حامد حریرفروش، دانشجوی دکتری روابط بینالملل: پس از پیدایش نفت در غرب آسیا این ماده سیاه نقش بسیار مهم و تعیینکنندهای در سیاست خارجی کشورهای منطقه پیدا کرد. اما پیش از آن یعنی در خلال جنگجهانی اول که طی قرارداد محرمانه سایکس-پیکو در سال 1916 امپراتوری عثمانی به دولتهای مستقل ولی تحت قیمومیت و سلطه قدرتهای جهانی و فرامنطقهای تقسیم شد، اثری از نفت نبود. کشورهای تازهپدیدآمده بنابر نیاز این قدرتها بهعنوان سرزمینهایی که نقشه استعماری را تکمیل کرده و روند دستیابی به موادخام موردنیاز کشورهای صنعتی و پیشرفته را تامین و تسهیل کنند، اهمیت داشتند. به همین دلیل کشورهای حاشیه خلیجفارس از دل امپراتوری عثمانی مغلوب روی نقشه غرب آسیا پدید آمدند تا دسترسی بریتانیا به هند و خلیجفارس ممکن شود.
پس از پیدایش نفت اما، این کشورهای تازهاستقلالیافته اهمیت بیشتری یافتند. پس از سال 1971 که بریتانیای تضعیفشده از خلیجفارس خارج شد و آمریکا بهعنوان یک ابرقدرت نوظهور بر این منطقه حساس تسلط پیدا کرد، نفت نیز بهعنوان متغیری مستقل بر اقتصاد و سیاست جهان اهمیت یافت. عربستان سعودی بهعنوان یکی از بزرگترین دارندگان نفت نقش ویژهای در معادلات منطقه و جهانی پیدا کرد. بحران نفتی سال 1971 که در پی جنگ اعراب و اسرائیل رخ داد و کشورهای عربی به رهبری عربستان مانع از فروش نفت به غرب شدند و قیمت نفت در بازارهای جهانی افزایش یافت؛ بیش از پیش اهمیت این ماده سیاه را در معادلات جهانی نمایان کرد. از این پس نفت تنها یکی از انرژیهای فسیلی که بشر به آن محتاج بود، نبود بلکه متغیر مستقلی بود که میتوانست بر سیاست و اقتصاد جهانی اثر بگذارد. ازاینرو بود که طی قرن بیستم جهان ارزش نفت را متوجه شد و این موضوع نهتنها در سیاست جهانی که بر سیاست منطقهای و روابط بین کشورهای منطقه نیز اثرگذار شد. کشورهای منطقه غرب آسیا و حاشیه خلیجفارس بهخصوص عربستان از سویی و ایران و ترکیه از سویی دیگر همواره برای افزایش نفوذ و تامین منافع خود در رقابت بودهاند. هرچند این رقابت هرگز به شکل نظامی و مستقیم ظهور و بروز پیدا نکرد اما به شیوههای گوناگون سیاسی، ایدئولوژیکی، اطلاعاتی و اقتصادی بین این کشورها که هرکدام بلوک خود را دارند، وجود داشته است.
تا پیش از پیروزی انقلاب اسلامی در ایران دو کشور عربستان سعودی و ایران طی دکترین دو ستونی نیکسون بهعنوان پایههای امنیت و ثبات در قالب نظم آمریکا در منطقه به ایفای نقش پرداخته و روابط تنظیمشدهای داشتهاند اما پس از پیروزی انقلاب اسلامی در ایران روابط دو کشور دچار تحول و دگرگونی شد. این رقابت میان ایران و عربستان بهعنوان بزرگترین کشورهای دارنده ذخایر عظیم نفتی منطقه که تامین بخش عمدهای از نفت جهان را برعهده داشتند، رنگ و بوی نفتی به خود گرفت. بهطور مثال زمانی که ایران از سوی آمریکا تحت شدیدترین تحریمها از فروش نفت به سایر کشورها منع شد، عربستان بهعنوان رهبر بلوک کشورهای حاشیه خلیجفارس تلاش کرد با افزایش تولید و عرضه نفت به بازارهای جهانی و با استفاده از اهرم اوپک، اولا مانع از این شود که قیمت این ماده ارزشمند افزایش یابد و ثانیا کسری ناشی از عدم صادرات نفت ایران را جبران کند. لذا این موضوع نشان میدهد تا چه اندازه نفت توانسته بهعنوان متغیری مستقل در رقابت کشورها نقش مهم و تعیینکنندهای را ایفا کرده و بر سیاست جهانی نیز تاثیر گذارد. اما در سالهای اخیر بهدلیل هراس از کاهش ذخایر نفتی و بهصرفه نبودن آن، کشورها بهسمت تولید انرژیهای جایگزین بهجای انرژیهای فسیلی روی آوردهاند.
