جعفر حسنخانی، دانشجوی دکتری علوم سیاسی:«فلسفه تاریخ ابنخلدون» نام کتابی است که محسن مهدی (2007-1926) به نگارش درآورده است. این اثر به سال 1957 میلادی به زبان انگلیسی در لندن به چاپ رسیده است و مجید مسعودی هم در سال 1352 هجری شمسی ترجمه فارسی آن را روانه بازار نشر کرد. این کتاب که بیش از نیمقرن از نگارش آن میگذرد بهنحو شایسته و بایستهای تلاش داشته از رهگذر بیان تحصیلات مقدماتی و عالی و حیات اجتماعی و سیاسی و علمی ابنخلدون به تبیین شالوده و مبانی فلسفی «علم عمران» او-که نویسنده آن را علم جدید فرهنگ مینامد- بپردازد.
نگاهی اجمالی به کتاب
در فصل اول با عنوان «خصوصیات تاریخی زمان ابنخلدون و شمهای در ترجمه حال او» به زمینه و زمانه حیات ابنخلدون پرداخته شده است. محسن مهدی بر این نظر است که برای درک کاملتر از ابنخلدون در کنار مطالعه آثار این اندیشمند مسلمان ساکن در غرب تمدن اسلامی، باید زندگی عملی او را که پیوند عمیق با افکار علمیاش دارد، مورد مطالعه و مداقه قرار داد. به همین جهت در فصل اول خوانشی منسجم و همراستا با این فرض را شاهدیم چنانکه نویسنده در فصلهای بعدی نیز تلاش میکند از اندیشه ابنخلدون روایتی متناسب با زندگانی او ارائه دهد.
در فصل دوم با عنوان «فلسفه و شریعت» نویسنده بر آن است تا به تشریح نسبت فلسفه و شریعت از منظر ابنخلدون بپردازد. ابنخلدون که برآمده از سنت فلسفی ابنرشد است به امتناع جمع این دو رسیده است. [بهزعم محسن مهدی،] ابنرشد با شریعتزدایی از عقل و عقلزدایی از شریعت، سر از سکولاریسم درمیآورد و حکم به جدایی این هر دو باهم میکند. توماس آکویناس مسیحی ازجمله افرادی است که درصدد پاسخ به سکولاریسم ابنرشد و پیوند «عقل و دین» و «علم و دین» برمیآید. ابنخلدون متاثر از سنت ابنرشد قائل به فرق علوم طبیعی و علوم نقلی میشود. اولی را علوم فلسفی و دو دیگر را علوم وضعی نام مینهد و در پی آن مأخذ اصلی علوم فلسفی را عقل بشر و علوم وضعی را شریعت پیغمبری میداند. مهدی در فصل پیشرو بر این باور است که ابنخلدون با درنظر داشتن تقسیم فلسفه به فلسفه نظری و عملی و موردتوجه قرار دادن فلسفه عملی، میکوشد نقش اجتماعی فیلسوف و فلسفه را بازیابد.
در فصل سوم با عنوان «از تاریخ تا علم عمران» نویسنده کتاب ضمن تشریح گرایشهای عمده در تاریخنگاری اسلامی تلاش میکند مساله خاص رابطه فلسفه ابنخلدون درباره تاریخ-یا علم جدید فرهنگ او به نام «علم عمران»- را با سایر علوم عملی بهویژه با علم نوین تاریخ مورد بررسی قرار دهد.
مولف در فصل چهارم کتاب با عنوان «علم فرهنگ یا عمران: موضوع و مسائل آن» سعی میکند ساختمان کلی علم جدید عمران و روابط بین اجزای آن را تبیین کند. پیدایش عمران بشری؛ تفاوت عمران بدوی و حضری، چیستی دولت، شهر، زندگی اقتصادی و انواع دانشها از منظر ابنخلدون در این فصل با انسجام و پیوستگی خوبی طرح شده است.
فصل پنجم با عنوان «علم عمران: اصول و شیوه آن» با بررسی مجدد رابطه علم فرهنگ و تاریخ آغاز میشود. او در این فصل بسیار تلاش کرده تا ماهیت و علل علم عمران-که نویسنده تاکید دارد آن را فرهنگ بنامد- تجزیه، تحلیل و تشریح کند. از منظر محسن مهدی چهار اصل یا علت، ماهیت عمران یا فرهنگ را تشکیل میدهند:
1- فعالیت اقتصادی و بنیادهای مدنی، «ماده» عمران را تشکیل میدهند.
