میلاد جلیلزاده، روزنامهنگار: نودوسومین دوره از مراسم اسکار بهدلیل پاندمی کرونا با تاخیری تقریبا دوماهه برگزار میشود و آن را با یک ماه فاصله، در همسایگی جشنواره کن قرار میدهد که سال قبل اساسا برگزار نشد و تنها فهرست پذیرفتهشدگانش را اعلام کرد. شاید این بدترین دوره اسکار در تمام ادوار آن تا بهحال باشد و البته شرایط نشان میدهد در سالهای بعد، با دورههای بدتر و ضعیفتر از این هم مواجه خواهیم بود؛ چراکه دلیل اصلی این وضعیت، مسائلی مثل کرونا و بههمخوردن وضعیت اکران نیستند؛ بلکه سینمای آمریکا با یک محتوازدگی غلیظ و ویرانگر که شکل قانونی و نظاممند هم پیدا کرده، مواجه شده است. قضیه به آنجا برمیگردد که چندی پیش اعلام شد شروط جدیدی برای شرکت کردن فیلمها در جشن آکادمی قرار داده میشوند.
دیوید روبین، بهعنوان رئیس و داون هادسون بهعنوان مدیرعامل آکادمی اسکار در بیانیه مشترکی که تغییرات جدید معیارهای این مراسم برای انتخاب بهترین فیلمها را تشریح میکرد، گفتند که «ما معتقدیم این استانداردهای جدید کاتالیزوری برای ایجاد تغییرات اساسی و طولانیمدت در صنعت سینما خواهد بود.» یعنی قرار است از این به بعد با چنین هالیوودی مواجه باشیم. این بیانیه تصریح کرده بود از سال ۲۰۲۴ هر فیلمی بخواهد در رشته بهترین فیلم آکادمی حضور داشته باشد، باید قوانین جدید اسکار را رعایت کند و حداقل دو مورد از چهار استاندارد جدید را داشته باشد. در بند اول این قوانین آمده است بازیگران اصلی یا یکی از بازیگران نقشهای مهم مکمل، باید از گروههای نژادی یا اقلیتها باشند. در بندهای بعدی هم آمده حداقل ۳۰ درصد بازیگران نقشهای ثانویه و جزئی، همچنین تیم هنری و تیم تولید اثر، تامینکنندگان مالی یا شرکت پخش فیلمها و حتی نمایندگان فیلمها در بازاریابی، تبلیغ و پخش، سهمیهای گروههای چهارگانهای هستند که اعلام میشود؛ 1- زنان 2- گروههای نژادی یا قومی 3- الجیبیتیکیو (LGBTQ) که شامل همجنسبازان، دوجنسبازان، همهجنسبازان و بیجنسگراها میشود و 4- افراد دارای ناتوانیهای شناختی یا جسمی یا افراد ناشنوا و کمشنوا. آکادمی اسکار درحقیقت به استودیوها وقت داده است در طول سالهای آتی مطمئن شوند که از سال ۲۰۲۴ میلادی به بعد، فقط فیلمهای تبعیتکننده از قوانین نامبرده را پخش میکنند؛ هرچند قبل از آن و در اسکار 2022 و اسکار 2023 هم هر فیلم برای داشتن شانس کسب نامزدی اسکار، باید از طرف استودیو، تعهدی سری و غیرعلنی را در این خصوص امضا کند. در نتیجه عنوان میشد اسکار 2021، آخرین مراسمی است که مطابق قوانین سابق برگزار میشود؛ اما به فهرست نامزدهای اسکار 2021 هم که نگاه میاندازیم، چیزی جز التزام جدی و دستوپاگیر به همین قوانین را نمیتوان یافت. طبق این قوانین حتی «فهرست شیندلر 1994» که در اردوگاههای مرگ آلمان نازی میگذشت، چون از تنوع نژادی و حضور افراد سیاهپوست، اسپانیاییزبانها و آسیاییها و... بهرهای نبرده است، اگر امروز ساخته میشد، نمیتوانست در مراسم اسکار شرکت کند.
نگاهی کلی به قوانین جدید و توجه به اینکه چه فیلمهایی اگر امروز ساخته میشدند، نمیتوانستند در اسکار شرکت کنند، نشان خواهد داد تسلط کامل طیف سیاسی دموکرات یا اصطلاحا لیبرالها بر سینمای آمریکا، چه بلایی بر سر این صنعت باسابقه و پررونق خواهد آورد. «اسپاتلایت ۲۰۱۶»، «سخنرانی پادشاه 2011»، «رفتگان 2007»، «ارباب حلقهها 2004»، «ذهن زیبا 2002»، «زیبای آمریکایی 2000»، «شکسپیر عاشق 1999»، «تایتانیک 1998»، «شجاعدل 1996»، «مرد بارانی 1989»، «آمادئوس 1985»، «ارابههای آتش ۱۹۸۲»، «کریمر علیه کریمر 1980»، «آنی هال 1978»، «پدرخوانده 1 و 2 محصول 1973 و 1975»، «الیور 1969»، «مردی برای تمام فصول 1967»، «بانوی زیبای من 1965»، «تام جونز 1964»، «آپارتمان 1961»، «بنهور 1960» و بسیاری فیلمهای درخشان دیگر در این فهرست قرار میگیرند و با قوانین جدید اسکار نمیتوانند در مراسم شرکت کنند و درنتیجه تولید، پخش و تبلیغات آنها هم در طول سال به مشکل خواهد خورد و به عبارت صریحتر و خلاصه، اساسا از این پس امکان ساختشان وجود ندارد یا بهشدت مشکل است.
میتوان توقع داشت در سالهای بعد که چنین شرایطی بهطور رسمیتر اعمال شوند، وضعیت سینمای آمریکا از چیزی که امسال میبینیم هم بدتر شود. بهعنوان یک نمونه از واکنشهای منفی به وضعیت جدید سینمای آمریکا و جشن آکادمی، میتوان به انتقادهای شدیدی اشاره کرد که یکی، دو شب مانده به اسکار نودوسوم، بیل مار، کمدین دموکرات آمریکایی در برنامه تلویزیونیاش بیان کرد. او گفت: «برایشان سوال است که چرا مخاطبانشان را از دست میدهند. معلوم است؛ یک جا تماشاگر عاصی میشود. نامزدی اسکار زمانی اینگونه بود که ببینید چه فیلمهای عالی و خوبی ساختهایم، الان میگویند که ببینید چه آدمهای خوبی هستیم. در سال ۲۰۲۰ در سینما آدم بده قصه خود شما هستید؛ چون خانه شما (مخاطبان) لولهکشی دارد و خانه نامزدها ندارد. جذابترین بخش اسکار شده یادبود درگذشتگان. چرا لیبرالها تمایل دارند که دائما ناراحت باشند؟! آیا به این دلیل نیست که ناراحتی، به شما این احساس را میدهد که دارید کاری برای آن مشکل میکنید بدون اینکه لازم باشد کاری بکنید؟» بیل مار در انتها میگوید «فضیلتنمایی همهچیز را نابود کرده، لطفا بگذارید سینما برای ما بماند.» چنین انتقاداتی اخیرا با بسامد بالا سر زبان خیلی از کمدینهای آمریکایی افتاده و تنها در مورد سینما خلاصه نمیشود. مسائل محیطزیستی، فمنیسم و موارد متعدد دیگری از این دست که لیبرالها غیر از موجسازیهای گسترده رسانهای، با تصویب قوانین و لوازم قهری هم در پی جا انداختنشان هستند، نوک پیکان چنین انتقاداتی قرار میگیرند.
