احسان کاظمی، استادیار علوم سیاسی دانشگاه شهید چمران اهواز:در تاریخ اندیشه سیاسی 2 نظریه متقابل وجود دارد. نظریه نخست در رویکردی هگلی ایدهها را منشأ رخدادها و واقعیتهای موجود میداند. نظریه دوم در رویکردی مارکسیستی نهتنها شأنیتی برای ایدهها قائل نیست، بلکه ایدهها را محصول عوامل مادی تلقی میکند. با گزینش نظریه نخست، میتوان اینگونه پنداشت که ایدهها عامل رخدادهای سیاسی هستند، بدین معنا که رخدادهای سیاسی محصول ایدههای سیاسی هستند. بهطور مشخص انقلاب بهعنوان پیچیدهترین و عمیقترین رخداد سیاسی محصول ایده سیاسی است و بدون ایده سیاسی امکان وقوع انقلاب وجود ندارد، چراکه انقلاب به معنی ظهور یک ایده سیاسی نوین در مقابل ایده سیاسی حاکم است. اما ایدههای سیاسی خود بر 2 گونهاند؛ ایده متناهی(پایانپذیر) و ایده نامتناهی (پایانناپذیر).
ایدههای متناهی همانگونه که روزی متولد میشوند و در صحنه سیاسی بر اثر یک رخداد انقلابی هژمونی مییابند به همان صورت عصر زوال و مرگ را لاجرم تجربه خواهند کرد. بهعنوان نمونه مارکسیسم بهعنوان یک ایده سیاسی متناهی بر اثر یک رخداد انقلابی موجبات ظهور سیستم سیاسی شوروی شده اما ایده مارکسیسم و سیستم سیاسی برآمده از آن بعد از دورهای هژمونی، دچار کهنگی و زوال شده است. در مقابل، پیروان برخی ایدههای سیاسی، مدعای نامتناهی بودن و پایانناپذیر بودن آنها را مطرح میکنند. در این رویکرد ایده سیاسی دچار مرگ و زوال نمیشود، بلکه صرفا «تحولی گفتمانی» را تجربه خواهد کرد. در همین راستا این پرسش اساسی مطرح میشود که جمهوری اسلامی بهعنوان یک ایده سیاسی متناهی و پایانپذیر است یا ایدهای نامتناهی و پایانناپذیر؟ که درصورت نامتناهی بودن و پایانناپذیری از منطق زوالپذیری ایدههای سیاسی پیروی نمیکند و صرفا دچار تحولی گفتمانی میشود.
در پاسخ به این پرسش 2 رویکرد مطرح است. در یک رویکرد جمهوری اسلامی بهعنوان یک ایده سیاسی و همچون سایر ایدههای سیاسی زوالپذیر تعریف میشود، بدین معنا که جمهوری اسلامی همانگونه که بهعنوان یک ایده سیاسی موجبات ظهور سیستم سیاسی منحصربهفرد شده است، لاجرم عصر مرگ و زوال را تجربه خواهد کرد. از این منظر جمهوری اسلامی یک ایده متناهی و پایانپذیر است و از منطق زوالپذیری ایدههای سیاسی پیروی میکند. بهعنوان نمونه مخالفان جمهوری اسلامی هنگام توافق برجام از «پایان انقلاب» و به نوعی از «پایان ایده جمهوری اسلامی» سخن به میان آوردهاند.
در رویکردی دیگر، جمهوری اسلامی بهعنوان یک ایده نامتناهی و پایانناپذیر قلمداد میشود، به بیان دیگر جمهوری اسلامی بهواسطه جنبه وحیانی و ایمانی، مطلقا نامحدود است و خود نه بهمثابه نگهبان وضع موجود، بلکه همواره منتقد وضع موجود در هر زمان است و این همان نقطه تمایز جمهوری اسلامی با ایدههای سیاسی چون لیبرالیسم، کمونیسم و فاشیسم است. درحقیقت جمهوری اسلامی طریق متفاوتی با ایدئولوژیهای کلاسیک را میپیماید، چراکه بهواسطه تفکر آخرالزمانی حاکم بر آن همواره منتقد و مخالف وضع موجود و یک ایده تماما و همواره انقلابی است. این ایده با هستی و زندگی روزمره انسان ایرانی گره خورده و جزئی از روال معمول زندگی است. به بیان دیگر این ایده «غیر زمانمند» و حتی «فرازمانی» است.
این تمایز مبنایی و اساسی ایده جمهوری اسلامی از ایدههای سیاسی همعصر خود، از یکسو موجب هویتبخشی و تولید قدرت است و از سوی دیگر منجر به «غربت ایدئولوژیک» آن در عرصه سیاسی جهان میشود. درواقع ایده جمهوری اسلامی تفاوتی هستیشناختی و مبنایی با ایدئولوژیهای رایج دارد و این تفاوت هستیشناختی از یکسو زمینهساز پویایی و ماندگاری مداوم آن بوده است و از سوی دیگر بیگانگی و تضادهای آن با ایدههای دیگر را بههمراه خواهد داشت. از همینرو میتوان اینگونه پنداشت که جمهوری اسلامی ایدهای نامتناهی و پایانناپذیر است و نه زوالپذیر، بلکه صرفا تحول گفتمانی را تجربه خواهد کرد.