2- دولت «صورت» عمران است.
3- تعصبات قومی-که ابنخلدون آن را عصبیت مینامد- «علت فاعلی» عمران،
4- و خیر عموم «غایت» عمران است.
چرا فلسفه تاریخ ابنخلدون
محسن مهدی در زمره شاگردان و شارحان لئو اشتراوس قرار دارد؛ فیلسوفی سیاسی که حوزه مطالعاتش را فلسفه سیاسی اسلامی قرار داده است. لئو اشتراوسی که دیدگاههای خود درباره فلسفه سیاسی اسلامی را ذیل سنت فارابی صورتبندی کرده است. لئو اشتراوسی که حتی فلسفه یونان باستان را از نظرگاه فارابی خوانش کرده است.
مطالعه، تامل و تالیف اثر در حوزه فلسفه سیاسی بالاخص فلسفه سیاسی اسلامی آنهم ذیل سنت فارابی انتظاری است که از محسن مهدی و دیگر اشتراوسیها میرود. اگر محسن مهدی تالیفاتی با عناوینی نظیر؛ فلسفه سیاسی فارابی، ابنمیمون و حتی ابنرشد و... میداشت، مطابق انتظار بود. حداقل انتظار آن بود که محسن مهدی در حوزه فلسفه سیاسی ابنخلدون اثری را به سرانجام میرسانید، که به احتمال زیاد با دستان تهی از نزد ابنخلدون بازمیگشت.
فلسفه سیاسی به احوال بشر بدانگونه که باید باشد، میپردازد اما بهنظر، ابنخلدون مطالعه در احوال بشر و اجتماع بدانگونه که هست را موردتوجه و تامل قرار داده است. ابنخلدون غایتمندی و قاعدهمندی وضع بشر را نه در فلسفه سیاسی که در تاریخ و عقلانیت و اصول برآمده از آن جستوجو میکند. این یعنی عدول از سوژه به ابژه یعنی ترجیح فلسفه عملی بر فلسفه نظری.
حال سوال اساسی اینجاست که گمشده محسن مهدی چیست که در میانه «باید» و «هست» و «غایت» و «واقعیت» سیاست و اجتماع، قاعدهمندی را در هست و واقعیتها میجوید و رهنمون به سلوک ابنخلدون میشود؟ با تامل در این کتاب و مهمتر از آن در زمینه و زمانه محسن مهدی میتوان پاسخ این سوال را یافت.
الف. زمینه و زمانه محسن مهدی
طبعا تاثیر زمانه و زمینه را نمیتوان در آثار اندیشمندان نادیده گرفت یا از اثر جدا کرد. کتاب «فلسفه تاریخ ابنخلدون» محسن مهدی را هم نمیتوان و نباید از این قاعده مستثنی دانست. نگارش کتاب در انتهای نیمه ابتدایی قرن بیستم درست در اتمسفری که از سویی منحنی انقلاب رفتارگرایی در آمریکا میل به اوج گرفتن داشت و از سوی دیگر پراگماتیسم از پس ظهور چارلز سندرسپرس، ویلیام جیمز، جان دیویی و متاخر از آنان ریچارد رورتی حضور اجتماعی گستردهای را تجربه میکرد، بیتاثیر نماند.
رفتارگرایی از سویی مروج این اعتقاد بود که برایِ شناختِ یک موجودِ زنده، نیازی به بررسی حالتهایِ درونیِ او (مانند تفکر) نیست و تنها بررسیِ محرکهای خارجی و رفتارهایِ بیرونیِ آن موجود (همانندِ اعتراض) کافی است. و از دیگر رو پراگماتیسم فلسفه اصالت عمل را صورتبندی نظری میکرد. اینهردو به کمک هم اهمیت «رفتار» و «عمل» را در ذهن اندیشمندانی که در این فضا میاندیشیدند ضریب قابلتوجهی داد. محسن مهدی که اصالت عراقی داشت در این دوران در آمریکا زیست فکری خود را میگذراند و در انگلستان کتاب خود را منتشر کرده بود خواهناخواه متاثر از این فضا بود و لذا «عمل و عملگرایی» برایش اهمیتی بیشازپیش یافته بود. او برای یافتن نمونه شرقی و اسلامی عملگرایی-که برایش اهمیت روزافزون داشت- به ابنخلدون متوجه شد.