وضعیت امسال جشن آکادمی در حالی به وجود آمده که سال گذشته فیلمهایی مثل انگل، جوکر و بینوایان و چند اثر دیگر که در اسکار حضور داشتند، به چالش با ارزشهای جاافتاده نظام سرمایهداری پرداخته بودند و بهعبارتی این فیلمها به جنبشهای متعددی که در سراسر جهان از فرانسه گرفته تا شیلی، علیه نظام سرمایهداری در همان سال به راه افتاده بودند، واکنش نشان دادند؛ اما حالا سینمای آمریکا ناچار است بیش از پیش با چارچوببندی سختگیرانه و حتی دیکتاتورمآبانهای به کارش ادامه بدهد که بهطور قطع جایگاه برتر و مسلط سینمای آن را در جهان به چالش خواهد کشید. پیش از این هم مسائل دیگری باعث شده بود که وضعیت اقتصادی و ضریب نفوذ سینمای آمریکا در جهان بهطور جدی دچار مشکلاتی شود و اخیرا با ظهور رقبایی مثل چین، این چالشها پیچیدهتر هم شدهاند. حالا نکته عجیب و شگفتانگیز، بخشی است که سینماگران آمریکا در این شرایط پیچیده، به دست خودشان آن را ویران میکنند. در یک نگاه کلی به فیلمهایی که در اسکار نودوسوم، در بیش از سه رشته نامزد دریافت جایزه شدهاند و عمده آنها در فهرست ۱۰ نامزد بهترین فیلم و بهترین کارگردانی هم هستند، میشود دید که فقط نام سه کارگردان شناختهشده، یعنی دیوید فینچر، پل گرین گراس و پیت داکتر به چشم میخورد. در عوض چندین کارگردان زن، چندین کارگردان غیر سفیدپوست و حتی شرقی و نیز بازیگرانی که عمده آنها تقریبا ناشناخته هستند را در این فهرست میبینیم.
از این ۱۲ فیلم، سه فیلم کاملا مربوط به سیاهپوستان هستند و در دادگاه شیکاگو ۷ هم به سیاهپوستان توجه ویژهای شده است. یک فیلم دیگر هم درباره مهاجران شرقی ساکن آمریکاست و در وسترن «اخبار جهان»، غیر از اشارهای کوتاه به سیاهپوستان، به مساله بومیان آمریکا هم توجه شده است.
سینمای آمریکا در همین سالی که گذشت، فیلمهای بسیاری داشت که میتوانستند وزن آثار شرکتکننده در اسکار را سنگینتر از چیزی که حالا میبینیم بکنند. سیاستها و قوانین جدید آکادمی این امکان را به چنین فیلمهایی نداد؛ اما اعمال و اجرای این قانون در سالهای بعد میتواند روی روند تولید فیلمها هم طوری تاثیر بگذارد که در افق ۲۰۲۴، اثری از سینمای آمریکا جز همان چه در قواعد جدید آکادمی تعریف شده، نماند و دیگر حتی فیلمی تولید نشده باشد که شبیه این فیلمها نباشد و بتوانیم بگوییم جایش در اسکار خالی است.
پیش از پرداختن جزئیتر به فیلمهای ستایششده در اسکار 93، یک نکته که در مورد حضور نژادهای غیرسفیدپوست در فیلمهای آمریکایی باید به آن اشاره کرد، دیاسپورای فرهنگی است. آنچه لیبرالهای هالیوود به آن توجه ویژه دارند، مساله غیرسفیدپوستانی است که علاقهمند به پذیرفته شدن در جامعه غربی هستند، نه بهطور کل نژادهای غیرسفید در سراسر دنیا. بهطور مثال هیچکدام از فیلمهای آمریکایی که با موضوع سیاهپوستان ساخته شدهاند، برای سیاهپوستان خود آفریقا جذابیتی ندارند و در کشورهای سیاهپوستی مثل نیجریه و آفریقای جنوبی که اکران فیلم صنعت قابلتوجهی دارد، هیچکدام از این دست آثار با استقبال مواجه نشدهاند. به همین ترتیب در مورد آثاری که راجعبه زردپوستان هم ساخته شده، میتوان چنین وضعی را دید. تنها بخش اخلاقمدار در فیلمهای اسکار امسال، همدلی با بیماران یا کسانی است که دچار کمتوانیهای جسمی هستند. «پدر» که به موضوع آلزایمر میپردازد و «آوای متال» که مساله ناشنوایان را دستمایه قرار داده، دو نمونه قابلتوجه در این زمینه هستند. در ادامه به معرفی ۱۲ فیلمی پرداخته شده که در اسکار نودوسوم بیش از دو نامزدی برای کسب جایزه اسکار داشتهاند و عمده این فیلمها در فهرست ۱۰ نامزد بهترین فیلم و بهترین کارگردانی هم قرار گرفتهاند. گفتنی است روزنامه «فرهیختگان»، به اکثر این فیلمها در پروندههای جداگانهای هنگام اکران یا نمایش آنها پرداخته بود.
منک / دیوید فینچر
نامزدی در10رشته
«منک» یازدهمین فیلم دیوید فینچر، کارگردان ۵۸ ساله آمریکایی است که اکثر علاقهمندان جدی سینما در ایران لااقل چند مورد از کارهای او را دیدهاند. چنانکه نگاهی گذرا به فهرست آثار فینچر مشخص میکند، بیشتر کارهای او تا اینجا تم جنایی داشتهاند و تا حدی میشود او را متاثر از کارهای جنایی رومن پولانسکی، فیلمساز لهستانی دانست؛ اما منک چنین فیلمی نیست. منک درباره هرمان منکویچ، یعنی فیلمنامهنویسی است که بههمراه اورسن ولز جایزه بهترین سناریو را برای همشهری کین از مراسم اسکار برنده شد و همشهری کین فیلمی است که چند دهه از سوی منتقدان آمریکایی بهعنوان بهترین فیلم تاریخ سینما انتخاب شده و ولز نیز غیر از کارگردانی و تهیهکنندگی و بازی در آن، یکی از دو نویسنده فیلمنامه هم بوده است. این فیلم مثل خود همشهری کین که محصول ۱۹۴۱ بود، سیاه و سفید است و به حال و هوای هالیوود در دهههای ۳۰ و ۴۰ میلادی سرک میکشد؛ یعنی روزهای اوج شکوه هالیوود. فینچر در این فیلم که براساس سناریویی از پدر فقیدش آن را کارگردانی کرده، سعی دارد نقش هرمان جیمنکویچ یا چنانکه در لهجه آمریکایی تلفظ میشود، منکویتز را در ساخت همشهری کین، از خود اورسن ولز پررنگتر جلوه بدهد. منکویچ که به اختصار منک خطاب میشد، یک «دکتر اسکریپت» یا تکنسین فیلمنامه در هالیوود دهههای ۳۰ و ۴۰ میلادی بود که بنا به سفارش اورسن ولز و براساس یادداشتهای ۳۰۰ صفحهای او موظف شد فیلمنامه همشهری کین را تدوین کند. دکتر اسکریپت به حرفهای گفته میشود که در آن یک فرد صرفا براساس ایدهای که به او سفارش داده شده و همهچیزش مشخص است، وظیفه ساختارمند کردن آن قصه، نوشتن دیالوگها و چیزهایی از ایندست را برعهده دارد. هرمان منکویچ یکی از این افراد بود که ناگهان در لحظه آخر تصمیم گرفت نامش را در تیتراژ فیلم همشهری کین درکنار اورسن ولز قرار بدهد. ماجرای فیلم منک بیشتر میتواند برای مخاطبان خاص سینما که سالها نام اورسن ولز را در صدر فهرست بهترین فیلمسازان جهان دیدهاند، موضوعیت داشته باشد و اصطلاحا همهپسند نیست. درمورد مخاطبان خاص سینما هم باید گفت معلوم نیست که موضعگیری شاذ و نادر فینچر نسبت به اسطورهای مثل ولز، مورد قبول همه باشد؛ خصوصا که او بدون آوردن استدلالی بهخصوص یا ارجاع به فاکتورهای تاریخی مشخص و نو، آنچه را که از حس شخصی خود و پدرش نسبت به ولز برمیآمده، تبدیل به فیلم کرده است و برای اینکه بتواند بودجه نتفلیکس را برای چنین فیلمنامهای که صرفه اقتصادی چندانی ندارد، جلب کند، چندین متلک به غولهای جمهوریخواه در هالیوود دهههای ۳۰ و ۴۰ میاندازد.
