومی، اموری پذیرفته و موجه است. مشکل آنجاست که زعم عمومی برای آن خواستهها، راهحلهایی نیز در نظر میآورد اما ربطی علمی میان آن مطلوبها و راهی که -بنا به زعم عمومی- برای آنها پیشنهاد میشود در کار نیست و ایبسا مواردی که راهحلهایی که به زعم عمومی باید مؤثر باشند، اثری عکس دارند.
آنچه میتواند تناسب میان مطالبات و اغراض با راهحلها مشخص کند، نه زعم عمومی و فکر هرروزی، بلکه علم است. البته علم نیز محدودیتهایی دارد و نباید از آن محدودیتها غافل شد و ادعای کلان کرد اما به صِرف محدودیتها نیز نمیتوان از آن دست کشید و کار را به بخت و اقبال یا میل و هوس واگذاشت. بههرترتیب، زعم عمومی از ریاضت و دقت علمی فارغ است و نسبت به علم مزیتی ندارد. شفافیت که مزاعم عمومی را «ملاک» و «اصل» و «محل رجوع» میانگارد، خواه ناخواه با علم نیز دچار چالش خواهد بود. علاوه بر آنکه اشتغال خاطر عموم به «اطلاعات قابل درک همگان» مانع از در معرض توجه و مطالبه قرار گرفتن امور جدیتر است، سمساری اطلاعات و انتشار «هر» اطلاعاتی خود باعث از نظر دور ماندن اطلاعات مهمتر است. سمساری اطلاعات خود سببساز مکدّر و مبهم ماندن اطلاعات مهمتر تواند شد و نه مسبب شفافیت. تحلیل و دستهبندی «تمام» اطلاعات نیاز به علم و حوصلهای دارد که از حد طاقت عموم خارج است. بهاینترتیب کمال شفافیت، خود موجب کدورت و ابهام خواهد بود. در بحث از شفافیت به همین میزان قناعت میکنیم و به کتاب آقای هان بازمیگردیم. با سیدمهدی ناظمیقرهباغ، مدرس و پژوهشگر فلسفه راجعبه دو کتاب بیونگ چول هان گفتوگویی کردهایم که اکنون بخش دوم این گفتوگو را از نظر میگذرانید و این بخش مربوط است به کتاب «جامعه شفافیت».
در بخش دوم کتاب -که جامعه شفافیت است- آقای هان اعتقاد دارد آنچه جرمی بنتام تصورش را هم نمیکرد، با این اطلاعات و پلتفرمهای جدید کاملا در دست است و الان دیگر انسان از یک سوژه اطاعتپذیر جامعه انضباطی، مطیعتر شده و در دست این پلتفرمهاست. شما این تعبیر را قبول دارید؟ سوال بعدی این است که این انسان با این وجه پستمدرن -که در بحث ما هم ذکرش رفت- چگونه میتواند در دست قدرت باشد؟ درست است که نظارت پلتفرمها خیلی زیاد شده و شاید آنچه بنتام تصور هم نمیکرد الان صورت پذیرفته، اما انسان پستمدرن با این همه تولید، پیشرفت و دستاورد آیا میتواند در دست قدرت باشد؟ در اینجا هم یک پارادوکس وجود دارد.
خرد شدن آن چشم سراسربین در پلتفرمهای متنوع و متکثر خرد شدن قدرت است. به یک معنا قدرت بسیار وسیعتر شده، البته از عمق تاثیر او کاسته شده اما بسیار وسیعتر شده است. به این معنی که شما در جامعه امروز مثلا اگر از یک صفحه حامیان فلسطین حمایت کنید یا لایک بزنید یا فقط فالوور آن صفحه باشید -یعنی کامنت نگذارید یا اظهارنظر نکنید، بلکه فقط فالوور باشید- بلافاصله در پرونده شما این مساله درج میشود. مدتی قبل یک صفحه فلسطینی را فالو کردم، یکی از ادمینهای صفحه به من پیامی داد که اینستاگرام آن پیام را فیلتر کرد. در چنین جامعهای چشم سراسربین از بین نرفته، بلکه بسط پیدا کرده و در کلیه مناسبات ما خرد شده است. در این پلتفرمها ما چیز پنهانی نمیتوانیم داشته باشیم اما در عینحال که چنین اتفاقی درحال رخ دادن است، قدرت بهلحاظ افقی وسیعتر میشود و بهلحاظ عمودی ضعیفتر. ماتریس را بهیاد بیاورید. در دنیای پیش از مدرن