سعید فرزانمهر، پژوهشگر جامعهشناسی و توسعه: در این سالها برجام، FATF و موضوعات مشابه آن جزء چالشیترین موضوعات سیاسی بودهاند. این موضوعات علاوهبر تحتالشعاع قراردادن سیاستهای بینالمللی و داخلی کشور، سبب تشدید دوقطبیهای سیاسی و اجتماعی در جامعه شدند، این درحالی است که حتی عیانشدن نتایج و آثار زیانبار آنها به تصمیم صریح پیرامون آن منجر نشده است. البته مشکل تصمیمگیری صریح پیرامون منافع ملی در موضوعاتی از این دست تنها محدود به ایران نشده و همه کشورهای جهانسومی (درحال توسعه) را در برمیگیرد. این یادداشت قصد دارد بهصورت اجمالی به این پرسش بپردازد که چرا جهان سوم قادر به تصمیمگیری در راستای منافع ملی خود نیست. تقریبا تمام کشورهایی که تحتعنوان کشورهای جهان سوم یا درحال توسعه نامیده میشوند یا مستعمرهاند یا پیش از این مستعمره بودهاند. بنابراین وضعیت پیشرفت این کشورها عمیقا تحتتاثیر این جریانات واقع است. این نکته بسیار مهمی در درک تفاوت شرایط توسعه این کشورها با کشورهای توسعهیافته غربی است، زیرا از طرفی این کشورها تحتنفوذ قدرت و موردرقابت کشورهای توسعهیافته هستند و از طرف دیگر نخستین کارگزاران و عوامل نوسازی توسط همین کشورها به جهان سوم وارد یا به آنها تحمیل شدهاند. با وجود تنوع و تفاوتهای کشورهای جهان سوم، آنها در وضعیتی قرار دارند که میتوان آن را «وضعیت تابع» نام نهاد. این وضعیت نوعی نظام اجتماعی است که از لحاظ شکل، سازمان، تحولات فرهنگی و کارگزاران مشخصات معینی دارد، این جوامع در چنین وضعیتی قادر نیستند پیرامون توسعه اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و اجتماعی خود مستقل و درونزا تصمیم و انتخابی داشته باشند. در ادامه یادداشت به مولفههای این وضعیت میپردازم.
منافع اقتصادی و نظام توجیهگر
منافع اقتصادی همواره بهترین انگیزه استعمار و مداخله (پس از استقلال یافتن کشورها) بوده است که استعمارگر برخی منابع آن کشورها را در غنیشدن و حفظ قدرت سیاسی خویش مورد بهرهبرداری قرار میدهد، لذا به بهرهبرداری از معادن، چاههای نفت، جنگل و زمین کشاورزی برای محصولاتی چون شکر، موز، قهوه و... میپردازد. پیش از استقلال، استعمار در رابطه با اهداف خود به گسترش خدمات و زیرساختهایی چون راهآهن، جاده و... میپردازد، این اقدامات اولیه توسعه بهدلیل آنکه در راستای اهداف استعماری است، سبب توسعهبخشی محدود و نابرابر میشود و به ظهور پیامدها و آسیبهای اجتماعی و امنیتی نابرابری در این جوامع میانجامد. ظهور این پیامدها سبب میشود استعمارگر سیستمی از توجیه و استدلال را به وجود آورد که عملا همان چیزی است که میتوان «ایدئولوژی استعماری» نام نهاد. این ایدئولوژی مجموعه استدلالهایی است که براساس آن موقعیت و رفتار خود را در برابر جامعه جهان سوم توجیه میکند. این نظام به اقدامات خود در جهان سوم که فاقد خصوصیات روشنفکرانه و اخلاقی است، خصوصیات انسانی و اخلاقی میبخشد و آنها را در راستای آبادانی، مدرنیزاسیون و توسعه جهان سوم معرفی میکند. لذا اشاعه پول، آموزش، ارزشها و مدلها عامل تغییرات اجتماعی شده و نیازها و تمایلات جدیدی در جامعه شکل میدهد.
کارگزاران تسهیلگر وابستگی
در میان این اقدامات ایجاد و آموزش گروههای نخبگان تحصیلکرده نقش پررنگی در پیشروی برنامهها و تامین کادر اداری و تکنیکی موسسات اقتصادی و عمومی دارد، این موضوع همواره یکی از اقدامات اصلی استعمار در جهان سوم قبل و بعد از استقلال سیاسی است. تا این تربیتیافتگان بهعنوان کادر میانجی برای اجرای برنامهها و اصول جامعه استعماری نقشآفرینی کنند. ویژگی بارز این آموزش آن است که مستعمره به سوی فرهنگ و جامعهای سوق داده میشود که همیشه و کماکان برای آنها بیگانه باقی میماند. نتیجه این جامعهپذیری رسیدن به جایگاه برابر با جهان توسعهیافته نیست بلکه آنها را به طرف وابستگی بیانتها میکشاند.