یهودا و مسیح سیاه / شاکا کینگ
نامزدی در 6 رشته
این فیلم درباره حزب آلترناتیو و انقلابی «پلنگ سیاه» در دهه 60 میلادی ساخته شده است. امسال که سراسر مراسم اسکار را فیلمهای سیاهپوستی گرفته، در فیلم دادگاه شیکاگو7 هم نام حزب پلنگ سیاه مطرح شد، اما بهعنوان گروهی که از گردونه محاکمه خارج میشوند وگرنه باید نام فیلم میشد دادگاه شیکاگو8. حالا اما یهودا و مسیح سیاه، فیلمی است که مستقلا درباره حزب پلنگ سیاه ساخته شده است. یهودا همان کسی است که مسیحیان اعتقاد دارند مخفیگاه حضرت عیسی را افشا کرد. یهودا تمثیلی از خیانت و آدمفروشی در ادبیات سراسر جهان است و این کهنالگو در فیلمهای مختلفی تکرار شده است؛ حتی جاهایی که نامی از یهودا نیامده، مثل فیلم وسترن «قتل جسی جیمز بهدست رابرت فورد بزدل» که محصول 2007 بود. «یهودا و مسیح سیاه» داستان قتل یک اسطوره بر اثر خیانت یکی از حواریونش را نمایش میدهد. چند سالی بود که یک فیلم از زندگینامه فرد همپتون، رهبر پلنگهای سیاه در شیکاگو در دست ساخت بود؛ هم برادران لوکاس و هم ویل برسون از سال 2014 بهطور جداگانه فیلمنامهنویسی در این زمینه را شروع کرده بودند اما سرانجام قرعه به نام شاکا کینگ 41 ساله افتاد که اولین فیلم بلند حرفهایاش را در اینباره بسازد.
فردریک آلنهمپتون (30 آگوست 1948-4 دسامبر 1969) که در این فیلم تمثیل مسیح سیاه به او برمیگردد، یک فعال آمریکایی سوسیالیست و انقلابی بود که در شیکاگو به فرماندهی حزب پلنگ سیاه رسید. او بخشی از گروههای تبهکار خیابانی را که سیاهپوست بودند، گرد هم آورد تا به جای اعمال بزهکارانه، به احقاق حقوق مظلومان و مبارزه با تبعیض نژادی بپردازند و دایره فعالیتهایش کمکم محرومانی را که سیاهپوست نبودند هم شامل شد. در تمام این مدت، FBI روی فرد همپتون حساسیت چشمگیری داشت. فیلم از آنجا شروع میشود که در اواخر دهه ۶۰ میلادی، ویلیام اونیل یا همان (بیل) که یک بزهکار خردهپای ۱۷ ساله است، با نشان تقلبی پلیس سعی در دزدیدن یک اتومبیل دارد و برای این کار اتفاقا سراغ چند جوان سیاهپوست دیگر میرود تا آنها را تلکه کند. او برخلاف خیلی از سیاهپوستان دیگر که همنژادهای خودشان را مورد تعرض قرار نمیدهند، چیزی را بر منفعت شخصیاش ارجح ندانسته است. FBI تشخیص میدهد که بیل به چند دلیل مهمترین گزینه برای تبدیل شدن به یهودا است. اول اینکه در دزدی کردن از دیگر سیاهپوستان ابایی نداشت و چیزی را بر منفعت شخصیاش ارجحیت نداد. دوم اینکه اهل نمایش و مخفیکاری بود و همانطور که خودش را یک مامور FBI جا زد، میتوانست خود را یک هوادار حزب پلنگ سیاه هم جا بزند و نکته دیگر اینکه بهخاطر شیفتگیاش به اتومبیل، یک نقطه ضعف داشت. فیلم ماجراهای مختلفی را درباره فرد همپتون نمایش میدهد و کنار آمدن بیل در فرازهای انتهایی قصه با اینکه غیر از ترسیم نقشه خانه فرد برای مهاجمان مسلح، به او قرص خواب هم بدهد تا هنگام یورش مسلحانه بهراحتی کشته شود، در این روند روایی جا میافتد و اصطلاحا درآمده است. بعد از بالا آمدن تیتراژ، تصاویری از ویلیام اونیل واقعی هم نشان داده میشود و سرنوشت غریب او سالها پس از آنکه معلوم شد با فرد همپتون چه کرده بود را میبینیم.
دادگاه شیکاگو 7/ آرون سورکین
نامزدی در 6 رشته
کارگردان این فیلم آرون سورکین 59ساله است که از فیلمنامهنویسان نسبتا مشهور آمریکا محسوب میشود. او پیش از این در سال 2017 میلادی فیلم «بازی مالی» را کارگردانی کرده بود و پیشتر از آن، کار حرفهایاش در سینما را سال 1992 با نگارش فیلمنامه «چند مرد خوب» برای راب راینر آغاز کرد. چند مرد خوب هم مثل دادگاه شیکاگو7، یک درام دادگاهی بود. سورکین نگارش فیلمنامه دادگاه شیکاگو7 را در سال ۲۰۰۶ به سفارش استیون اسپیلبرگ شروع کرد و در سال ۲۰۰۷ به پایان رساند. در همان ایام قرار بود ویل اسمیت و هیث لجر هم در این فیلم بازی کنند اما اعتصاب انجمن صنفی نویسندگان آمریکا که در نوامبر 2007 آغاز شد و 100 روز به طول انجامید، فیلمبرداری را به تاخیر انداخت و پروژه به حالت تعلیق درآمد. سپس در ۲۰۰۸ میلادی اعلام شد بن استیلر این فیلم را کارگردانی میکند و در ۲۰۱۳ اعلام شد که پل گرینگراس کارگردانی آن را عهدهدار خواهد شد که هیچکدام از این خبرها به سرانجام نرسید. سورکین چندی پیش گفت استیون اسپیلبرگ در سال ۲۰۱۸ تصمیم گرفته بود پروژه دادگاه شیکاگو۷ را دوباره زنده کند اما درنهایت این خود سورکین بود که روی صندلی کارگردانی نشست و همچنان بهطور واضح، مشخص است که لحن و فضای فیلم کاملا اسپیلبرگی است. بعد از روی کار آمدن ترامپ، بسیاری از فیلمنامههای آمریکایی که سالها در کمد خاک میخوردند، بهدلیل تناسبی که با شرایط جدید پیدا میکردند، از کشوها بیرون آمدند و جلوی دوربین رفتند که دادگاه شیکاگو7 یکی از آنهاست. ماجرای فیلم از این قرار است که هیپیها در سال ۱۹۶۸ و اواخر دوره یک رئیسجمهور دموکرات، اجتماع بزرگی در پارک شهر شیکاگو برگزار میکنند، اجتماعی که با دخالت پلیس به خشونت میانجامد. بعد وقتی جمهوریخواهان سر کار میآیند، میخواهند این جوانها را جوری محاکمه کنند که برای همه درس عبرت شود. حتی دادستان کل کشور در دوره رئیسجمهور قبلی، یعنی دادستان دموکرات، به دادگاه میآید و شهادت میدهد که اگر در دوره آنها برخوردی با این جوانان نشده، به این دلیل بوده که او و رئیسجمهور طبق بررسیهایشان فهمیدهاند آغازگر تنشها، پلیس شیکاگو بوده است. این درحالی است که هیپیها اجتماع بزرگشان را بهمناسبت برگزاری کمپین دموکراتها در شیکاگو به این شهر برده بودند و شاید یکی از عوامل رای نیاوردن کاندیدای دموکرات، همین اجتماع بوده است. درعینحال، رئیسجمهور دموکرات و دادستان او چنین برخورد عادلانهای با این معترضان کردهاند؛ اما حالا دولت جمهوریخواه میخواهد این جوانان را محاکمه کند و حتی اجازه نمیدهد که شهادت دادستان قبلی ایالاتمتحده توسط هیاتمنصفه دادگاه شنیده شود. رئیس این دولت جمهوریخواه هم کسی نیست جز نیکسون، بدنامترین رئیسجمهور آمریکا که میدانیم بعدها بهخاطر رسوایی واترگیت ناچار به استعفا شد. فیلم محاکمه شیکاگو7 با چنین مختصاتی، یکی، دو هفته مانده به انتخابات آمریکا روی خروجی استریمها قرار گرفت و منتشر شد.