وابسته بودن قیمت نفت به تحولات سیاسی جهان و وابسته بودن اقتصاد کشورهای جهان به انرژیهای فسیلی باعث شده کشورها بهسمت کاهش وابستگی خود به نفت روی آورده و تلاش کنند تاثیر این متغیر را بر اقتصاد خود کاهش دهند. افزایش خطر کاهش غیرمنتظره تقاضای نفت، خطری است که سایه آن همواره در سالهای اخیر بالای سر این صنعت احساس شده است. درواقع نگرانی از امنیت عرضه در دهههای اخیر کمرنگ و نگرانی از امنیت تقاضا برجسته شده است. امنیت بلندمدت اقتصادی تولیدکنندگان و آینده بازار نفت چالشی است که این بازار را تهدید میکند. گرمایش زمین و تلاش برای جایگذاری انرژیهای جدید به جای انرژیهای فسیلی از دیگر موضوعاتی است که از اهمیت نفت در تحولات سیاسی-اقتصادی سالهای اخیر کاسته است. کشورهای منطقه غرب آسیا بهویژه ایران و عربستان نیز تلاش کردهاند با دستیابی به برنامه هستهای و سایر انرژیها در مسیر کاهش وابستگی به نفت حرکت کنند. البته عدم وابستگی اقتصادی به نفت و تنوع اقتصادی از دیگر اقدامات دو کشور است که در ایران در پی تحریمهای آمریکا و در عربستان در پی افق 2030 شتاب بیشتری گرفته است. هرچند هنوز عمده بودجه این دو کشور و سایر کشورهای نفتخیز غرب آسیا بهشدت به این منبع طبیعی وابسته است. ایران بهدلیل وابستگی در اقتصاد مولد و تولیدی مشکل دارد و ساختار اقتصادی و بروکراسی آن بهشدت وابسته به انرژیهای فسیلی است، لذا بر اثر تحریمها آسیبپذیر نشان داده است. این مهمترین عامل برای ایران در راستای کاهش وابستگی به نفت است.
عربستان نیز به دلایلی چون پویایی اقتصادی، حرکت بهسمت اقتصاد تولیدمحور و افزایش تقاضا و کاهش منابع در مسیر کاهش وابستگی به نفت حرکت میکند. اماراتمتحده عربی نیز که وابستگی زیادی به نفت دارد، تلاش کرده با تنوعبخشی اقتصادی و با سرمایهگذاری در زیرساختهای حملونقل، تجارت و گردشگری این وابستگی را کاهش دهد. از سوی دیگر قطر نیز بهدنبال سابقه تحریم از سوی چهار کشور عربی، درحال پیشبرد برنامهای برای تنوعبخشی به اقتصاد خود و کاهش وابستگی آن به درآمدهای حاصل از صادرات انرژیهای فسیلی بوده است. دولت عراق هم اعلام کرده که برای اصلاح سیستم مالی و اداری این کشور با هدف رهایی از وابستگی به درآمد نفتی برنامه دارد. این تحولات اقتصادی داخلی منجر شده که از اهمیت نفت نیز در سیاست خارجی این کشورها کاسته شود، لذا نفت با همه تاثیرگذاریاش دیگر آن تاثیر گذشته را بر روابط منطقهای نداشته و میتوانیم در آینده شاهد کاهش اهمیت آن در روابط پرتنش غرب آسیا باشیم. از لحاظ سیاسی نیز تحولات منطقه و تنش میان کشورهای غرب آسیا و از طرفی دیگر تمایل برای دستیابی به نقطه تعادل در روابط فیمابین نیز نشان از کماهمیت شدن عنصر نفت دارد.
