میلاد جلیلزاده، روزنامهنگار:«خورشید» بازگشت دلنشین مجید مجیدی به همان سبکی از فیلمسازی بود که روزگاری او را به اوج شهرت و محبوبیت رساند؛ یک نوع معنویت سادهدلانه که اکثر اوقات در کودکان میتوانست جلوه مطلوبش را پیدا کند. مجیدی همیشه به دل زندگی فقرا میرفت اما نه با نگاهی توریستی و ترحمآمیز بلکه همدلانه، طوری که مخاطب، از هر طبقه اجتماعی، با آدمهای قصهاش همذاتپنداری میکرد. خورشید که نام بینالمللی آن بچههای خورشید است هم به فیلم بچههای آسمان شباهت دارد و در آن درونمایه تلاش برای گذشتن از یک خط پایان، با انگیزهای ایثارگرانه هست و هم مثل آواز گنجشکها نگاهی واقعگرایانه یا شاید عارفانه به رویای برونرفت یکشبه از تله فقر دارد. بحث مهاجران افغانستانی برای اولینبار در سینمای مجیدی با این فیلم مطرح شد و همانقدر که خورشید بین مخاطبانش با کودکان کار حس همدلی ایجاد کرد، درمورد کودکان افغانستانی هم توانست همین کار را بکند؛ اما مجیدی وقتی به سبک سابق فیلمسازیاش برگشت که مناسبات سینمای جهان تغییراتی اساسی کرده بود. او در یک شرایط سیاسی خاص و در سرمشقشدهترین مراسم اسکار طی تاریخ برگزاری این رویداد، آن چیزی را نداشت که اعضای آکادمی بهدنبالش بودند. آنها حالا مدتی است به نمایش قانون و سنتهای ضدزن در کشورهایی مثل ایران علاقهمند شدهاند و در ضمن، علاقه ندارند که ایران مقصد مهاجران دیگر کشورها قلمداد شود. البته همهچیز فقط همین نیست. بارها در تاریخ سینما اتفاق افتاده که یک فیلمساز بزرگ و مولف در دورانی که پا به سن گذاشته و نامی بلند کرده، فیلمی میسازد که مطابق مولفههای قبلی خودش است و با اینکه کار خوبی از آب درآمده، چون کسی را غافلگیر نمیکند، توجهات چندانی هم به سمتش جلب نمیشوند. معمولا با گذشت زمان به این فیلمهای مهجورمانده آخر کارنامه، توجه بیشتری میشود و به نظر میرسد خورشید هم از آن دسته باشد. «خورشید» برای نمایش در جشنواره ونیز مجددا تدوین شد و زمان آن کاهش پیدا کرد اما منتقدانی که فیلم را در آن جشنواره دیده بودند، از سرعت بالای روایت شکایت کردند. ظاهرا همان نسخه با طمأنینهتری که در جشنواره سیوهشتم فیلم فجر نمایش داده شد، ریتم بهتری داشت و باید نتیجه بگیریم ریتم بهتر، همیشه ریتم تندتر نیست. بدشانسیهای فیلم مجیدی فقط در حضورهای جشنوارهایاش خلاصه نمیشود. این فیلم در ونیز تنها توانست جایزه مارچلو ماسترویانی را برای بازیگر نوجوانش به ارمغان بیاورد و در اسکار هم تا مرحله ۱۵ فیلم غیرانگلیسیزبان (اخیرا موسوم به فیلمهای بینالمللی) بالا بیاید، درحالی که نگاه به نامزدهای نهایی آن فهرست نشان میدهد انتخابها صرفا براساس کیفیت نبوده است.
با این حال بدشانسی بعدی مجیدی شیوع پاندمی کرونا و از رونق افتادن اکران فیلم در ایران بود. در ایران سالنها گاه بسته شد و گاه بازگشایی شد اما این باز و بستهشدن تاثیری در اقبال مخاطبان نداشت؛ انگار که در این یکسال سینما همیشه بسته بود. دستآخر «خورشید» در نوروز ۱۴۰۰ روی پرده رفت اما غریبانه و کمفروغ. طی سالهای اخیر مجلات تخصصی فیلم هم در ایران یا تعطیل شدند یا شبحی از آنها باقی ماند و فیلم مجیدی، فیلمی که در گردونه بحث منتقدان میتوانست جان بگیرد، در فصلی از تاریخ سینمای ایران روی پرده رفت که این رکود سینمایینویسی به کف گسل رسیده بود.