و سنتی، سیستم حکومتی جهان قدیم مبتنیبر ائتلاف بود. فرمانرواییهای بزرگ یا پادشاهان تنها پایتخت خود را اداره میکردند و بقیه سرزمین براساس ائتلاف توسط طوایف، شاهزادگان و... اداره میشد. شما اگر درصدی از قدرت را -نه تمامش را، بلکه درصدی از آن را ولی- خیلی قوی [در اختیار] داشتید و مسلط بودید، بدیهی است آنجا را که هستید، محکم میگیرید. وقتی شما در جامعه مدرن، قدرت را از ساحت سیاست به همه امور جزئی زندگی آحاد انسانها بسط میدهید، طبیعی است که قدرت شما توان بسط مییابد و بعد توان فیزیکی بسط دادن را با تکنولوژی پیدا میکنید. [در این صورت] بهظاهر قدرت شما وسیعتر شده است، یعنی الان در سرتاسر دنیا مثلا سازمان جاسوسی آمریکا بخواهد بفهمد چه کسانی دشمن آنها یا اسرائیل هستند، شاید با این ابزارها بتواند بهراحتی احصا کند که چندصدمیلیون با آنها مشکل دارند. اما چه امکانی برای اعمال عمودی قدرت وجود دارد؟ یعنی واقعا این قدرت آزاردهنده افقی آیا میتواند منجر به قدرت ایجابی شود؟ قدرت افقی خیلی سلبی است، آیا بهصورت ایجابی هم میتواند منجر به ایجاد رهاورد جدیدی شود و رویداد جدیدی را در فضای قدرت جهانی، بهنفع خود جریان اصلی قدرت اعمال کند؟ بهنظر من جواب منفی است و عملا هم جهان این را نشان داده است. میبینید که در چند دهه اخیر بهویژه بعد از انقلاب اسلامی ایران، قدرت بهشکل عمودی موفق نبوده، یعنی بهصورت تئوریک میگویید ابرقدرتهایی مانند شوروی و آمریکا که قدرت نظامی و سیاسی آنها قابل احصا نیست -یعنی این همه قدرت فیزیکی، اقتصادی و نظامی در تصور نمیگنجد- اما در فضایی که مخصوصا بعد از انقلاب اسلامی تسریع شد، اعمال قدرت بر خردهجریانها سخت و سختتر شده است. تا جایی که اساسا غرب مایل است از خاورمیانه بیرون برود، در دوره ترامپ هم این بحث خیلی جدی بود که او قصد داشت در خاورمیانه نمایندگانی برای جنگ نیابتی اختیار کند و خیالش از خاورمیانه راحت باشد و جز بخشی از سرزمینهای اشغالی، اعمال قدرت در این منطقه را رها یا محدود کند. اگر بخواهم از تمثیل استفاده کنم شما میتوانید همهچیز را ببینید، اما دست خود را نمیتوانید بهاندازه عمق دید خود دراز کنید. دست شما حدی از توان را دارد و در همان حد میتوانید حرکت کنید. اگر بخواهید از دست و پای خود بهاندازه عمق دیدتان استفاده کنید آن وقت سرعت فروپاشی خود را بیشتر میکنید. عمق پیدا کردن قدرت، نیازمند فرآیندهایی ایجابی است و عملا فرآیند ایجابی با این نوع انضباط بصریگونه -یعنی مبتنیبر تفکر بصری- شکل پیدا نمیکند، لذا خودبهخود قدرت ایجابی هم در جهان کاهش پیدا کرده یا بهتعبیری عمق به انحصار درآوردن کاهش یافته است. در خود جریان سرمایهداری هم میبینیم که سرمایهداریها داریم و آن شعار نظام تکقطبی که بعد از فروپاشی بلوک شرق داده میشد، از بین رفته است. به یک معنا -به معنای افقیاش- میتوانیم بگوییم تمام جهان الان سرمایهداری است، اما به یک معنای عمودی میتوانیم بگوییم اکنون سرمایهداری چین، سرمایهداری هند، سرمایهداری کره، سرمایهداری روسیه و بلوک شرق داریم و شما با یک نوع سرمایهداری در جهان روبهرو نیستید. در سرمایهداری بلوک غرب، سرمایهداری کشورهای اسکاندیناوی و کشورهای اقماری را دارید که مسیر هرکدام تفاوتهایی با هم دارد. بهاینخاطر که قدرت نمیتواند از یک حدی بیشتر به شکل عمودی اعمال شود.