وابستگی کشورهای نفتخیز به نفت نهتنها اقتصاد بلکه سایر حوزههای این کشورها را تحتتاثیر قرار میدهد. کشورهای نفتخیز یکسری الصاقهای سیاسی، اجتماعی و فرهنگی دارند که با حذف تدریجی نفت این الصاقها نیز متحول میشوند. این موضوع میتواند آینده متفاوتی را در اقتصاد سیاسی منطقه رقم بزند. در حوزه تحولات سیاسی وابستگی کشورها به نفت طبق تعریف دولت رانتیر امکان بروز و ظهور مطالبات و خواستههای اجتماعی را بهدلیل وابستگی مردم به رانت نفتی دولت، کاهش داده و دموکراسی را متاثر میکند. ازاینرو کاهش وابستگی به نفت که تضعیف دولت رانتیر را به همراه دارد، میتواند زمینه بروز فعالیتهای اجتماعی، مطالبات عمومی و تقابل دولت با مردم را برای فراهم کردن خواستههای آنان ایجاد کند. موضوعی که در کشورهای حاشیه خلیجفارس با رشد آگاهیهای اجتماعی متاثر از افزایش نفوذ فضای مجازی و ارتقای تحصیلات جوانان مایه ترس حاکمان و پادشاهان سنتی شده است. در زمینه مسائل اقتصادی نیز کاهش وابستگی به نفت و روی آوردن به تنوع اقتصادی زمینه را برای ورود بخش خصوصی و کاهش نقش دولت ایفا میکند که این موضوع نیز تاثیر بسزایی در اقتصاد این دست کشورها میگذارد. کاهش نقش دولت در اقتصاد و گسترش فعالیت بخش خصوصی میتواند از بعد هنجاری و اجتماعی نیز تحولاتی را فراهم آورد. کمااینکه گسترش دموکراسی در نتیجه تضعیف دولت رانتیر هم تاثیر بسزایی در حوزههای اجتماعی و فرهنگی میگذارد؛ چراکه مراکز فرهنگی و پایگاههای اجتماعی دیگر وابسته به بودجه نفتی دولت نبوده و براساس خطمشی خود طی طریق میکنند، خطمشی که میتواند از مسیر ارزشها و هنجارهای دولت نفتی فرسنگها دور باشد. ازاینرو تحولات در عرصه تکنولوژی، نقش قدرتهای منطقهای و فرامنطقهای در غرب آسیا، بازیگری گروههای غیردولتی در منطقه، بهرهمندی از انرژیهای جایگزین به جای سوختهای فسیلی در غرب آسیا و میل کشورهای نفتخیز منطقه به تنوعسازی اقتصادی محورهایی هستند که میتوانند برای کاهش اهمیت نفت در کشورهای مذکور نقشآفرین باشند. البته باید به این نکته اذعان داشت که میل کشورهای نفتخیز برای عدم وابستگی به نفت یک موضوع و توانایی این کشورها برای تحقق آن موضوع دیگری است.
بااینحال با توجه به موارد مطرحشده، به نظر میرسد در آیندهای نهچندان دور شاهد کاهش اهمیت نفت بهعنوان متغیری مستقل در تحولات منطقهای و جهانی خواهیم بود. هرچند نمیتوان زمان دقیقی برای آن درنظر گرفت اما میل کشورهای منطقه برای حرکت بهسمت اقتصاد بدون نفت این موضوع را تقویت میکند که درآینده شاهد کاهش نقش نفت در مناسبات منطقهای و بینالمللی خواهیم بود.