مجیدی بدشانس و فیلم خوشساخت او اما هنوز یک برگبرنده دارند؛ بازیگر خوشآتیه این فیلم که قبل از اکران آن، کار بازی در پروژههای معتبر دیگر را شروع کرد و هربار که در اثری دیده شود و بدرخشد، یادآور این خواهد شد که از کجا و با چه فیلمی آمد. معلوم نیست اگر رونق سینمایینویسی دوباره به ایران برگشت، کسی «خورشید» را هم بازخوانی کند یا نه. معلوم نیست آیا «خورشید» مجالی خواهد یافت که در قالبهای دیگری غیر از پرده کرونایی سینما و ویاودیهای گران این دوران، شاید در زمانی دیگر، باز هم دیده شود و اینبار مخاطبان بیشتری آن را ببینند یا نه؛ اما مسلم است مجیدی نقطه درخشانی در فصلهای متاخر کارنامهاش گذاشت و از آنجا که آدم مهمی در سینمای ایران است، خورشید هم بهعنوان طلوع مجدد اما قدرنادیده و بداقبال او، در فصلی از تاریخ سینمای ایران ثبت خواهد شد. دهمین فیلم مجید مجیدی قصه پرغصهای داشت که مقداری آن را شبیه به بعضی از شخصیتهای رنجبر در سینمای خود مجیدی میکرد. در ادامه مروری بر سرنوشت فیلم مجیدی داشتهایم که از ابتدای رسانهای شدن خبر تولید این فیلم تا حضور در اکران کمفروغ و تجارتسوز نوروز ۱۴۰۰ را شامل میشود و پس از آن روایتی را میخوانید که درباره بچههای خورشید، یعنی بازیگران این فیلم جزئیاتی را بیان کرده است؛ بچههایی که توقع میرفت پس از درخشیدن در فیلم خورشید، لااقل از بین کودکان کار چند مورد استثنایی و رستگار شده باشند اما این اتفاق حتی درمورد تمامی آنها هم نیفتاده است.
خبرسازی با ستارههای نامدار، درخشش با ستارههای گمنام
اوایل شهریور ۱۳۹۸ بود که خورشید، دهمین فیلم سینمایی مجید مجیدی در مقام کارگردان، جلوی دوربین رفت. فیلمنامه کار را مجیدی به همراه نیما جاویدی نوشته بود؛ همان کارگردان جوانی که سالها پیش ملبورن را ساخت و به تقلید از اصغر فرهادی متهم شد اما پس از مدتی با سرخپوست برگشت و همه را شگفتزده کرد. اتفاقا همکاری او و مجیدی بعضیها را یاد همکاری اصغر فرهادی و حاتمیکیا در «ارتفاع پست» میانداخت؛ یک فیلمساز مولف و جاافتاده که با یک فیلمساز جوان و دارای شخصیتی مستقل و مجزا، در نگارش فیلمنامه همکاری میکند. اما باید فیلم دیده میشد تا همه میفهمیدند که تفاوتهای این دو مورد را میشود بیشتر از شباهتهایشان جدی گرفت. ابتدا حضور جواد عزتی در فیلم مجیدی خبرسازتر از موارد دیگر فیلم بود. کمکم نام طناز طباطبایی هم مطرح شد که به نظر میرسید نقش مقابل عزتی است اما نبود. بعد نام علی نصیریان به میان آمد و همه منتظر دیدن بازی او در فیلمی از مجید مجیدی بودند. آن روزها کسی نمیدانست که غیر از تمام این هنرپیشهها، ستارههای اصلی و درخشان فیلم، چند تا نوجوان گمنام هستند.