درحقیقت هدف این آموزش پذیرش سیستم و قواعد استعمارگر توسط سیستم استعمارزده است. به شکلی که سیستم اخیر نهفقط دیگری را متفاوت از خود بلکه برتر از خود بداند. لذا هویت و موجودیت جوامع جهان سوم تنها در وابستگی به جامعه توسعهیافته تعریف میشود و با ادبیاتهایی چون پروتکل توسعه و جهانیشدن توجیه میشود. این نخبگان سمبلهای کاملا تطابقیافته با رژیم استعماری هستند، در همین رابطه جستوجو پیرامون محلتحصیل و بعضا یکسانبودن آکادمی تحصیل مسئولان عالیرتبه کشورهای غرب آسیا با وجود دستیافتن به استقلال سیاسی این کشورها موضوع قابلتاملی است. یکی از ارکان اصلی این نظام توجیهگر، ایستارهای روانی پیرامون افراد و جامعه جهان سوم است. انسانشناسی استعمار، انسان جهان سوم را بهعنوان فردی ضعیف، بیفایده، هدردهنده منابع، فاقد هوش لازم، کممسئولیت و مشوش معرفی میکند که منشا رفتار پدرمآبانه و تحقیرآمیز نسبت به این جوامع است. لذا همواره در این جوامع علاوهبر مقابله جدی با نقشآفرینی مردم، با محرکان و فعالان خودکفایی نیز مقابله جدی صورت میگیرد. پیش از استقلال سیاسی تمام تصمیمات مهم توسط متروپل گرفته میشود. بدینمنظور کارگزاران مجری این تصمیمات یا صرفا انتقالدهنده اطلاعات هستند. این موضوع پس از استقلال سیاسی با پررنگ شدن نقش نخبگان وابسته در قدرت تداوم مییابد. نخبگان وابسته در قدرت پس از استقلال سیاسی با حفظ وظایف سنتی پیشین خود (یعنی نقشآفرینی بهعنوان مجری برنامهها، استخدام و سازمان دادن پرسنل، کسب اطلاعات، همچنین سرکوب معترضان و مخالفان برنامهها بهعنوان پلیس وضع موجود) در دوران کنونی به ترویج ایدئولوژی استعماری که دیگر باید آن را «ایدئولوژی وابستگی» نامید، میپردازند. وظیفه مشخصتر این افراد تسهیلگری برای تثبیت وابستگی در ساختار و مناسبات سیاسی – اقتصادی این کشورها با عضویت و تبعیت از سازوکارهای بینالمللی مالی و اطلاعاتی مانند بانک جهانی، صندوق بینالمللی، FATF و... بهعنوان ابزار نوین استعمار است. در همین راستا این کارگزاران با ایجاد اختلال در وحدتنظر نخبگان ملی نقش پررنگی در سردرگمی جامعه و تصمیمسازی در راستای تحقق برنامههای وابستگی ایفا میکنند.
ذینفعان اقتصادی
دستیابی به استقلال سیاسی در این کشورها بهمراتب آسانتر از تحقق کامل استقلال در عرصههای دیگر است. نبود ساختار بهرهگیری از منابع و ظرفیتهای داخلی، خلأ نیروی انسانی توانمند برای ساختارسازی جدید، عدم به مشارکت گرفتن مردم، وجود کارگزاران توجیهگر نظام استعماری، مشکل تامین سرمایه و...، زمینههای تشدید بحران اقتصادی یا نزول قابلتوجه سطح زندگی را فراهم میآورد. این بحران منجر به تاثیرات جدی بر سرمایهگذاری اجتماعی در آموزش، بهداشت، اداره عمومی و... میشود. بر زمین ماندن نیازهای اساسی درکنار تمایلات شکلگرفته ناشی از الگوی زندگی پیش از استقلال، زمینهساز به صحنه آمدن عوامل و مرتبطین اقتصادی نظام گذشته درکنار دیگر فعالان اقتصادی در واردات و خامفروشی میشود. تداوم این وضعیت با به حاشیه راندن ساختارسازی اقتصاد درونزا درکنار عدمشفافیت در این کشورها سبب شکلگیری طبقه بسیار ثروتمندی میشود که منافع اقتصادیاش در خامفروشی و واردات است. بهعبارتی دیگر طبقهای که منافع آن در عدم توسعه اقتصاد ملی است. ظهور این طبقه از سویی با پیامد اقتصادی- اجتماعی خود به ظهور فاصله مرگبار طبقاتی و مسدود شدن راههای ارتقای اجتماعی منجر شده و از سویی دیگر به واسطه قدرت بالای اقتصادی به نقشآفرینی در عرصههای سیاست، بازار و فرهنگ میپردازد. این طبقه بسیار ثروتمند با پیوند به نخبگان وابسته در عرصه فرهنگ نیز نقش پررنگی در پیشروی سیاستهای مدنظر خود و ترویج هنجارهای اجتماعی- اقتصادی غیرمولد و مصرفی دارد. بمباران آموزههای وابستگی پیرامون انسان جهان سوم، سبب جدایی جامعه و فرد از شخصیت و هویت خویش میشود. چنین فرد و جامعه گسسته از فرهنگ و تاریخ خود با تحمیل رفتارهای تحقیرآمیز نسبت به خود، فاقد محرکهای شخصی و جمعی لازم برای توسعه درونزا و دستیابی به استقلال میشود. این عوامل درکنار یکدیگر با تشدید پیامدهای ناگوار اجتماعی مانع جدی تحقق خردجمعی، توسعه درونزا و صیانت از منافع ملی میشود.