باز ناظر به کشور خودمان، آقای هان در این کتاب وقتی جامعه شفافیت را مطرح میکند یکی از آسیبها را جامعه نمایشمحور ذکر میکند. متفکران دیگری در غرب مثل آقای گیدبور این را گفتهاند. وقتی در کشور ما بحث شفافیت میشود ساختار سیاسی کشور ما همان احساسی را دارد که جرمی بنتام در قرن 18 داشته که معتقد بود همهچیز در یک خانه شیشهای قرار دارد، مثلا مانع فساد میشود، ولی وقتی به این دیدگاه آقای هان نگاه میکنیم میبینیم که این جامعه شفافیت ضررهای خیلی زیادی هم دارد. حالا اگر بخواهیم ناظر به کشور خودمان صحبت کنیم، الان یکی از شعارهای خیلی از رجال سیاسی ما همین شفافیت است. آیا دیدگاههایی که درمورد شفافیت مطرح میشود، از این آسیبها برکنار است؟ برای اینکه یک مقدار ربط نظری آن بهتر شود باید در این شرایط چه کنیم که دیدگاه شفافیت فقط یک لفظ و رتوریک نشود؟
بر بحث قبلی خودم تاکید میکنم که شما میتوانید از چشمهای خود استفاده کنید ولی نمیتوانید از دستهای خود بهاندازه [میدان دید] چشمهایتان استفاده کنید. مشکلی که غرب میبیند و تحت عنوان جامعه شفافیت شعارش را میدهد، چیزی است که مربوط به چشمهای ماست. این البته بحث بسیار مفصلی است. خود این موضوع که «اگر قرار شد همهچیز دیدنی شود چه اتفاقی میافتد؟» یکی از وجوه آن، به انتها رسیدن است و یکی از وجوه آن بسط نیهیلیسم است و [دیگری] «فعلیت محض» دیدن چیزهاست، که بحث آن بماند [برای فرصتی دیگر]. اما وقتی میگویید جامعه در شفافیت فقط حضور دارد یا در شفافیت بسط پیدا کند، وجهی دارد که شما اگر بخواهید در جامعه امروز کنترل نکنید در جامعه مدرن دچار فروپاشی میشوید و بهلحاظ سیاسی شما باید کنترل کنید. اگر بخواهید کنترل کنید نیاز به شفافیت دارید. اما نکته اینجاست که آیا شما با صرف شفافیت میتوانید کنترل کنید؟ چقدر و چطور؟ دوباره آن مثال دست و چشم را یادآور میشوم. شما دست ندارید چراکه در شفافیت هیچگاه چیزها لزوما خود را نشان نمیدهند، بلکه چیزها ابعاد شفافشدنی خود را نشان میدهند یا بهعبارتی وجه بصری خود را نشان میدهند. [بهعنوان مثال و بیان استعاری] فردی لباس کهنهای پوشیده و سیهروی هم هست و شاید خیلی بهلحاظ بصری دلخواه نباشد. ممکن است افراد طبق عادت عرفی خود با بیاحترامی با او برخورد کنند، درحالیکه ممکن است این شخص یک شخصیت بزرگ یا یک استاد خیلی مهم باشد. ما با وجه بصری خود نمیتوانستیم این مساله را بفهمیم. ما با وجه بصری خود همان را میفهمیم که در ابتدا فهمیدیم.
شفافیت به شما نشان میدهد که مثلا من در حساب خودم توانستهام 20 میلیون پولشویی کنم. جامعه شفافیت در آنجا هیچگاه به شما نشان نمیدهد که نظام سرمایهداری براساس نابود کردن اقتصادهای خرد و بردهسازی انسانها بهنفع رویکردهای کلان و گلوبال اقتصادی است. جامعه شفافیت هیچگاه به ما نشان نمیدهد انبوه کارگرانی که فرهنگ و هویت و معنای زندگی خود را از دست دادند، به چه روزگاری دچار میشوند. این را نمیتوانید با هیچ دوربین و فیلمی نشان دهید. جامعه شفافیت فقط به شما نشان میدهد که آیا مالیات خود را سروقت پرداخت کردهاید یا نه؟ جامعه شفافیت معنای اینکه یک فرد بدون هیچ هنر و فضلی فقط بهخاطر اینکه فرزند یک سرمایهدار است، موفق میشود که در زندگی خود با زندگی بسیاری از انسانها بازی کند و به امکانات بیشمار زندگی عرفی دسترسی پیدا کند، این به چه معناست. فقط خود انسانهای مظلوم و نابودشده زیرچرخ سرمایهداری نیستند که مظلومند، خود خانوادههای ظالمان هم مستضعفند، چراکه امکان رشدشان را از دست دادهاند. بسیاری از سرمایهداران و طبقات اشراف از حداقلهای فهم و شعور انسانی ناتوانند و بهلحاظ فکری و اخلاقی منحط هستند. چرا به این انحطاط میرسند؟ چون خود را در حد همین توان کاذب فهمیدهاند و با این تواناییهای کاذب تفسیر شدهاند و امکان داشتن یک شخصیت قوی و محکم را از دست دادهاند.