روایتی از بچههای خورشید؛ از آنکه ستاره شد تا آن دیگری که کودک کار باقی ماند
در یکی از ضیافتهای مربوط به خورشید که با حضور اهالی رسانه و پس از شرکت کردن این فیلم در جشنواره ونیز برگزار شد، تقریبا تمام بچههای فیلم حضور داشتند. همکاران خبرنگارم یکییکی جلو میرفتند و با این بچهها گفتوگو میکردند؛ البته بیشتر یا سراغ شمیلا شیرزاد میرفتند که بازیگر نقش زهرا بود یا روحالله زمانی، ستاره فیلم. خب بهطور طبیعی سوالات تمام دوستان و موضوعاتی که برای گپوگفت با این بچهها انتخاب میشد، خیلی شبیه هم از آب در میآمد. من هم آماده پرسیدن یک دور دیگر از این سوالات تکراری بودم. روحالله وقتی که گفتوگوهایش تمام شد، آخر از همه آمد و کنار من روی یک صندلی نشست تا به وعدهاش برای گفتوگو وفا کرده باشد. به هرحال او هنوز شبیه ستارههای مغرور سینما نشده که جور دیگری رفتار کند و خدا کند که هیچوقت نشود، چون همه جذابیتش به همین لوتیگری و خاکی بودن نمکین است. خواهناخواه میزانسنی صمیمیتر از حالت معمول بین ما شکل گرفت و این خود به خود کمک کرد که از فضای آن سوالات تکراری بیرون بیایم. اینکه روحالله تاکید داشت چهره من را به یاد دارد هم در این صمیمیت دخیل بود؛ البته من فکر میکردم اشتباه میکند چون قبلا یکبار بیشتر هم را ندیده بودیم و آن هم در جشنواره فجر بود. به هرحال گفتم روحالله تو که معروف شدی و در ونیز هم برایت جایزه بریدهاند، اگر دست داد و پا داد، حاضری بروی در خارج زندگی کنی و کلا خارجکی بشوی؟ تازه قیافهات هم شبیه خارجیهاست... گفت هیچوقت. با لحن همیشه غیرتیاش گفت به اندازه هر انگشت دست هر ایرانی، یک قطره خون از شهیدان ریخته شده، آن وقت من این مملکت را ول کنم و بروم؟ اینکه چنین آماری را از کجا آورده بود نمیدانم اما به هرحال استدلال حماسیاش تکاندهنده و غافلگیرکننده بود و البته صادقانه. گفتم پس این بشود جزء مصاحبه ما و قبول کرد. به نظرم رسید حالا دیگر گرفتم که باید چه کار کنم. همین سوال را از باقی بچهها هم پرسیدم. نکته حیرتانگیز اینجا بود که تقریبا پاسخ تمام بچهها شبیه به نقشی بود که ازشان در خود فیلم سراغ داشتیم.
مانی غفوری، بازیگر نقش رضا، پسرک آبادانی فوتبالیست فیلم که در اواسط قصه گروه را ول میکرد و میرفت، بلافاصله گفت که بله من میروم. او قبل از این فیلم هم جزء کودکان کار نبود و حالا سودای فوتبالیست شدن را درکنار بازیگری داشت. محمدمهدی موسویفر یا همان «ممد» فیلم خورشید، تردیدی کرد و آخرسر گفت که نه، نمیروم. شمیلا که البته ایرانی هم نبود گفت من وقتی به ونیز رفتم و پرچم کشورهای مختلف را آنجا دیدم، با خودم گفتم که باید بتوانم یک روز پرچم افغانستان را هم کنار اینها قرار بدهم و البته این را هم گفت که ایران دیگر وطنش شده است. برادرش ابوالفضل هم که البته سن و سال کمتری از بقیه داشت، مثل همان چیزی که در فیلم دیدیم، تابع جمع بود. عوامل روابطعمومی فیلم، اجازه اینکه کسی از این بچهها شماره بگیرد را نمیدادند. استدلالشان این بود که دارایی فیلم همین بچهها هستند و باید برای هزینه کردن رسانهایشان تدبیر شود و قول همکاری در موقع مقتضی را دادند. من صدای این مکالمات را نگه داشتم برای روز مبادا؛ شاید وقت اکران فیلم یا هر زمان مقتضی دیگر. شانسم این بود که در راه برگشت از محل ضیافت، یکبار