جزئیات حادثه روز یکشنبه تاسیسات هستهای نطنز هنوز اعلام نشده است اما از لابهلای اظهارات علیاکبر صالحی و بهروز کمالوندی، رئیس و سخنگوی سازمان انرژی اتمی و همچنین مقام مطلع وزارت اطلاعات تقریبا مشخص میشود چه اتفاقی در این تاسیسات افتاده است. براساس گفتههای این سه منبع، بامداد روز یکشنبه در بخشی از شبکه برق تاسیسات غنیسازی شهید مصطفی احمدیروشن نطنز حادثهای رخ میدهد. مشخص نیست چگونه ولی آنطور که مقام مطلع در وزارت اطلاعات به سایت نورنیوز نزدیک به شورای عالی امنیت ملی گفته، فردی که هویت او همچنان نامشخص است، اقدام به ایجاد اختلال در سیستم برق مجتمع غنیسازی شهید احمدیروشن کرده و باعث قطع برقرسانی به یکی از سالنهای این مجتمع شده است.
منابع رسمی تاکنون جزئیاتی از چگونگی ایجاد اخلال در سیستم برقرسانی اعلام نکردهاند و مشخص نیست که چه تعداد سانتریفیوژ در این سالن در گردش بوده و با این اخلال نابود شدهاند تا بتوان واضح درباره میزان خسارات احتمالی سخن گفت. پس از این ماجرا رسانههای غربی مدعی شدند غنیسازی در نطنز متوقف شده و برای بازگشت به وضع قبلی به حدود 9ماه زمان نیاز است. اما سخنگوی وزارت امور خارجه در این رابطه گفته است: «اگر در این ماجرا هدف این بوده که توان هستهای ایران محدود شود، باید اعلام کنم که برعکس است. تمامی سانتریفیوژهایی که از مدار خارج شدند، از نوع1IR بودهاند و با نوع پیشرفته سانتریفیوژها جایگزین خواهند شد.»
این دومینبار در کمتر از یک سال گذشته است که در تاسیسات هستهای نطنز، بهسادگی و با استفاده از عوامل انسانی و بدون استفاده از روشهای پیچیده امنیتی و اطلاعاتی، حادثه رخ میدهد. بخشی از چرایی این حادثه را باید در نهادهای امنیتی که وظیفه تامین امنیت اماکن حساسی همچون تاسیسات غنیسازی را برعهده دارند جست و بخشی نیز در تعلل در پاسخ به ترور شهید محسن فخریزاده و حتی پیش از آن در حادثه سال گذشته نطنز. اگر پس از ترور شهید فخریزاده، پاسخی قاطع به رژیمصهیونیستی و سایر عوامل همکار در این پروژه داده میشد و تدابیر امنیتی و حفاظتی تاسیسات هستهای ارتقا پیدا میکرد، بهطور حتم حادثه روز یکشنبه آنهم توسط یک فرد که احتمالا پیمانکار پروژه نیز بوده است، اتفاق نمیافتاد. واقعیت تاسفبار این است که برخی در ایران با احتمالات بهدنبال احیای برجام هستند اما در ازای این توافق، حاضر به معامله بازدارندگی ایران هستند. ایران با شروطی مشخص حاضر به ادامه برجام شده اما بهطور حتم، احیای این توافق با تضعیف سایر مولفههای اقتدار همچون بازدارندگی ایران امکانپذیر نخواهد بود.