پدر / فلوریان زلر
نامزدی در 6 رشته
فلوریان زلر متولد 28 ژوئن 1979، یک رماننویس، نمایشنامهنویس و کارگردان 41ساله فرانسوی است که در سال 2004 با رمان La Fascination du pire (شیفتگی شر)، برنده جایزه معتبر Prix Interallié شد. به گفته گاردین، او هیجانانگیزترین نمایشنامهنویس زمانه ما است و این تنها یکی از مواردی است که نشان میدهد محبوبیت او بین انگلیسیزبانها، اگر از محبوبیتش نزد فرانسویها بیشتر نباشد، کمتر نیست. فلوریان زلر در سال 2020 اولین فیلمش را با نام پدر به زبان انگلیسی، در فضای شهر لندن و براساس نمایشنامهای از خودش با بازی آنتونی هاپکینز و اولیویا کلمن کارگردانی کرد. این فیلم غیر از 6 بار نامزدی در اسکار 93، ازجمله برای بهترین فیلم و بهترین فیلمنامه اقتباسی، چهار بار نامزدی در هفتادوهشتمین دوره جوایز گلدنگلوب و 6 نامزدی در هفتادوهفتمین دوره جوایز فیلم آکادمی انگلیس را هم داشت و غیر از این، بهعنوان یک فیلم بهشدت منتقدپسند در انجمن منتقدان فیلم بوستون، انجمن منتقدان فیلم شیکاگو، فستیوال سالانه منتقدان آمریکایی-کانادایی و انجمن منتقدان فیلم جورجیا، نامزد دریافت جوایزی شد. در همین راستا Rotten Tomatoes گزارش میدهد که 98درصد از 210 نظر منتقدان این سایت راجعبه فیلم پدر مثبت بوده و میانگین امتیاز آنها 6/8 از10 است. در اجماع منتقدان این وبسایت آمده است: «پدر با هدایت هنرهای عالی فلوریان زلر، تصویری همدلانه و ویرانگر از زوال عقل ارائه میدهد. طبق گزارش Metacritic هم براساس نظر 44 منتقد این سایت، میانگین نمره فیلم پدر 88 از 100 بوده که نشاندهنده یک نوع تحسین جهانی است. همچنین طبق اعلامPostTrak، 84درصد از مخاطبان به این فیلم امتیاز مثبت دادند و 54درصد از آنها گفتهاند که قطعا آن را توصیه میکنند. پدر یک فیلم بسیار تلخ است که تلخی آن، نه از جنس پوچاندیشی روشنفکرانه به حساب میآید و نه از جنس تلخیهای دلنشین در ملودرامهای عامهپسند. تلخی این فیلم به جهت آن است که دردهای کهنسالی مردی را که روزگاری برای خود، سروسامانی داشته، کاملا میتواند ملموس کند. تابهحال در کشورهای مختلف جهان دهها فیلم مطرح و مهم درباره کهنسالی و بهطور خاص درباره عارضه فراموشی یا آلزایمر ساخته شده است و در صدها فیلم دیگر چنین شخصیتهایی حضور داشتهاند؛ اما پدر به احتمال قوی، مهمترین اثر در میان تمام آنهاست. نکتهای که این فیلم را از باقی آثاری که با این موضوع ساخته شدهاند، متمایز میکند، نگاه به جهان از چشمانداز یک فرد مبتلا به آلزایمر است؛ یعنی اینبار به جای اینکه از نگاه آدمهای عادی به چنین فردی نگاه شود، آدمهای عادی میبینند که چنین فردی دنیا را چه چطور میبیند. این ایده ممکن است در ابتدا ساده به نظر برسد اما فیلمنامه پدر بهقدری دقیق، قوی و هوشمندانه بوده که همدلی کاملی بین آدمهای سالم با این دنیای پیچیده ایجاد میکند.
میناری / لی آیزاک چونگ
نامزدی در 6 رشته
با توجه به اینکه سال گذشته فیلم کرهای انگل نهتنها اسکار بهترین فیلم غیرانگلیسیزبان (اخیرا موسوم به بهترین فیلم بینالمللی) بلکه بهطور کل اسکار بهترین فیلم در تمام شاخهها را گرفت و اولین اثری شد که در تاریخ سینما به چنین جایگاهی میرسد، امسال توجهات بهسمت نماینده جدید کره در مراسم اسکار بیش از پیش جلب شده بود؛ اما «میناری» با اینکه کارگردان آن اصالتا کرهای است و درباره کرهایهای مهاجرت کرده به آمریکا ساخته شده، اساسا یک فیلم آمریکایی است. سبک کار کارگردان این فیلم هم هیچشباهتی به سبک فیلمسازان شرقی ندارد و بهطور مطلق هیچکدام از مولفههای بصری سینمای شرق آسیا در آن بهچشم نمیخورد. لی آیزاک چونگ، متولد 19 اکتبر 1978 یکی از مهاجران کرهای بود که در مزرعهای کوچک در یکی از روستاهای آرکانزاس بزرگ شد و سپس در دانشگاه ییل در رشته زیستمحیطی تحصیل کرد. او در سالهای بعد تحصیل در رشته پزشکی را رها کرد و به فیلمسازی روی آورد. پس از آن او در دانشگاه یوتا در رشته سینما تحصیل کرد و در سال 2004 موفق به کسب مدرک MFA شد. اولین فیلم چونگ، «مانیورگابو»، برای اولینبار در جشنواره کن 2007 بهنمایش درآمد و مورد تحسین بسیار قرار گرفت؛ این فیلم بهطور کامل در رواندا با بازیگران آفریقایی ساخته شد. ورایتی آن را یک فیلم اول حیرتانگیز و کاملا استادانه خواند و راجر ایبرت، منتقد آمریکایی آن را فیلمی زیبا و قدرتمند و یک شاهکار لقب داد. فیلم دوم او، با نام «زندگی روی دور خوششانسی»، سال۲۰۱۰ ساخته شد و اولینبار در جشنواره فیلم ترابیکا (Tribeca 2010) بهنمایش درآمد که مثل اثر قبلی کارگردانش موفقیت جشنوارهای نداشت. چونگ با همسرش والری در بروکلین نیویورک اقامت دارد. او در سال 2007 برای ایجاد یک شرکت تولید فیلم و آکادمی آموزشی سینما در رواندا، با فیلمسازان محلی این کشور همکاری کرد و حالا سومین فیلمش را درباره کرهایهای مهاجر که ساکن آمریکا