دیگر صوت گفتوگوها را با پخش ماشین گوش کردم چون بچهها واقعا بانمک حرف زده بودند. شانس به این خاطر که قبل از پیادهسازی مکتوب، آن صداها از بین رفت. چند ماه بعد یک روز در حال آمدن به سمت منزل، در پارکی تفریحی کنار محله هفتچنار، پسرکی را دیدم که روی چمنها نشسته و به نظر خیلی آشنا میرسید. توقف کردم، بله خودش بود؛ روحالله زمانی. وقتی پیاده شدم و به سمتش رفتم، لحظهای جا خورد و آماده واکنش بود تا اینکه ماسک صورتم را برداشتم و لبخندی زد و گفت شناخت ما را... ظاهرا اینکه قبلا هم میگفت چهرهام را میشناسد اشتباهی نبوده؛ ما بچهمحل بودیم. به قول خودش هفتچنار زیر دستش بود و حالا برگشته بود اینجا که به باشگاه بدنسازی برود. کلی حرف درباره بچههای هفتچنار یا به قول معروف کودکان کار آن جا زد و درباره بازیاش درسریال شهید باکری گفت که هادی حجازیفر کارگردانی میکرد. سراغ باقی بچهها را گرفتم. گفت شمیلا و برادرش از جایی که نمیدانست کجاست، حمایت میشوند و خودش هم ظاهرا داشت میافتاد روی دور بازیگری. اما از وضعیت محمدمهدی موسویفر که «ممد دویستی» صدایش میزد، با تلخی حرف زد. گفت محمد خرج خانواده میدهد و الان اوضاع سختی دارد. محمد در یک قصابی کار میکرد (شاید تا حالا جای دیگری رفته باشد) اما به هرحال ظاهرا تمام کودکان کاری که در فیلم مجیدی دیدیم، آنقدرها هم خوششانس نبودند. مدتی از آن ملاقات اتفاقی گذشته و حالا هم فیلم خورشید در شرایطی اکران میشود که خبری از افتتاحیه و هر نوع مراسمی که بازیگرانش را در یک محفل عمومی دور هم جمع کند، نیست و به نظر نمیرسد باز هم بهانهای دست بدهد تا اهالی رسانه با بچههای خورشید برخوردی داشته باشند و کسی از حال و روزشان بپرسد. ستارههای خاکی و پاک این فیلم که نه بلد بودند درباره همهچیز دنیا از قرارداد ایران و چین گرفته تا واکسن کرونا اظهارنظر کنند و نه در صفحههای مجازی عکس گربه خانگیشان را میگذارند، هرکدام در یک طرف شهر با یک سرنوشت به زندگی ادامه میدهند. یکی بازیگر شد، یکی به چشم آمد و مورد حمایت قرار گرفت، یکی دنبال فوتبالیست شدن است و یکی مثل قبل هنوز کودک کار.
جشنواره فجر و بزرگترین ستایشها از خورشید
اولین نمایش فیلم «خورشید» در جشنواره سیوهشتم فیلم فجر بود. جواد عزتی، علی نصیریان و طناز طباطبایی در این فیلم خوب بازی کردند اما چیزی بیشتر از باقی نقشآفرینیهایشان ارائه ندادند و درکنار آنها چند عدد نوجوان ساده و خوشادا که لازم نبود به جز اینکه خودشان باشند، کار خاصی بکنند، مخاطبان را غافلگیر کردند. نشست خبری فیلم «خورشید» که در ساعات انتهایی جشنواره برگزار شد، خودش یک فیلم سینمایی تماشایی بود. بچهها، همان بچههایی که سر چهارراهها یا در پیادهروهای شهر یا در راهروهای مترو مرتب میبینیمشان و گاهی ازشان فراری هستیم، تمام دلیل جذابیت این نشست بودند؛ نشستی که خیلی طول کشید و باعث شد چندین کلیپ چنددقیقهای از طنازیهای بچههای فیلم در فضای مجازی دستگردان شود. این فیلم در اختتامیه هم درخشید و جایزههای بهترین فیلم، بهترین فیلمنامه، بهترین طراحی صحنه و بهترین عکس را برنده شد و در هفت رشته دیگر هم نامزد سیمرغ بود. در این اختتامیه، شمیلا شیرزاد به همراه مجیدی روی سن جشنواره رفت و با صدایی بغضآلود، در میان تشویقهای پرشور حاضران، راجعبه کودکان کار صحبت کرد.