تروریسم؛ ابزاری برای مذاکره
از میانه اردیبهشتماه 97 و خروج آمریکا از برجام، برخی محافل سیاسی و رسانهای بهدنبال هر اقدام ماجراجویانه دولت ترامپ، به تهران پیشنهاد میکردند در برابر دولت جنگطلب(!) و دیوانه ترامپ، «صبر استراتژیک» داشته باشد و از هر پاسخی که منجر به یک جنگ بیسرانجام خواهد شد، پرهیز کند. ترس از اظهارات و اقدامات احمقانه رئیسجمهور آمریکا باعث شده بود همین جریانات، پس از انفجار مرکز مونتاژ سانتریفیوژها در محوطه باز سایت نطنز و حتی ترور سردار شهید قاسم سلیمانی هم تلاش کنند تجویز سابق را به خورد مردم ایران بدهند. پس از شکست ترامپ در انتخابات ریاستجمهوری 2020، جریانی که مخالف پاسخ به اقدامات ماجراجویانه آمریکا بود، به تهران پیشنهاد کرد برای احیای توافق هستهای، نهتنها در برابر اقدام ماجراجویانه آمریکا، «صبر استراتژیک» را سرلوحه امورش قرار دهد که این مدل را در برابر رژیمصهیونیستی و احتمالا سایر ماجراجویان منطقهای نیز از خود نشان دهد تا نکند به مذاکرات احتمالی برجامی که رد آن در سخنرانیهای انتخاباتی جو بایدن به چشم میآمد، خدشهای وارد شود. پس از مشخص شدن نتایج انتخابات در آمریکا، هیچ چشمانداز ملموسی برای بازگشت به برجام از سوی واشنگتن وجود نداشت اما در تهران، آنها که در انتظار اظهارنظر و یا حداقل یک توئیت در اینباره بودند، امیدوار به احیای برجام بودند و ازاینرو تلاش میکردند از هر اقدامی که در آمریکا آن را «تنشزا» میخوانند، پرهیز کنند. در چنین فضایی، محسن فخریزاده، دانشمند هستهای کشورمان در آذر 99 در روز روشن به شهادت رسید. بلافاصله پس از این رخداد همان محافلی که توصیه میکردند در برابر ترامپ دیوانه، بهگونهای عمل نکنیم که کشور درگیر جنگ شود، خواهان همان صبری شدند که به قول خودشان استراتژیک بود. اینبار به جای ترامپ، ایران باید در برابر بنیامین نتانیاهو و رژیمصهیونیستی که گفته میشد عامل این عملیات ترور بوده، صبر بهاصطلاح استراتژیک میکرد تا نکند به مذاکرات برجامی خللی وارد شود. چند روز بعد که مجلس شورای اسلامی «اقدام راهبردی برای لغو تحریمها و صیانت از منافع ملت ایران» را در پاسخ به این ترور تصویب کرد، باز همان صداها بلند شد که این مصوبه مانع مذاکرات برجامی خواهد شد.
سهشنبه 17 فروردینماه هفته گذشته و همزمان با آغاز نشست کمیسیون مشترک ایران و 1+4 در وین، پس از اینکه کشتی ایرانی ساویز در دریای سرخ دچار سانحه شد، بار دیگر این جریان، تهران را دعوت به صبر کرد؛ چراکه مدعی بود در وین مذاکرات آنقدر نتیجهبخش بوده که رژیمصهیونیستی برای ممانعت از بازگشت آمریکا به برجام، چنین ریسک بزرگی کرده و کشتی ایرانی را زده است.