هستند، ساخته است. شاید یک نکته جالب درمورد فیلم میناری برای مخاطبان ایرانی، حضور یکی از شخصیتهای سریال «خانواده جدید» در آن باشد که همین اواخر بهطور مجدد از تلویزیون ایران پخش شد و مخاطبان بسیاری پیدا کرد. مادربزرگ فیلم میناری، همان مادرشوهر سریال خانواده جدید است و حالا برای بهترین بازیگر نقش مکمل زن، نامزد اسکار هم میشود. اگر گفته شود فلان بازیگر که در فیلمها و سریالهای متوسط ایرانی بازی میکند، چیزی کم از مشهورترین ستارههای هالیوود ندارد، شاید خیلیها این جمله را جدی نگیرند یا حتی به آن بخندند؛ اما نامزد شدن مادرشوهر سریال خانواده جدید در اسکار ۹۳ نشان میدهد که این حرفها میتوانند چندان هم بیراه نباشند. میناری بهقدری در ستایش آمریکا افراط میکند که اگر کارگردان آن یک سفیدپوست بود، باید بهعنوان اثری که در خدمت فاشیسم یا خودبرتربینی سفیدان ساخته شده، مورد نقد قرار میگرفت اما قرار گرفتن یک کارگردان زردپوست پشت دوربین آن، همان چیزی را به آمریکاییها داده که تابهحال در سینما کم دریافت کردهاند. ستایش جامعه آمریکا از جانب فیلمسازان سایر کشورها. البته میناری هم آمریکایی است اما ظاهر غلطانداز آن ممکن است بهنظر برساند که کرهای است. در این فیلم خانواده کرهای بهشکلی شگفتانگیز و غیرقابل باور از جانب آمریکاییهای شهر جدیدی که به آن رفتهاند، مورد محبت و برخوردهای دوستانه قرار میگیرند. همه پا پیش میگذارند که با آنها دوست شوند؛ انگار نه انگار که نهتنها از نژادی متفاوت هستند، بلکه در این شهر هم غریبه بهحساب میآیند. از سوی دیگر، تنها کسانی که به این مهاجران تازهوارد نارو میزنند و کسبوکارشان را به هم میریزند، دیگر هموطنانشان هستند که در آمریکا ساکن شدهاند.
آوای متال / داریوش مردر
نامزدی در 6 رشته
آمریکاییها حداقل سالی یکبار یک فیلم با محوریت شخصیتهای معروف دنیای موسیقی در فهرست نامزدهای اسکار دارند و امسال هم غیر از «ریشه سیاه مادر رینی» که شاید بتوان آن را بیشتر فیلمی سیاهپوستی حساب کرد تا فیلمی درباره موسیقی و البته «یک شب در میامی» که یکی از شخصیتهای اصلیاش خوانندهای مشهور است و حتی انیمیشن «روح» که شخصیت اصلی آن موزیسین جاز است، «آوای متال» را هم در فهرست نامزدهای اسکار میبینیم که درباره یک نوازنده متال ساخته شده است. البته فیلم، سر رشته را از موزیک متال میگیرد و به مسائل ناشنوایان میرساند. شخصیت اصلی این فیلم سرنوشتی پیدا میکند که یادآور سرنوشت بتهوون، موزیسین مشهور آهنگهای کلاسیک اروپاست. روبن استون، درامر یک گروه متال که همسرش خواننده همان گروه است، رفتهرفته شنواییاش را از دست میدهد و این شبیه سرنوشت بتهوون است، هرچند منبع الهام قصه، درواقع یک گروه متال به نام یوسیفر است. بازیگر نقش روبن، ریز احمد، یک هنرپیشه انگلیسی با اصالت پاکستانی است. این فیلم تا حدود زیادی به زندگی هیپیها هم نزدیک شده است که این قضیه به فضای خوانندگان متال برمیگردد. کارگردان این فیلم داریوش مردر است و این اولین فیلم داستانی او در مقام کارگردان بهحساب میآید. شاید نام داریوش باعث شود که بعضی از مخاطبان ایرانی تصور کنند کارگردان این فیلم اصالتی ایرانی دارد اما به هیچوجه اینطور نیست و آمریکاییهای بسیاری را خصوصا در خانوادههایی که اصالت یهودی دارند، میتوان با این نام یافت. مردر هم از این گروه است و پدر پدربزرگش در یک جامعه ارتدکس یهودی در اتریش بزرگ شده است. کارگردان این فیلم خودش آدم عجیبی است و زندگی عجیبی داشته و روی همین حساب منبع الهام قصه اولین کارش را یک گروه موزیک متال قرار داده که نام شیطان را روی خودشان گذاشته بودند. مردر با پدر و مادر و چهار خواهر و برادرش در کانوی ماساچوست بزرگ شد. والدین او هر دو هنرمندانی نیویورکی بودند که طبق تعالیم فیلسوف و عارف روسی جورج گورجیف زندگی میکردند. این خانواده با حدود 35 پیرو دیگر این فرقه در آن منطقه زندگی میکردند و مردر زندگی در آن محیط را یک تجربه زیبا توصیف کرده است. او در دبیرستان عملکرد ضعیفی داشت و در دانشگاه شرکت نکرد. او در 18 سالگی به دانشآموزان دوره راهنمایی ادبیات آموزش میداد و بعدا تجارت و تهیه غذای سوشی را در ورمونت آغاز کرد. مردر خصوصا به مادربزرگ پدری خود، دوروتی مردر نزدیک بود که پس از مصرف آنتیبیوتیک برای درمان دورهای لوزالمعده، بهشدت ناشنوا شد. ناشنوایی ناگهانی دورتی تاثیر مهمی بر داریوش گذاشت و روی اینکه او بعدها سراغ ساخت فیلم آوای متال برود، موثر بود. این فیلم شاید برای همه مخاطبان ایرانی جز عدهای که بهطور جدی موزیک متال را دنبال میکنند، فیلمی تماشایی و جذاب نباشد. البته غیر از بحث موسیقی متال، نکته دیگری که در آوای متال جلب توجه میکند، نگاهی است که به مساله ناشنوایان و معضلات آنها دارد.
شاید از این جهت بتوان گفت که آوای متال توانسته فیلــــم همدلیبرانگیز و آگاهکنندهای باشد.