ب. تامل در کتاب
گفتیم که فلسفه سیاسی به احوال بشر بدانگونه که باید باشد، میپردازد اما بهنظر، ابنخلدون، مطالعه در احوال بشر و اجتماع بدانگونه که هست را در گستره تاریخ موردتوجه و تامل قرار داده است. حال سوال اساسی اینجاست که گمشده محسن مهدی چه بوده و چیست که در میانه «باید» و «هست» و «غایت» و «واقعیت» سیاست و اجتماع، پاسخ خود را در ابنخلدون بجوید؟ با توجه به آنچه پیش از این گفته شد و تامل در آثار و نوع نگاه محسن مهدی میتوان دریافت که این اندیشمند به «عمل» توجه جدی دارد. این توجه جدی به عملگرایی که طبع زمانهاش بوده را میتوان در تعریف او از فلسفه سیاسی بهوضوح دید.
مهدی فلسفه سیاسی را چنین تعریف میکند: «فلسفه اسلامی، فلسفه سیاسی را یک علم عملی بهشمار میآورد و آن را تدبیر مدینه و سیاست مینامد.» مبتنیبر این تعریف وی از طریق ابنخلدون میخواهد در میانه «دانش فهم هستها و احوال بشر» و «دانش آنچه باید باشد» به تجویز عملی در سنت فلسفه سیاسی اسلامی برسد. گفتنی است نویسنده با این کتاب به استقبال تردید ابنخلدون درباره معتبر بودن معیارهای فلسفه سیاسی یا موثر و ارزنده بودن آنها میرود.
نشانه دیگر توجه محسن مهدی به عمل را میتوان در دیباچه کتاب یافت؛ آنجا که درباره ابنخلدون مینویسد: «به عقیده ابنخلدون غرض از مطالعه تاریخ، دوراندیشی در عمل است.» با تامل در همه آنچه گفته شد، بهنظر این پرسش که «در میانه غایت و واقعیت چه باید کرد؟» گمشده محسن مهدی باشد. گمشدهای که نمیتوان آن را درنتیجه تاثیر زمینهای که این متن در آن به نگارش درآمده، ندانست. البته بعید و عجیب نیست اگر وضع تمدن اسلامی در روزگار محسن مهدی دلیل دیگر این حد از توجه وی به عملگرایی باشد. شاید بتوان گفت توجه به عملگرایی صرفا طبع زمانه نبوده بلکه ضرورت نیز بوده است. محسن مهدی با تامل در علم عمران ابنخلدون و تالیف این اثر تلاش کرده است آن گمشده را در سنت شرقی و اسلامی بازیابد.
فرجام سخن
شاید بتوان مهمترین نقد به محسن مهدی در این اثر را، ارائه خوانش غلیظ فلسفی از ابنخلدون دانست. فیلسوف انگاشتن ابنخلدون در نظر مهدی صرفا تذکری در باب رابطه شریعت و فلسفه یا بیان یک تاثیر و تاثر ساده نیست. در تفسیر مهدی، تاثیر فلسفه، بالاخص فلسفه ابنرشدی بر ابنخلدون بهگونهای است که یک زنجیره از تبیینها را در پی دارد. فصل دوم مملو از این تبیینهاست. این سطح از تفلسف و قائل شدن به حیثیت فلسفی برای ابنخلدون جای تردید جدی دارد. شاید بتوان گفت که ابنخلدون گرایشهای فلسفی داشته و قدری هم متاثر از سنت ابنرشدی بوده اما نمیتوان ردای فیلسوفی بر وی پوشاند. ابنخلدون بیش از آنکه مترصد پرداختن به امور نظری فلسفه باشد، به مدد تاسیس علم عمران دل در گرو بیان قواعد تاریخ و بهدست آوردن عقلانیتی خارج از فلسفه برای ارائه راهکاری سیاسی-اجتماعی بحرانهای زمانه خود داشته است. بهنظر میرسد که مهدی در تبیینی که از اندیشههای ابنخلدون داشته -و در آن انسجام و پیوستگی مثالزدنیای را میتوان یافت- قدری زیادهروی کرده باشد اما با اینحال انسجام و استنباطهای بدیع و مضبوط و مربوط، این اثر را در خور توجه جدی کرده است.