اگر بخواهیم این توجیه را بپذیریم که صهیونیستها در پشت هر اقدام خرابکارانه ایستادهاند تا مانع از بازگشت آمریکا به برجام شوند و ایران باید با هوشمندی و صبر(!) استراتژیک ضربات را تحمل کند، چگونه میتوان به این سوال پاسخ داد که چرا پیش از این و در زمان اوباما صهیونیستها از این ابزار برای ممانعت از حصول توافق بهره نبردند؟ واقعیت این است که حتی درصورت بازگشت آمریکا به برجام، از این توافق هستهای بیش از یک پیکر نحیف چیزی باقی نمانده است. اکنون تمام شرکتها میدانند که هر شکلی از توافق در بهترین حالت تا پایان دولت بایدن دوام دارد و با تغییر رئیسجمهور آمریکا، هر آن احتمال خروج از توافق وجود دارد. نکته نگرانکننده این است که این دوره احتمالا کمتر از 4 سال خواهد بود؛ چراکه با آغاز رقابتهای انتخابات ریاستجمهوری آمریکا، ترامپ و دیدگاههای او این شرکتها را تهدید خواهند کرد تا زودتر از ایران خارج شوند. بنابراین با وجود احیای برجام، نمیتوان از این توافق، انتظار قبلی را داشت. با این شرایط آیا میتوان این ادعا را پذیرفت که رژیمصهیونیستی در زمان انعقاد برجام تماشاچی بوده و در بدترین حالت لابی کرده است اما اکنون و برای احیای این توافق، ریسکهای عظیم و خطرناک میکند؟
تکرار تاریخ
برای آنها که نمیخواهند از تاریخ درس بگیرند، هیچ گریزی جز تکرار وجود ندارد. ایران پیشتر با وقایعی مشابه ترور و اقدامات خرابکارانه مواجه بوده است اما باید دید که آیا آن اقدامات هم برای جلوگیری از حصول توافق بوده یا دلیل دیگری در پس آن نهان است؟ پیش از حادثه اخیر در نطنز، در آذر 99، شهید محسن فخریزاده در آبسرد ترور شد. در آن زمان بسیاری از تحلیلگران غربی و هواداران داخلی «هر شکلی از توافق» مدعی بودند، ترور شهید فخریزاده تلهای برای ایران و یا پوست موز زیر پای دولت بایدن است اما در همان زمان مارک دوبوویتز، مدیر بنیاد دفاع از دموکراسیها در توئیتی نوشت در فرصت دو ماه تا روی کار آمدن بایدن، «آمریکا و اسرائیل فرصت زیادی دارند تا آسیب سختی به نظام ایران وارد و اهرم فشاری برای دولت بایدن ایجاد کنند.» توئیت او که موسسه تابعهاش بهعنوان لابی قدرتمند رژیمصهیونیستی در آمریکا شناخته میشود، نشان میداد که ترور میتواند دست دولت بایدن برای مذاکره با ایران را بازتر از قبل کند. در همان زمان «فرهیختگان» در گزارشی با عنوان «سفارش دموکراتها، اجرای صهیونیستها» نوشت که باراک اوباما پس از ورود به کاخ سفید تلاش کرد با دیپلماسی با ایران وارد تعامل شود و در این راستا دو نامه به رهبر معظم انقلاب مینویسد و حتی تیم مذاکرهکنندهاش را نیز معرفی میکند اما با بروز فتنه 88، او دیپلماسی را کنار میگذارد و همانند ترامپ ولی با همکاری متحدان اروپاییاش، فشار حداکثری با اعمال تحریمها را در دستورکار قرار میدهد. چندماه بعد در 22 دیماه 88، شهید مسعود علیمحمدی، دانشمند فیزیک دانشگاه تهران ترور میشود. در بازهای دوساله، مجید شهریاری، داریوش رضایینژاد و مصطفی احمدیروشن نیز توسط سرویسهای بیگانه به شهادت میرسند. از بین این 4 دانشمند، رضایینژاد و احمدیروشن در مرداد و دی 90 یعنی برههای به شهادت رسیدهاند که عمان واسطه مذاکرات محرمانه بین تهران و واشنگتن شده بود. براساس آنچه علیاکبر صالحی، وزیر امورخارجه وقت ایران گفته، رهبر انقلاب از اواسط سال ۱۳۹۰ به او مجوز مذاکره با آمریکا را دادهاند. دقیقا پس از پذیرش مذاکره و فراهم کردن شرایط برای مذاکره در اوایل تابستان و اواخر زمستان 91 بود که روند ترور دانشمندان ایرانی برای چند سال متوقف میشود تا این ابهام پیش بیاید که آیا ترور دانشمندان ایرانی ابزار فشار آمریکا بر تهران برای آمدن پای میز مذاکره بوده است؟ پس از ترور شهید فخریزاده، واشنگتنپست در یادداشتی نوشت: «آن ترورها بیش از آنکه راهبند رسیدن به یک راهحل دیپلماتیک باشند، زمینههای رسیدن به آن را فراهم کردند. آن رشته از قتلها بههمراه رژیم قدرتمند تحریمهای بینالمللی و حملات سایبری آمریکا و اسرائیل، فشارها بر ایران برای رسیدن به یک دستاورد دیپلماتیک در دوران اوباما را افزایش دادند.» در آن سالها، آمریکا با بررسی گزارشهای آژانس بینالمللی انرژی اتمی پی به توسعه برنامه هستهای ایران برده بود و بهدلیل اینکه ابزارهایی همچون تحریم و حملات سایبری، فاقد کارایی لازم بودند، بهدنبال مهار ایران در پای میز مذاکره بود. اوباما یک سال بعد و کمتر از دو هفته پس از توافق ژنو در آذر 92 در مرکز سابان موسسه بروکینگز بهصراحت گفت اگر گزینهای داشت که در آن «ایران یکیک پیچها و مهرههای برنامه هستهای خود را از بین میبرد و امکان داشتن برنامه هستهای را برای همیشه از دست میداد و در اثر آن، از شر همه تواناییهای نظامیاش رها میشد» این گزینه را انتخاب میکرد اما بهدلیل اینکه چنین امکانی فراهم نبود، او وارد مذاکره با دولت روحانی شد تا به گفته خودش جلوی دستیابی ایران به سلاح هستهای را بگیرد.
اقدام اروپایی-آمریکایی به نام رژیمصهیونیستی
رژیمصهیونیستی در انجام اقدامات عمده و یا پیچیده، متکی به متحدانش است. بهعنوان نمونه ویروس نرمافزاری استاکسنت که برای نخستینبار در سال 2010 کشف شد به رژیمصهیونیستی نسبت داده شد، اما پیچیدگیهای این اقدام موجب شد تا دیگر بازیگران پشتپرده نیز تا حدی لو بروند. پس از آن بود که مشخص شد آمریکا، هلند، انگلیس، آلمان و فرانسه نیز در پشت طراحی ویرس استاکسنت نقش داشتهاند. هدف از ساخت این ویروس نفوذ به تاسیسات هستهای ایران و با مشکل مواجه کردن آبشارهای سانتریفیوژ در تاسیسات غنیسازی بود؛ اقدامی که اگر بهطور کامل به اهدافش میرسید میتوانست باعث انفجارهای شدیدی در نطنز شود. به هر روی، در آن زمان رسانههای غربی و حتی رسانههای کشورهای همکار در این پروژه نیز تلاش میکردند استاکسنت را با مارک رژیمصهیونیستی به جهان عرضه کنند.
برای توضیح بیشتر باید کمی به گذشته بازگشت. نخستین شهید رسمی هستهای ایران، دکتر مسعود علیمحمدی در تاریخ 12 ژانویه 2010 (22 دی 1388) به شهادت رسید. پرونده این ترورها که شروعش با ترور مصطفی احمدیروشن بود در 11 ژانویه 2010 (21 دی 1390) و با جدیشدن مذاکرات میان ایران و غرب پایان یافت. برخی کارشناسان مدعی هستند رژیمصهیونیستی عامل این ترورها بوده و به این دلیل دست به چنین جنایاتی زده است، چرا این ترورها پس از آغاز مذاکرات مخفیانه ایران و آمریکا در عمان، بهیکباره متوقف شد و دیگر تا ترور شهید فخریزاده ادامه پیدا نکرد؟ به عبارت سادهتر با جدیشدن مذاکرات، آمریکا حاضر به پشتیبانی اطلاعاتی و امنیتی در این پروژه نشده و از تلآویو نیز خواسته تا در این راستا فعالیتی نداشته باشد. با این حال پرونده هستهای ایران بهقدری برای صهیونیستها حیاتی بود که آنها میتوانستند با تخطی از دستورات غرب اقدامات خود را انجام دهند، اما چرا چنین نکرد؟ نکته ماجرا آن است که تلآویو ترورها را با امکانات آمریکا و دیگر کشورهای غربی انجام میداده است و هنگامی که آنها همکاری خود را با رژیمصهیونیستی در زمینه ترور تغییر دادند، دیگر تلآویو قادر به انجام عملیاتهای سخت نبود.