عشایر / کلوئی ژائو
نامزدی در 6 رشته
همانطور که در مراسم اسکار سال گذشته، موفقیت فیلم انگل از کره جنوبی باعث شد امسال توجهات زیادی به میناری که کارگردان آن هم کرهای بود جلب شود، سال گذشته یک کارگردان زن چینی هم فیلمی ساخته بود به نام «وداع» که درباره برخورد غربیهای چینی! یا همان دیاسپورای آسیایی با ریشهها و اصالت خودشان در سرزمین آبا و اجدادیشان بود. وداع فیلم درخشانی بود که با وجود آمریکایی بودن شناسنامه تولیدش، بهشکل غافلگیرکنندهای از اصالت غیرغربی دفاع میکرد. امسال اما انگار سینمای آمریکا تمام تلاشش را کرده تا وضع بغرنج گفتمانی در سال گذشته را تلافی کند. همانطور که میناری در ستایش از فرهنگ جویندگان طلای آمریکایی بود، Nomadland که توسط سینمایینویسان فارسی به «عشایر» یا «سرزمین خانه بهدوشان» ترجمه شده، در ستایش بخشی دیگر از مختصات فرهنگ آمریکاست و اینبار کارگردان آن یک زن چینی است. با تماشای این فیلم بدون تیتراژ، به هیچوجه نمیشود حدس زد که کارگردان آن آمریکایی و حتی سفیدپوست نیست و یک واکنش آمریکایی به موضوع سوگ را در این فیلم میتوان دید که با شکل غالب واکنشهای شرقی کاملا تفاوت دارد، از این جهت آن را دقیقا در نقطه مقابل وداع قرار میدهد. عشایر فیلمی است به کارگردانی کلوئی ژائو، یک زن چینی ۳۱ ساله که پدرش در موج صنعتی شدن چین به موفقیتهای اقتصادی رسید و دختر نوجوانش را که در مدرسه تنبل بود، هنگامی که ۱۵ سال داشت و ابدا از زبان انگلیسی سر درنمیآورد، به یک کالج انگلیسی فرستاد. ژائو چنانکه خودش میگوید بهشدت تحتتاثیر فرهنگ پاپ غربی قرار گرفت و چنانکه از سه فیلم ساختهشده توسط او تا به حال مشخص میشود، شیفتگی عجیبی نسبت به این فرهنگ پیدا کرده است. او اولین فیلم سینماییاش را سال 2015 در کارگاههای آموزشی موسسه ساندنس ساخت؛ پاتوق اصلی سینمای روشنفکری آمریکا. «آهنگهایی که برادرانم به من آموختند» نام این فیلم بود. فیلم دوم ژائو یک وسترن معاصر به نام «سوارکار» بود که در 2017 ساخته شد و فضای هر دوی این فیلمها به فضای عشایر شباهت داشت؛ حتی لوکیشنها و اکسسوار صحنه. جالب اینجاست که ژائو بعد از این سه فیلم کاملا روشنفکرانه و خلوت که ریتم کندی هم داشتند، حالا بیستوششمین فیلم ابرقهرمانی مارول را میسازد؛ همانجایی که اسکورسیزی آن را شهربازی خوانده بود و از کاپولا تا کن لوچ، خیلی از پیشکسوتان سینما حرف او را تایید کرده بودند. نام فیلم ابرقهرمانی کلوئی ژائو جاودانهها (Eternals) است و قرار است با یکسال تاخیر در 14 آبان امسال منتشر شود. ماجرای عشایر از این قرار است که در سال 2011، فرن پس از خاموش شدن کارخانه گچ ایالات متحده در امپایر واقع در نوادا، کار خود را از دست داده است. او سالها درکنار شوهرش که اخیرا درگذشته، در آن کارخانه کار میکرد. فرن تصمیم میگیرد بیشتر وسایل خود را بفروشد و یک ون برای زندگی و سفر به دور کشور در جستوجوی کار خریداری کند. او در زمستان یک کار فصلی را در یک مرکز متعلق به کمپانی آمازون انجام میدهد و در مقاطع مختلفی از سفرش به دور آمریکا کارهای موقت دیگری هم انجام میدهد...
زن جوان متعهد / امرالد فنل
نامزدی در 5 رشته
یک فیلم تریلر با بازی کری مولیگان در نقش زنی است که میخواهد انتقام مرگ بهترین دوستش را بگیرد؛ دوستی که قربانی تجاوز شده بود. امرالد فنل، بازیگر 35 ساله انگلیسی که بیشتر در کمدیهای تلویزیونی دیده شده و در فیلمهایی مثل آنا کارنینا، دختر دانمارکی و ویتا و ویرجینیا هم نقشهایی داشت، در اینجا اولین کارگردانیاش را تجربه میکند. او که با سرخ کردن موهایش در سال 2008، یک تیپ ثابت کمدی از خودش برای مخاطبان ساخته بود، در بخشی از این فیلم در نقش کوتاهی که مربوط به ویدئوی آموزش میکآپ زنانه است جلوی دوربین خودش آمد. او حالا اولین زن انگلیسی است که نامزد جایزه کارگردانی اسکار میشود؛ البته در سالی که زنان دیگری هم از ملیتهای دیگر نامزد دریافت همین جایزه هستند و فیلم او با اینکه تمام ماجرایش در آمریکا میگذرد و فیلمی کاملا آمریکایی است، در هفتادوچهارمین دوره جوایز فیلم آکادمی انگلیس برنده فیلم برجسته بریتانیا و بهترین فیلمنامه اصلی شد. کاسی توماس 30 ساله، مدتها قبل، تحصیلاتش در رشته پزشکی را ترک کرده و بدون اینکه تمایلی به ارتباط با هر مردی داشته باشد با والدین خود زندگی میکند. سالها قبل، همکلاسی او ال مونرو به بهترین دوست کاسی یعنی نینا فیشر تجاوز کرد. آنها از این اتفاق فیلم هم گرفتند و تمام دوستان ال مونرو در حال تشویق او و خندیدن و هورا کشیدن بودند. پس از آن هیچتحقیقی توسط مدرسه یا سیستم حقوقی انجام نشد. نینا خودکشی کرد و زندگی کاسی دگرگون شد. او مدتهاست که با تظاهر به مستی در کافهها سعی میکند مردان سوءاستفادهکننده را به دام بیندازد تا اینکه خبر ازدواج المونرو را میشنود و فصل انتقام نهایی فرامیرسد. با یک فیلم فمینیستی بهشدت تند و زننده طرف هستیم که بهوضوح میگوید هیچ مرد خوبی در این جهان وجود ندارد. درمورد میهمانی تجاوز، اگر چنین اتفاق هولناکی در جامعه آمریکا رخ میدهد و فیلم آن هم گرفته میشود و با این حال بهلحاظ حقوقی هیچچیز قابل اثبات نیست، مشکل از همان جامعه و سیستم قضایی آن است وگرنه چنین چیزی با این ابعاد وسیع و خشن در هر جای دنیا که اتفاق بیفتد با شدیدترین برخوردهای قضایی مواجه خواهد شد.
یکی از نقاط تند و مناقشهبرانگیز فیلم در پردههای ابتدایی قصه، تلاش کاسی برای به دام انداختن مردهایی است که در کافه با آنها برخورد میکند. آنها میبینند که کاسی کاملا مست است. کمکش میکنند و با هم به خانه میروند. بعد قصد بهرهبرداری جنسی از او را دارند و او ناگهان هوشیاریاش را نمایان میکند و انتقام میگیرد که چرا بدون اجازه رسمی چنین کاری کردهاند. این تبلیغ همان ایدهای است که تحتعنوان «نه یعنی نه» اخیرا باب شده و تقریبا هر نوع رابطه یا هر نوع تلاشی برای برقراری رابطه را تجاوز و تعرض بهحساب میآورد؛ طوری که انگار برای برقراری چنین رابطهای، نیاز به کسب رضایتنامه کتبی قبل از وقوع آن است و البته این هم کافی نیست، چون فمینیستها حتی میگویند که حین رابطه هم باید مرتب از رضایت زن اطلاع مجدد کسب شود. طبق این تعریف در هر نوع رفتار ناسالمی، زن هیچ نوع تقصیری نمیتواند داشته باشد و جالب اینجاست که مسائل اخلاقی و اجتماعی مثل خانواده و وفاداری و... به هیچوجه در این قواعد سختگیرانه نقش و اهمیتی ندارند و اساسا مساله چیزهای دیگری است.