این مواردی را که عرض کردم در هیچ جامعه شفافی نمیتوان دید. جامعه شفاف خدمت اصلی را به سرمایهداری و جریان اصلی قدرت یعنی جریان لیبرال قدرت میکند و جریانهای خرد قدرت و جریانهای استقلالطلب، خدمت شفافیت را نمیتوانند درک کنند. اما این به آن معنی نیست که جوامع خرد نباید شفافیت داشته باشند. جوامعی مثل ما هم حدی از شفافیت را باید داشته باشیم که بتوانیم زندگی کنیم و در این زندگی و حیات خود، حداقلی از تمشیت امور سیاسی را داشته باشیم. اما این حداقلی از تمشیت امور سیاسی نباید ما را به این توهم برساند که ما با صرف وجود شفافیت –یا هر مقوله دیگر از این جنس- به نقطه خاص سیاسیای خواهیم رسید.
چون وضع ما بینابینی است، کار دیگری نمیشود کرد. ما به حداقلی از شفافیت که در جوامع غربی هم وجود دارد، نیاز داریم، اما آیا این شفافیت برای ما تحولی ایجاد میکند؟ در خود جامعه غربی مگر وضع چگونه است؟ قلب پولشویی جهان سوئیس است. آنجا که دیگر شفافیت وجود دارد و شورای نگهبان و مجمع تشخیص مصلحت ندارند. میخواهم بگویم مساله با صرف شفافیت حل نمیشود و ما باید از این تعجیلها و شعارزدگیها خارج شویم و بتوانیم راههای عمیقتری پیدا کنیم و این هم شدنی نیست، مگر اینکه سیاست کشور ما از این وضع شتابزده و عجولی که دارد عدول کند و بهسمت یک رویکرد اندیشهوارتر برود و تلاش کند با اهل نظر و اهل اندیشه تعامل داشته باشد و در این تعامل بتواند به شکلی مجددا سیاست را بازسازی کند.
آقای هان در کتاب جامعه فرسودگی خواسته است تا بگوید انسانها ابژه قدرت شدهاند و در کتاب جامعه شفافیت میگوید این قدرت با سیطره عصر دیجیتال در جامعه شفافیت چگونه بر اینها حکمرانی میکند. تمام متفکرین انقلاب از جمله رهبر انقلاب، به این وجوهی که آقای هان خیلی علاقهمند است -از جمله تفکر و اندیشه- تاکید دارند. مثلا در «طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن» گفتهاند که حرف منبری نمیزنند یا چند بار میفرمایند جامعه اسلامی جامعهای است که مردم را به تفکر وادارد. ما با چنین دیدگاهها و چنین متفکرینی که داشتهایم، امروز به یک شفافیت خطابی قانع شدهایم. آیا با یک گسست روبهروییم؟ یا نتوانستهایم آن فکر انقلابی را صورتبندی کنیم یا تحت تاثیر وضع جهانی به این سمت رفتهایم؟
اینکه [این وضع مربوط به] خاصیت جهانی است و ایران هم همینطور است [حرف واردی است]. سیاست و امور عمومی تابع اقتضائات بالفعل جهانی هستند [اما] این به این معنا نیست که دست انسانها برای اقدام و برای ایجاد تفاوت بسته باشد. منتها این ایجاد تفاوت، مجاهدت میخواهد. مجاهدت به این معنی است که شما خودت و عمرت و وجودت را مصروف روشنکردن یک امر تاریک کنی، تا آن اتفاق رخ دهد. این چیزی است که نیاز ماست و اگر آن اتفاق رخ دهد ما میتوانیم چیزهای متفاوتی را درک کنیم یا حداقل آسیبهای موجود را مدیریت کنیم. بهقول یکی از متفکران که میگفت همه بدیهای نظام سرمایهداری را داریم و هیچکدام از خوبیهایش را نداریم. فهمیدن این که دیگر فلسفه نمیخواهد! چرا اینطور هستیم؟ چون فکر نداریم و تامل و تدبر را هم -در سیاست- از دست دادهایم. میشود تفسیر کنیم که جهان چنین است و چنان است و ما هم چنین شدیم و چنان شدیم اما این نباید منجر به باز گذاشتن دست گرگهای سیاست شود، بلکه ما باید در حد وسع خود تلاش کنیم و در برابر این فشارهایی که وارد میشود، مقاومت کنیم.