سوال اینجاست که اگر سالها قبل بهدلیل مخالفت و عدمپشتیبانی آمریکا و متحدانش، عملیاتهای رژیمصهیونیستی متوقف شد، چرا بهیکباره این روند از سر گرفته شد و اقدامات خرابکارانه علیه تاسیسات هستهای و دانشمندان آن در دستور کار قرار گرفت؟ چرا در شرایط فعلی که آمریکا درحال مذاکره برای بازگشت به برجام است، واشنگتن از اقدامات تلآویو برای اخلال در مذاکرات هستهای، جلوگیری نمیکند؟ پاسخ به این سوال را نمیتوان در اظهارات مقام آمریکایی یافت که با واشنگتنپست گفتوگو کرده و گفته «آمریکا گزارشهای حادثه نطنز را دیده است، اما هیچ نقشی در آن نداشته است.» تجربه اقدامات قبلی کشورهای غربی بهوضوح نشان میدهد ترور شهید فخریزاده، خرابکاری سالن مونتاژ نطنز و خرابکاری در سیستم برق این تاسیسات در فروردین 1400 همگی طراحی مشترک اروپا و آمریکا با رژیمصهیونیستی بوده است. صهیونیستها که حتی در محدودهای به کوچکی نوار غزه، تواناییهای اطلاعاتی و امنیتیشان محک خورده است، بهطور حتم فاقد توانایی فنی، نظامی و اطلاعاتی عملیات در نطنز بودهاند، اما اگر لشکری از سرویسهای اطلاعاتی غربی آن را تغذیه کنند، مساله فرق میکند. اما چرا غرب اقدامات خود را در منطقه توسط و یا تحت نام رژیمصهیونیستی انجام میدهد؟
عمق وابستگی و عامل غرب بودن رژیمصهیونیستی
پیدایش رژیمصهیونیستی و ادامه حیات آن همیشه از اساس وابسته به کمکهای خارجی اروپا و آمریکا بوده است. این کمکها الزاما تقویتکننده این رژیم نیستند بلکه ادامه موجودیت صهیونیستها به آنها وابسته است. یکی از حوزههای کمک به تلآویو، نظامی است. ارتش رژیمصهیونیستی بدون کمکهای مالی، تسلیحاتی و حتی آموزشی آمریکا نمیتواند به حیات خود ادامه دهد. آمریکا سالانه 5/3میلیارد دلار به شکل مستقیم در قالب تسلیحات دراختیار رژیمصهیونیستی قرار میدهد. این اما مشهودترین نقطه کمکهاست زیرا در این کمکها، تسلیحاتی بهشدت پیشرفته دراختیار صهیونیستها قرار داده میشود اما با این وجود واشنگتن از فروش تسلیحاتی رده پایینتر نیز به کشورهای منطقه ممانعت میکند تا برتری نظامی رژیمصهیونیستی در منطقه حفظ شود. بهعنوان مثال ارتش آمریکا به مصر جنگندههای اف-16 میفروشد اما به جز مدل پایین این جنگندهها در برابر اف-16های ارتش رژیمصهیونیستی، تجهیزات این جنگندهها از مدلهای مشابه فروختهشده به کشورهای دیگر نیز پایینتر است و بدتر از آن این جنگندهها نمیتوانند تسلیحات پیشرفته حمل کنند. بهعنوان مثال جنگندههای مصری اجاره حمل موشک هوابههوای میانبرد AIM-120 آمرام را ندارند و مجبورند از نسل پیشین موشکهای هوابههوای آمریکا موسوم به AIM-7 اسپارو استفاده کنند. موشک اسپارو از سال 1956 میلادی وارد خدمت آمریکا شده است و برد موثری تا 40 کیلومتر دارد اما موشک آمریکا از سال 1991 وارد خدمت شده است و برد 105 کیلومتری دارد. به جز آن جنگندههای ارتش مصر قابلیت استفاده از