ریشه سیاه ما رینی / جورج سی ولف
نامزدی در 5 رشته
یک فیلم درام آمریکایی در سال 2020 به کارگردانی جورج سیولف، نویسندگی روبن سانتیاگو-هادسون و به تهیهکنندگی دنزل واشنگتن است که براساس نمایشنامهای به همین نام از آگوست ویلسون ساخته شد. قصه این فیلم روی زنی سیاهپوست بهنام ما رینی (Ma Rainey)، خواننده بانفوذ موسیقی بلوز متمرکز است و یک جلسه ضبط متلاطم را در دهه 1920 شیکاگو دراماتیک میکند. کارگردان این فیلم، جورج سیولف 66 ساله، یکی از کارگردانان باسابقه تئاتر است که در چند فیلم سینمایی و سریال تلویزیونی هم بهعنوان نویسنده، بازیگر یا کارگردان فعالیت داشته است. این فیلم آخرین بازی چادویک بوزمن، بازیگر فقید سیاهپوست است. ماجرای فیلم در 2 ژوئیه 1927 و حولوحوش شخصیت Ma Rainey خواننده بسیار مشهور بلوز میگذرد که بهتازگی با تهیهکنندگان سفیدپوست قرارداد بسته است. جلسه ضبط آهنگهای او توسط مدیر برنامه سفیدپوستش ایروین، قرار است در یکی از استودیوهای ضبط پارامونت در شیکاگو برگزار شود. اعضای اصلی گروه جاز جورجیا بهنامهای تولدو، کاتلر و اسلو دراگ قبل از ما رینی به استودیو میرسند. بهزودی لئو گرین، شیپورزن جوان گروه که اعتمادبهنفسی بیش از حد دارد هم به آنها ملحق میشود. او به امید جدایی از ما رینی و عقد قراردادی برای موزیک مستقل خودش به آنها پیوسته است. بقیه اعضای گروه این موضوع را قبول ندارند. ما رینی با یک ساعت تاخیر بههمراه دختری بهنام دوسی مای و برادرزادهاش سیلوستر به استودیو میآید. او بلافاصله تهیهکننده کار، استوردیوانت را مجبور میکند که سخنان ابتدایی آلبوم را سیلوستر که دارای لکنت است، بیان کند. درنتیجه، گروه مجبور است چندین آهنگ را بارها تکرار کند که باعث ناامیدی آنها میشود. او در دقایق بعدی بهعلت اینکه مدیر برنامهاش برایش یک کوکاکولا تهیه نکرده، بازهم جلسه ضبط را نگه میدارد و خلاصه سفیدپوستان استودیوی پارامونت را بارها تا لب چشمه میبرد و تشنه برمیگرداند. درمقابل اما لئو را داریم که حسابی مقابل تهیهکننده سفیدپوست کرنش میکند و خودش را یک آقابلهچی نشان میدهد. یکی از اعضای سنوسالدار گروه، درباره جنبشهای عدالتخواهانه سیاهپوستان حرف میزند، اما لئو با لودگی مساله را به تمسخر میگیرد. او با بقیه اعضای گروه هم سر مسائل مذهبی به درگیری میرسد. بعد میفهمیم که این نقشه و سیاست لئو بوده تا بتواند آهنگش را با استوردیوانت ضبط کند و به شهرت برسد و بعد بتواند مقابلشان آقایی کند. اما کلیت فیلم درباره این است که کدام روش بهتر جواب میدهد؛ روش گستاخانه ما رینی یا روش کرنشگرانه لئو؟
اخبار جهان / پل گرین گراس
نامزدی در 4 رشته
پل گرین گراس یک فیلمساز آمریکایی است که لااقل بهخاطر تکنیکش نام معتبری دارد. از این فیلمساز 65 ساله تابهحال فیلمهایی مثل «یونایتد 93»، «منطقه سبز» و سری فیلمهای بورن دیده شده و او را بهعنوان استاد دوربینرویدست میشناسند؛ آنهم نه در فیلمهای هنری و مستندگونه که در بسیاری از موارد بهخاطر ضعف در امکانات چیدن میزانسن، دوربین را روی دست میبرند، بلکه در کارهای کاملا بزرگ و پر زرقوبرق. وقتی شنیده شود که گرین گراس قرار است یک وسترن بسازد، طبیعتا کنجکاویها خیلی بالا خواهد رفت و وقتی این را بشنویم که در این وسترن، تام هنکس هم بازی کرده است، این کنجکاویها چندبرابر خواهند شد. اخبار جهان براساس رمانی به قلم خانم پائولت جیلز که سال 2016 به همین نام منتشر شد، ساخته شده است. گرین گراس که خودش انگلیسی است، در شبکه تلویزیونی ITV انگلستان سابقه گزارشگری تحقیقی هم دارد و دانستن این نکته شاید باعث شود کسانی که «اخبار جهان» را دیدهاند، بین شغل قهرمان آن با بخشی از زندگی کارگردانش ارتباطاتی پیدا کنند؛ همانطور که همکاری گرین گراس در همان دوره (اواخر دهه80 میلادی) با پیتر رایت، دستیار سابق مدیر MI5برای نگارش یک کتاب، ممکن است خیلیها را در فکر ارتباطاتی بین همکاری او با دستگاههای امنیتی انگلستان و سری فیلمهای جاسوسی بورن بیندازد. اینها نشان میدهد گرین گراس صرفا تکنسین نیست و از خودش ایده و دیدگاه هم دارد. البته اخبار جهان یک فیلم ژورنالیستی نیست؛ همچنانکه با شناخت متعارف مخاطبان سینما از ژانر وسترن هم فاصله دارد. واقعیت این است که اگر کسی از شنیدن نام گرین گراس بهعنوان کارگردان یک فیلم وسترن سر ذوق آمده باشد، امکان دارد با دیدن خود فیلم سرخورده شود. اخبار جهان تقریبا یک فیلم هنری است و گرچه خیلی از مولفههای ژانر وسترن را دارد، اما هیجانی را که در فیلمهای این ژانر سراغ داریم، ندارد و مثلا آخرینبار در هفت دلاور آنتوان فوکوآ محصول ۲۰۱۶ دیده شد.
اخبار جهان یک وسترن جادهای با چند صحنه درگیری نسبتا رئال است که فقر مادی و فرهنگی جامعه آمریکا در سال ۱۸۷۰ را بهعنوان دلیل و زمینه گسترش چیزهایی مثل خشونت و نژادپرستی، مورد بررسی قرار میدهد. ماجرای فیلم از این قرار است که کاپیتان جفرسون کایل کید، عضو سابق ارتش کنفدراسیون که در پیادهنظام تگزاس خدمت میکرد، زندگیاش را با مسافرت در شهرهای مختلف میگذراند و شغلش این است که برای مردم هر منطقه در ازای 10سنت روزنامه میخواند. او یک روز واگنی واژگون را در جاده پیدا کرد و درکنار آن به جسد یک سرباز سیاهپوست و یک دختر سفیدپوست نوجوان بهنام یوهانا که لباس بومیان آمریکا را پوشیده بود، برخورد. هیچکدام از مقامات دولتی مسئولیت رساندن این دختر به خانواده یا بستگان واقعیاش را برعهده نمیگیرند و کید راهی سفری میشود تا این کار را انجام بدهد.