حضور در اولین فستیوال دنیا پس از کرونا
در هفتادوهفتمین دوره از جشنواره فیلم ونیز، فیلم مجیدی بهعنوان یکی از آثار بخش مسابقه پذیرفته شد. ۱۷ اثر در این بخش حضور داشتند که برنده نهایی آنها فیلم عشایر بود؛ یک فیلم آمریکایی به کارگردانی یک چینی. جشنواره ونیز اولین رویداد سینمایی مهم در جهان بود که پس از آغاز پاندمی کرونا تحت تدابیر شدید بهداشتی برگزار میشد و پذیرفته شدن در فهرست نهایی بخش اصلی مسابقه آن، در چنین ترافیکی از آثار ارسالی، بهنوعی یک موفقیت بهحساب میآمد. اما با اینکه فیلم مجیدی یکی از جایزههای اصلی جشنواره را برد، یعنی جایزه مارچلو ماستریانی برای بازیگر نوجوان فیلم، خود کارگردان چیزی از این رویداد به دست نیاورد. البته نهاد اجتماعی- فرهنگی سینه سرکولی که هر سال جایزه «فانوس جادویی» را در بخش جنبی جشنواره ونیز اهدا میکند، در دوره هفتادوهفتم این جایزه را به فیلم «خورشید» داد. از مهمترین اتفاقاتی که حولوحوش این فیلم در جشنواره ونیز میتوان به آن اشاره کرد، صحبتهای مجید مجیدی در نشست خبریاش اشاره کرد. مجیدی در آنجا گفت آمریکا اجازه تامین دارو برای کودکان ایران را نمیدهد.
باز هم ناکامی مجیدی در اسکار
همچنانکه انتظار میرفت، فیلم مجیدی بخت اول حضور در مراسم اسکار از میان سایر فیلمهای ایرانی بود. او یکبار با «بچههای آسمان» تا پای نامزدی اسکار هم پیش رفت و این اولین نامزدی ایران در این مراسم بود. فیلم مجیدی پیش از آن در فستیوال ونیز با اقبال متوسطی از طرف داوران مواجه شد و همین شانس آن را برای کسب جایزه اسکار پایین به نظر میرساند؛ چه اینکه بین اسکار و ونیز رابطه معناداری وجود دارد. اما هنوز امیدها به اینکه لااقل او نامزدیاش در این مراسم را دوباره تکرار کند، از بین نرفته بود. امسال تعداد فیلمهایی که به بخش نیمهنهایی رقابتها راه پیدا میکنند، از عدد ۱۰ به عدد ۱۵ رسید و «خورشید» جزء آن ۱۵ فیلم بود اما به فهرست پنجتایی نامزدهای غیرانگلیسی زبان راه نیافت. سالها پیش که مجیدی با «بچههای آسمان» به اسکار رفته بود هم به ناچار در دورهای از این مراسم شرکت کرد که قربانی سیاست شد و نتوانست به جایزه برسد و حالا نمیتوانست حتی به نامزدی دست پیدا کند. منتقدان خارجی، فیلم او را یک اثر دیکنزی دانستند که در راستای آثار دیگرش، بهخصوص «بچههای آسمان» قرار میگرفت.
خورشید مجیدی و فصل کمفروغ اکران 1400
هرقدر که با اکران فیلمها در ایام شیوع کرونا مخالفت میشد، عدهای از مدیران دولتی روی اکران به هر نحو و تحت هر شرایطی اصرار داشتند. این شد که بالاخره در نوروز ۱۴۰۰، پنج فیلم «خورشید»، «لاله»، «هفتهای یک بار آدم باش»، «تکخال» و «خون شد» روی پرده رفتند و از میان آنها خورشید با رتبه دوم فروش، تنها توانست مقداری کمتر از ۲۷۰۰ نفر مخاطب و فروش هفتگی ۶۷ میلیون تومان داشته باشد که با بلیت بسیار گرانقیمت ۳۰هزار تومان، نهایتا آن را به فروش یکمیلیارد و ۶۱۰ میلیون تومان رساند. با توجه به وضعیت شهرها و تغییر رنگ آنها از لحاظ محدودیتهای کرونایی و بنا بر تصمیم ستاد ملی مقابله با کرونا سینماها ۹ فروردینماه تعطیل شدند که دو روز بعد یعنی در ۱۱ فروردین با موافقت مسئولان ستاد کرونا بلیتفروشی در سینماهای تهران از عصر همان روز آغاز شد. مسائلی از این دست لطمه فراوانی به فروش فیلم «خورشید» و اساسا دیده شدن آن زدند. قرار است مدتی بعد خورشید در پلتفرمهای ویدئو به شرط درخواست ارائه شود اما گذشته از هر نوع آمارسازی که امکان دارد در این حوزه راجعبه فروش فیلمها صورت بگیرد، خورشید نیازمند مخاطب واقعی است تا در ذهنها جایگاه اصلیاش را پیدا کند و در خاطرهها باقی بماند.