سلاحهای دوربرد هوابهزمین را نیز ندارند. در سالهای اخیر مصر به همین دلیل به دنبال خرید جنگنده از فرانسه و روسیه رفته است که به همین خاطر با فشارهای آمریکا مواجه شده است. آمریکا در سه مرحله به تقویت نظامی رژیمصهیونیستی میپردازد. در مرحله اول پول و بهترین تجهیزات نظامی را در اختیار صهیونیستها میگذارد؛ در مرحله دوم از فروش تسلیحات پیشرفته به کشورهای منطقه جلوگیری میکند و در مرحله سوم حتی مانع این میشود که کشورهای منطقه از دیگر سازندگان سلاح خرید انجام دهند. با تمامی این اقدامات ارتش رژیمصهیونیستی باز نیازمند انجام تمرینات نظامی با ارتش آمریکاست زیرا درغیر این صورت احتمال تضعیفش بالا میرود. صهیونیستها تنها در برخی سامانههای نظامی توانایی طراحی و نه تامین قطعات را دارند. همانند ترکیه که پهپادی مانند بایرکدار را میسازد اما نه طرح و نه قطعات هیچکدام متعلق به ترکیه نیست بلکه براساس نیازهای ترکیه یک نقشه موجود برای ساخت پهپاد از شرکتهای بریتانیایی خریداری شده است و قطعات آن نیز بهخصوص از کانادا وارد میشود. رژیمصهیونیستی نیز به دلیل نیازهای متفاوتش مجبور شده برخی از سلاحها را طراحی کند. بهعنوان نمونه به دلیل زیرآتش قرار داشتن شهرکهای صهیونیستنشین، این رژیم مجبور شده است دست به طراحی سامانهای با ویژگیهای گنبد آهنین بزند. تقریبا هیچ دولتی در جهان با تهدیدات مشابه تلآویو روبهرو نبود که بخواهد هزینههای ساخت یک سامانه پیشرفته را متحمل شود. با این حال صهیونیستها به دلیل نیازشان دست به طراحی این سامانه زده و با فشار لابیهای خود در آمریکا ارتش آمریکا را وادار کردند که در طراحی سامانه، هزینهها و تامین قطعات به صهیونیستها کمک کند. به همین دلیل است که جابهجایی و استفاده از گنبد آهنین توسط صهیونیستها منوط به صدور مجوز از سوی واشنگتن است. در سایر حوزهها نیز وضع چنین است. رژیمصهیونیستی از اساس قادر به اقدامات بلندمدت یکجانبه بدون استفاده از ظرفیتهای متحدانش نیست. اگر در گذشته و در فضای حضور دولتهای ضعیف در این منطقه صهیونیستها میتوانستند مانوری حداقلی بدهند اما در چند سال گذشته این فضا از منطقه رخت بربسته است. در دهههای پیشین بهخصوص پس از جنگ جهانی دوم کشورهای عربی تازه از یوغ استعمار گریخته بودند و همچنان مورد هدف و انتقامجویی از آنان بودند اما درحال حاضر شرایط تغییر کرده و کشورهای منطقه از استحکام و قدرت بیشتری برخوردار شدهاند. تلآویو دیگر همان قدرت مانور محدود را نیز ندارد. چه اینکه در همان دوره نیز بهشدت وابسته آمریکا بود. صهیونیستها این مساله را در جنگ 1973 نشان دادند زمانی که بهشدت تحتفشار بودند با ایجاد یک خط ارسال تسلیحات توسط آمریکا از شکست فرار کرده و موفق به تثبیت خطوط نبرد شدند. این مساله نشان میدهد صهیونیستها در اوج قدرتشان نیز بدون آمریکا قادر به حرکات عمده به شکل مستقل نبودهاند.