یک شب در میامی / رجینا کینگ
نامزدی در 3 رشته
رجینا کینگ 50 ساله هم درکنار باقی کسانی که با فیلم اولشان در فهرست مهمترین نامزدهای اسکار 93 قرار گرفتهاند، یکی از کسانی است که ترکیب زنانه، رنگینپوست و آماتوری جشن سال 2021 را شکل میدهد. او درکنار کار بازیگریاش که سال ۲۰۱۸ اسکار بهترین نقش مکمل زن را در فیلم «اگر خیابان بیل میتوانست صحبت کند» برایش به ارمغان آورد، چندین و چند سریال تلویزیونی را هم تابهحال کارگردانی کرده است و حالا فیلمی ساخته بهنام «یک شب در میامی»، براساس نمایشنامهای که به همان نام، کمپ پامپز در سال ۲۰۱۳ منتشر کرده بود. با یک درام در فضای بسته طرف هستیم؛ مثل فیلم دیگری که رقیب فیلم کینگ در اسکار ۹۳ است؛ یعنی ریشه سیاه ما رینی و اتفاقا آن فیلم هم اقتباسی از یک نمایشنامه است و حتی در این مورد با یک شب در میامی تشابه دارد که هر دو راجعبه سیاهپوستان هستند. چند صحنه از فیلم یک شب در میامی در فضای خارج از محل گفتوگوی چهار شخصیت اصلی میگذرد که بعضی از آنها هیجانانگیز هستند و مخاطب را وسوسه میکنند که دنباله فیلم را بگیرد؛ مثلا صحنه مبارزه محمدعلی کلی. اما اکثر فیلم در همان فضای بسته داخل یک متل میگذرد و چیزی که میبینیم، جروبحثهای چهار شخصیت اصلی با هم و گاه گفتوگوهای آنها با محافظان مالکومایکس است.
داستان فیلم در سال 1963 روایت میشود؛ هنگامی که کاسیوس کلی (نام محمدعلی، قبل از مسلمان شدن او) نزدیک است که نتیجه یک مسابقه بوکس را دربرابر هنری کوپر در ورزشگاه ومبلی لندن از دست بدهد. در کوپاکابانا در شهر نیویورک، خواننده سول، سام کوک، درمقابل تماشاگران سرد سفیدپوستش که ترجیح میدهند همین موسیقی او را از یک خواننده سفیدپوست بشوند، از یک اجرا رنج میبرد. در سویی دیگر، جیم براون بازیکن NFL در مسیر بازگشت به خانهاش در جورجیا، توسط یک دوست خانوادگی بهنام کارلتون که صاحب یک مزرعه بزرگ است، پذیرایی میشود. کارلتون سفیدپوست و دخترش با شوق فراوان از «جیم براون بزرگ» تعریف و تمجید میکنند، اما هنگامی که در پایان ملاقات، براون پیشنهاد کمک به کارلتون را در جابهجایی مبلمان منزلش میدهد، کارلتون به براون یادآوری میکند که شما میدانید ما در خانهمان اجازه ورود سیاهپوستان را نمیدهیم. در جای دیگر، مالکومایکس به خانه برمیگردد و درمورد برنامههای خود برای ترک گروهی بهنام امت اسلام که عضو آن بود، با همسرش بتی بحث میکند. حدود یکسال بعد، مالکومایکس این سهنفر را در یک متل ساده دور هم جمع میکند تا علاوهبر پردهبرداری از مسلمان شدن محمدعلی، آنها را به استفاده از نیروهای اجتماعیشان جهت احقاق حقوق سیاهان ترغیب کند. از اینجا به بعد با بحثهای تو در توی این چندنفر طرف هستیم و گاه صحنههایی از خاطراتی که برای هم نقل میکنند را میبینیم. کارگردان فیلم بهرغم اینکه بهنظر میرسد قصد هیچ نوع خصومتورزیدنی با اسلام را نداشته، اما مشخص است که نسبتبه این دین و آیین، چندان آشنایی و آگاهی ندارد و مثلا صحنه نماز خواندن مالکوم و محمدعلی بهقدری پر از خطا و اشتباه است که میتوان پرسید آیا یک مشاور مسلمان که در عمرش یکبار نماز خوانده و شکل واقعی آن را بلد است، درکنار این گروه فیلمسازی نبود؟ به هرحال فیلم با تمام فراز و فرودهایش درجایی بهپایان میرسد که برای مخاطب اوج همدلی را با مالکومایکس ایجاد میکند.
روح / پیت داکتر
نامزدی در 3 رشته
روح، سومین اثر پیت داکتر درمقام کارگردان، پس از بالا (up) در سال ۲۰۰۹ و درون و بیرون (InsideOut) در سال ۲۰۱۵ است. با اینحال، این کارگردان را همه بهخوبی میشناسند و او حتی قبل از ساخته شدن روح و درحالیکه تنها دو اثر را کارگردانی کرده بود، بهعنوان یک فیلمساز مولف شناخته میشد. نگارش فیلمنامه روح هم برعهده خود داکتر بوده است و البته مایک جونز و کمپ پاورز با او همکاری کردهاند. پیت داکتر در تولید انیمیشنهای متعددی مثل داستان اسباببازی ۱ و ۲ و ۳ و ۴، در جستوجوی نمو، در جستوجوی دوری، شگفتانگیزها، موش سرآشپز، کارخانه هیولاها، کوکو و بهپیش؛ تحت عناوین و سمتهای مختلفی فعالیت داشته که غیر از تهیهکنندگی، نویسندگی چند مورد از مهمترین آثار این فهرست و صداپیشگی مواردی دیگر از آنها هم جزء این فعالیتها هستند. چیزی که پیت داکتر را با دو، سه اثر تبدیل به کارگردانی مولف کرد، تلاش او برای استفاده از ظرفیتهای بصری و فانتزیک انیمیشن درجهت بیان مسائل تئوریک مرتبط با حوزههای فلسفی و روانشناختی بود. این قضیه با انیمیشن درون و بیرون بیشترین نمود پیدا کرد. روح درباره یک مرد سیاهپوست مجرد بهنام جو گاردنر است که در دهه چهارم زندگیاش بهعنوان معلم پارهوقت موسیقی در مدرسه فعالیت میکند و عاشق موسیقی جاز است. جو وقتی داستان شروع میشود، بر سر یک دوراهی قرار میگیرد. ابتدا به او گفته میشود بهعنوان یک معلم تماموقت پذیرفته شده و میتواند از تمام مزایای این شغل، ازجمله امنیت شغلی و بیمه و بازنشستگی بهرهمند شود؛ چیزی که به آن میگوییم زندگی کارمندی و عموما فیلمها میگویند که چیز بدی است و باید رهایش کرد و به افقهای بلند و قهرمانانه زندگی فکر کرد. از طرف دیگر یکی از شاگردان قدیمی جو او را برای اجرای پیانو در گروهی که عاشق کار با آن بوده دعوت میکند. جو درحالیکه از جلسه تمرین آن گروه موسیقی در حال برگشتن است، درون یک چاله میافتد و تقریبا میمیرد. او در مسیر پلی که به آخرت میرود، از صف باقی ارواح میگریزد و به جایی شبیه عالم ذر یا برزخ میرود. در اینجا ارواح قدیمی، ارواحی که هنوز به دنیا نیامدهاند را برای رفتن به زمین و زندگی آماده میکنند و آموزش میدهند. جو در اینجا مربی روحی بهنام «22» میشود که موجودی بسیار بدقلق است و هیچ انگیزهای برای رفتن به زمین ندارد. آنها یک بار با هر ترفندی که هست، دوتایی به زمین میروند. جو درون بدن یک گربه میافتد و ۲۲ درون بدن جو. به این ترتیب، ۲۲ تجربه بودن در زمین را پیدا میکند و از جذابیتهای حیات زمینی مطلع میشود. چالشهای پس از این فلسفیتر میشوند. داکتر در سومین فیلمی که کارگردانی آن را انجام داده، درحقیقت سراغ چالشی میرود که پیش از این در فلسفه اگزیستانسیالیسم و بهخصوص آرای سورن کرکگارد مطرح شده بود؛ اضطراب دائمی بشر، مساله تکرار و چیزهای دیگری از این دست که اولینبار نیست توجه و علاقه فیلمسازان سینما را در ژانرهای مختلف بهخود جلب میکنند و درونمایه یک اثر را تشکیل میدهند.