محمد زارع شیرینکندی، پژوهشگر فلسفه: نوبت این کتاب است: «ایران بین دو انقلاب». از نظرگاه جواد طباطبایی این هم «فاقد اهمیت است.» «فاقد اهمیت» مُهر ویژه جواد طباطبایی است که تاکنون نهفقط روی بیشتر کتابهای تاریخ اندیشه معاصر «ایرانزمین» حک شده بلکه روی اغلب آثار تاریخی و سیاسی سراسر تاریخ ایران دیده میشود. اما این یکی چرا؟ برای اینکه از موضع «شورویستی-تودهای» نوشته شده و از اینرو ایدئولوژیک و سطحی و سخیف است و نویسندهاش، یرواند آبراهامیان، «مورخ سخیف». ادبیات بسیار «سطحی و سخیف» جواد طباطبایی، بهتعبیر خودش، نزد همه اهل کتاب پیدا و رسواست. اهل مطالعه نیک میدانند که آنچه او مینویسد، هرچه باشد، هرگز «نقد» نمیتواند بهشمار آید. هر «نقد»ی در روزگار ما باید دستکم شباهت اندکی به نقدهای سهگانه کانت داشته باشد. فحاشی غیر از نقد است. طباطبایی، بهزعم خود، برای محافظت و دفاع از تمامیت ارضی ایرانزمین و وحدت ملی آن، این حق را به خود داده که هر نویسنده و متفکر و مورخ و جامعهشناس و سیاستمداری را با فحشهایش بمباران کند و هیچ پاسخی نیز دریافت نکند زیرا او «فیلسوف تنها»ی ایران است و درد ایران را فقط او میفهمد. کسی نمیتواند پاسخی به او بدهد زیرا ایران متولی ندارد و «متولی ایران» شخص جواد طباطبایی است!
طباطبایی از آن آدمهایی است که هرقدر از اطراف نیکی دیده، گمان کرده بهسبب سواد بیش از حد و اندازه(!)اش وظیفه است و معمولا پاسخ را با ناسزا و بدی داده است. دستکم میدانم که استادان بزرگواری اینجا و آنجا از کار طباطبایی تعریف و تمجید کردهاند اما او پاداششان را با سنگ داده است. اما مهمترین نسبتی که طباطبایی به کتاب «ایران بین دو انقلاب» داده است، پیوند تاریخنویسی چپ با تجزیهطلبی است. علیالظاهر چپها درکنار همه معایبشان، آب به آسیاب تجزیهطلبی نیز میریزند. اینکه این پیوند چگونه برقرار شده، معلوم نیست. بهنظر میرسد طباطبایی چنین نتیجه گرفته که هرکس چپ است، هنوز که هنوز است گرایشی به شوروی دارد. شوروی 60، 70سال پیش هوادار جدایی بخشهایی از ایران بوده، پس مورخ چپ طرفدار تجزیهطلبی است. چنین استدلال و استنتاجی از «فیلسوف» بزرگ تاریخ ایرانزمین نهتنها بسی بعید است بلکه سخت مضحک است. از کجا و بر چه اساسی میتوان گفت که «لیبرال»ها و «محافظهکار»ها در فکر میهن و وطنپرستاند اما «چپ»ها وطنفروش؟! پرواضح است که طباطبایی چپستیز است اما چپ را ضدایران و تجزیهطلب خواندن خصومت ورزیدن نیست، کینه ورزیدن هم نیست، تهمت زدن هم نیست، چیزی است که عفت این قلم حدساش را برعهده خواننده میگذارد. من با طباطبایی کاملا موافقم که روشنفکری ایران «اهل فکر» نیست و عمدتا «مقلد» بوده و مراجع تقلیدش نویسندگان و متفکران غربی بوده است. اما در آثار خود طباطبایی کدام اندیشه ناب و فکر بکر هست؟ کدام طرح تازه و رویکرد بیسابقه هست؟ مساله و روش پژوهش و مواد و منابع او هیچگونه تازگی ندارند و محققان بسیاری، پیش از او به مساله انحطاط ایران -که از قرن ششم، هفتم با زوال فلسفه و دانشهای عقلی و احاطه عرفان و تصوف و حمله مغولان- بهگونهای شروع میشود، پرداختهاند. مواد و مطالب اصلی «تاریخ علوم عقلی در تمدن اسلامی» اثر ذبیحالله صفا -که نخستینبار در سال۱۳۳۰ چاپ و منتشر شده- بیکموکاست در کتاب «ابنخلدون و علوماجتماعی» طباطبایی تکرار شده است. نیندیشیدنِ روشنفکری ایرانی و شیوع عرفان و تصوف بهجای تفکر و تعقل در تاریخ ایران را آرامش دوستدار پیش از طباطبایی عنوان کرده است. آثار تاریخی فریدون آدمیت در نوع خود پیشگاماند و از منابع مهم و معتبر پژوهشهای طباطبایی. مولفه جدید در کار طباطبایی عبارت است از دفاع ناسیونالیستی از ایرانزمین بهمثابه یک دولت-ملت مدرن از منظر سیاسی. بدیهی است که تمام عناصر و اجزای این نظریه نخستینبار در آثار نظریهپردازان ناسیونالیست اروپایی در سدههای هجدهم و نوزدهم طرح شده است و هرگز نو نیست. ایران مدرن بهمثابه یک دولت-ملت موضوع اصلی همه پژوهشهای طباطبایی است. مقصود او هواداری از ایرانی است که در زمان پهلویها مدرن میشد و توسعه مییافت اما روشنفکرانی مانند آلاحمد و شریعتی و انقلابیون دیگر مانع این حرکت شدند.
طباطبایی مدتی است که بهشدت دغدغه تجزیه ایران را دارد و روشنفکران چپ را از عوامل اصلی این تجزیه محتمل میداند. طباطبایی ناسیونالیسم را در غرب دیده و آن را از اندیشمندان همانجا آموخته است اما احساس میکند که فقط او این را میفهمد و همه متفکران و روشنفکران و نویسندگان کنونی ایران در جهل مطلق بهسر میبرند. از پیامدهای آرای طباطبایی میتوان نوعی «پان ایرانیسم» و «پان فارسیسم» را احساس کرد. طباطبایی چنان ایران، ایران میکند که آدم گاه دچار این شک میشود که نکند همه ساکنان این سرزمین مشتی صغیرند.