چرا با مارک رژیمصهیونیستی؟
یکی از نخستین دلایلی که غربیها برای انجام اقداماتشان در منطقه از رژیمصهیونیستی بهره میگیرند، انگیزههای این رژیم برای بقا است که باعث شده تلآویو روی برخی از پروندههای منطقهای تمرکز کند. گرچه تلآویو بهتنهایی قادر به انجام اقدامات عمده نیست، اما بهدلیل تمرکزی که روی منطقه دارد، همکار خوب برای اجرا و مشارکت در این پروژههاست. مورد دوم به تلاش غربیها برای مطرحکردن رژیمصهیونیستی بازمیگردد. رژیمصهیونیستی شبیهترین و مطمئنترین متحد در منطقه به غربیهاست. برخلاف سایر کشورهای منطقه که ممکن است پس از اینکه قدرتمند شدند، از مدار غرب فاصله بگیرند و یا اینکه با انقلابی مردمی سرنگون شوند، در سرزمینهای اشغالی هیچیک از این دو حالت امکانپذیر نیست. به همین خاطر و همچنین برخی از دلایل دیگر است که غربیها رژیمصهیونیستی را نقطهای برای حضور در غرب آسیا برای خود درنظر گرفتهاند. غرب با مسلحکردن صهیونیستها، این رژیم را بهسمت بیثباتسازی منطقه هدایت میکند تا در این وضعیت کشورهای موجود نتوانند توسعه و پیشرفت را تجربه کنند. اقدامات جنگی رژیمصهیونیستی علیه لبنان، سوریه، عراق و ایران در همین چارچوب قابل بررسی است. اگر اقدامی شرورانه در منطقه به نام رژیمصهیونیستی زده شود، این موضوع میتواند وزن تلآویو در منطقه را افزایش داده و دیگران را از صهیونیستها بترساند. چنین مسالهای در سایه ضعفهای ذاتی رژیمصهیونیستی بهشدت لازم است.
مورد سومی که غرب را بهسمت اقدامات تخریبی در منطقه با مارک رژیمصهیونیستی میکشاند، جلوگیری از مواجهشدن با برخی تهدیدات است. غرب برای جلوگیری از هدف قرار گرفتن منافعش در منطقه، مسئولیت اقداماتش را به شکل رسمی نمیپذیرد و سعی میکند آن را تحت پوشش رژیمصهیونیستی انجام دهد. با این وجود در برخی مواقع غرب خود برای نگهداری از صهیونیستها وارد میدان شده است. زیرا گرچه گاهی اوقات رژیمصهیونیستی بهعنوان نیروی نیابتی میتواند اقداماتی را بهنفع غرب انجام دهد اما هنگامی که با خطر موجودیتی روبهرو شود، آمریکا برای حفظ این دارایی ارزشمند شخصا وارد رویارویی با دیگران میشود.
باید مستقیما به سراغ «سر مار» رفت
«فرهیختگان» در مطلبی با عنوان «نقشه تهران برای «تلآویو»» که روز یکشنبه 22 فروردینماه منتشر شد، با ارائه تحلیلی مناسب پیرامون زیربنای اتفاقات منطقه و مذاکرات هستهای در شرایط فعلی پیشنهاد کرده بود، ایران مستقیما به سراغ رژیمصهیونیستی برود زیرا در موضوع فعلی استقرار نظامی آمریکا و مساله هستهای موضوع اصلی نیستند و فعلا برای تغییر محاسبات غرب و مجبورکردن آن به امتیازدادن و متوقفکردن جنگ اقتصادی، اقداماتی مانند کاهش تعهدات برجامی و یا جنگ نامتقارن نظامی علیه آمریکا در منطقه کارا نیستند، بلکه نقطه اصلی و موضوع اصلی رژیمصهیونیستی است؛ چراکه آمریکا برای حضور بلندمدت خود در منطقه نیازمند سرپلی مطمئن است؛ سرپلی که مانند یک کشور در منطقه مستقرشده و دارای جمعیت، دولت، ارتش و زیرساختهای اقتصادی باشد. موجودیتی که از نگاه آمریکاییها حتی درصورت شکست واشنگتن یا عقبنشینی این کشور از غرب آسیا باید همچنان در این منطقه حضور داشته باشد. با وجود این دیدگاه اما رژیمصهیونیستی بهدلیل تناقضات درونی و مواجهه با بحران فعلا باری بر دوش آمریکا شده است و کاخسفید میکوشد با دستزدن به اقدامات متهورانهای که میتواند هزینههای زیادی برای آمریکا داشته باشد همچنان حیات این رژیم را حفظ کند.
در سایه بحرانهای فعلی و درحال تشدید رژیمصهیونیستی، سیاستهای آمریکا درقبال هرگونه پرونده مرتبط با منطقه متاثر از وضعیت بغرنج تلآویو است. بهعنوان مثال در شرایطی که صهیونیستها دچار بیثباتی و مشکل هستند واشنگتن نمیتواند بهراحتی دست به برداشتن تحریمهای ایران بزند، زیرا این اقدام خود تشدیدکننده تغییر در موازنه قوای منطقهای علیه رژیمصهیونیستی است، حتی اگر ایران بهزعم کشورهای اروپایی به ساخت سلاح هستهای نزدیکتر شده باشد و این مساله برخلاف منافع آمریکا باشد. اما مساله عالیتر برای واشنگتن تلاش برای عدمتغییر شدید توازن علیه رژیمصهیونیستی خواهد بود و بهسختی بتوان کاخسفید را به برداشتن تحریمهای ایران راضی کرد. محور مقاومت باید با درک این مساله بداند برای اثرگذاری بیشتر فشارهایش در جنگ نامتقارن برای فشار به آمریکا جهت لغو تحریم و فشار اقتصادی به ایران، سوریه و لبنان باید فشارها به رژیمصهیونیستی را مستقیما افزایش دهد. فشارهای منحصر به آمریکا برای مجبورکردن واشنگتن به تغییر محاسبات کافی نیستند، زیرا کاخسفید با آگاهی حدودی از تبعات اقداماتش برای مواجهه با محور مقاومت وارد تنشها شده تا فشار را از رژیمصهیونیستی کم کند. راه مناسب نشانه گرفتن طرحهای جنگ نامتقارن محور مقاومت مستقیما بهسمت رژیمصهیونیستی است. ایران به هر میزان بر تولیدات مواد هستهای خود بیفزاید، هر مقدار اروپاییها به همین دلیل فشار به آمریکا را افزایش دهند و به هر میزان محور مقاومت فشارهای نظامیاش علیه نظامیان آمریکایی را بیشتر کند، اولویت اصلی برای واشنگتن جلوگیری از برهمخوردن توازن قوا علیه رژیمصهیونیستی است. ایران و اعضای محور مقاومت اگر بهدنبال برگه امتیاز موثری هستند باید ضمن ادامهدادن سیاستهای هستهای خود و تشدید فشار نظامی نامتقارن علیه آمریکا، سراغ راههای موثر برای فشار علیه رژیمصهیونیستی بروند. در آن صورت است که آمریکا ناگزیر از امتیازدهی به محور مقاومت خواهد شد تا این محور فشارهایش را از رژیمصهیونیستی بردارد و حیات تلآویو بهزعم واشنگتن ادامه یابد. بهقولی «سر مار» در تنشهای فعلی ایران و آمریکا، رژیمصهیونیستی است و باید مستقیم بهسمت آن رفت.